فرهنگ و هنر

به نسل‌های آینده

سُراینده: برتولت برشت
برگرداننده: میم. الف. کاوه‌مهر

نخست
به راستی که در دورانی تیره و تار، زندگی می‌کنم!
سخنِ بی دردسر، سخنِ ابلهانه است.
پیشانیِ بی‌چین، نشان‌گر بی‌احساسی است.
آن که می‌خندد، هنوز، پیامِ هولناک را دریافت نکرده است.
این چه زمانه‌ایست که در آن سخن گفتن از درختان،
بیش و کم همسانِ جنایتی است، چرا که در بردارنده سکوت، از انبوهی تبهکاری‌هاست!

آن که آن سوی، آرام، از خیابان می‌گذرد،
دیگر در دسترس دوستانش که درمانده‌اند، نخواهد بود.

این درست است: من روزی‌ام را درمی‌آورم
اما باورم کنید: این تنها یک پیش‌آمد است.
هیچ چیز از آن چه را که انجام می‌دهم،
مرا محق نمی‌کند، که سیر بخورم.
به گونه اتفاقی، قِسر در رفته‌ام.
(گر بختم به پایان رسد، من نیز باخته‌ام.)

به من می‌گویند: بخور و بنوش! خوشحال باش که داری!
اما من، چگونه می‌توانم بخورم و بنوشم،
هنگامی آن چه را که می‌خورم، از گرسنه‌ای ربوده‌ام
وبه لیوان آب من، تشنه‌ای محتاج است؟
و با این همه، من می‌خورم و می‌نوشم.

من هم دوست می‌داشتم، آدمی زیرک می‌بودم.
در کتاب‌های قدیمی نوشته‌اند، که یک آدمِ زیرک چگونه است:
خود را از درگیری‌های جهان بر کنار داشتن
زمان کوتاه را، بی‌واهمه به سر بردن
و زندگی را بی هیچ ستیزی، گذراندن
بدی را با خوبی تلافی کردن
و آرزوهای خویش را نه برآورده ساختن، که فراموش کردن
ویژگی‌های یک انسان زیرک‌اند.
اما این ها همه را من، نمی‌توانم!
به راستی که در دورانی تیره و تار، زندگی می‌کنم!

دوم
در زمانِ هرج و مرج به شهرها آمدم،
زمانی که گرسنگی، حاکم بود.
در هنگامهِ خیزش، به میان انسان‌ها آمدم

و به همراه آنان ستیزیدم.
بدین سان، زمان من گذشت، زمانی که به من، بر روی زمین داده شده بود.

خوراکم را میان درگیری‌ها خوردم
برای خواب، در میان جانیان خوابیدم
به عشق، بی توجهی کردم
و طبیعت را بی‌تامل نگریستم
بدین‌سان، زمانِ من گذشت، زمانی که به من، بر روی زمین داده شده بود.

خیابان‌ها، در زمان من، به باتلاق می‌پیوستند
زبان، مرا نزد دُژخیم، لو می‌داد.
توانایی من، کم بود. اما حاکمان بدونِ من، سبکبارتر می‌آرمیدند.
دست‌کم من این را امیدوار بودم.
بدین سان، زمانِ من گذشت، زمانی که به من، بر روی زمین داده شده بود.

نیروها خُرد بودند. آماج در دور دست، به روشنی دیده می‌شد
گر چه شاید، تنها برای من، لیک در دسترس نبود.
بدین‌سان، زمانِ من گذشت، زمانی که به من، بر روی زمین داده شده بود.

سوم

آی، اِی شمایانی که از خیزابی بر می‎خیزید که ما در آن فرو رفته‎ایم،
اگر از کاستی‌های ما سخن می‌گویید
از زمانهِ تیره و تار ما هم که شما از آن برکنار ماندید، نیز یاد کنید.

ما بیش از کفش‌هایمان که ازکشورها گذر کردند،
از میان جنگ‎های طبقات، گام برداشتیم،
نا امیدانه، آن هنگام که تنها بی‌داد بود، بی هیچ ستیزی
هر چند که ما می‌دانیم:
حتی نفرت ازپستی نیز
خط‌های چهره را درهم می‌ریزد،
و همچنین خشم، در برابر بی‌داد، صدا را رگ‌دار می‌کند

آوَخ، ما که می‌خواستیم، زمین را برای مهربانی هموار کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما، آن هنگام که زمانِ آن فرارسیده است،
تا انسان، یاورِ انسان باشد
از ما، با مهربانی یاد کنید.
**************

به نقل از ضمیمۀ فرهنگی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۴ ، ۵ آبان ۱۳۹۹

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا