مسایل نظری و تئوریک

بازبینی در کاربُرد تاریخی و امروزی «سیاست‌های هویتی»

پژوهشگران کتابخانهٔ یادبود مارکس بر این باورند که در کنار “طبقه”، “هویت” نیز می‌تواند گرایشی قدرتمند برای کنش‌گری سیاسی باشد، ولی “لیبرالیسم” را مهلک می‌دانند. نظرجمع‌ای وجود دارد که در آن همهٔ امور سیاسی‌ خط‌مشی سیاسی ‌هویتی‌اند. ‌علوم سیاسی در اطراف منافع گروهی‌اند. و گروه‌ها از آدم‌هایی ساخته شده‌اند که ویژگی‌هایی مشترک را سهیم‌اند.
همه ما “هویت” چندگانه داریم، برخی از آن‌ها [با هم] در کشمکش‌اند. با برخی از آن‌ها مانند جنسیت، قومیت، پیشینه خانوادگی، زاده شده‌ایم. برخی دیگر مانند شغل، سرگرمی‌ها، وظیفه بزرگ کردن فرزندان و سالمندی را در زندگی به‌دست می‌آوریم. بسیاری از ما در انجام کارهایی ناتوان یا کمبود صلاحیت داریم. برای هر یک از ما، این هویت‌ها در جایی با هم تلاقی می‌کنند تا یک کل غنی‌تر و پیچیده‌تر از هر یک از مؤلفه‌های تشکیل‌دهنده آن پدید آورند (برخی از نظریه‌پردازان این را “درهم‌تنیدگی” نامیده‌اند – چیزی که بعدها جداگانه باید در مورد آن گفتگو کرد).
عبارت “سیاست‌های هویتی” برای نخستین بار در دهه ۱۹۷۰ میلادی برای توصیف کارزارهای ضد تبعیض از سوی گروه‌های ناکام یا زیر ستم به‌کار می‌رفت. برخی‌ها سازمان‌های ویژه خودشان را تشکیل دادند. دیگران خواست‌‌های‌شان را از راه حزب‌های سیاسی موجود، اتحادیه‌های کارگری یا نهادهایی دیگر پیگیری کردند. کارزار مبارزه برای رفع تبعیض در بسیج فعالان، به‌چالش کشیدن تعصب و تبعیض، گسترش و بسط حقوق مدنی و حمایت از حقوق شهروندی، همراه با پیروزی در کسب مزایایی فراتر از گروه‌هایی که به‌طورمستقیم با چنین مسئله‌هایی درگیر بوده‌اند، به‌تنهایی توانسته است موفقیتی چشم‌گیر داشته باشد. برخی از این کارزارها به برپایی جنبش‌هایی آزادی‌خواه انجامیده‌اند.
این موضوع اغلب با دیگر دیدگاه‌های مسلط در جامعه همراه و سازگار شده و همواره در چارچوب طبقه حاکم باقی مانده است. محدودیت‌های چنین کارزارهایی هنگامی آشکار می‌شوند که در پرداختن به خاستگاه‌های ستم و تبعیض درمی‌مانند. بیشتر مبارزان همچنین، چه بر آن اگاه باشند یا نه، اعضای طبقه کارگر هستند. کارزارهای مبارزاتی زمانی کاراراترند که افزون بر پیکار با شکل‌هایی خاص از ستم و تبعیض، راهکردهای اتحاد ما را نیز تشخیص دهند.
به‌همین ترتیب، مبارزهٔ طبقاتی- یعنی تلاش برای برپایی جامعه‌ای بهتر، یکسان‌تر، سوسیالیستی- که گوناگونی زندگی و تجربه فردی را به‌رسمیت بشناسد و بپذیرد، بسیار کارسازتر است.
کلودیا جونز در سال ۱۹۱۵ / ۱۲۹۴ در جزیره ترینیداد چشم به‌جهان گشود. او با خانواده‌اش به آمریکا مهاجرت کرد و در محله هارلم شهر نیویورک مسکن گزید، جایی که مانند بیشتر سیاه‌پوستان نژادپرستی و فقر را آزمود. او در سن ۱۸ سالگی به‌عضویت سازمان جوانان کمونیست درآمد و کمونیستی برجسته شد. در نوشتارهای نظری (تئوریک) خود چنین استدلال کرد: “وضعیت ستم سه‌گانه زنان سیاه پوست” به‌طور کلی نمودار ستم طبقاتی در ایالات متحده است. او به‌خاطر فعالیت سیاسی و نوشته‌هایش چندین بار زندانی شد و سرآخر از آمریکا اخراج (دیپورت) شد و به انگلیس پناهنده شد و در غرب لندن سکونت گزید و در آنجا روزنامه رسمی “غرب هند” و “کارناوال ناتینگ هیل” را بنیاد نهاد. او در کنار کارل مارکس در گورستان های‌گیت به‌خاک سپرده شد.
دیدگاه‌های کلودیا جونز از سوی بسیاری به‌ویژه آنجلا دیویس، مبارز کمونیست، در کتابش به‌نام “زنان، نژاد و طبقه” بسط یافته است. کمونیست برجسته دیگر، ماکس لویتاس، هم در سال ۱۹۱۵ / ۱۲۹۴ چشم به‌‌این جهان گشود. او پیش از درگذشتش در سال ۲۰۱۸ / ۱۳۹۷ (در ۱۰۳ سالگی)، سالخورده‌ترین و با سابقه‌ترین عضو حزب کمونیست انگلیس و آخرین بازماندهٔ نبرد خیابان کیبل در سال ۱۹۳۶/۱۳۱۵ بود، رویدادی که در آن از راهپیمایی فاشیست‌های پیراهن‌سیاه به‌رهبری اسوالد موزلی به‌سوی انتهای شرقی لندن جلوگیری شد. ماکس هیچ ناسازگاری‌ای میان هویت یهودی و هویت کمونیستی‌اش نمی‌دید. اگرچه مذهبی نبود، اما از کنیسهٔ محله‌اش حمایت می‌کرد و در گورستان یهودیان ارتدکس به‌خاک سپرده شد.
نمونه دیگر مارک اشتون، فعال حقوق همجنس‌گرایان و دبیرکل سازمان جوانان کمونیست، است که در آغاز سال‌های دههٔ ۱۹۸۰/ ۱۳۵۹ هنگامی که اعتصاب کارگران کانی در سال ۱۹۸۴- ۱۹۸۵ / ۱۳۶۳- ۱۳۶۴ در جریان بود گروه “همجنس‌گرایان از کارگران کانی پشتیبانی می‌کنند” را بنا نهاد که به یکی از سازه‌های مهم حمایت گسترده مردم از این اعتصاب انجامید. شاید بتوان گفت این تشکل آغازی در به‌چالش کشیدن نگرش طبقه کارگر امروزی به همجنس‌گرایی شد. اشتون در سال ۱۹۸۷/ ۱۳۶۶ در اثر بیماری ایدز درگذشت. فیلمی دربارهٔ او به‌نام “غرور” ساخته شده، اما آگاهانه از هویت کمونیستی او پرهیز شده است، هویتی که به‌اندازهٔ هویت همجنس‌گرایی‌اش مهم بود.
بنابراین، سیاست‌های هویتی در پیوند با مبارزهٔ طبقاتی می‌تواند بسیار پیشرو باشد. اما جدا از واقعیت‌های بهره‌کشی و طبقاتی، به بی‌راهه خواهد رفت.
مظهر یکی از موفقیت‌های مارگارت تاچر، نخست وزیر پیشین بریتانیا، در اعلام او که “چیزی چون جامعه وجود ندارد: فقط افراد وجود دارند (و خانواده‌های‌شان).” هدف این بود که آگاهی طبقاتی “جا افتاده” را از هم بپاشد و از آن چندین هویت بسازد: مانند والدین، کرایه‌نشین، مسافر شهری، مصرف‌کننده، مالیات‌دهنده (این فهرست بی‌پایان است) هر یک با نیازهای ویژه خود، که گویا با به‌سازی و تدبیرهای اصلاحی مانند “حق خرید”، “انتخاب” بی‌مایه در آموزش، بهداشت و حقوق بازنشستگی، کاهش خدمات دولتی، که به‌نام پاداش به ما القا می‌شوند می‌توان این نیازها را مطلوب‌تر ساخت. و سرآخر اینکه، همه این تدبیرها برای تقویت سرشت بهره‌کشی سرمایه‌داری و در همان حال پنهان ساختن اثرهای ستم طبقاتی بر اکثریت انبوه مردم عمل کردند.
در کنار این ترفندها، مفهوم‌های “چندگونگی” و “گنجیدگی” (شمول) با لفاظی‌های رسیدن به وفاق اجتماعی، دامن زدن به بحث‌های استعمار رنگ باخته‌اند و به سازه‌ای جدایی‌ناپذیر از گفتمان بنیادی و راهبردی ابرشرکت‌ها درآمده‌اند. از به‌اصطلاح “پوند صورتی” (قدرت خرید همجنس‌گرایان همچون یک گروه اجتماعی) و حمایت مالی شرکت‌ها از راهپیمایی سالانه “پراید” (راهپیمایی و جشن همجنس‌گرایان) گرفته تا مقاله‌ها و آگهی‌ها در نشریه‌های پُرزرق‌وبرق ” توانمندسازی” زنان، بهره‌گیری از موضوع‌های مربوط به کم‌توانی‌های بدنی و ذهنی، و به‌کار گرفتن نمادهای جنبش “زندگی سیاهان مهم است”، از سوی شرکت‌هایی مانند بستنی‌سازی “بِن و جِری” (Ben and Jerry) و شرکت تولیدکننده لوازم آرایش “لوریل” و “نایک” (Nike andI’OREAL) برای ساختن آگهی‌های بازرگانی، که نمی‌توان کارساز بودن این “سیاست هویتی” تک‌موضوعی را در افزایش سطح آگاهی مردم انکار کرد همه در راستای هدف‌های سوداگرانه اَبَرشرکت‌ها قرار می‌گیرند و سپس به‌منظور از نفس انداختن و تضعیف جنبش برای تغییرهای ریشه‌ای، و ادامه لاپوشانی انگیزه‌ها و خاستگاه ستم و سرکوب گروه‌های آسیب‌دیده، به‌کار گرفته می‌شوند.
بازیکنان تیم‌های ورزشی در مسابقه‌هایی پس از خانه‌نشینی اجباری به‌علت شیوع ویروس کووید-۱۹، با پیراهن‌های مزین به نماد جنبش “زندگی سیاهان اهمیت دارد” در میدان بازی حضور یافتند یا به‌یاد جورج فلوید که چندی پیش به‌دست پلیس به‌قتل رسید زانو زدند. باشگاه فوتبال کریستال پالاس (برای نمونه) آشکارا اعلام کرد که از “مرام” جنبش “زندگی سیاهان مهم است” باید حمایت ‌کند، اما در همان حال از جنبش فاصله گرفت و اعلام کرد که “سازمان‌ها نباید از این نیروی مهم برای تغییر و مثبت‌اندیشی برای پیش‌برد برنامه‌های روزمره‌شان بهره‌برداری کنند.”
هویت‌های گروه به‌هم‌پیوسته و نشانه‌دار هیچ‌گاه همگن نیستد. بسیاری از کسانی که آیین‌های یهودیت خود را ستایش می‌کنند، این هویت را در وحدت با مبارزه علیه کوته‌فکری، تعصب، و فاشیسم به‌همان اندازه همتراز و غنی‌تر می‌یابد (ولی هرگز از یکی نمی‌کاهد، و هرگز یکی در دیگری ادغام نمی‌شود). دیگران چنین ارتباطی را مشاهده نمی‌کنند. ولی برخی دیگر با میل و رغبت به روند پاکسازی اعضای چپ‌گرا در حزب کارگر روی می‌آورند.
بسیاری از مردم کشور یوگسلاوی پیشین از پاره پاره شدن کشورشان که زمانی نیرویی برای وحدت منطقه و الگویی موفق در سوسیالیسم موجود به‌شمار می‌رفت بسیار پشیمان‌اند. دیگرانی هم هستند که فروپاشی را همچون راهی برای غنی‌سازی شخصی یا استقلال “ملی” بی‌محتوا به‌ستایش می‌گیرند (برای نمونه اکنون مِلک‌های همگانی در کشور جدید کرواسی خصوصی شده و خارجیان تمام بانک‌های کشور را در تصاحب خود دارند).
گرچه اصطلاح “سیاست‌های هویتی” به‌تازگی ابداع شده است، اما از پیش نمونه‌هایی بسیار وجود دارند که طبقه کارگر به‌منزله یک کل را از پیشرفت بازداشتند. برای نمونه، در میانهٔ سده نوزدهم، پس از شکست چارتیست‌ها، سرمایه‌داری رقابتی وارد “عصر طلایی” خود شد.
اقلیتی از کارگران ماهر برای شناساندن و پیش‌بردن مزایای مقطعی‌شان به تشکل اتحادیه‌های کارگری به‌اصطلاح تراز نو اقدام کردند. آنان توانستند از انحصار کوتاه‌مدت تولید صنعتی انگلیس (“کارگاه جهان”) به دستمزد بالاتر، شرایط بهتر و امنیت بیشتر در قیاس با انبوه کارگران “غیر ماهر” دست یابند. آنان خود را به حزب لیبرال سرمایه‌دار وصل کردند و از هرگونه تلاش برای برپایی یک حزب توده‌ای جداگانه و متشکل از طبقه کارگر خودداری ورزیدند.
چنین افرادی از هویت‌شان در مقام کارگران ماهر آگاه بودند، اما از این واقعیت که بخشی از طبقه گسترده‌تری را تشکیل می‌دهند، غافل بودند، سرمایه از همه آنان بهره‌کشی کرد. سیاست‌های هویتی آنان تشکیل یک حزب کارگر توده‌ای را شاید چند دهه به‌عقب انداخت.
بنابراین، سیاست‌های هویتی اگر در راستای ایجاد جدایی و سردرگمی برآیند هیچ‌گاه پیشرو تلقی نخواهند شد. گاهی می‌توانند امتیازهایی را برای گروه‌هایی خاص به‌دست آورند، اما این می‌تواند به‌زیان وحدت طبقه کارگر و متحدان آن بینجامد.
جنبش‌های هویتی می‌توانند نیرو و شوروشوق را به‌سبب هدف‌هایی نادرست هدر دهند. سیاست‌های هویتی همچنین به‌آسانی به سوی رویکردهای پسامدرنیستی‌ای افراطی نسبت به “حقیقت” می‌لغزند: “اگر به چنین احساسی برسم، دیگر ادامه هر بحث منطقی پُربی‌راه است.” هنگامی که یک “هویت” در برابر هویتی دیگر قرار بگیرد، برآیند آن‌ها می‌تواند به‌شدت تفرقه‌انگیز باشد.
نظام سرمایه‌داری از آن‌ها برای جلوگیری از وحدت کل طبقه کارگر که به‌منظور بهبود شرایط موجود مبارزه می‌کند در جهت پیش‌برد سیاست “تفرقه بینداز و حکومت کن” بهره می‌گیرد. همه ما از “هویت”های چندگانه ترکیب یافته‌ایم: این همان چیزی است که هر کدام از ما را در میان دیگران بی‌همتا می‌سازد. اما نقطه مشترک بسیاری از خوانندگان این نوشتار این است که ما عضو طبقه کارگر و در تلاش برای ساختن جهانی بهتریم. بازشناختن این امر ما را، چه فردی و چه جمعی، یاری خواهد کرد که نه‌تنها جهان را تفسیر کنیم، بلکه دست به‌دگرگونی آن بزنیم.

به نقل از «نامهٔ مردم»، شمارهٔ ۱۱۲۵، ۲۵ اسفندماه ۱۳۹۹

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا