«پایه» و «روبنا»ی جامعه چیستند؟
بهباور محققان مارکسیست یکی از مهمترین مفاهیمی که کارل مارکس مطرح و اثبات کرد این است که دانش، ایدهها، فرهنگ، ارزشها و اخلاق نمیتوانند مستقل از جهان فیزیکی وجود داشته باشند.
پایه و روبنا به رابطهٔ دوسویه و برهمکنش بین شیوههای دگرگونشونده که انسانها برای گذران زندگی گروهی (“نیروها و مناسبات تولید”) و شیوههای اندیشیدن و کردارشان (دیدمان، فرهنگ، نهادهای اجتماعی، و دولت) اشاره دارد. انگلس سه روز پس از درگذشت مارکس در ۱۴ ماه مارس ۱۸۸۳/ ۲۳ اسفندماه ۱۲۶۱ در سخنرانیاش بر مزار مارکس در گورستان هایگیت در لندن، تصدیق کرد که پُرمایهترین سهم نظری و همان سان ساده مارکس در دانش بشری شاید این باشد:
“همانگونه که داروین قانون فرگشت جهان زیستمند را یافت، مارکس نیز قانون فرگشت تاریخ انسان را یافت یعنی اینکه: انسانها پیش از آنکه بتوانند به سیاست، دانش، هنر، دین، و جز اینها بپردازند در وهلهٔ نخست باید بخورند، بیاشامند، سرپناه و پوشاک داشته باشند، حقیقتی ساده که تا چندی پیش زیر پوشش سنگینی از انگارهها از دیدهها پنهان مانده بود؛ بنابراین تولید وسایل مادی لازم برای زندگی و بدینوسیله، میزان رشد اقتصادی گروه خاصی از مردم در هر مرحلهٔ معین یا دورهای معین را پدید میآورد که بنیاد نهادهای دولتی، بینشهای حقوقی، هنر و حتا پنداشتهای دینی انسانهای متحول گردیده در آن مرحله یا دوره را شکل میدهد، و ازاینروی این برهمکنشی در پرتو آن باید توضیح داده شود، و نه وارونهٔ آن آنگونه که تا کنون چنین بوده است.” خود مارکس هم چنین چیزی را ربع سده پیشتر بیان کرده بود: “انسانها در تولید اجتماعیشان، ناگزیر وارد مناسبات مشخصی میشوند که مستقل از ارادهٔ آنان است، یعنی مناسبات تولیدیای متناسب با هر مرحله از پیشرفت نیروهای مادی تولید. کلیت این مناسبات تولیدی رویهم ساختار اقتصادی جامعه را پیریزی میکند، زیربنایی راستین که بر آن روبنای قانونی و مشروع و سیاسی بالا میآید و همخوان با آن شکلهای مشخص آگاهی اجتماعی نیز پیریزی میشود.
او ادامه داد: “شیوه تولید زندگی مادی فرآیند کلی زندگی اجتماعی، سیاسی، و اندیشمندی را پرورش میدهد. این آگاهی انسانها نیست که عالم هستی آنان را مشخص میکند، بلکه هستی اجتماعی آنان است که آگاهی آنان را مشخص میکند.”
اگرچه امروز این امر بدیهی مینماید، اما در آن زمان واگشتی (انقلابی) شمرده میشد: دانش، اندیشهها، فرهنگ، ارزشها و اخلاق – از جمله موضوع باورهای مذهبی- مستقل از جهان فیزیکی نمیتوانند وجود داشته باشند. آنها را تنها میتوان در چارچوب “مادی” فهمید- چگونگی فرآوری غذا، تولید کالا و خدمات از سوی”نیروهای مولد” یعنی کار و فناوری انسان (“ابزار تولید”) در نظامهای مختلف اجتماعی (“مناسبات تولیدی” بین آنانی که کار میکنند و آنانی که زمین، ابزار، ماشینآلات، کارگاهها را در مالکیت دارند و اداره میکنند)، همراه با مهارت و دانش انسانی، مشخصکننده “شیوههای” تولیداند (از کمونیسم “بدوی” به سرمایهداری “پیشرفته”).
