پنجاه سالگی جنبش فدائیان خلق – آغازی پُرشور و با امید، و تاریخی پُرفراز و نشیب
نوزدهم بهمن ۱۳۹۹ مصادف با پنجاهمین سالگرد واقعهٔ سیاهکل است که میتوان آن را به شکلی آغاز رسمی و علنی جنبش فدایی در میهن ما قلمداد کرد. حزب تودهٔ ایران از همان نخستین سالهای حیات جنبش فدایی و آغاز مبارزهٔ فدائیان خلق، بهرغم تفاوت نظری اساسی که در ارزیابی از شرایط جهان و ایران و همچنین تعیین تاکتیکهای مبارزاتی با مبارزان فدایی داشت، جنبش فدائیان را جریانی مثبت و مردمی در جبههٔ مبارزۀ چپ ایران با رژیم استبدادی پهلوی ارزیابی کرد. این برداشت مثبت ریشه در این حقیقت داشت که ما مبارزات فدائیان را بر بنیاد مبارزهٔ بَرحق زحمتکشان برای آزادی و عدالت اجتماعی میدانستیم و ارزیابی میکردیم. پنجاهمین سالگرد جنبش فدایی فرصت مناسبی است تا نگاهی بیندازیم به جنبشی که با آغازی پُرشور پای در راه مبارزه برای رهایی خلق نهاد و تاریخی پُرفراز و نشیب را پشت سر گذاشته است.
نخستین نطفههای شکلگیری جنبش فدایی
اگرچه هنوز تاریخ مدوّن و کارشناسانهای دربارۀ جنبش فدائیان در پنجاه سال گذشته نگاشته نشده است و آنچه در دسترس است نوشتههای پراکندۀ بنیادگذاران جنبش فدایی خلق و برخی نوشتههای سالهای اخیر است، ولی میتوان گفت که نخستین نطفههای این جنبش با همّت و تلاش مبارزانی مانند رفقای زندهیاد بیژن جزنی و حسن ضیاءظریفی و عباس سورکی، که در مبارزات سیاسی جبههٔ ملی دوّم شرکت فعالی داشتند، در دههٔ ۱۳۴۰ بسته شد. بر اساس نوشتههای موجود، بیژن جزنی در نوروز ۱۳۴۲ همراه با چند تن از فعالان جنبش دانشجویی مانند حسن ضیاءظریفی و عباس سورکی گروهی را تشکیل داد که بعدها به ”گروه جزنی-ظریفی“ معروف شد. این گروه در روز ۲۳ دی ۱۳۴۶ به مناسبت شب هفتم فوت زندهیاد غلامرضا تختی گردهمایی بزرگی را بر سر مزار وی برپا کردند که نگرانی جدّی دستگاه امنیتی رژیم شاه را برانگیخت. جزنی یکی از برگزارکنندگان اصلی این مراسم بود. یک ماه پس از مرگ تختی، در روز ۱۷ بهمن ۴۶ بیژن جزنی و عباس سورکی بازداشت و به زندان قزل قلعه برده شدند. در روز ۱۸ بهمن ۴۶، ساواک شمار دیگری از اعضای گروه جزنی ، از جمله، سعید (مشعوف) کلانتری (دایی بیژن)، محمد چوپانزاده، حسن ضیاءظریفی، عزیز سرمدی، احمد جلیلافشار، ضرار زاهدیان، و سیروس شهرزاد را دستگیر کرد. دادگاه گروه جزنی بهریاست ژنرال ارتش ستمشاهی، ضیاء فرسیو، در بهمن ۱۳۴۷، در حدود یک سال پس از دستگیری آنها، برگزار شد.
گروه دیگری که در شکلگیری جنبش فدائیان نقش مهمی داشت، گروه مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان بود که بهشدّت تحت تأثیر تجربهٔ انقلاب کوبا و مبارزهٔ چریکی در آمریکای لاتین بود. گروه جزنی و گروه احمدزاده-پویان در فاصلهٔ ماههای شهریور تا دی ۱۳۴۹ بر سر انتخاب ”استراتژی و تاکتیک مبارزه مسلحانه“ بحثهایی طولانی داشتند. جزوهٔ ”آنچه یک انقلابی باید بداند“ که در آخر تابستان ۱۳۴۹ توسط علیاکبر صفایی فراهانی نوشته شده بود، کلیترین برداشتها از دیدگاه گروه جزنی را مطرح میکرد و جزوههای ”ضرورت مبارزهٔ مسلحانه و رد تئوری بقا“ (بهار ۱۳۴۹)، به قلم امیرپرویز پویان و ”مبارزهٔ مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک“ (آخر تابستان ۱۳۴۹)، نوشتهٔ مسعود احمدزاده، دیدگاه دوم را مطرح میکردند.
این دو گروه، پس از حمله به ژاندارمری سیاهکل در نوزدهم بهمن ۴۹، و سپس اعدام ۱۳ نفر از پیشتازان جنبش فدایی توسط رژیم جنایتکار شاه در ۲۶ اسفند ۱۳۴۹، بهطور کامل به هم پیوستند و نخست به نام ”چریکهای فدایی خلق ایران“ و مدت کوتاهی بعد به نام ”سازمان چریکهای فدایی خلق ایران“ (سچفخا) اعلام موجودیت کردند.
حزب تودۀ ایران از همان آغاز با علاقه تحولات جنبش فدایی را دنبال میکرد. رفیق علی خاوری در پاسخی به پرسش ”کار آنلاین“ (۲۳ فروردین ۱۳۷۴) و سپس در مصاحبهاش با “نامهٔ مردم”، شمارهٔ ۹۸۴، ۲۷ مهر ۱۳۹۴،دربارهٔ دیدارهایش با زندهیاد جزنی از جمله میگوید: ”همانطور که در آن مصاحبه هم اشاره کردم، دو بار، در دو دوره فعالیت سیاسی، زندهیاد بیژن جزنی و یاران او را ملاقات کردم. نخستین بار، این ملاقاتها در زندان قزلقلعه در سالهای ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۵ بود و سپس در سالهای ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۴ در زندان قصر با او دیدار و بحثهای طولانی داشتم. بار نخست، او را به اتفاق چند نفر از فعالان کمیتهٔ دانشگاه و هیئت تحریریهٔ “پیام دانشجو”، برای مدّت چند ماه به قزلقلعه آورده بودند. ما توانستیم چند بار، در درون سلول من، از نیمههای شب تا صبح، به گفتگویی دوستانه و صمیمانه بنشینیم. او را جوانی پُرانرژی، بااستعداد، مشتاق مارکسیسم-لنینیسم و آرمانهای سوسیالیستی دیدم. او از دوران فعالیتش در سازمان جوانان حزب تودهٔ ایران به عنوان آموزشگاه سیاسی-اجتماعی و آشنایی با افکار سوسیالیستی که تعیین کنندهٔ سمتوسوی سرنوشت، علایق و دلبستگیهایش گردیده بود، یاد میکرد. تحت تأثیر شدید شکست نهضت ملی و جنبش تودهای در ۲۸ مرداد، و در اندیشهٔ طرحی نو برای مقابلههای آینده با رژیم [شاه] بود… بار دوّم، مرحلهٔ بعدی دیدار در زندان قصر انجام شد. در اینجا، هم او و هم حسن ضیاءظریفی علیرغم تبلیغات متداول و روزمرهٔ ضدتودهای روابط نزدیک و صمیمانهٔ خودشان را با حکمتجو و من حفظ کرده بودند، و همچنان مذاکراتی جستجوگرایانه برای بهبود روابط سازمانهای چپ آن روز ایران انجام میدادیم. بهخوبی احساس میشد که از نمودهای صرفاً احساسی و چپنمایانه، که در آن دوران در زندانها کم به چشم نمیخورد، ناراضی و ناراحت است. او تحت تأثیر جنبش انقلابی به رهبری کاسترو و چهگوارا به شیوه و راه انقلابیون آمریکای لاتین میاندیشید و عشق میورزید. این علاقه را من در او میدیدم. او اوّلین کسی بود که با دفاعیات من برای ارائه به دادگاه نظامی آشنا شد. خوشحال و راضی بود و در عین حال نگران از نتیجهٔ دادگاه. متن دفاعیات من را جزنی به خارج از زندان رسانید. ما همکاریهای سیاسی دیگری هم داشتیم… شهادت رفیق حکمتجو در تابستان ۱۳۵۳ در واقع اعلام رسمی دور جدید شکنجهها و فشارهای حیوانی و کشتار زندانیان سیاسی بود. جزنی، حکمتجو را در زندان کمیتهٔ شهربانی و ساواک دیده بود. پس از مراجعت از کمیته، به من گفت که حکمتجو را برای لحظهای در حال عبور دیده است. چیزهایی از او میخواهند که او نمیخواهد بدهد (طبیعی است که طبق معمول شرافتش را). به دنبال این شکنجهها در کمیته بود که پس از چند روز خبر شهادت حکمتجو اندوه عظیمی با خود به زندان آورد. زندان هر روز حادثهای نظیر [این] را در انتظار بود. وقتی که آخرین بار جزنی، حسن ضیاءظریفی، سورَکی، سرمدی… را از بلندگوی زندان فراخواندند، همهٔ زندانیان از جمله جزنی و یارانش لحن شوم دعوت به شکنجه و نابودی را در این صدا بهخوبی احساس کردند. و همان شد.“
زندهیاد بیژن جزنی در دادگاه نظامی فرمایشی حکومت پهلوی در دفاع از حقانیت مبارزهای که برای آن به شکنجهگاههای ساواک کشانده شده بود، از جمله گفت: ”من یک فرد سیاسی هستم و به این افتخار میکنم. من خواستار آزادی، یعنی تأمین حقوق فردی و اجتماعی ملت ایران که در قانون اساسی، اعلامیهٔ حقوق بشر جهانی تصریح شدە است، میباشم. من این آزادی را لازمهٔ حیات ملت بهشمار میآورم، چون هر اصلاح و اقدامی در هر زمینه بخواهد به نتایج مطلوب برسد، این آزادی و دموکراسی ضروریست. فقط در سایهٔ آزادی و دموکراسی است کە ملت ایران میتواند نیروی خلاقهٔ خود را در ساختمان کشور بە حدّ کمال به کار گیرد و ایرانی آباد و پیشرفته به دنیا عرضه کند؛ انتخاب آزاد که باید مجلس ملی را به وجود آورد، باید به طور صحیح و بیطرفانه انجام شود. اینها مسائلی است کە از سالیان گذشته برایشان فعالیت کردەام.“
فروردین ۱۳۹۹ مصادف با چهل و پنجمین سالگرد کشتار جزنی و یارانش به دست مزدوران ساواک بود. در جریان این جنایت هولناک، هفت نفر از فدائیان خلق، زندهیادان بیژن جزنی، عباس سورَکی، عزیز سرمَدی، محمد چوپانزاده، احمد جلیلافشار، حسن ضیاءظریفی، سعید کلانتری، و دو نفر از مجاهدین خلق، زندهیادان مصطفیٰ جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار، در بالای تپههای اوین، با دستان بسته، به دست جلادان رژیم شاهنشاهی به رگبار گلوله بسته و کشته شدند.
سازمان چریکهای فدایی خلق در جنبش مردمی و انقلاب بهمن ۵۷
بین سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۷ سازمان چریکهای فدایی خلق ایران متحمل تلفات سنگینی در مبارزه با ساواک رژیم شاه شد. در پی اعدام بیژن جزنی همراه با شش تن از اعضای اصلی گروه جزنی–ظریفی (و دو عضو مجاهدین خلق) در فروردین ۱۳۵۴، همچنین به دنبال رشتهای از ضربههای پیدرپی، در تیر ۱۳۵۵ حمید اشرف و نُه تن دیگر از رهبران و اعضای فدائیان در نبردی طولانی با ساواک در تهران کشته شدند. سازمان با دشواریهای زیادی برای ادامۀ حیات خود روبرو شده بود. یکی از دشواریهای بنیادی سازمان این بود که تأکید عمده بر مبارزۀ مسلحانه و زندگی در خانههای تیمی نهتنها به مبارزهٔ سیاسی و تلاش در راه تأثیرگذاری بر مبارزۀ طبقهٔ کارگر و زحمتکشان کمکی نمیکرد بلکه در عمل به منزوی شدن فدائیان در خانههای تیمی و دور شدن از مبارزۀ اجتماعی میانجامید. این وضع به نوعی جنگ روانی بین ساواک و فدائیان تبدیل شده بود که به موجب آن هر حملهای از یک طرف، با حملهٔ طرف مقابل پاسخ داده میشد و سازمان چریکهای فدایی خلق بهرغم دادن قربانیان فراوان و انجام عملیات نظامی بسیار، قادر نشد هیچگونه پایگاهی در میان طبقهٔ کارگر ایجاد کند و فقط به عنوان سازمان و نیرویی سیاسی–نظامی در جامعه مطرح بود که توانست در مراحل انتهایی جنبش مردمی و انقلاب بهمن ۵۷، نقش مهمی در مبارزۀ مسلحانه مردم با ارتش شاه ایفا کند.
به بنبست رسیدن نظریهٔ ”ضرورت مبارزۀ مسلحانه“ در اواسط دههٔ پنجاه، در آبان ۱۳۵۵ به انشعاب در درون سازمان منجر شد و کسانی که با مطالعهٔ منابع دیگر، بهویژه با ادبیات و نوشتههای حزب تودۀ ایران آشنا شدند، و از اساس تئوری مبارزهٔ مسلحانه را بیفرجام دانستند، به سوی حزب تودۀ ایران روی آوردند. رهبری این گروه که به ”گروه منشعب“ معروف شدند با رفیق زندهیاد حسین قلمبر بود. شماری از اعضای این گروه، از جمله رفقای قهرمان فریبرز صالحی، حسین قلمبر، حسن خطیب و فرزاد دادگر که به حزب تودۀ ایران پیوستند، در جریان فاجعهٔ ملی کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ به دست مزدوران رژیم ولایت فقیه کشته شدند.
پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ فضای سیاسی کشور را بهکلی دگرگون کرد و مردم، و بهخصوص جوانان کشور، توانستند با مبارزات و قهرمانیهای شهیدان جنبش فدایی در سالهای تاریک دیکتاتوری شاه از نزدیک آشنا شوند. از اینرو بود که هم سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و هم سازمان مجاهدین خلق ایران با استقبال گستردهٔ نسل جوان شرکت کننده در سنگرهای انقلاب بهمن روبرو شدند.
نخستین سال پس از پیروزی انقلاب که با توطئههای رنگارنگ امپریالیسم و ارتجاع برای در هم شکستن اتحاد گستردهای همراه بود که در جریان مبارزهٔ جنبش مردمی و در سنگرهای انقلاب و در میان هواداران نیروهای سیاسی چپ نضج یافته بود، دشواریهای زیادی را بر سر راه ادامۀ مبارزهٔ مشترک نیروهای مترقی و آزادیخواه کشور و همچنین در درون این سازمانها ایجاد کرد. یورش ارتجاع به کردستان و جنایت کشتار رهبران خلق ترکمن صحرا (اعدام مخفیانهٔ رفقا شیرمحمد درخشنده توماج، عبدالحکیم مختوم، طواق محمد واحدی و حسین جرجانی در ۲۹ بهمن ۱۳۵۸) و رشد تفاوتهای نظری جدّی در زمینهٔ ضرورت ادامۀ مبارزه مسلحانه یا دفاع از حاکمیت برآمده از انقلاب، سرانجام به گسستهایی جدّی در درون سازمان چریکهای فدایی خلق ایران منجر شد.
کمیتهٔ مرکزی سازمان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در آذر ۱۳۵۸ پلنوم وسیعی را برگزار کرد تا بحران را ریشهیابی کند و راهحلی برای آن بیابد. در این پلنوم، اکثریت شرکتکنندگان بر این اعتقاد بود که نخست باید به گذشتهٔ سازمان پرداخت و سپس به مسائل مبرم؛ یعنی ابتدا به نقد ایدئولوژیک گذشتهٔ سازمان پرداخته شود و سپس به مسائل مبرم روز. گرایش اقلیت، خواهان برخورد قطعی با حاکمیت جمهوری اسلامی و تعیین سیاست روشن در قبال آن بود. پس از پلنوم ذکر شده، اختلاف در درون سازمان تشدید و سرانجام در خرداد ۱۳۵۹ به انشعابی دیگر منجر شد که در نتیجه، دو سازمان به نام سچفخا (اکثریت) و سچفخا (اقلیت) شکل گرفت. در درون جناح “اکثریت” سازمان، گروهی که مخالف رهبری بودند خود را سازمان چریکهای فدایی خلق (اکثریت–جناح چپ) نامیدند، و جناح اقلیت نیز به خاطر تداوم بحران نظری–تشکیلاتی در درون رهبریاش با انشعابهای متعددی روبرو شد. در خرداد ۱۳۶۸، در نتیجهٔ وحدت میان “سازمان آزادی کار ایران–فدایی” و “سازمان فدائیان خلق ایران”، “سازمان فدایی–ایران” به وجود آمد، و در پی وحدت میان این سازمان و “سازمان چریکهای فدایی خلق ایران–شورای عالی” (از گروههای منشعب از “اقلیت”)، در فروردین ۱۳۷۳ سازمان “اتحاد فداییان خلق ایران” بنیان نهاده شد.
دوران دشوار سرکوب خونین دههٔ ۶۰ خورشیدی
با انشعاب “اکثریت” و “اقلیت”، سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) همکاری نزدیکی را با حزب تودۀ ایران آغاز کرد. این همکاری نزدیک، تا پیش از حملهٔ دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی به حزب تودۀ ایران، تا آستانۀ وحدتِ دو جریان اصلی و بزرگ چپ ایران که وحشت جدّی ارتجاع حاکم را برانگیخته بود، پیش رفته بود. ارزیابی نادرست و خوشبینانهٔ رهبری حزب تودهٔ ایران از حاکمیت جمهوری اسلامی، پایگاه طبقاتی این حاکمیت، و شخص خمینی در شکلگیری حکومتی استبدادی و سرکویگر در دههٔ ۶۰، و بازتاب آن در رهبری سازمان “اکثریت”، هم حزب و هم سازمان را با دشواریهای زیادی در مقابله با حملۀ گسترده و وحشیانهٔ دستگاههای اطلاعاتی رژیم، و بهخصوص با سپاه پاسداران، روبرو کرد. دستگیری هزاران تودهای در سالهای ۶۰ و ۶۱ و نمایش میزگردهای تلویزیونی قربانیان شکنجه در سیمای ارتجاع، ضربههای سنگینی به حزب تودۀ ایران وارد آورد که میبایست از سوی رفقای فدایی جدّی گرفته میشد، که متأسفانه چنین نشد، و سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) از فرصت به دست آمده برای تغییر شکل فعالیت تشکیلاتی خود استفادهٔ بهینه را نکرد و با ادامۀ فعالیت نسبتاً متمرکز در سال های ۶۳ تا ۶۵، با یورش وسیع دستگاه امنیتی رژیم متحمل ضربههای سنگینی شد. با خروج بخش عمدهای از رهبران سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و مهاجرت آنها به اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی، دوران جدیدی در حیات بخش عمدهای از جنبش فدایی آغاز شد. آغاز این دوره همچنان بر اساس همکاری نزدیک با حزب تودۀ ایران و تأکید بر ادامۀ مبارزه در راه آرمانهای جنبش فدایی بود. ولی در پی فروپاشی اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی در اروپای شرقی و تغییر و تحولهایی که در جنبش چپ و کمونیستی در عرصۀ جهانی رخ داد، دگردیسیهای مهمی در این بخش از طیف جنبش فدایی در جستجوی هویتی نوین پدید آمد که تا امروز به شکلهای گوناگون ادامه یافته است.
جنبش فدایی در جستجوی هویتی نو و “راه سوم”
واقعیت این است که نیروهای چپ در جهان در سه دههٔ اخیر دورهٔ دشواری را پشت سر گذاشتهاند. روند فروریزی اتحاد شوروی و کشورهای سوسیالیستی در اروپای شرقی از انتهای دههٔ ۱۹۸۰ و در آغاز دههٔ ۹۰ میلادی ، آواری از شک و تردید بر سر جنبش جهانی کارگری و کمونیستی ریخت و چالشهایی نظری-شناختی را در مقابل این جنبش قرار داد که هنوز هم شاهد پیامدهای فرسایشی و دشواریهای ناشی از آن هستیم. ما در این دوره شاهد حملههای تبلیغاتی گستردهای به جنبش کارگری و کمونیستی با هدف از هم پاشاندن آن بودهایم. یکی از هدفهای عمدۀ این کارزار، تقسیم چپ به جریانهایی گوناگون مثل ”چپ سنتی“، ”چپ دموکرات“، ”سوسیالدموکرات“، ”معتقدان به سوسیالیسم دموکراتیک“، ”چپ استالینیستی“، ”مدافعان مارکس جوان“، و دهها عنوان دیگر بود.
در سی سال گذشته، ”چپ نو“ برای بازتعریف هویت چپ و ارائهٔ سیمایی نو از نوعی سوسیالدموکراسی که گویا با سوسیالدموکراسی رو به زوال در اروپا تفاوت دارد، تلاشهای فراوانی کرده است. بهرغم همهٔ این تلاشها، به نظر میرسد که از جمله ویژگیهای نظری این بازتعریف، تکرار همان نظرها و گفتههای کهنهٔ نفی وجود مبارزۀ طبقاتی در جامعه، نفی امپریالیسم به مثابه پدیدهای عینی و ویرانگر و حاصل رشد سرمایهٔ انحصاری، و تلاش در راه ایجاد نوعی از ساختارها و نظامهای سیاسی فراطبقاتی است که در عین حال قدرت آن را خواهند داشت تا امر تحقق آزادی و عدالت اجتماعی را محقق کنند.
برای نمونه، در اسناد دوّمین کنگرهٔ سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت، شهریور ۱۳۷۰، دربارهٔ هویت و آماجهای این سازمان میخوانیم: ”سازمان ما یک سازمان ایدئولوژیک، یعنی سازمانی که از نظام فکری-فلسفی خاصی پیروی میکند نیست… سازمان ما مدافع حقوق بشر و دموکراسی، عدالت اجتماعی، رشد اقتصادی و رفاه مردم ایران است و در راستای باور به ارزشهای انسانی و عموم بشری، خواهان تأمین منافع ملی و استقلال کشور، صلح و ارزشهای سوسیالیستی میباشد.“ (البته عین همین محتوی را نیز میتوان در سند نخستین کنگرۀ حزب چپ ایران (فدائیان خلق) دید.)
سؤال اساسی در اینجا این است که سازمانی ”غیرایدئولوژیک“ که از هیچ نظام فکری و فلسفی خاصی هم پیروی نمیکند چگونه به این نتیجه رسیده است که در راه ارزشهای ”سوسیالیستی“ (که معلوم نیست در سازمانی غیرایدئولوژیک و بدون هویت فکری-سیاسی چیست و چه وظایف پایهیی را در برابر خود قرار میدهد) مبارزه کند؟
یکی دیگر از دیدگاههای کلیدی ”چپ نو“ در سالهای اخیر، نفی پدیدهٔ تحولات اجتماعی و امکان تحقق انقلاب به مثابه یکی از راهکارهای مؤثر در تغییر بنیادی ساختارهای سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی جامعه است. البته این ”نفی“ امری جدید نیست. رفقای فدایی در جریان انقلاب بهمن ۵۷ نیز منکر وقوع انقلاب بودند و با استفاده از واژههایی مانند ”قیام“، ”خیزش“، و جز اینها تلاش میکردند تا از ادبیات تودهای برای تعریف آنچه در بهمن ۵۷ رخ میداد استفاده نکنند.
در نمونهای دیگر، در مقالهای با عنوان ”در ضرورت تشکیل حزب چپ دموکرات، فراگیر و تأثیر گذار“، نوشتهٔ ماشاالله سلیمی و منوچهر مقصودنیا- که در اردیبهشت ۸۵ و پیش از تأسیس حزب چپ ایران (فدائیان خلق) نوشته شده است- میخوانیم:”سازمان ما، سالهاست که شعار ضدامپریالیستی مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرگردگی امپریالیسم آمریکا را کنار گذاشته است، اما در عمل و در رابطه با چگونگی مناسبات بینالمللی و سیاست خارجی سازمان و بهویژه در مورد آمریکا، وجه تعدیل شدهٔ دیدگاه فوق کماکان تعیینکننده است. تزهای استراتژیک ارائه شده از سوی ما ضمن فاصلهگیری از آن سیاست، تلاش اولیهای بود برای دستیابی به یک سازمان چپ دموکرات، فراگیر، و تاثیرگذار. فکر میکنیم این میتواند هدفی باشد که تمامی نیروهای چپ، با توجه به تغییرات فکری-نظری و سیاسی شکل گرفته در درون طیفهای مختلف آن، بهصورت جدّی و فعال پیش روی خود قرار داده و با بحث و بررسی همهجانبه به نتیجهگیری عملیای برای دستیابی به آن برسند. از جمله ویژگیهای مهم دیگر این چپ دموکراتیک: پذیرش رفورمیسم اقتصادی در راستای گسترش عدالت اجتماعی بهجای انقلاب اجتماعی. بهجای سیاست حذف، تلاش برای ایحاد توافقی دموکراتیک در سطح ملی، بین نیروهای دموکراتیک جامعه، و کنار گذاشتن سیاست لنینیِ نابود کردن طبقات و اقشار غیرپرولتری…” (نقل از سایت “اخبار روز”، ۵ ارديبهشت ۱٣٨۵/ ۲۵ آوريل ۲۰۰۶ )
در اظهار نظر رهبران ”چپ نو“ که بخش عمدهٔ آنان از سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به حزب چپ ایران (فدائیان خلق) رفتهاند، برداشتهایی جالب دربارۀ کهنه شدن نظریهٔ “انقلاب” وجود دارد، از جمله اینکه: ”…طرفداری از انقلاب اجتماعی عملاً موضوعیت خود را از دست داده است.“ یا ”مبارزهٔ طبقاتی“ پایان یافته است، یا ”دولت“ دیگر دستگاه سرکوب طبقات نیست، و ”اساس هدف و برنامه ما باید تنها حول محور اصلاح سرمایهداری متمرکز باشد.“ و اینکه ”چپ نو دائماً باید سیمای خود را تغییر دهد و همرنگ زمانه سازد و گرنه ممکن است مثل “سیمای حزب توده ایران” کهنه شود.“ (نگاه کنید به نشریهٔ “کار”، شمارههای ۱۷۲، ۲۰۶، ۲۰۷)
واقعیت این است که حاصل بیش از سی سال جستجو برای ”هویتی نوین“ نهتنها جنبش فدایی را به هویتی نو نرسانده است بلکه بهجز موارد بسیار اندکی از توافق در صفوف این جنبش (از جمله مخالفت با حزب تودۀ ایران و تاریخ ”چپ سنّتی“) حاصل این دگردیسیهای سی ساله سردرگمی بیش از پیش و ایجاد دشواری برای مبارزان فدایی بهخصوص در درون کشور بوده است. روند تلاش برای ایجاد حزب واحد جدیدی با عنوان ”حزب چپ ایران (فدائیان خلق)“ در سه سال گذشته نهتنها بر این دشواریهای هویتی پایانی ننهاده، بلکه به گواهی دشواریهای اخیر میان رفقای خواهان ادامۀ وجود سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) با کسانی که خواهان انحلال کامل آن هستند، با شدّت بیش از پیش ادامه یافته است.
این سردرگمی فکری و نظری حتیٰ از چشم طرفداران خود ”حزب چپ“ نیز پنهان نمانده است. فرخ نگهدار در مصاحبهای با سایت ”به پیش“ (۱۹ فروردین ۹۷) پس از برگزاری کنگرهٔ وحدت و تأسیس حزب چپ ایران (فدائیان خلق)، ضمن تاریخی دانستن این رویداد در زندگی چپ ایران از جمله میگوید: ”تار و پود سند دیدگاه و ارزشهای مصوّب کنگرهٔ مشترک نیز نشان میدهد که نهتنها هنوز پاسخ بسیاری از سؤالها برای ما روشن نیست، بلکه در مواردی هنوز ما مطمئن نیستیم که حتی پرسش را بهدرستی طرح کردهایم. سند دیدگاهها، و نیز مباحث کنگره، نشان میدهد که اختلاف نظرها روی ماهیت سرمایهداری و چگونگی پاسخ ما به روندهای اقتصادی موجود هنوز آرام یافته نیست… برخی رفقا در کنگره میگفتند در روند جاریِ جهانی شدن، دیدگاههای نئولیبرال غالب است. آنها خواهان جهانی شدن از نوع دیگر بودند. در اینجا خوب است توجه کنیم که حزب چپ در ایران با تناقض احزاب چپ اروپایی مواجه نیست. بخش بزرگی از طبقهٔ کارگر در اروپا و آمریکا از جهانی شدن بازارهای چهارگانه زیان میبیند و به راست افراطی میپیوندد. طبقهٔ کارگر و زحمتکشان ایران از روند جاریِ جهانی شدن، برخلاف بخش عمدهای از طبقهٔ کارگر در اروپا و آمریکا، از همپیوندی بیشتر اقتصاد کشور با بازارهای جهانی بیشتر سود خواهد برد و کمتر صدمه خواهد دید.“ (نگاه کنید: https://bepish.org/node/1041)
دشواری موجود در تعیین این هویت ”چپ نو“ و تعیین ”راه سوّم“ در جنبش فدایی را میتوان در مصاحبهٔ سایت ”به پیش“ با اشرف روزبه مرادی (۲۹ خرداد ۹۸) با عنوان ”حزب چپ نمیتواند ایدئولوژی واحدی را سرمشق خود قرار بدهد“ بهروشنی مشاهده کرد. او در مورد هویت حزب چپ ایران (فدائیان خلق) و نیروهای تشکیلدهندۀ آن میگوید: ”به نظر میرسد چهار جریان مختلف در حزب مشغول فعالیت، رقابت و مبارزهاند. جریان غربگرای طرفدار نئولیبرالیسم (سوسیالدموکراسی راستگرا)، چپ ملّیگرای دموکراتیک (سوسیالدموکراسی میانه و رادیکال)، نیروهای مارکسیست و مارکسیست-لنینیست (کمونیستها و سوسیالیستها)، و چپنماهای هوادار اصلاح حکومت جمهوری اسلامی (بخش سکولار هواداران اصلاحطلبان استمرارطلب)… در خود حزب چپ هم فراکسیونهای ضمنیِ فعالْ هر کدام ایدئولوژیِ سیاسی خود را دارند و غیرایدئولوژیک نامیدن حزب چپ ایران، مانع وجود چنین ایدئولوژیهایی نیست. حزب چپ نمیتواند ایدئولوژی واحدی را سرمشق خود قرار بدهد، چون چند گروه با چند ایدئولوژی در آن زیست میکنند.“ نگاه کنید به: https://bepish.org/node/2134
اینکه چگونه میتوان چنین طیف گستردهای از نظرهای متضاد را حتیٰ در درون جبههای واحد بهمنظور مبارزهای مشترک برای سوسیالیسم یا اصلاحات کلیدی گرد هم آورد، خود جای سئوال جدّی دارد، چه رسد به آنکه بتوان این طیف گستردهٔ نظرهای متضاد را در حزبی واحد جمع کرد.
رفیق علی خاوری در پایان مصاحبهاش با ”کار آنلاین“ میگوید: ”در خاتمه، من بارها از خود پرسیدهام: اگر زندهیاد جزنی زنده میماند، در کجای این جنبش چپ امروز ایران قرار میگرفت؟ و شناختی که از او دارم پاسخم را اینگونه میدهم: نه در میانه و نه در سمت راستِ این جنبش.“
جنبش فدایی که بیش از پنجاه سال پیش در میهن ما با پیکار مبارزان راستینی مانند جزنیها، احمدزادهها، پویانها، صفاری فراهانیها و دیگران آغاز شد جنبشی مبارزاتی در راه آرمانی بود شریف و انقلابی: برای آزادی میهن از چنگال رژیم دیکتاتوری شاه. مبارزهٔ بیژن جزنی و یارانش در زندانهای محمدرضاشاه نماد روشنی از مبارزات آزادیخواهانه است که در تاریخ میهن ما ماندگار بوده است و خواهد بود. اعتقاد به داشتن اندیشههای متفاوت و در عین حال تلاش در راه همکاری و اتحاد عمل از جمله ویژگیهای بیژن جزنی بود که میتواند سرمشق مناسبی برای ادامهدهندگان راه او باشد. حزب ما در گرامیداشت خاطرۀ جزنی و یارانش بهدرستی به این حقیقت اشاره کرد که در پنجاه سال گذشته بسیاری تلاش کردهاند تا با ادّعای نزدیک بودن به جزنی و در واقع پنهان شدن پشت نام او، اندیشههای راستگرایانه، و فرصتطلبی و تودهایستیزی خود را ارثیهٔ معنوی جزنی معرفی کنند. ولی واقعیتهای تاریخی چنین نیست. بیژن جزنی در ارزیابی خود از تاریخ سی سالهٔ ایران، از دههٔ ۱۳۲۰ تا دههٔ ۱۳۵۰، به برخوردی نقادانه با سیاستها و تاریخ حزب ما میپردازد ولی این برخورد نقادانه نه از سر دشمنی با حزب ما و نه از سر تنگنظری، بلکه تلاشی است در روند یافتن راهی برای پیشبُرد مبارزهٔ مردم ما برضد رژیم شاهنشاهی. حزب ما با وجود داشتن تفاوتِ نظر با ارزیابیهای تاریخی و دیدگاههای جنبش فدایی دربارۀ نقش حزب تودهٔ ایران در تحوّلهای تاریخی معاصر، برای مبارزهٔ راستینی که رزمندگانی همچون جزنیها، احمدزادهها، پویانها، حمید اشرفها و یارانشان در آن دوران تاریک میهن استبداد زدهٔ ما دنبال کردند، احترام قائل است و بر آن ارج میگذارد.
حزب ما در جریان مبارزات دهههای اخیر در راه دموکراسی، آزادی، و عدالت اجتماعی همواره بر این امر تأکید داشته است که همکاری عملی حزب و جنبش فدایی در کل آن، در عرصههایی که میتوان برای پیشبُرد آنها به توافق رسید، میتواند در موفقیت مبارزهٔ بغرنج کنونی بهمنظور رهاندن مردم زحمتکش میهنمان از حاکمیت استبدادی رژیم ولایتفقیه و پایهریزی آیندهای دموکراتیک و آزاد اهمیت فراوانی داشته باشد. ما معتقدیم، و بر این اعتقاد تأکید میورزیم، که اتّحاد عمل نیروهای ترقیخواه، ملّی، و آزادیخواه میهنمان، بهویژه اتّحاد عمل نیروهای چپ و مدافع حقوق کارگران و زحمتکشان، عاملی اساسی و انکارناپذیر در روند برپایی جایگزینی مردمی و دموکراتیک در برابر رژیم ضدمردمی ولایتفقیه است.
به نقل از «نامۀ مردم» شمارۀ ۱۱۲۲، ۱۳ بهمن ماه ۱۳۹۹