فرهنگ و هنر

به انگیزه ۲۰۰ـ‌ مین سال‌گرد تولد فریدریش اِنگلس اِنگلس وآموختن زبان فارسی

گسترش مستعمره‌های انگلستان و دیگر کشورهای اروپائی درشرق و رشد تضاد بین این قدرت‌ها درمنطقه آسیای میانه درسده نوزدهم میلادی، توجه مارکس و اِنگلس را به سرنوشت تاریخی خلق‌ها دراین ناحیه که قربانیان این سیاست مستعمراتی بودند، به خود جلب کرده بود.
در این میان آشنایی با زبان‌های گوناگون از آن جمله و به ویژه زبان‌های اروپائی وآسیائی یکی ازپهنه‌های علمی مورد توجه مارکس و اِنگلس بود. انگیزه‌های آنان برای یادگیری زبان‌های بیگانه نه تنها بر پایه علاقه شخصی، که همچنین برای پیش­برد وظایف انقلابی درفراسوی گستره جغرافیائی آنان بود. مارکس و اِنگلس براین باور بودند که با یادگیری زبان‌های دیگر و مطالعه تاریخ و ادبیات خلق‌ها به زبان خودشان، شناخت ودرک آنان از تاریخ، فرهنگ وتحول اجتماعی این خلق‌ها، ژرف‌تر خواهد شد.
مارکس درآن هنگام و در پیوند با مطالعه تاریخ اسپانیا، به یاد‌گیری زبان اسپانیائی پرداخته بود ونوشته‌های سِروآنتس، کالدِرون ودیگر نویسندگان کلاسیک اسپانیائی را مطالعه می‌کرد.
اِنگلس نیزدراین زمان سرگرم یادگیری زبان‌های اسلاو به ویژه زبان روسی بود. اودرنامه خود به ژوزِف وِید مَیر* در تاریخ ۱۲ آوریل ۱۸۵۳ از جمله می‌نویسد: “من درزمستان گذشته یادگیری زبان اسلاوی را به گونه‌ای قابل ملاحظه به پیش برده‌‎ام وفکرمی‌کنم تا پایان سال بتوانم زبان روسی واسلاوی جنوبی را خوب بفهمم.”[۱]

انگلس در بخشی ازنامه دیگر خود به مارکس در تاریخ ۶ ژوئن ۱۸۵۳ پیرامون آموختن زبان فارسی چنین می‌نویسد: “از آنجائی که من چندهفته‌ای سرگرم بررسی مسائل مربوط به شرق هستم، تلاش کرده‌ام که دراین زمان، زبان فارسی را نیز یاد بگیرم. … زبان فارسی در سنجش با عربی که زبانی گسترده است، یک بازی کودکانه است. اگربه خاطر الفبای ناخجسته عربی نمی‌بود که هر شش حروف آن هم‌شکل هستند و حرکت آنها هم نوشته نمی‌شود، می‌توانستم تمامی دستور زبان آن را درمدت ۴۸ ساعت یاد بگیرم. من در کل سه هفته برای یادگیری زبان فارسی در نظر گرفته‌ام. گذشته از آن خواندن شعرهای حافظ، پیرِ سرمست به زبان اصلی آن بسیار لذت‌بخش است.”[۲]

بنیانگذاران سوسیالیسم علمی سپس با تحلیل‌های خود به توضیح ماتریالیستی جنبش‌های مذهبی درشرق پرداختند. آنان عامل اصلی روند دگرگونی‌ها را بیان کرده، نشان دادند، چگونه در پشت نبرد به ظاهر مذهبی، برخورد تضاد‌ها میان قشرهایِ گوناگونِ اجتماعی در جامعه‌های شرقی پنهان بوده‌اند. از دید آنان سرچشمه همه آن دگرگونی‌ها، شرایط مادی زندگی انسان‌ها بوده است. به همین گونه نیز گذار از فاز کوچ نشینی به زمین­گیر شدن انسان‌ها یا تغییرِ مسیر راه‌های تجاری (جاده ابریشم) رخ داده‌اند. آنان پس از کسب آگاهی پیرامون ساختار اقتصادی و اجتماعی شرق، توانستند به پژوهش در باره ریشه‌های تکامل تاریخی به نسبت آهسته این جوامع به سوی فئودالیسم وسرمایه‌داری بپردازند.

اِنگلس درنامه خود به مارکس به تاریخ ۲۶ مه ۱۸۵۳ یادآور می‌شود که چگونه می­توان برپایه یک تحلیل علمی از یادداشت‌های موجود، ازجمله درکتیبه‌ها، در نوشتارهای سنتی و همچنین درکتاب‌های انجیل و قرآن، به شیوه زندگی خلق‌های شرق دست یافته، و به این گونه برشرایط مادی که منجر به پدید آمدن دین اسلام، پایه‌ریزی دولت عربی وکشورگشائی اعراب شد، آگاهی یافت.