نکته مهم این است که هم مارکس و هم انگلس مقولههای “پایه” و “روبنا” را نه برای دستهبندی بهقصد فراکافت، بلکه بهسان شبیهسازی یا نماد بهکار بردند. پایه و روبنا مقولههایی ثابت نیستند. در همپوشانی با یکدیگرند. افزون بر این، رابطه “روبنای” اجتماعی و مرامی با “پایه” اقتصادی نه یک سویه است و نه قطعی. مارکس و انگلس نسبت به جبرگرایی اقتصادی هشدار دادند. انگلس آن کسانی را که “بر جنبهٔ اقتصاد بیشتر از آنچه سزاوار است اهمیت میدهند” و با بیان اینکه چنین چیزی “شگفتانگیزترین یاوهگویی در این زمینه است”، سرزنش میکرد. این رابطه رابطهای دیالکتیکی است: سازههای آن همه بههم مرتبطاند، روی یکدیگر تأثیر میگذارند و با گذشت زمان دگرگون میشوند. نهادهای اجتماعی، معیارها، اندیشهها، باورها رابطهای رو در رو با جهان مادی دارند و مانند آن جهان پیوسته در حال دگرشدگیاند.
برای نمونه، انگلس نشان داد که رشد خانواده و مالکیت خصوصی و دولت ارتباط نزدیکی با پویایی دگرگونشونده طبقاتی جامعه دارد. گرچه دیدگاه اصلی او (و پژوهش انسانشناختیای که بر اساس آن بنا شده بودند) بهچالش کشیده شدهاند، اما امروزه اصول اساسی دیدگاهش زمینهساز بسیاری از نظریههای جامعهشناختیاند.
ناهمگونیها بین “پایه” و “روبنا” از بسیاری سویهها خودسرانه است- امروزه رسانههای اجتماعی به زیرساختهای فیزیکی اینترنت متکیاند، اما بهطور دمافزونی از ویژگیهای اصلی تعامل اجتماعی بسیاری از افراد بهشمار میرود (و همچنین سرچشمهی سود برای کسانی که آن را در اختیار دارند).
اغلب پنداشته میشود که علم همچون دانشی “ناب” یا “گردآیهای از حقیقتها” مستقل از چگونگی دستیابی به آن، نظارت بر آن یا بهرهبرداری از آن پدید میآید. مارکسیستها این دیدگاه را بهچالش میکشند و خاطرنشان میکنند که در درازای تاریخ ، دگرسانی درونمایهٔ دانش علمی یعنی آنچه در هر برهه از زمان بهعنوان حقیقت شناخته میشود، با شرایط اجتماعی تولیدشان رابطه نزدیک دارد، اگرچه با روشی نه جبری بلکه با روشی دیالکتیکی فرجام میپذیرد. قانونهای حرکت نیوتن و “کشف” نیروی گرانش او هدیهای از عنایت الهی یا محصول (تنها) هوشمندیِ فردی یا برآیند کوبش فروافتادن سیب از درخت نبوده است. آنها پاسخی به دشواریهای سازوکار ویژه نظام سرمایهداری نخستینه، بهطور مشخص نیاز به بهبود ناوبری دریایی، تولید ماشینآلات جدید، و جنگافزارهای پرتابهای در جنگپردازی بودند.
مارکس، در مورد نظریه فرگشت (تکامل) داروین با انتخاب طبیعی، بهانگلس نوشت: “این شگفتانگیز است که در میان (پژوهش) جانوران و گیاهان، داروین جامعه انگلیسی خود را با تقسیم کار، رقابت، گشایش بازارهای جدید، نوآفرینی و تلاش برای ماندگاری مبنی بر دیدگاه مالتوس میشناسد.” این بهاین معنا نیست که داروین در خطا بود، بلکه این معنا را میرساند که مقوله دانش علمی وابسته به جامعه است و خود هم بر جامعه تاثیر میگذارد.
مفهوم “پایه” و “روبنا” بهخودی خود هیچ توضیحی نمیدهند. اما آنها زمینه را برای بررسی و فهمیدن روال دگرگونی هر دو در گذار زمان فراهم میکنند. آنها (“پایه” و “روبنا”) همچنین برای رویش نظریه و عملکرد مارکسیستی، بهویژه در رابطه با فرهنگ و هنر، نقشهای جنسیتی، ساختارهای نهادینه و دولت در کانون کندوکاو بودهاند.
برای نمونه، آنتونیو گرامشی، رهبر کمونیست ایتالیایی، استدلال میکرد که “روبنا بهطورعمده دربرگیرنده جامعهٔ سیاسی (شامل دولت ، پلیس، ارتش، و دیگر ساختارهای نهادی آن) و جامعهٔ مدنی است.”
جامعه مدنی شامل هنجارهای اجتماعی، نقشهای جنسیتی، فرهنگ، و هنر است که همه بهروشهایی پیچیده برای حفظ سرکردگی فرهنگی سرمایهداری (موضوع پاسخ دیگری در این گردآورد) یاری میرساند. اندیشهها و ارزشهای غالب در هر جامعهای از طبقه حاکم تراوش میکند.
در همان حال، این هنجارها، پنداشتها و رفتارها پیوسته بهچالش کشیده میشوند و میتوانند به تغییر بینجامند. برای نمونه، جنبش “جان سیاهپوستان اهمیت دارد” چرخشی چشمگیر را در دریافت عمومی مردم از نظام شریر ستمگر و بهرهکش سرمایهداری و همچنین انگیزههای ذهنی و عینی گنجانده شده در طرحهای معماری و فضاسازی شهرهایمان که با تندیسها و شمایلهایی که به پدید آمدن و ثبات نظام یاری رساندند با خود بهارمغان آورده است. جنبش شورش علیه خطر نابودی، پیرامون رویکرد نظام سرمایهداری در بهرهبرداری بیرویه از محیط زیست و نیز بهرهکشی از مردم و اینکه چگونه دگرگونی اقلیمی هر دو را بهسوی نابودی میکشاند توانسته است بهروشنگری پردازد. نیروهای چپ بهمنظور پیشبرد در پیکارشان، باید از موضع پسگام و دفاعی در برابر یورش نیروهای سرمایه و ترویج سیاستهای اقتصادی و اجتماعی مترقی در “ساختار نظام” و تصویب آنها از سوی یک دولت کارگری (در انگلیس) فراتر روند. ما باید با پیوستن بهجنبشهای اجتماعی پیشرو و کنشگری در آنها و سازماندهی ائتلافهای گوناگون بیرون از نهادهای قانونگذار در دفاع از برابری، محیط زیست، آموزش، بهداشت، و رفاه اجتماعی بهمبارزه برخیزیم. در نظامی بهرهکش، نیروهای چپ از حمایت از اصلاحات و رو در رویی با عملکرد زهرآلود نیروهای راست افراطی باید فراتر گام بردارند.
یکی از سازههای اصلی در پیکار برای سوسیالیسم، نبرد اندیشهها است، ضرورت بهچالش کشیدن “خرد رایج” است که وضعیت کنونی را امری عادی، اجتنابناپذیر، و “همین طوری که هست” میداند. بهسخنی دیگر، ما باید همواره به گسترش و بازنگری فرهنگهای پیشرو در دریافت جمعی و ایستادگی در “روبنا” بکوشیم- یک ضدفرهنگ که مبانی اقتصادی و سیاسی نظام سرمایهداری را بهچالش بطلبد.
از کارهای تحقیقاتی کتابخانه مارکس در لندن
به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارهٔ ۱۱۱۷، ۳ آذرماه ۱۳۹۹