ستم بر زنان، خاستگاه خانواده، و شرایط طبقهٔ کارگر
متن کوتاه شدۀ سخنرانی پروفسور مری دیویس به مناسبت دویستمین سالگرد تولد انگلس
اهمیت سترگ آفرینهٔ فریدریش انگلس بهنام: “خاستگاههای خانواده، مالکیت خصوصی، و دولت” این است که یکی از نخستین فراکافتهای مارکسیستی در رویش خانواده و ریشههای ظلم و ستم بر زنان است (نخستین بار آوْگوست ببل در اثرش بهنام: “زنان و سوسیالیسم” در سال ۱۸۷۹بهاین مطلب اشاره کرد)- موضوعی که اغلب مردان دربارهٔ آن بیرغبت بودند.
چکیدهٔ کوتاهی دربارهٔ خاستگاهها
در شواهدی که انگلس در پژوهشهای انسانشناسیک بهکار برده است نارساییهایی در بیشتر جستارهای آزمونگرایانهاش یافت میشود که نشان میدهد انگلس برداشتهای خود را بر اساس نوشتارهای “مورگان” و “باخوفن”، دو انسانشناس سده نوزده تدوین کرده است.
با اینحال، چنین انتقادهایی نه نظریهٔ انگلس را رد میکند و نه روش تاریخی وی را کمبها.
انگلس از جایگاهی آغاز میکند که جامعههای پیشاطبقاتی برای گذران زندگی و معاش با ساختاری ساده برای خوراکجویی، شکار، و “ازدواج گروهی” مشخص میشدند. وظیفهها بهطور جمعی انجام میگرفت و محصولها برای مصرف فوری در بین گروه توزیع میشد.
انگلس این شکل از سازماندهی اجتماعی را که در آن انباشتِ خصوصی یا تصاحب کالاها یا نیروی کار شدنی نبودند، و زنان و مردان در مناسباتی برابر بهسر میبردند، “جامعههای وحشی” نامید که دیرتر این اصطلاح به “بربریت” تغییر یافت. توانش زنان برای باروری کودکان که در آن زنان در درجه نخست سرپرستی مراقبت از کودکان و کارهای وابسته به آن را بر عهده داشتند، در گسترش تقسیم کار تأثیرگذار بود. مردان که تحرک بیشتر داشتند، کارهای وابسته به شکار جانداران بزرگتر و جمعآوری خوراک در مسافتهای دورتر را عهدهدار شدند. بهاین ترتیب مردان ابزار شکار و جنگپردازی و زنان ابزار تولید خانگی را در دست گرفتند.
بسی بیش از فرا رسیدن دورهٔ سرسپردگی (سرسپردگیِ زنان به مردان)، شواهد نیرومندی وجود دارد که نشان میدهد نقش زنان در توسعه مهارتها و دانش برای پیشرفت سازمان اجتماعی انسانی بسیار سرنوشتساز بود.
گرچه تقسیم کار در جامعههای پیشاطبقاتی وجود داشت، اما کار زنان نسبت به مردان کمارزش ارزیابی نمیشد. حرکت از گذران زندگی ساده و امرار معاش به تولیدِ بیش از نیاز، پایهٔ مادی توسعهٔ تجارت، تصرف در نیروی کار و مفهوم مالکیت خصوصی را بنا نهاد. با پیدایش جامعههای طبقاتی، ارزش کار و زحمت زنان، و نظارت بر توانایی باروریشان در جایگاه اجتماعی رو بهکاهش نهاد. انگلس براندازیِ حق مادری زنان را که یکی از ویژگیهای جامعههای پیشاطبقاتی بود “شکست تاریخی- جهانی جنس زن” مینامد.
فرایند مو بهموی این رویداد چگونه بود، آنگونه که انگلس پاسخ میدهد، ناشناخته است، زیرا به دوران پیشاتاریخ مربوط است.
پدرسالاری در خانواده ابتدا بهآرامی در درون طایفه یا ایل و سپس با شتاب بیشتری همچون تکهمسری پا گرفت.
از نظام خانوادهٔ وابسته به دودمان پدری، خانوادهٔ پدرسالاری نمایان شد که در آن ازدواج تکهمسری و مبادی و اصول ارثی پدری به فرمانبرداری کامل زنان از مردان رسمیت داد. تنها راهی که میتوانست پدرانگی را تضمین کند، جداسازی و تسلط بر زنان و وفاداری جنسی اجباری آنان بود – سرسپردگیای که تنها در مورد زنان بهکار گرفته میشد نه مردان.
ازدواج تنها بر شالوده حقوق مالکیت و نه انگیزهای دیگر بنا شد. با آمدن تکهمسری ، روسپیگری برای خشنودی میل جنسی برون از پیمان زناشویی مردان نیز پیدا شد. در نظام دودمانی پدرسالاری خواستهای جنسی مرد از راه همخوابگی با زنهای دیگر برآورده میشد.
تکهمسری تنها راه اطمینان از انتقال مالکیت خصوصی مردان به فرزندان پسر (کموبیش همیشه) از مادرانگیِ بیچونوچرای زنی اصلونسبدار بود.
از نظر انگلس، هستهٔ خانوادهٔ تکهمسریِ پدرسالارانه نمودار “شکل بینقص” ازدواج بهمنظور انتقال داراییها و نهادینهسازی تسلط مردان بر زنان بود.
او میگوید: “نخستین تضاد طبقاتی که در تاریخ نمایان میشود، با پیدایش تضاد میان زن و مرد در ازدواج تکهمسری و نخستین ستم طبقاتی علیه جنس زن بهدست مرد همزمان است.”
بنابراین، انگلس روشن میسازد که ستم بر زنان و بهرهکشی طبقاتی بهدلیل خاستگاه مشترکشان در توسعهٔ مالکیت خصوصی، بهطور خود بهخودی در تاریخ رخ داد. با مالکیت خصوصی، انباشت ثروت مبنای مادی بنیانگذاری جامعهٔ طبقاتی و مبنای مادی ستم بر زنان بهدست مردانی بود که این ثروت را کنترل میکردند.
روشهایی که جامعهٔ طبقاتی در صورتهای مختلف بردهداری، فئودالی، و سرمایهداری با آنها بر زنان ستم کرده است، شکلهای مفروض گوناگون تاریخیای دارند که طبیعت دقیق استثمار طبقاتی دارد. اطلاعات چندانی در مورد موقعیت زنان در جامعههای بردهداری و فئودالی در دست نیست، هرچند در سرسپردگیشان به مردان تردیدی وجود ندارد. دربارهٔ ستم بر زنان در جامعهٔ سرمایهداری- بهویژه سرمایهداری صنعتی که بریتانیا در آن پیشکسوت بود- اطلاعات بیشتری در دست است. انگلس استدلال کرد که راه رهایی زنان در مشارکت تولید اجتماعی نهفته است، یعنی ورود زنان در عرصه کار و دریافت حقوق، انزوا و وابستگی مالیشان را کاهش میدهد و آنان را با اتحادیههای صنفی و جنبش کارگری در پیوند قرار میدهد.
از آنجا که انگلس خانواده تکهمسری را ابزاری برای انتقال دارایی میدانست، بر این باور بود که چنین امری در میان طبقه کارگر که هیچ داراییای برای انتقال ندارد دوام نخواهد یافت. با این حال، در اینجا گرهای وجود دارد که دیرتر مطرح خواهد شد.
موج دوم جنبش زنان
سالهای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ احیای جنبش زنان، جنبش رهایی زنان، و تلاشهایی برای دریافتن ریشههای ستم بر زنان را شاهد بود.
دیدگاههای انگلس بهشدت مورد بحث قرار گرفت. بسیاری منتقد کارهایش بودند، برخی نیز از او تأثیر گرفتند، اما اغلب از دیدگاههای او بهبرداشتی نادرست رسیدند.
مهمترین برداشت نادرست نظریه “نظامهای دوگانه” بود که پستر بهاین نام خوانده شد. بسیاری از فمینیستهای سوسیالیست در حمایت از استدلالشان بر این مبنا که ستم جنسی بر زنان و ستم طبقاتی زنان دو نظام جداگانهاند بینش انگلس را در این رابطه بهکار گرفتهاند. آنان به بخشی از پیشگفتار او در چاپ اول کتابش بهنام “خاستگاههای خانواده، مالکیت خصوصی، و دولت” استناد میکنند و میگویند: “بر اساس برداشت ماتریالیستی، عامل تعیینکننده تاریخ، در مرحله نهایی، تولید و باز تولید (فرزندآوری) هرچه زودتر است. … این بهنوبه خود خصلتی دوگانه است: از یک سو، تولید وسایل زیست، خوراک، پوشاک، و سرپناه و از سوی دیگر، تولید خود انسانها، زادآوری گونهها است.”
از این گزاره چنین برداشت شده است که در تاریخ دو رانه وجود دارد: یکی مبارزهٔ طبقاتی و دیگری مبارزهٔ جنسی.
جای رانهٔ نخست در مقوله شیوهٔ تولید و جای دومی در شیوهٔ فرزندزایی قرار میگیرد. بهاین ترتیب اگر گفتهها و نوشتههای انگلس و مارکس جدا و گسسته و بدون ارتباط با یکدیگر خوانده شوند نامفهوم خواهند بود. نظریهٔ نظامهای دوگانه بهتفکیک میان دو شیوهٔ تولید و بازتولید یا همان فرزندآوری انجامیده است، بدینگونه به دیدگاههای مختلف گمراهکننده و نادرست، و اندیشههای بیحاصل مانند دستمزد برای کارهای خانه یا شناسایی زنان زیر نام “طبقهٔ جنسی” منجر شده است که رهایی زنان را تنها با سرنگونی برتری مردان شدنی میداند. انگلس نظریه نظامهای دوگانه را تأیید نمیکرد. با این حال، بحث پیرامون آن به بررسی دو پرسمان منجر شده است که یکی از آنها این است که انگلس بهاندازه کافی بهآن نپرداخت و دیگری آن که او بهبرداشت نادرستی از آن دست یافت.
نخستین پرسشی که انگلس بهطورکامل بهآن نپرداخت نقش کار خانگی است. مارکس هنگامی که نظام دستمزد سرمایهداری را بهمنزله بیان پولیِ ارزش نیروی کار تعریف میکند، سرنخی برای درک کار خانگی بهمنزله سازهای از بازتولید اجتماعی به ما میدهد.
ارزش نیروی کار (دستمزد) با توجه به زمانِ کار اجتماعیِ لازمِ موردنیاز برای تولید و بارآوری نیروی کار تعیین میشود. بنابراین، زمان کار اجتماعی لازم دو سازه دارد: نگهداری کارگر و تولید نسل بعدی. این مستلزم نوسازی روزانه کارگر مرد است. برای این منظور زنی که همسر بهشمار میرود غذا میپزد، به نظافت خانه میپردازد، شستن لباسها را بهعهده میگیرد و پرورش و بارآوری کودک را با کمترین امکاناتی انجام میدهد. بارآوری نیروی کار در نقش زیستشناسیک زن در زایمان و نقش اجتماعی او در تربیت فرزندان جای دارد. هر دو وظیفه بهطورمعمول، اما نه همیشه، در خانواده هستهای تکهمسری بهاجرا درمیآیند.
اما زمان کار اجتماعی لازم از جنبه دیگری مهم است. اهمیت آن از این جهت است که پیدایش آنچه ما اکنون “دستمزد خانواری” مینامیم به مرد نانآور خانواده را موجب میشود. در یک خانواده هستهای، دستمزد کامل برای تولید و بازتولید زندگی انسان تنها به یک عضو خانواده داده میشود که این عضو کسی جز مرد خانواده نمیتواند باشد. بارآوری زندگی انسانی از دست یک مرد برنمیآید، تنها زن است که توانایی چنین کاری را دارد. بنابراین، اگرچه زنان وارد بازار کار میشوند و نیروی کارشان را در برابر دستمزد میفروشند، با این جود، شرایط کار برای زنان بهسبب عملکرد زیستشناسیک آنان برای بچهآوری و پرورش نسل آینده نامطلوبتر از مردان است. این حالت، تضاد میان نقش زنان در گسترهٔ تولید اجتماعی و گسترهٔ خصوصی فرزندزایی و کار خانگی آنان را نشان میدهد. بهاین دلیل است که پرداخت دستمزد نابرابر وجود دارد. مارکس این نکته را هنگامی دریافت که متوجه شد صنعت تولیدکنندگان پنبه ترجیح میدهند زنان فرزنددار را بهکار گیرند. و درست بهاین دلیل که این زنان فرزنددار بودند کارفرما میتوانست به آنان کمتر از مردان دستمزد پرداخت کند و آنان نیز ناچار بودند که بهآن تن دردهند.
خانوار کارگری
همانطور که مشاهده کردیم، نظریهٔ انگلس در مورد خانواده و ستم بر زنان استوار بر این مفهوم است که اطمینان به انتقال دارایی مرد به فرزندان پسر از مادرانگی زنی شناختهشده باعث پیدایش هستهٔ خانواده تکهمسری در جامعه طبقاتی گردید. بهطوریقین این امر در مورد خانواده بورژوایی صدق میکند، اما چگونه این امر در مورد خانواده طبقه کارگر نادارا که جز فروش ناگزیر نیروی کار خود برای زندگی چیز دیگری ندارد، اعمال میشود؟
انگلس بر این گمان پیش رفت كه خانواده تکهمسری در میان طبقه كارگر از بين خواهد رفت، زيرا هيچ مبنای مادی (يعنی دارايی) برای بودنِ آن وجود ندارد. البته چنین نبود و اکنون هم چنین نیست. انگلس بهاین دلیل که از ارزیابی مهم تأثیر بینش طبقه حاکم یعنی تراوش و نشت عمیق مفهوم جنسیتگرایی و “ارزشهای خانوادگی” باز ماند نتوانست چرایی دوام خانواده در میان طبقه کارگر را توضیح دهد.
افزون برآن او نتوانست به نقش اساسی خانواده در جامعه سرمایهداری توجه کند، به ویژه:
• نقش خانواده در فرزندآوری و پرورش و نگهداری نیروی کار.
• نقش خانواده همچون واحدی اقتصادی در نظام سرمایهداری که پرداخت دستمزد اجتماعی را امکانپذیر میسازد.
نقش خانواده همچون واحدی برای مصرف یعنی جنبه حیاتی سرمایهداری که بهموجب آن کارگران برای خرید کالاهایی که تولید کردهاند از دستمزدشان بهره گیرند.
زنان کارگر و خانوادهٔ امروز
برخلاف پیشبینی انگلس، صنعت نوخاسته در مقیاس بزرگ و ورود زنان به عرصهٔ تولید اجتماعی هیچ گرهای را برای زنان طبقه کارگر نگشوده است و تناقض حلناشده میان کار و خانه را وخیمتر کرده است.
دستمزد نابرابر از ویژگیهای اشتغال زنان در جامعهٔ سرمایهداری بود و تا بهامروز هم ادامه دارد. واقعیت مهم دیگر اشتغال زنان در سده نوزدهم و در این دوره نیز پدیدهٔ تفکیک شغلی بوده که هنوز هم پابرجاست.
بدون تردید وجود “مشاغل زنان” در بازار کار این افسانه را که میگوید زنان کارگر عنصری گذرا از نیروی کار در نظام سرمایهداریاند، بایستی نفی کند.
اگرچه پیش از این به نمونه کارگران زن در کارخانههای تولید پنبه اشاره شده بود، چنین شغلی بیش از اینکه در آن زمان یک قاعده شمرده شود اشتغالی کمنظیر برای زنان بود و درست بههمین سبب مورد توجه قرا گرفت. این باعث شد که با روالی بسیار شفاف، ناروا بودن تقدس خانواده را در معرض دید قرار دهد. با نگاه به توسعه بسیاری از کارخانههای صنعتی دیگر بهجز کارخانههای ریسندگی پنبه و سفالگری در طی سده نوزدهم، بهندرت میتوان کارگر زن یافت. در حقیقت، کارگران زن در کارخانهها همیشه بخش کوچکی از کارگران را دربر میگیرند. بیشتر زنان کارگر را باید در بخشهای “پنهان” کار مانند خدمات خانگی، کارهای خانگی چندگونه یا کارگاههای کوچک بهرهکش از نیروی کار ارزان پیدا کرد. امروز نوع همسانی از تقسیم کار بر اساس هویت جنسی در بریتانیا مشاهده میشود که در آن زنان کارگر در طیف محدودی از “مشاغل زنان” گنجانده شدهاند، و میتوان از مهمترینشان مانند کار دفتری، کار در فروشگاه، دوزندگی و بافندگی، مراقبت، نظافت و پذیرایی نام برد.
دو عامل تاریخی و کنونی تقسیم کار بر اساس هویت جنسی را مشخص میسازد. نخست اینکه این شغلها همیشه بسیار کمدرآمد هستند و دوم بیشتر این شغلها نشاندهنده گسترش کار زنان در چارچوب خانواده است.
بهسخنی دیگر، تقسیم کار از چند سدهٔ گذشته تا کنون در چارچوب خانواده که پیش از سرمایهداری است، از گستره خصوصی خانواده به تولید اجتماعی منتقل شده است. این امر تا حدی توضیح میدهد که چرا مهارتهای زنان در این مشاغل “زنان” بسیار کمارزش بوده و هستند و بدین ترتیب دستممزدشان ناکافی است. گسترش کار پارهوقت بهمنزلهٔ امتیازی بزرگ از سوی سرمایه برای زنان نمایانده میشود تا این زنان کارگر بتوانند مسئولیتهای دوگانه خود را انجام دهند. چنین چیزی هیچ شباهتی به واقعیت ندارد. زنان شاغل در انگلیس ۴۴ درصد کارهای نیمهوقت را تشکیل میدهند که رقمی گیجکننده و بالاترین میزان در بین کشورهای اتحادیه اروپا است.
کارهای نیمهوقت جدا از دادن امتیاز لطفآمیز، وسیلهای مهم است که بیشترین انعطافپذیری نیروی کار زنان را با کمترین هزینه ممکن فراهم میکند. درحالی که بینش سرمایهداری فتوا میدهد که جای زنان در خانه است، بازارِ کار خلاف آن تصمیم میگیرد و خواهان کاربست نیروی زنان میشود. در سال ۲۰۱۹ نرخ اشتغال زنان به ۷۲٫۴ درصد رسید که بالاترین میزان را نشان میدهد، اما نیمی از آن شغلها پارهوقت، غیردائمی یا ساعتیاند. مزیت و برتری چنین چیدمانهای قراردادی اغلب بهنام “انعطافپذیری” توجیه میشود و از آنها بهمنزله “خانواده دوستی” زنان یاد میشود. درواقع وارونه این موضوع صحیح است. بیاطمینانی در مورد یک منبع منظم درآمد همراه با دستمزد ناچیز و نبود مراقبت مقرون بهصرفه از کودکان، بار زنان را افزایش میدهد و چرخهٔ محرومیت را تداوم میبخشد.
بنابراین، شکل شگفتانگیز خانوادهٔ طبقه کارگر ممکن است از سال ۱۸۸۴ تغییر کرده باشد، اما نقش و عملکرد آن بهویژه در مورد زنان ثابت است.
سرمایهداری مایل نیست تضاد اساسی میان نقش زنان در خانواده و نقش زن در بازار کار را برطرف سازد.
برای توضیح این پرسمان به ” نظریه نظامهای دوگانه” نیاز نداریم، شیوهٔ تولید سرمایهداری خود در توضیح آن کافی است.
کتاب “خاستگاههای خانواده، مالکیت خصوصی، و دولت” اثر انگلس ممکن است همه پاسخها را بهما نداده باشد، اما بهطورمسلم ابزارهایی در اختیار ما قرار داده است که میتوانیم با یاری آنها پرسشهای درست را مطرح سازیم.
سهم ماندگار انگلس این است که راه را برای ساختار نظریه مارکسیستی در مورد خاستگاههای ستم بر زنان را هموار و بر محدودیتهای همهجانبهٔ دیدگاههای آزمونگرایانه و ایدهآلیستی غلبه کرده است. وظیفهٔ ما گسترش و بسط فراکافتهای او است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۱۹، ۱ دی ۱۳۹۹