مارکس دراین هنگام توجهی ویژه نسبت به تحولات درهندوستان که مهمترین مستعمره انگلستان بود، داشت. او که تاریخ هندوستان وسایرکشورهای شرقی ( ترکیه، ایران و عربستان) را مطالعه کرده بود، در نامه خود به انگلس به­ تاریخ ۲ ژوئن ۱۸۵۳ با اشاره به نظرات فرانسوآ بِرنیِر** می‌نویسد:
“نبود مالکیت خصوصی برزمین، پایه اساسی همه پدیده‌ها درشرق و رمز (کلید آسمانی) شناخت این جوامع است.”[۳] اِنگلس نیز در جهت توسعه این نظر مارکس درنامه خود به او در تاریخ ۶ ژوئن ۱۸۵۳ می‌نویسد:
“یک چنین تکامل ضعیف مالکیت خصوصی بر زمین درشرق، به ویژه در فاز اولیه فئودالیسم، در درجه نخست مشروط به لزوم آبیاری غیرطبیعی بود. اما انجام این کار تنها از عهدهِ یک دولت مرکزی بر می‌آمد. نتیجه این عمل‌کرد این بود که به گونه عمده در بسیاری ازکشورهای شرق، مالکیتِ دولتی برزمین و همچنین برتاٌسیسات آبیاری غالب بود، به گونه‌ای که دولت فئودالی با استثمار بی‌رحمانهِ توده‌ها، سیستم آبیاری املاک و زمین‌ها‌ را برپا نگه می‌داشت.”[۴]

او در پاسخ این پرسش خود که چرا شرقی‌ها به گونه عمده به مالکیت خصوصی برزمین دست نمی‌یابند، می‌نویسد: “باور من بر این است که دلیل اصلی را باید در وضعیت اِقلیمی در رابطه با شرایط کشاورزی برروی زمین وبه ویژه وسعت بزرگ کویرها درعربستان، ایران، هندوستان و آسیای میانه جستجو کرد. آب‌یاری غیرطبیعی دراین­جا نخستین شرط برپأئی کشاورزی است. اما نابودی این تأسیسات دراثر فرسودگی، سوانح طبیعی ویا حمله‌های مکرر دشمنان درزمان طولانی، این مناطق را با گذشت زمان به متروکه‌هایی نا‌بارور تبدیل کرده است. از آن جمله‌اند: پالمیرا (در سوریه امروزی)، پِترا در اردن و انواع محله­های تاریخی درمصر، ایران و هندوستان. این پدیده همچنین نشان می‌دهد که چگونه یک جنگ ویران‌گر، به آوارگی مردمان کشوری در درازای یک قرن و به نابودی تمام تمدنش می­انجامد. ازبین رفتن تجارت در عربستان جنوبی، پیش از زمان محمّد نیز همان‌گونه که تو به گونه‌ای درست به آن اِشاره کرده‌ای، دلیل اصلی انقلاب محمّدی بوده است.” [۵]

مارکس نیز در نامه خود به انگلس در تاریخ ۱۴ ژوئن ۱۸۵۳ با اِشاره به جایگاه اجتماعی درهندوستان می‌نویسد: “تمرکز وظایف اجتماعی و وسایل تولید دردست یک دولتِ مستبدِ فئودالی باعث شده، خسارت‌هایی بی حد و مرز به رشد نیروهای مولده وارد شود که این خود به محدود شدن تکامل سرمایه‌داری درکشورهای شرقی انجامیده است.” [۶] مارکس و انگس سپس برپایه این فاکت‌های مشخص به این نتیجه رسیدند که کشورهای شرقی، به رغم داشتن سطحی بالا از رشد تمدن در آغاز و درسنجش باکشورهای غربی، واپس مانده‌اند. واقعیتی که استیلا و اشغال اِستعماری را ترغیب کرده است. عمل‌کردی که آنان به شدت محکومش می‌کردند.

***********************
*) Josef Arnold Wilhelm Weydemayer(Feb.1818-August 1866),
یک ارتشی آلمانی و آمریکائی، ژورنالیست، سیاستمدار و انقلابی مارکسیست. از دوستان و همراهان مبارز مارکس و اِنگلس.

**) Francois Bernier
پزشک،فیلسوف، نویسنده وشرق شناس فرانسوی

برگردان ازمجموعه آثار مارکس و ا ِنگلس به زبان آلمانی، جلد ۲۸، چاپخانه دیتس برلین ۱۹۷۰ ، صفحه­های ۱۱ ،۱۲ و۱۴ پیشگفتار

[۱] تا [۶]: به ترتیب صفحه‌های ۵۷۶ ، ۲۶۰ ،۲۵۴ ،۲۵۹ ، ۲۶۶ و ۲۶۹-

به نقل از ضمیمۀ فرهنگی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۴ ، ۵ آبان ۱۳۹۹

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا