جوانان و دانشجویان

«انقلاب فرهنگی» ارتجاع و پیامدهای ویرانگر آن

یورش از پیش تدارک دیده شده و سازمان‌یافتهٔ رژیم جمهوری اسلامی به دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی با پیام خمینی در فروردین ۱۳۵۹ کلید خورد. در این پیام، خمینی تصفیهٔ دانشجویان و استادان هوادار “شرق و غرب” و تبدیل دانشگاه به محل “تدریس علوم اسلامی” را خواستار شده بود. در همین ماه، “شورای انقلاب” بیانیه‌ای تهدیدآمیز صادر کرد که برای اوّلین بار در نماز جمعه، ۲۹ فروردین ۱۳۵۹، توسط علی خامنه‌ای خوانده شد:” اگر در ظرف ۳ روز این ستادهای عملیاتی گروه‌های گوناگون برچیده نشود، شورای انقلاب مصمّم است… در دانشگاه حاضر شوند و این کانون‌های اختلاف را برچینند.” در همان روز- ۲۹ فروردین ۱۳۵۹- خمینی در سخنرانی تندوتیزی اعلام کرد: “ما از محاصرهٔ اقتصادی و تجاوز نظامی نمی‌هراسیم. ما از دانشگاه‌های غربی و آموزش جوانان ما در جهت منافع شرق و غرب است می‌هراسیم.” در روند پا گرفتن انقلاب بهمن ۵۷، دانشگاه‌ها و دانشجویان به گردان‌های پُرشور و انقلابی مبارز فراروییده بودند. جوانان تحوّل‌طلب که آمادهٔ هر جان‌فشانی‌ای بودند، در دانشگاه‌ها در زیر درفش‌های گوناگون مبارزه که در اهتزاز بود،، بار دیگر این سنگر علم و دانش را به سنگر مبارزه و آزادی تبدیل کردند، به حزب و سازمان‌های سیاسی‌ فعال در دانشگاه پیوستند، و با شور جوانی و وفاداری از سنگری که برگزیده بودند دفاع کردند. رژیم جمهوری اسلامی به‌جای پاسخ‌گویی به نیازهای جامعه، از جمله خواستِ فضای باز برای آزادی اندیشهٔ جوانان و احقاق حق دانشجویان مبارز و واقع‌بین، یعنی روشنفکران بالقوۀ حال و بالفعل آینده که در دورهٔ سیاه میهن خویش رنج دیده بودند، انگشت تهدید نشان داد.
متأسفانه بر اثر شیوه‌های غیردموکراتیک و تنش‌آفرین برخی از گروه‌های سیاسی دانشجویی در دانشگاه‌ها، از جمله اسلام‌گرایان و حزب‌اللهی‌ها گرفته تا ”چپ”‌های افراطی فرصت مناسب و دستاویزی مطلوب برای ارتجاع هار فراهم شد تا یکی از دسیسه‌های دامنه‌دار و به اقرار بنی‌صدر “فکر کرده” شده‌اش را که  در اطرافش “بررسی‌هایی انجام داده” شده بود، و منتظر فرصت مناسب برای عملی کردنش بود، به اجرا بگذارد و به دانشگاه‌ها، این سنگرهای دانش و آزادی، یورش بیاوَرَد. از روزهای آغازین اردیبهشت ۱۳۵۹، مأموران مجهز ارتجاع همراه با لباس شخصی‌های انصار حزب‌الله به تصرّف دانشگاه‌ها اعزام شدند. در پی کشمکش‌هایی خونین در آن روزها، بیش از ۳۷ نفر به دست نیروهای سرکوبگر ارتجاع در شهرهای گوناگون جان خود را از دست دادند. لشکرکشی سراسری جمهوری اسلامی به دانشگاه‌ها پس از سخنرانی خمینی در فروردین ۱۳۵۹، همچنین به دستگیری صدها تن از فعالان علنی و شناخته شدهٔ دگراندیش در دانشگاه‌ها و مؤسسات آموزش عالی منجر شد. در دوّم اردیبهشت ۱۳۵۹، مصوّبهٔ شورای انقلاب برای تعطیل و اسلامی کردن دانشگاه‌ها توسط بنی‌صدر، رئیس‌جمهور وقت، ابلاغ گردید. مطابق این مصوّبه، دانشگاه‌ها از پانزدهم خرداد ۵۹ به مدّتی نامعلوم تعطیل شدند.
با فرمان خمینی در ۲۲ خرداد ۱۳۵۹، “ستاد انقلاب فرهنگی “دانشگاه‌ها تشکیل شد. در فرمان خمینی آمده  بود: “بر این اساس به حضرات آقایان محمدجواد باهنر، مهدی ربانی‌املشی، حسن حبیبی، عبدالکریم سروش، شمس آل‌احمد، جلال‌الدین فارسی، علی شریعتمداری، مسئولیت داده می‌شود تا ستادی تشکیل دهند… و برای برنامه‏‌ریزی رشته‏‌های مختلف و خط‌مشی فرهنگی آیندهٔ دانشگاه‌ها بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب اساتید شایسته و متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به  آموزشی اسلامی اقدام نمایند. بدیهی است بر اساس مطالب فوق دبیرستان‌ها و دیگر مراکز آموزشی که در رژیم سابق با آموزش و پرورش انحرافی و استعماری اداره می‌شد، تحت رسیدگی دقیق قرار گیرد.”
هدف اصلی این ستادِ ضدانقلاب فرهنگی، اخراج استادان و دانشجویان و کارمندان آزادی‌خواه و جایگزینی آنان با اسلام‌گرایان از راه سهمیه‌های نهادهای وابسته به حکومت بود. در طی این ضدانقلاب فرهنگی، به‌اصطلاح ”پاک‌سازی ”دانشگاه‌ها از دانشجویان و استادان و کارکنان دگراندیش با شدّت ادامه یافت. بر پایۀ آمارهای اعلام شده از سوی خودِ جمهوری اسلامی، در سال ۱۳۵۹، تعداد دانشجویان مشغول به تحصیل ۱۷۴هزار و ۲۱۷  نفر بود که در سال ۱۳۶۱ به ۱۱۷هزار و  ۱۴۸ نفر کاسته شد. با توجه به پذیرفته‌شدگان جدیدِ ورود به دانشگاه در سال ۱۳۶۱، شمار دانشجویانی که از دانشگاه‌ها اخراج شدند سر به ۵۷هزار و ۶۹  نفر می‌زد. شمار استادان و کارکنان هیئت‌های علمی و اداری دانشگاه‌ها که در سال ۱۳۵۹ به ۱۶هزار و ۸۷۷  نفر می‌رسید، به ۸هزار نفر در سال ۱۳۶۱ کاهش یافت که نشان دهندهٔ تصفیهٔ بیش از ۵۰درصدی کادر علمی و اداری دانشگاه‌ها بود. محمد ملکی، رئیس هیئت‌مدیرهٔ وقت دانشگاه تهران، دربارهٔ نتایج به‌اصطلاح “انقلاب فرهنگی” اظهار داشت: “به هنگام انقلاب فرهنگی یک‌سوّم دانشجویان و دوسوّم استادان به هر دلیلی اخراج شدند.” او افزود: “انقلاب فرهنگی برنامه‌ای از طرف یک اراده برای کسب قدرت بود و در حقیقت نه یک انقلاب فرهنگی، که صرفاً یک هجوم سیاسی بود. نکته‌ای که باید [به آن] اشاره [کرد] این است که طبق آمار وزارت علوم، از نظر علمی پُربارترین دوره‌های دانشگاه یک سال‌ونیم پیش از انقلاب فرهنگی بود.” صادق زیباکلام دربارهٔ این تصفیه‌ها می‌گوید: “به‌علاوه، شمار زیادی از دانشجویان به‌دلیل هواداری، همکاری، یا عضویت در گروه‌هایی که به‌عنوان معاند و مخالف نظام توصیف می‌شدند، مثل پیشگام، چریک‌های فدایی خلق، توده‌ای، سازمان مجاهدین خلق، از تحصیل محروم شدند.” آقای سهراب بهداد، استاد اقتصاد در دانشگاه دِنيسون، که سال‌ها در دانشگاه تهران به تدریس مشغول بوده، معتقد است: “حکومت از طریق انقلاب فرهنگی موفق شد از نظر سیاسی دانشگاه‌ها- که در واقع مرکز مخالفت‌ها علیه نظام ایران بود- را تحت کنترل خود درآورد، اگرچه پس از چند سال دانشگاه مجدد محل بحث و گفتگو شد.” عبدالکریم سروش، یکی از مُجریان پُرجوش‌وخروش این دسیسه، بی‌آنکه به مقاصد پلید طراحانش اشاره کند، فقط بی‌حاصل بودن همهٔ این اقدام‌های ماجراجویانهٔ خون‌آلود را در این جمله خلاصه کرده است: “دانشگاه‌ها نمی‌توانستند معطل فتواهای قم یا اصلاحاتی بمانند که مدرسهٔ باقرالعلوم با چند تا طلبهٔ صفر کیلومتر می‌خواست در علوم انسانی بکند.”
“انقلاب فرهنگی”- از نظر ابداع کنندگانش- می‌بایست افکار پرسشگر و انتقادی را از دانشگاه‌ها و محیط‌های آموزشی برمی‌انداخت و با باز گذاشتن دست حوزه، زیر نام “وحدت حوزه و دانشگاه”، مؤسسه‌های آموزش عالی را نیز به مراکز جزم‌اندیشی و پذیرش و حفظ و تکرار همان تعلیمات کهنهٔ حوزوی تبدیل کند. “شورای‌عالی انقلاب فرهنگی” با نقش و عملکردی به‌غایت منفی و مخرّب، از زمره نهادهایی است که فعالیت آنها در اِعمال خفقان و سانسور، آسیب‌هایی جدّی و گاه جبران‌ناپذیر به فرهنگ ملّی و شکوفایی علمی جامعه وارد آورده است. این نهادِ فراقانونیِ پُرنفوذ از عامل‌های مهم اُفتِ سطح علمی و سقوط بنیان‌های فرهنگی-اخلاقی جامعه بوده است.
تعطیلی دانشگاه‌ها تا سال ۱۳۶۳ ادامه یافت. سه سال بسته ماندن دانشگاه‌ها فرصت کافی به رژیم ولایت فقیه داد تا با تشکیل انواع ستادها و همچنین با پرونده‌سازی‌هایی بی‌اساس، راهِ ورود دوبارهٔ دانشجویان و استادان غیرخودی به دانشگاه‌ها را مسدود کند.
پس از بازگشایی دانشگاه‌ها، روشن شد که تعداد زیادی از دانشجویان به چوبهٔ دار آویخته شده‌اند، بسیاری در زندان‌های جمهوری اسلامی اسیر شده‌اند، بخشی از استادان و دانشجویان هم عطای دانشگاه را به لقایش بخشیده و راه خارج شدن از کشور را برگزیده‌اند، و برخی نیز به اجبار زندگی دیگری- و اغلب ناخواسته- را در پیش گرفته‌اند تا از گزند اتهام‌های تاریک‌اندیشان در امان بمانند. از آن پس، نهادهای سیاسی-ایدئولوژیک به‌منظور گزینش دانشجو و تفتیش عقاید، از ورود عدهٔ کثیری از قبول‌شدگان کنکورهای سراسری به ‌دانشگاه‌ها جلوگیری کردند. به‌جای ورود استعدادهای جوان به دانشگاه‌ها، در زیر پوشش امتیاز به خانواده‌های شهدا و مجروحان و اسیران و مفقودان جنگ، راه برای ورود نیروهای بسیج و سپاه و اطلاعات با سطحی پایین از آموزش و دانش باز شد. به تحصیل دانشگاهی نیز همچون غنایم جنگی نگریسته شد و به هر نهادِ جعلی، سهمیه‌های ورود به دانشگاه اختصاص یافت.
ضدانقلاب فرهنگی گروه بزرگی از دانشجویان توانمند کشور را از ادامهٔ تحصیل بازداشت، جامعهٔ علمی کشور را از گروه بزرگی از استادان و دانشمندان برجسته و باتجربه محروم کرد، فرار مغزها را دامن زد، به بار علمی دانشگاه آسیب جدّی رساند، و فضایی از ترس و ارعاب و خفقان در محیط‌های آموزش عالی به وجود آورد. پژوهش‌ها نشان داده است که “تعداد مقالات چاپ شدهٔ ایران در ژورنال‌های معتبر خارجی از ۴۵۰ در سال ۱۳۵۷ به حداکثر ۱۲۰ مقاله در سال ۱۳۶۴ کاهش یافت.” شورای‌عالی ضدانقلاب فرهنگی که شکل تکامل یافتهٔ ”ستاد انقلاب فرهنگی ”است، در کالایی کردن تحصیل در سراسر کشور و اختصاص دادن آن به قشرهای ثروتمند، نقشی ویژه داشته است. این شورا نهادی ضددموکراتیک است که برخلاف قانون اساسی و در تعارض با حوزهٔ اختیارات قوهٔ قانون‌گذاری عمل می‌کند، و حتیٰ گاه از درون خودِ حکومت هم مورد اعتراض قرار گرفته است.
“انقلاب فرهنگی” از راه سرکوب خونین، تصفیهٔ دانشجویان و استادان و کارکنان دگراندیش، سپس سهمیه‌ای کردن پذیرش دانشجو به سود نهادهای رنگارنگ وابسته به حکومت اسلامی، توانست تا مدتی سکوتی گورستانی بر مراکز روشنفکری ایران حاکم کند، ولی در نهایت نتوانست به هدف‌های از پیش تعیین شده برسد.
دانشجویان میهن ما به‌لحاظ تاریخی همواره یکی از گردان‌های رزمنده در راه دموکراسی، عدالت اجتماعی، و استقلال ملی بوده‌اند و خواهند بود. گرچه در دوره‌ای نسبتاً کوتاه ولی حیاتی از این میدان رزم بیرون رانده شدند، دیری نپایید که دوباره ققنوس‌وار و شکوهمند، بنا به ضرورت تاریخی تحوّل پیشرو اجتماعی، به میدان مبارزه علیه دیکتاتوری بازگشتند. جنبش دانشجویی توانست با توان و جسارتِ خود زبانِ بستهٔ جامعه را باز کند و هم‌آوا با دیگر گردان‌های مبارز جنبش مردمی، بار دیگر سرود رهایی سر دهد. مبارزات درخشان دانشجویان در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ و روزهای بعد، اوج نمایش این تحوّل نوین در دانشگاه‌های کشور بعد از استقرار جمهوری اسلامی بود. حرکتی که با اعتراض به بسته شدن روزنامهٔ “سلام”  آغاز شده بود، با یورش گماشتگان ولی ‌فقیه و گزمگان تاریک‌اندیشی به دانشگاه‌های کشور و سرکوب خونین دانشجویان و تهاجم وحشیانه نیروهای انتظامی و اطلاعاتی پاسخ داده شد. سرکوبگران با شدّت بخشیدن به فشار بر دانشجویان، توانستند چند صباحی دانشگاه‌ها را آرام نگه دارند، اما مبارزات ضداستبدادی ۱۳۸۸ نشان داد که جنبش دانشجویی از نفس نیفتاده است. شرکت فعال دانشجویان در اعتراض‌های دی‌ ۹۶ و آبان ۹۸ نشان داد که جنبش دانشجویی پیوندش را  با دیگر جنبش‌های مردمی حفظ کرده و به آن پایبند است. در آستانهٔ سالگرد اعتراض‌های مردمی آبان ۹۸، فشار بر فعالان دانشجویی که در این اعتراض‌ها شرکت داشته‌اند بیشتر شده است. مرجان اسحاقی، سها مرتضایی، و کامیار ذوقی به ۵ یا ۶ سال حبس محکوم شده‌اند. در جریان اعتراض‌های مردم جان به لب رسیده به گران شدن ۲۰۰درصدی بنزین در روزهای پایانی آبان ۱۳۹۸، گزارش‌های متعددی از بازداشت شمار زیادی از دانشجویان در دانشگاه‌های ایران منتشر شد. تجربه‌های چند سال اخیر نشان داده‌ است که  اخراج دانشجویان، ستاره‌دار کردن آنان، و به زندان افکندن آنها قادر نیست سرشت آزادی‌خواهی و عدالت‌جویی جوانان و دانشجویان مبارز را تغییر دهد. همچنین، اجرای توأم با فشار برنامه‌هایی ارتجاعی نظیر بالا بردن وزن حراست و کنترل‌های مُدام، تفکیک جنسیتی، قدرت بخشیدن به بسیج دانشجویی، بومی‌سازی برای دانشجویان دختر، محروم کردن دختران از انتخاب رشته‌های مورد علاقه‌شان، به نحوی کاملاً هدفمند صورت گرفته است. پیگرد، احضار، و به‌کارگیری سیاست‌های سختگیرانه و محکومیت‌های سنگین در مورد دانشجویان، در حقیقت اقدام پیشگیرانهٔ واپس‌گرایان بر ضد جنبش دانشجویی کشور است. فضای ملتهب جامعه، نارضایتی گسترده از اجرای برنامه‌های ضدمردمی “آزادسازی” اقتصادی، و رویارویی عمومی با خفقان اجتماعی حاکم بر جامعه و علیه حاکمیت دیکتاتوری، هراس رژیم ولایت فقیه را برانگیخته است. ازاین‌روی، ارتجاع حاکم با آگاهی از توان و قدرت اثرگذاری جنبش دانشجویی در تحوّل‌‌ها و رویدادهای آینده کشور، به “حملهٔ پیشگیرانه” دست زده است و می‌کوشد جنبش دانشجویی را فلج، زمین‌گیر، و ناتوان سازد. این توطئه را باید با هوشیاری و ”اتحاد عملِ مبارزان جنبش دانشجویی ناکام گذاشت! 
اتحاد، مبارزه، پیروزی!

به نقل از ضمیمۀ دانشجویی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱، ۱۶ آذر ۱۳۹۹

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا