«ما باز می گردیم…»
ما،
باز می گردیم،
با عطر سنبله ها،
– با خنجری درکتف
و چراغی در دست –
از شب زمین باز می گردیم.
-به گناه آنکه آتش مقدس را
چونان پرومته
از خدایان ربودیم-
ما،
باز می گردیم،
با قهرمانان تیر باران شده،
در سانتیاگو.
با خاکستر اجسادمان،
در هیرو شیما و ناکازاکی.
با جسد های باد کرده مان،
در دریای اندونزی.
با بدنهای سوخته مان،
– با بمب های ناپالم-
در ویتنام،
واردوگاههای فاشیسم،
-در آشویتس و بوخونوالد-
ما،
همنشین آفتابیم.
– که سایه های انبوه ابرتهمت
خاموشمان نکرد-
ما،
فرزند آفتابیم،
فرزند باران و گندم و نور،
فرزند رنج.
ما،
ققنوسیم،
در جنگ هزار باره ی آتش.
در همه ی سلول های جهان،
شکنجه شدیم.
اعداممان کردند.
– به گناه آنکه آتش مقدس را
چونان پرومته
از خدایان ربودیم-
در قربانگاههای فاشیسم،
در زندانهای ایران،
در ایرلند،
در آفریقا،
در جنگلهای بولیوی.
– و سایه های انبوه ابر تهمت
خاموشمان نکرد-
ما،
باز می گردیم،
– پیش از گذر جهان به بربریت-
با خنجری در کتف،
و چراغی در دست.
– چرا که، قاطعانه باور داریم
که سرمایه
کلام آخر تاریخ نیست-
م. نوید
به نقل از ضمیمۀ فرهنگی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۴ ، ۵ آبان ۱۳۹۹