به علی خاوری و یارانش
دو شعر در رثای زندگی سراسر رزم رفیق علی خاوری
به علی خاوری و یارانش
در پس یک چهرۀ محجوب و خامش – روح سرکش؛
در نگاهی چون زلال آسمان – جانی چو آتش؛
جنبش کشتی ایمان را در این بحر مشوش
ناخدایی بیخلل بودی: متین، خونسرد، بیغش.
آفرین، مردانه رفتی، پاک بودی، نغز گفتی
چنگ اندر ژندۀ هستی زدن با عجز و خواری،
صبح را از یاد بزدودن ز خوف شام تاری،
وز صف رزمآوران از بیم جان گشتن فراری،
نیست هرگز کار مردی چون تو، این آشفتهکاری.
پاسداری تیزبین بودی و در سنگر نخفتی
در کنار تو رفیقانی چو پرویز و سلیمان،
در دل بیدادگاه شاه، نگسستند پیمان،
شعلهور از شور وجدان، بهرهور از نور ایمان،
ایزد تاریخ را بودند یارانی بهفرمان.
با چنین یاران برو تا در ره لغزان نیفتی!
فخر بر آن رادمردانی که مرد کار بودند،
تا دم دار فنا در رزم خود پادار بودند،
در قبال خدعۀ یغماگران بیدار بودند،
خواجۀ گفتار نی، بل خواجۀ کردار بودند.
بی عمل پوچ است، ور خود دُرّ معنی را بسفتی.
ا. سپهر (احسان طبری)
توده ای ها در دادگاه نظامی از انتشارات حزب توده ایران ۱۳۴۷، صفحۀ ۴۳
در رثای رفیق خاوری
وقتی که در سراپای هستی
بادها به یکباره از وزیدن باز میمانند.
و در سکوت بیتحرک گلبرگها
سوگی خموش لانه میکند.
و بهار،
بهارِ سوگوار،
هر بار “با عزای دل ما میآید.”
و دیدگان ناباور ما
در درون اندوهی کشنده
به نمناکی میگراید.
و مهربانی آنچنان در قلبها ریشه میدواند
“که “پاسبانها همه شاعر می شوند.”
به قلب تپنده رفیق از دست رفته میاندیشم
که چون گدازهای به خاموشی گرایید
گدازهای که لبریز بود
از رفاقتی دیرپا
و رفاقتی
که سرشار بود
از قلب تپنده تودههای کار.
قلبی که بار تمام عواطف تاریخ را بر دوش میکشد.
بی آنکه عطوفت ژرفش
ارزش درونی دستان سازندهاش را
باز ستاند.
٭٭٭
در نبودت رفیق
راهت را در تداومی رو به فراز
پی میگیریم.
در راهی که هیچ درجا زدنی را
تاب نمیآورد.
م. د. پویا
به نقل از ویژه نامۀ «نامۀ مردم»، یادوارۀ رفیق علی خاوری، ۹ فروردین ۱۴۰۰