مسایل سیاسی روز

علی خاوری صدای حقانیت حزب ما

جان یکی از گرامی ترین فرزندان خلق ما در خطر است.  رفیق علی خاوری که از ۱۴ سال پیش در بیغوله ها و قفس های تنگ و طاقت فرسای رژیم زیر فشار و هجوم مداوم است بر اثر ناراحتی چشم، عارضۀ  قلبی و بیماری آسم موقعیت ناهنجار و نگران‌کننده‌ای یافته است.  مسئولان زندان از مداوای این قهرمان توده ای شانه خالی می کنند، به این امید که این پیکر خارایی رزم و افتخار که دخمه ها و شکنجه گاه ها را فتح کرده مغلوب بیماری و مرگ شود.  رژیم می‌خواهد جغد وار شاهد آب شدن و قطر ه قطره فروریختن این شمع خلقی باشد چرا که در وجود تکیده رفیق خاوری سپاه شکست ناپذیری یافته است که زمین کهن زیر گام های او می لرزد و شکاف بر می‌دارد و خورشید های بی تردید فردا از این شکاف طلوع می‌کند.

رفیق خاوری تنها یک زندانی نیست، او یکی از سرمایه های  معنوی پرولتاریای رزمنده ماست.

 

رفیق هوشنگ تیزابی قهرمان شهید توده ای در خاطرات زندان خود او را با این کلمات تصویر می‌کند:

” در وجود او مارکسیسم واقعی را شناختم. او می توانست توده ای بودن را به گرامی ترین مائده جهان بدل کند. او امانت گرانبهایی است. مگر یک باغ چند شاه میوه می‌دهد؟ او یکی از شاه میوه های باغ مردم ماست. حتی در زندان آزاد است. هیچ دیواری نمی تواند او را از مردم که آنهمه دوستشان دارد جدا کند. چه عشق جنون آمیزی! او در وجود همه توده‌ای‌ها، همه رزمندگان خلق، همه شاگردان و منادیان راه ارانی، همه کارگران و رنجبران وطتنش آزاد است…”

 

کیانوری در باره او می‌گوید “یک انسان والا” و وقتی از این رفیق سال‌های رزم و حادثه سخن می‌گوید در اعماق نگاهش ملالی دوردست با غریوی شیرین می آمیزد. رفیق کیانوری با همین کلام مختصر، انسان مفصلی را ترسیم می‌کند که تاریخ میهن ما مدتهاست برای او طاق نصرت افتخار بسته است.

زندانهای قزل‌قلعه (که اینک ویرانه و متروک شده است) قصر…، اوین … زندان اصفهان و هر سلول و بندی که روزی رفیق خاوری را در خود دیده از خاطره های جاویدان کمونیستی او سرشارند.

سال گذشته محوطه بند ۶ زندان قصر شاهد آفرینش یکی از خاطره های فراموش نشدنی رفیق خاوری بود. حیاط بند ۴ و ۶ زندان‌قصر یکی است و گاه زندانیان بند ۵ را هم به این محوطه می‌آورند آنروز همه زندانیان این بند را جمع کرده بودند و کسی نمی دانست از ما بهتران چه برنامه‌ای تدارک دیده‌اند. روز ۱۹ آذر بود سرهنگ محرری، رئیس زندان قصر، که ابلیسی در زیر پوست او پنهان شده، شروع به سخنرانی کرد. با چه وقاحتی! بیچاره کلمات …

میرغضب درباره ندامت زندانی ها گفت. زوزه کشید که: “سرتان به سنگ خورده، می‌دانم. متنبه شده اید. شاهنشاه ما آنقدر رئوف و بزرگوارند که می‌توانند حتی دشمنان خود را غرق در لطف و عنایت کنند. گول آشوبگران را نخورید به شاهنشاه خود رو بیاورید…”

صدایی بلند… صدا نه، غرشی که خشم در آن زبانه می‌کشید نطق جناب سرهنگ را کور کرد. همه سر ها به طرف صدا برگشت. رفیق خاوری بود. با قامتی به بلندای فریاد، با نگاهی پر از اخگر:

اجازه نمی دهیم به ما توهین کنید. ما پشیمان نیستیم ما سرفرازیم. از عقیده خود سرفرازیم … جناب سرهنگ من زندانی سیاسی ام افتخار می کنم که توده ای ام.  به خاطر با مردم بودن زندانی شما هستم به خاطر با مردم بودن توده ای هم خواهم مُرد. لطفاً به ما تهمت نزنید.

در صدای رفیق خاوری یک حزب کبیر که سراپای تاریخ اش پر از شهید و رنج و پیکار است، انعکاس یافته بود. زندانبان خفقان گرفت… و اجتماع آن روز  به هم خورد…

در صدای رفیق خاوری یک حزب کبیر که سراپای تاریخ اش پر از شهید و رنج و پیکار است، انعکاس یافته بود. زندانبان خفقان گرفت… و اجتماع آن روز هم خورد…

 

 باز خاطره ای دیگر

روز ۱۵ بهمن سال گذشته  زندانیان را به محوطه حیاط خواندند این بار دست آقایان پیش برو بچه ها باز بود فقط تعداد انگشت شماری به حیاط رفتند. بساط زندانبان سوت و کور و بی رونق ماند. یحیایی رئیس زندان سیاسی قصر از بچه ها پرسید چرا به حیاط نمی روید؟ صدای اعتراض آن روز رفیق خاوری در پاسخ همه بچه ها شنیده شد به ما توهین می‌کنید ما به نصایح شما احتیاجی نداریم. اصرار کردند.. فایده نداشت.  تهدید کردند.  بچه ها با بی تفاوتی شانه هایشان را بالا انداختند زندانبان ها از خشم و بدبختی به خود می پیچیدند. سرانجام برای زهر چشم گرفتن از مبارزان سرسخت تنی چند از آنان را دستگیر کردند و به “زیر هشت بردند” صدای رفیق خاوری این بار هم رنگ طغیان داشت. دژخیم در وجود او کانون مخالفت و شورش را کشف کرده بود. به او حمله کردند و سیلی محکمی به صورتش زدند. صدای این سیلی، گویی زندان را پر کرد، دلها را پر کرد، چشم ها را از نفرت پر کرد. رفیق خاوری مثل مجسمه ایستاده بود در چهره او جز بیزاری نبود. با سکوتش زندانبان را تحقیر می کرد. همه زندانیان، حتی آنها هم که مخالف توده‌ای‌ها بودند تا چند روز سنگینی بغضی را از کتک رفیق خاوری به جان زندان افتاده بود، در گلوی خود احساس می کردند. رفیق با این سرمشق ها زندان را تسخیر کرده بود.

 زندانی ها تعریف می کنند 

رفیق خاوری در اصفهان مدت‌های مدیدی در زندان انفرادی بود.  زندانبان از حضور او در میان جمع دل خوشی نداشت. می‌دانست از وجود او نیرویی می تراود که در جمع می شکوفد و عطر و الهام می‌بخشد. می‌دانست این عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران حتی در زندان لحظه‌ای رسالت توده‌ای و انقلابی خود را از یاد نمی برد. او خطرناک بود. …

و اینک جان این قهرمان خردمند- این سیاوش عصر ضحاک – در خطر است.  برای آزادی این فرزند سلحشور خلق با همه توان خود مبارزه کنیم. وجود خاوری در زندان شاه، با تنی که شرایط ناهنجار و غیر انسانی دخمه های آریامهری، بیماری های سخت در آن ریخته است،  سند زنده رسوایی و محکومیت رژیم بیدادگری است که عقاب ها را در قفس می کند تا جغدها و خفاش‌ها آزاد و راحت باشند … و برای بقای هستی پوچ و گندیده خود قفل می سارد، زنجیر می سازد، ابزار شکنجه می سازد، زندان می سازد و زندان در زندان…“

نوشتۀ رفیق شهید رحمان هاتفی (حیدر مهرگان)، به نقل از نشریۀ زیر زمینی ”نوید“، شمارۀ ۱۷، شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۵۶

به نقل از ویژه نامۀ «نامۀ مردم»، یادوارۀ رفیق علی خاوری، ۹ فروردین ۱۴۰۰

 

 

 

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا