فرهنگ و هنر
دست در دست افق
دست در دست افق
دست در دست افق
می روم تا که بچینم مهتاب
ماه خنده زنان می شکفد.
لیک،
سایهٔ ابر سیاه
می رمد بر رخ ماه
خنده را از لب مَه می چیند.
چشم می بندم.
باد می آید.
چهره ات در نظرم
وسعت دریا دارد،
وسعتی موج به موج
که به ذهنم جاریست
و ترا می خواند.
و ترا می خواند،
که چنان وسعت عامی داری
که درون دل هر پینه به دستی جاری است.
گرد تو ای تنهٔ ریشه به خاک
پیچکی را مانم، پیچان بر گرد تنت
کز تو سیراب شود.
وز تو می نوشد،
اندیشه ناب.
دست ها را باید پیش نهیم
و بگیریم دستان را در هم
تا که در وسعت خاک
کارگر رهبر انسان گردد.
پیش بیا،
دستانم، دستان ترا می جوید.
م. د. پویا
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۱۹، ۱ دی ۱۳۹۹