مسایل سیاسی روز

بخش هایی از دفاعیات رفیق علی خاوری در بیدادگاه های رژیم شاه

ریاست محترم دادگاه، دادرسان محترم، دادستان محترم!

آن‌چه امروز در این دادگاه می‌گذرد، تازگی ندارد. شما به‌عنوان نمایندۀ قانون به نام ملت، آزادی، دموکراسی، عدالت و حقیقت اشخاصی را به پشت میز محاکمه جلب کرد‌ه‌اید که بنابه تشخیص آقای دادستان و سازمان امنیت به جاسوسی، بیگانه‌پرستی، داشتن افکار مضر و خطرناک حتی به اتهام سوء‌قصد متهمند. زهی حقیقت، زهی آزادی. آقای دادستان به‌نام قانون و به‌نام عدالت برای من و دوستم از دادگاه تقاضای صدور حکم اعدام نمود‌ه‌اند. باور کنید همان‌قدر که شما چه در موقع درخواست این‌گونه احکام و چه در موقع صدور آن‌‌ها آرام و بی‌تفاوت هستید، من نیز به همان اندازه آرام و بی‌اعتنا هستم. آن‌گاه دل من می‌توانست بلرزد که خود را مقصر بدانم. زندگی برای من مدت‌‌هاست که دیگر دور من و آن‌چه تنها مربوط به شخص من است، دور نمی‌زند. وجود من، خواست‌‌های من، آرمان‌‌ها و امید‌های من، دلهره‌‌ها و دلخوشی‌‌های من همه و همه در وجود ملتم، خواست‌های ملتم، آرمان‌ها و امید‌ها، دلهره‌ها و دلخوشی‌های ملت رنجدیده‌ام حل شده است. اگر زندگی بایستی عبارت از خوردن چند لش اضافی گوسفند و بلعیدن چند حوض آب باشد، برای من نبودنش هزار بار از بودنش بهتر است. محرک من در بیان آخرین دفاعم دفاع از چنین زندگی نیست – من آن را به آن‌ها که آرزوی زیستن به هر قیمتی را دارند، ارزانی می‌کنم.

گرچه کودکان دلبند من در انتظار منند، ولی مگر آن‌ها تنها کودکانی هستند که در انتظارند. مگر من تنها پدری هستم که به‌خاطر زندگی خوشبخت و سعادتمند انسان‌ها آشیانۀ خود را ر‌ها ساخته‌ام و چشمان بی‌گناهی را شاید برای همیشه به‌انتظار واداشته‌ام. آن‌ها و امثال آن‌ها محکومند که در این انتظار بمانند و باید در انتظار بمانند تا آن گاه که دیگر به‌نام همین عدالت و همین آزادی و وطن‌دوستی کسی نتواند دوستداران بشر، دوستداران آزادی و دوستداران واقعی وطن را به‌پای میز محاکمه بکشد. محکوم کند، سال‌ها در سیاه‌چال‌های زندان‌ها نگاه دارد و یا با قطعه‌ای ریسمان یا تکه‌ای سرب قلب‌های پرشور و پرمهرشان را متوقف سازد. ژاندارک‌ها، ابرت‌ها، فوچیک‌ها، تلمن‌ها، لومومبا‌ها، ارانی‌ها و روزبه‌ها همه را به‌نام قانون و به اتهام ناروای خیانت به ملت و میهن محکوم به مرگ ساختند. ما هم به همین اتهام محاکمه می‌شویم. شما ممکن است بتوانید ما را محکوم کنید، ولی حقیقت را کسی نمی‌تواند محکوم کند، آن هم محکوم به مرگ. حقیقت زنده است و زنده خواهد بود. من بیش از هر کسی می‌دانم کیستم. من آن نیستم که شما می‌خواهید معرفیم کنید و شما هم شاید بدانید که من آن نیستم که معرفیم می‌کنید. ولی رسم بر این شده است. اینک این شما و این عدالت.

من کیستم؟ عموما انسان ساختۀ محیطی است که در آن به دنیا می‌آید، پرورش می‌یابد و رشد می‌کند. محیط کلمۀ بسیار وسیعی است و جوانب فوق‌العاده دارد. خانواده، مدرسه، کوچه و خیابان و سایر شرایط پرورش جسمی ‌و فکری و بالاخره مناسبات اجتماعی هستند که این یا آن تاثیر مشخص را روی اشخاص می‌گذارند و به‌عبارت دیگر آن‌ها را می‌سازند. هدف من این نیست که آن بحث مفصل پسیکولوژی و سوسیولوژی حقوق را مطرح کنم که علت رفتار و کردار مردم و ارتباط بین رفتار و علل آن و حقوق اجتماعی مردم چیست.

منظور من در این‌جا بیان یک مطلب ساده است و آن این‌که من و امثال من ساختۀ محیط خودمان هستیم یا به‌زعم بعضی، میوه‌های تلخ این محیط و به‌نظر اکثریتی نتایج رشدیافتۀ محیط پر از تضاد، پر از بی‌عدالتی و پر از نابرابری وطنمان می‌باشیم که خواسته‌ایم و کوشش کرده‌ایم این تضاد‌ها را تشخیص بدهیم و راه حلی برای آن‌ها بیابیم و به حل آن‌ها کمک کنیم.

اگر محرک انسان در فعالیت‌های او عواملی از قبیل نفع شخصی او باشد، می‌توان با ارضاء این نفع شخصی به‌نحوی از انحاء و به‌طریقی شاید متضاد از لحاظ شکل و مضمون بدان دست یافت و یا آن را تحت‌الشعاع موضوعات دیگر قرار داد و یا از آن صرف‌نظر کرد. ولی آن‌جا که محرک انسان ایده‌ها و انسان‌دوستی است، آن‌جا که شخص نمی‌تواند آن‌چه را که بهترین عقول فلسفی و علمی‌ جهان به‌خاطر بشردوستی به انسان‌ها ارائه داده‌اند، نادیده بگیرد و لذا به آن پای‌بند می‌گردد، دیگر راه او مشخص است. من نتوانسته‌ام و نمی‌توانم در مقابل فقر و گرسنگی و عقب‌ماندگی ملتم حالتی بی‌تفاوت داشته باشم. این همان حس بشردوستی یعنی نخستین و عمده‌ترین عاملی است که پیوند ناگسستنی امثال مرا با حزب طبقۀ کارگر ایران به‌وجود آورده است. دوران کودکیم مثل میلیون‌ها کودک بی‌فروغ گذشت. آن‌جا که جوانیم آغاز شد، روحم به‌سختی دردمند بود. همان درد و رنج محرومان اجتماعی که در آن می‌زیستم سراپای وجود مرا فراگرفت. خوب به‌خاطر دارم یک روز سرد زمستانی ضمن طی مسافتی قریب دو کیلومتر، تنها در راهی که از آن می‌گذشتم، بیش از صد و پنجاه نفر کودک و زن و مرد پیر فرتوت و ژنده‌پوش فقیر را دیدم که از سرما و گرسنگی می‌لرزیدند و دست‌های استخوانی خودشان را به‌علامت سئوال به‌سوی عابرین دراز کرده بودند. قیافۀ آن مجسمه‌های حرمان هیچ‌گاه ترکم نکرده است و نمی‌کند.

این تنها یک منظره از صدها بلکه هزارها منظرۀ دردناک بود. چه باید کرد؟ این سئوالی بود که با تمام قد در مقابلم ایستاد و در همه جا تعقیبم می‌کرد. من نمی‌تواتستم قبول کنم که تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است. من نمی‌توانستم قبول کنم که چون پنج انگشت به یک اندازه نیستند، این‌همه بی‌عدالتی و نابرابری می‌تواند بین افراد یک اجتماع وجود داشته باشد. انبوه سئوالات گنگ ذهنم را فرا گرفت. من نمی‌توانستم بفهمم دو طفل که یکی در خانوادۀ مستطیع و دیگری در خانوادۀ فقیر به‌دنیا آمده‌اند، چه تفاوتی در اصل می‌توانند با هم داشته باشند. آیا اگر جای این دو را با هم تغییر دهند، فقیرزاده صاحب ثروت و مقام نخواهد شد و غنی‌زاده به تکدی مشغول نخواهد شد؟ آن‌ها که استطاعت تغذیۀ خوب، پرورش و تحصیل خوب ندارند، چه کسی مسئول زندگی بی‌سامانشان خواهد بود؟ اختلاف شدید دو قطب ثروت و فقر از کجا پدید آمده است؟ اصولا چرا اشخاص باید بیکار باشند و از گرسنگی و بی‌دوایی بمیرند؟ چرا عده‌ای دور هزاران متر زمین حصار کشیده و آن را به‌نام ملک خصوصی یا بنده‌منزل می‌نامند و عده‌ای حتی دو متر جا برای خوابیدن ندارند؟ چرا ملت ما روی گنجی از منابع طبیعی دچار شدیدترین فقر است؟ و صدها سئوال دیگر.

در همین دوران بود که با نظرات علمی و اجتماعی حزب تودۀ ایران آشنا شدم. برنامۀ این حزب و نظرات اجتماعی آن همان جوابی بود که یکباره انبوه سئوالات پیچیده و سردرگم مرا روشن می‌ساخت و راه بیرون آمدن از آن بن‌بست را نشان می‌داد. با صداقت تمام و عشق مفرط به نجات طبقات زحمتکش وطنم در صف آنان قرار گرفتم و درعین‌حال راه آموزش و پرورش وطنم و راه ادامۀ تحصیل را پیش گرفتم.

*********

حزب تودۀ ایران پیشروترین حزب و جمعیت سیاسی است که تاریخ مبارزات سیاسی ملت ایران به‌خاطر دارد. این حزب از آغاز تشکیل خود همواره به منافع طبقات زحمتکش ایران و به آرمان‌های عادلانۀ ملی وفادار بوده و هست. در نتیجۀ حقانیت ما و تشخیص صحیح مشکلات و دردهای اجتماعی ما و ارائۀ راه صحیح این مشکلات بود که حزب تودۀ ایران در اندک‌زمانی به بزرگ‌ترین نیروی سیاسی خاور میانه مبدل شد و پیوند ناگسستنی با توده‌های وسیع مردم ایران برقرار ساخت.

حزب تودۀ ایران حزب قهرمانان جاویدانی چون ارانی، روزبه، سیامک، مبشری و صدها قهرمان بنام و گمنام دیگریست که چون پروانه‌ای عاشق نور و روشنایی به‌خاطر عدالت و انسان‌دوستی سوختند و با نام ملت ایران برزبان از میان ملت ما رفتند. آن‌ها سوختند و راه را برای دیگران روشن‌تر ساختند. حزب تودۀ ایران حفظ استقلال و تمامیت ارضی میهن، اصلاحات عمیق و انقلابی اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و بهداشتی را سرلوحۀ مرامنامۀ خود قرار داده است و معتقد است که تنها راه رشد غیرسرمایه‌داریست که می‌تواند حلال مشکلات اجتماعی ما باشد. حزب تودۀ ایران با درس‌های تلخ و شیرینی که از تاریخ مبارزات ملت ماه به‌دست آورده، به‌خوبی می‌داند که قسمتی است از ملت زحمتکش ما، قسمت پیشرو و مطلع و آگاه و متشکل آن. حزب تودۀ ایران از توده‌ها و برای توده‌ها و با توده‌های زحمتکش میهن ماست. حزب تودۀ ایران بنا به معتقدات فلسفی و سیاسی و اجتماعی خود مخالف روش‌های بلانکیسم، تروریسم و هرگونه ماکیاولیسم است. ما معتقدیم در نتیجۀ رشد سرمایه‌داری اجتماع، بین خصلت اجتماعی کار و تولید و بهره‌وری خصوصی از حاصل آن، تضاد عمیق پیش می‌آید و این تضادها و تضادهای دیگر اقتصادی و اجتماعی هر اجتماع قسمتی از همان علل و شرایط عینی است که به تغییرات بزرگ انقلابی منجر می‌شود.

ما نه در به‌وجود آوردن این تضادهای عمیق اجتماعی و نه در آشتی‌ناپذیرشدن آن‌ها سهمی داریم. آن‌ها بدون توجه به خواست ما به‌وجود می‌آیند و عمیق می‌شوند و بالنهایه در هر اجتماعی با هم اصطکاک می‌یابند. عمل ما در این‌جا کمک به حل معقول آن‌هاست. ما خواستار خون و خون‌ریزی نیستیم. ما طرفدار ترور و تروریسم نیستیم. ما معتقدیم که با ترور که ترجمۀ آن سوء قصد کذایی است (که با علم به نبودن چنین چیزی آن را به ما نسبت می‌دهند) هیج مسئله‌ای را نمی‌توان حل کرد و چه بهتر که از طریق مسالمت‌آمیز خواست‌های عادلانۀ اکثریت نزدیک به تمام افراد یک اجتماع برآورده شود. اگر افراد یا دستجاتی برای اعمال نظرات سیاسی و اجتماعی خود راه حلی جز راه قهرآمیز نمی‌بینند، علت را بایستی در روش خشن و اقدامات غیرقانونی و آزادی‌کش دولت‌ها جست‌وجو کرد که تمام راه‌های فعالیت علنی و قانونی و آزادی‌های ابتدایی را نیز از آن‌ها سلب نموده‌اند.

پس این دستجات سیاسی نیستند که تصمیم دارند به اقدامات قهرآمیز متوسل شوند، بلکه روش طبقۀ حاکمه است که آن‌ها را به انتخاب این راه حل سوق می‌دهد. آن‌هایی که از نظرات احزاب مارکسیستی اطلاع دارند، می‌دانند که حتی آمادگی یک حزب کارگری برای اجرای نظرات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی آن حزب از طریق قهرآمیز به‌معنای آن نیست که آن حزب راه‌های گذار مسالمت‌آمیز را از یک مرحلۀ اجتماعی به مرحلۀ برتر و مترقی‌تر منتفی و غیرممکن می‌داند.

 

**********

ضرورت و شرایط نوین، ترتیبات و تغییرات نوین را لازم می‌سازد که نه محدود است و نه انتهایی دارد. ولی افکار نو و مترقی همیشه در هر اجتماعی ناگهان و یکباره و بدون کشمکش و مقاومت جای خود را بازنمی‌کنند. این‌گونه افکار غالبا چه درنتیجۀ تصادم با منافع طبقات مختلف اجتماع و چه در نتیجۀ تصادم با عادات کهنه‌پرستی با مقاومت‌هایی روبه‌رو می‌شود. نمونۀ کار سرنوشت بزرگانی چون سقراط، جوردانو برونو و گالیله‌ها در گذشته این موضوع را روشن‌تر می‌سازد. با مطالعۀ تاریخ، تقریبا هیج تحول و تغییر بزرگ اجتماعی، سیاسی و اقتصادی نو و مترقی را سراغ نداریم که با مقاومت روبه‌رو نشده باشد. ولی نتیجۀ تصادم‌ها همواره به‌نفع افکار نو و مترقی تمام شده است. این امر کاملا طبیعی است. طبیعی است به همان دلیل که همه چیز در حال تغییر و تکامل است. طبقات حاکمۀ غیرمترقی همیشه خواسته‌اند با ایجاد قوانین معینی جلو این تغییرات را بگیرند و آن‌چه را که موجود است، ابدی و تغییرناپذیر سازند.

زمانی برده‌داری در جهان رایج بوده و برده‌داران محق شناخته می‌شدند و قانونی هم که خود آن‌ها و خدمتگزارانشان سازندۀ آن بودند، این حق را برای آن‌ها محترم و مقدس و لایزال می‌شمرد. آن‌ها هر عملی که می‌خواستند، می‌توانستند با بردگان خود به‌مثابه ابزار تولید انجام دهند. آن‌ها را بفروشند، بکشند و یا دسته‌دسته به‌عنوان گلادیاتور با دشنه‌های خونین به‌ جان هم بیندازند و از تماشای جریان خون گرم و گلگون آن‌ها بر روی صحنۀ نمایش لذت ببرند. این هم نوعی حق بود که قانون وقت آن را مقدس و تغییرناپذیر می‌دانست. زمانی معمول بود که دهقانان با زمین خرید و فروش بشوند و با آن‌ها مانند حیوانات رفتار شود و قانون هم این حق را برای فئودال‌ها محترم و مقدس می‌شمرد. پس قانون فی‌نفسه چون قانون است، قابل‌احترام نیست. به‌گفتۀ دکتر ارانی آن رادمرد و انسان‌دوست بزرگ «تنها آن قانونی مقدس است که حافظ منافع توده‌ها باشد. “ فکر حکومت مردم بر مردم بر پایۀ احترام به همین منافع اکثریت افراد هر اجتماع به‌وجود آمده است. آناتول فرانس نویسندۀ بزرگ فرانسوی پردۀ ریا و تزویر بسیاری از قوانین ظالمانه را که جهت تثبیت منافع اقلیتی نسبت به اکثریت ستمکش وضع شده است، برمی‌دارد و می‌گوید: «قانون با تمام بزرگ‌منشی‌اش یکسان قدغن می‌کند که فقیر و غنی زیر پل نخوابند و نان از نانوایی ندزدند. “چه کسی از بی‌خانمانی و نداشتن روی‌انداز و سقف در بالای سر مجبور است در سرما و برف و باران به‌زیر پل پناه ببرد و چه کسی مجبور می‌شود پس از سرگردانی و جست‌وجوی فراوان و بی‌نتیجۀ کار برای سیرکردن شکم فرزندان گرسنۀ خود قرص نانی از نانوایی بدزدد؟ البته نه آن مرد غنی و ثروتمند که همه گونه وسائل رفاه و آسایش را دارا می‌باشد، بلکه آن بیچارۀ بی‌چیزی که همۀ درها را کوبیده است و همه جا دست رد به سینه‌اش خورده است. ولی قانون (قانونی که به‌دست اقلیت مرفه و برای تامین و تضمین منافع این اقلیت تنظیم شده است) با نقاب برابری و تساوی و بی‌طرفی در مورد هر دو یکسان حکم می‌کند. ولی آیا به اندازۀ کافی روشن نیست که قوانینی از این قبیل شمشیرهایی یک‌بر هستند که برای قطع کردن حقوق آن‌هایی که ندارند، وضع شده است؟ ما وضع و اجرای قوانینی را می‌خواهیم که حافظ منافع توده‌ها باشد. این سلسله از قوانینی که تشکیل و فعالیت احزاب طبقۀ کارگر و طبقات دیگر زحمتکش ایران را منع می‌کند و مانع آزادی‌های فردی و اجتماعی می‌باشند، قوانینی هستند مخالف منافع توده‌های زحمتکش و اجازه‌ای است در پرده و زیر پرده به انجام عمل غیرانسانی استثمار فرد از فرد.

این است ماهیت آن چیزی که ما می‌اندیشیم. حال با اسلحۀ همین قوانین غیرعادلانه، همین قوانین ضد ملی ما را می‌کوبند و عمل خود را قانونی توجیه می‌کنند. چنین قوانینی با قوانین عصر برده‌داری فرقی ندارند. وضع چنین قوانینی ناقض قانون اساسی، ناقض حقوق اکثریت ملت ایران و منافی اعلامیۀ جهانی حقوق بشر و منافی با ابتدایی‌ترین حقوق و آزادی‌های اجتماعی ماست. تازه همین قوانین غیرعادلانه را هم خود رعایت نمی‌کنند. چنان‌که قبلا به آن اشاره شد. حال قضاوت کنید چه کسانی قانون اساسی مملکت را نقض کرده‌اند، چه کسانی با اقدامات غیرقانونی خود امنیت را برهم زده‌اند و آن‌چه امروز در این دادگاه می‌گذرد، آیا نام دیگری جز محاکمۀ مضروب به‌جای ضارب می‌تواند داشته باشد؟ آیا چیزی از این قانون اساسی بیچاره به‌جای مانده است که کسی بخواهد آن را نقض کند که به ما نسبت می‌دهند؟

به نقل از ویژه نامۀ «نامۀ مردم»، یادوارۀ رفیق علی خاوری، ۹ فروردین ۱۴۰۰

 

 

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا