مسایل نظری و تئوریک

آیا امپریالیسم به تاریخ پیوسته است؟

امپریالیسم جزئی به‌خصوص از صورت سرمایه‌داری است که در مرحله‌ای از رشد آن نمود پیدا می‌کند، و امروز هنوز با ماست- کتابخانه یادبود مارکس می‌پرسد اما امپریالیسم چگونه در ظرف زمان رشد کرده است؟
این جستار که از سوی کتابخانه یادبود مارکس تدوین شده کوششی است برای تصویر اینکه چگونه امپریالیسم به‌مثابهٔ صورت‌بندی‌ای از سرمایه‌داری با گذشت زمان توسعه پیدا کرده است!
امپریالیسم حاکمیت یک کشور (یا بهتر آنکه بگوییم طبقهٔ حاکم آن کشور) بر سرزمین دیگر و ساکنان آن است که از راه قدرت نظامی یا سلطه سیاسی و اقتصادی اِعمال می‌شود. سیمای امریالیسم اگرچه از زمان مارکس تغییری اندک به‌خود دیده، ولی هنوز پابرجا و نیرومند است. امپراتوری‌های دنیا در همهٔ دوران پیش از سرمایه‌داری و حتا خیلی پیش از پیدایش امپراتوری پُرعظمت روم گرفته تا امپراتوری ارباب‌رعیتی مغول، نه‌تنها از نظر پهناوری بلکه شدت غارت و خراج‌ در رتبه دوم پس از امپراتوری انگلیس قرار می‌گیرند. اما امپریالیسم یکی از مشخصه‌های ویژه سرمایه‌داری امروز و سازه‌ای درون‌زا برای رویش آن است.
سرمایه‌داری سوداگرانهٔ (تجاری) پیشین بی‌گمان نخستین ‌بار با گسترش اسلام در سدهٔ نهم میلادی و در اروپا از سدهٔ دوازدهم میلادی پدیدار شد و با استعمار آمریکا از سده شانزدهم میلادی به قدرت اقتصادی‌ای چشمگیر فرا رویید. زیاده‌خواهی‌های امپراتوری بیشتر از راه مستعمره‌سازی انجام می‌گرفت که با تسخیر سرزمینی با زور و تصاحب آن آغاز می‌شد و سپس از راه مهار کردن و به‌دست گرفتن امور مالی، تجاری، و سیاسی، و ترفندهایی دیگر همچون رشوه‌گیری یا دست‌نشانده ساختن نخبگان داخلی آن سرزمین ، تأمین می‌شدند. به دنبال شکست امپراتوری ناپلئون در سال ۱۸۱۵/ ۱۱۹۴ خورشیدی، انگلیس دارایی‌های سلطنتی خود را در سراسر جهان گسترش داد و طبقه حاکم آن از یک سده سلطهٔ کم‌وبیش بدون چالش برخوردار شد. دوران “آرامش بریتانیا” (Pax Britannica) در واقع سلسله‌ای پیوسته از جنگ‌های استعماری با شعارهای توخالی “تجارت آزاد” همراه بود که جایگاه مسلط تجارت جهانی برای سرمایه‌داری بریتانیا را فراهم ساخت.
امپراتوری انگلیس، بزرگ‌ترین امپراتوری جهان در سال‌های دههٔ ۱۹۲۰/ ۱۲۹۹ خورشیدی که در آن زمان بیش از یک‌چهارم سطح کرهٔ زمین را در زیر پوشش خود می‌گرفت، در اوجش به‌سر می‌برد. کتاب لنین “امپریالیسم، بالاترین مرحلهٔ سرمایه‌داری” در سال ۱۹۱۶/ ۱۲۹۵ خورشیدی و در گرماگرم جنگ جهانی نخست نوشته شد. اساس این کتاب با روشی سنجش‌گرانه بر اندیشه‌های دیگران، به‌ویژه اقتصاددان انگلیسی جان هابسن، اندیشه‌پرداز مارکسیست اتریشی مارک رودریف هیلفردینگ، و رُزا لوکزامبورگ لهستانی (هرچند در متن نوشته به‌او اشاره نشده است) پی‌ریزی شده است.
لنین استدلال می‌كرد كه امپریالیسم مرحله‌ای جدید در توسعهٔ سرمایه‌داری است كه در آن رقابت قدرت‌های بزرگ برای تصرف سرزمین‌ها و منابع، خواه‌ناخواه به جنگ‌های “استیلاگرانه، چپاول‌گرانه، راهزنانه” منجر شد.
ریشه این سنخ جدید امپریالیسم در رشد سرمایه‌داری انحصاری و هم‌جوشی سرمایهٔ بانکی و صنعتی در آنچه هیلفردینگ (نظریه‌پرداز اتریشی و از اقتصاددانان بین‌الملل دوم که بر درک مارکسیست‌ها از سرمایه‌داری انحصاری تأثیری فراوان گذاشته است) “سرمایهٔ مالی” نامید، نهفته بود.
پیدایش این مرحله به تضادهای داخلی تازه‌ای ازجمله بسته شدن بازار جهانی و پایان رقابت آزاد انجامید. این خود نیز نیاز به صادرات سرمایه (و نه کالاها) برای بهره‌برداری از نیروی کار و سایر منابع در جاهایی دیگر را به‌بار آورد. سودِ حاصل امکان انتخاب طبقه‌ای سلطه‌گر در سرزمین‌های به‌استعمار درآمده و دادن امتیاز به اشرافیت کارگری رو به‌رشد در طبقه کارگر “درون خانه” [در انگلیس] را فراهم آورد تا احتمال ناآرامی و انقلاب را مهار کند.
لنین در این کتاب از سیسیل رودز، طرفدار امپریالیسم انگلیس (بازرگان و سیاست‌مدار انگلیسی در جنوب آفریقا و یکی از مشهورترین حامیان سیاست‌های استعمارگرانهٔ انگلیس) نقل‌قول می‌کند: “من همیشه گفته‌ام که امپراتوری مسئلهٔ شکم (نان و کره) است. اگر شما خواستار جنگ داخلی نیستید، باید امپریالیست شوید.” جنگ استقلال ایرلند در ۱۹۱۹- ۱۹۲۱ / ۱۲۹۸- ۱۳۰۰ به‌پیدایش کشور آزاد ایرلند منجر شد، اما انگلیس کنترل مستعمره‌های پیشین آلمان و عثمانی را به‌دست آورد و به‌این ترتیب عملاً زنجیره‌ای پیوسته از سرزمین‌ها از مصر تا برمه و از قاهره تا کیپ‌تاون در آفریقای جنوبی زیر فرمان داشت.
با این وجود، جنگ جهانی نخست جایگاه انگلیس در جهان را سست کرد و رکود اقتصادی در سال‌های دههٔ ۱۹۳۰ / ۱۳۰۹ به‌کاهش سرمایه مالی انجامید و با به‌چالش کشیدن سلطه امپراتوری انگلیس به‌وسیلهٔ ظهور جنبش‌های استقلال‌طلب در سرزمین‌های پیشین امپراتوری هم‌زمان شد.
جنگ جهانی دوم نیز شالوده‌‌هایی مربوط به “امپراتوری” داشت، به‌ویژه در ارتباط با کشورگشایی آلمان که نخست با اتریش (“آنشلوس”) آغاز شد و سپس چكسلواكی و منطقه‌های وسیعی از اروپا، با اشغال لهستان در سال ۱۹۳۷ ادامه یافت. ژاپن پیش از این در سال ۱۹۳۲ / ۱۳۱۱ به چین حمله کرده بود و ایتالیا نیز اتیوپی را در سال ۱۹۳۶/ ۱۳۱۵ به‌تصرف خود درآورده بود. اما این امپریالیسم جدید (و جنگ) ارتباطی تنگاتنگی با ظهور پدیده‌ای جدید به‌نام فاشیسم داشت.
و همان‌طور که در نشست پیشین [کتابخانه یادبود مارکس] استدلال شد، فاشیسم واکنشی بود (و هست) به بحران سرمایه‌داری و چالش‌هایی که از سوی جنبش‌های سوسیالیستی خودنمایی می‌کردند. پس از آغاز و ادامه جنگ دوم جهانی، جنبش‌های استعمارستیز و آزادی‌بخش ملی کم‌وبیش در همه جا برآمدند. با آغاز جنگ سرد این کشورها به‌نام کشورهای جهان سوم شناخته شدند و پیامد آن استقلال هند و سپس چند تکه شدنش در سال ۱۹۴۷/ ۱۳۲۶ و برپایی کشورهای مستقل در سال‌های دههٔ ۱۹۵۰/ ۱۳۲۹ بود. پس از پایان جنگ جهان دوم و پیدایش دو ابرقدرت ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، و پس از “بحران” سوئز در سال ۱۹۵۶/ ۱۳۳۵، نقش انگلیس به‌منزله یک بازیگر جهانی به‌گونه‌ای چشمگیر و با شتاب رو به‌زوال گذاشت.
فرایندهایی که سبب‌ساز جنگ [جهانی اول] ۱۹۱۴- ۱۹۱۸/ ۱۲۹۳- ۱۲۹۷ شد امروز نیز با پاره‌ای دگرگونی‌های مهم از زمان نوشتن کتاب امپریالیسم لنین در همه کشورهای سرمایه‌داری ادامه دارند.
همان‌طور که در پاسخ پیشین در این زمینه مطرح شد، از پایان جنگ جهانی دوم، سرمایه مالی به‌تدریج از تولید مستقیم مجزا شده است.
نهادهای مالی و مجتمع‌های صنعتی، هر دو، به‌طوری فزاینده‌ مکان و محل فعالیت‌های‌شان را پیدا می‌کنند و به‌شکلی مستقل و فراتر از کانون‌های مرکزی خود در کلان‌شهرها، به سودآوری می‌پردازند.
سرمایه در پهنهٔ گیتی، هر کجا سودآوری بیشتر باشد، نیروی کار ارزان‌تر و سر به‌فرمان‌تر باشد یا نظارت بر حرکت سرمایه کم‌رنگ باشد به‌حرکت درمی‌آید. در همان حال، نهادهای مالی فراملی با داشتن فعالیت سوداگرانه در سطح جهان، به‌دولت نیز به‌منزله ضمانت‌کننده‌ای شایسته اعتبار “پول سالم” (موضوع پاسخ دیگر) که بی‌آن نمی‌توانند به‌فعالیت ادامه دهند، نیاز دارند. یعنی هنگامی که این نهادهای مالی با شرایط نامطلوب روبرو می‌شوند، این دولت‌ها برای نجات آن‌ها اقدام خواهند کرد یا هنگامی که روش‌های “صلح‌آمیز” به‌تنهایی نمی‌توانند جواب‌گوی فعالیت‌شان باشد از طریق این دولت‌ها بتوانند قدرت نظامی و نفوذ سیاسی‌شان را اِعمال کنند. دولت، همان‌طور که اغلب مشاهده می‌شود، “کارگزار درستکار” جامعه نیست. هستی‌اش برای نظارت و اطمینان از فرمان‌برداری است. در نهایت ابزاری برای کنترل است. و طُرفه اینکه، هرچه سرمایه- به‌ویژه سرمایهٔ مالی- بیشتر و بیشتر جهانی می‌شود، همین‌گونه بقای تک تک دولت‌های ملی بحرانی و خطرناک می‌شود. همان‌طور که والتر ویستون، رئیس سیتی بانك، پس از سقوط [مالی] ۲۰۰۷ – ۲۰۰۸ / ۱۳۸۶- ۱۳۸۷ اظهار داشت، “كشورها نمی‌توانند ناپدید شوند. شما همیشه می‌دانید كه اگر شرایط ناسازگار باشند كجا آن‌ها را بیابید.”
کشورها یا “ملت‌ها” ابزاری می‌شوند که بار بحران‌ها را می‌توان بر دوش “بسیاری” از آن‌ها انداخت. و هنگامی که فشار اقتصادی و سیاسی کارا نباشد، نیروی نظامی گزینه‌ای آماده است. ایالات متحده از سال ۱۹۴۵ / ۱۳۲۴ به ۲۵ کشور مختلف تاخت‌وتاز یا بمباران کرده است. و اگر عملیات مخفی را هم به‌آن‌ها بیفزاییم گسیل نیروی نظامی آن دو برابر این رقم می‌شود. بیشترین تمرکز نیروهای نظامی [آمریکا] در اروپا، ژاپن، کره جنوبی، و خاورمیانه (کویت، بحرین، ترکیه و عراق) است.
ایالات متحده امروز حدود ۷۵۰ پایگاه نظامی را در ۷۰ کشور در اختیار خود دارد که از این تعداد ۱۳ پایگاه (با ۲۴ هزار نفر نظامی) در انگلیس(انگلستان) هستند. بریتانیا نیز پایگاه‌های نظامی‌اش را در تمام سرزمین‌های آن‌سوی دریاهای “بریتانیایی” اش همچون عراق، افغانستان، اوکراین، آلمان، برونئی، و کنیا، دارد- رویهم‌رفته سیزده کشور.
از دیگر جلوه‌های شرم‌آور حاکمیت امپراتوری انگلیس استقرار پایگاه نظامی مهم استراتژیک ایالات متحده در جزیره دیه‌گو گارسیا در مجمع‌الجزایر چاگوس در اقیانوس هند است که دولت انگلیس هنوز از بازگشت مردم بومی (اخراج شده از آن در سال ۱۹۷۱/ ۱۳۵۰) خودداری می‌کند با ریاکاری ادعا می‌کند که از بزرگ‌ترین منطقه حفاظت‌شده دریایی پاسداری می‌کند. این تصمیم در سال ۲۰۱۰ / ۱۳۸۹ از سوی هیئت دولت انگلیس اعلام شد و با سود یکی از شرکت‌های انحصاری از طریق بنیادی خصوصی گردانده می‌شود.
سایر کشورهای سرمایه‌داری نیز امپراتوری‌های خود را دارند. فرانسه در ۱۰ سرزمین باقی‌مانده خود در خارج از کشور (به‌طورعمده در دریای کارائیب و اقیانوس آرام) نیروی نظامی و همچنین در ۹ کشور آفریقایی کارمند نظامی دارد.جنبش “زندگی سیا‌هان اهمیت دارد” به‌این توجه بسیار نشان داده است که چگونه انباشت سرمایه که به انقلاب صنعتی در انگلیس و گسترش سرمایه‌داری در ایالات متحده و اروپا سوخت رسانید بر ‌بردگی مردم آفریقایی، بومیان آمریکایی، آمریکای جنوبی پایه داشت.
به‌زیر کشیدن تندیس ادوارد کلستون، تاجر برده‌فروش در شهر بریستول و سایر نمادهای ظلم و ستم شاید توانسته باشد اندکی “سامان” به چشم‌انداز عمومی شهر ببخشد و بحث‌وجدل‌های بی‌وقفه در باره تندیس سیسیل رودز در شهر آکسفورد باعث افزایش آگاهی عمومی از گذشتهٔ امپراتوری انگلیس شده باشد. اما اینان آدم‌هایی فقط “شرور” نبودند، بلکه همچنین تجسم سیستمی اهریمنی، بهره‌کش، و فاسد بودند.
و اگرچه این افرادی که برای‌شان یادمان ساخته شد مرده‌اند/ به‌تندیس درآمده در برابر دیده همگان دیگر زنده نیستند/ و دست‌کم برخی از یادمان‌های آنان دیگر مکان‌های عمومی بریتانیا را بدنام نمی‌کنند، ولی سیستمی که آنان نمایندهٔ آن بودند یعنی امپریالیسم، زنده است و این سیستم بر زندگانی‌مان حکم‌فرماست و آن را مسموم می‌کند.

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۲۳، ۲۷ بهمن ۱۳۹۹

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا