فرهنگ و هنر

مولانا و همگِنان ناموَرَش

نوشته‌ای از زنده‌یاد رفیق نعمت ناظری

در میان پنج سخنور نامدار ایران اسلامی ـ-سنایی، عطّار، مولانا، سعدی، و حافظ ـ از لحاظ زمانی سنایی [در حدود یک سده] پیش از مولانا، و حافظ یک سده و اندی پس از وی می‌زیست، و عطّار و سعدی هم‌عصر نزدیک‌تر به مولانا بودند. از این پنج شاعرِ هنرور و پژوهندهٔ مبانی ربّانی [خدایی و خداشناسی] و عرفانی، و حقایق و دقایق اسلامی، فقط مولانا بود که مکتب تازه‌ای در حیطهٔ اسلام گشود. امّا زبان و بیان هر پنج آنها از بسیار دیدگاه‌ها همانندی و هماهنگی داشت.
۱. سنایی برای تبلیغ کردنِ باورهای خویش در پیوند با اصول و فروع اسلامی و کلّ و جزء عرفان اسلامی، شعر روان و نزدیک به درک و فهم مردم زمانه‌اش را برگزید و همچون شخصیّتی «حکیم» زبان و بیانی به‌جدّ، آمیخته به پند و حکمت اشراقی، و در عین حال آشنا به وضع و فکری و اعمال جامعهٔ خود داشت. او از انتقاد معایب خُلقی و اخلاقی و مذهبی چنین جامعه‌ای حذر نمی‌کرد، تا حدّی که در این بیت از قصیده‌ای [با عنوان: فی تعریض الاسلام و الدّین] در «دیوان سنایی» درج است:
مسلمانی کنون اسمی‌ست بر عرفیّ و عاداتی دریغا کو مسلمانی،‌ دریغا کو مسلمانی
۲. عطّار، عارف هم‌عصر نزدیک به مولانا، در نثر و نظم، بیانی لطیف و ظریف و اثرگذار منطبق با روحیّاتِ مردمانی داشت که در ستیز علیه خشونت‌های والیانِ خلفای اُمَوی و سرکردگان جنگاور ملوک طوایف و اقوام، ناگزیر از تمکین سکوت ظاهری شده بودند. عطّارِ سخنور، همان‌گونه که برای تشفّی [شفا یافتن] دردمندان جسمانی تبحّر و تجربه داشت، و داروهای گیاهی‌اش در طبله‌های سرشارِ دُکانش زخم و درد تنِ مردمان را بهبود می‌بخشید، شور و هیجانی در خود برای درمان دردهای شناخته و ناشناختهٔ جان و دل آنها [نیز] احساس می‌کرد. او افزون بر طبع روانش در نگارش و سرایش، از مُدرکات و دانسته‌های نفسانی خویش برای مرهم گذاشتن بر زخم و داغ روانی همان مردم بهره‌جویی می‌کرد.
او نیز دنبالهٔ افکار بکر و بدیع سنایی را گرفت و با پردازش تازه‌ای که ناشی از وقایع و ماجراهای روزگار خویش بود، داستان‌ها و تمثیل‌هایی را در نهایت بلاغت و فصاحت پدید آورد که شخصیّت مذهبی و اجتماعی او را به اعلا درجهٔ زمانه‌اش رساند.
به تأکید می‌توان گفت که عطّار دردهای اجتماعی مردمان زمانهٔ خود را، از کاسب و کشاورز گرفته تا صنعتگر و دست‌وَرز، می‌شناخت. نمونه‌اش را در «مصیبت‌نامه» او می‌توان دید. او در سروده‌ای خشمگینانه، رفتار بهره‌گیران ریاکار و «حیلت»باز را آشکارا افشا می‌کرد، قاضیان و شحنِگان و واعظان و زاهدانِ آن‌چنانی [بهره‌گیر ریاکار و حیلت‌باز] را به‌شدّت تمام می‌کوبید، حتّیٰ «اهل دل»های «خشک‌لب» را که در برابر چنان بهره‌گیران ریاکار زبان در کام می‌کشیدند و دم برنمی‌آوردند، از انتقاد شدید بی‌بهره نمی‌گذارد. او در سرودهٔ دیگری (مندرج در «دیوان»اش [در غزلیّات]) اغنیای عالی‌مقام را که «زر و دینار» می‌اندوزند و «عُجب و تفاخر به جهان» می‌فروشند، رسوای عامّ و خاصّ می‌کند و بر آنها بدین‌سان می‌تازد:
خویش و همسایهٔ تو گرسنه، وَز پُرطمعی نفروشی به کسی غلّه، در انبار کُنی
نیز [در غزلیّات]، خرقه‌پوشان و صومعه‌داران و پشمینه‌جامگانی را که ریا می‌ورزیدند همتای «منافقان» فرصت‌طلب و بدیل سوداگران دین‌فروخته و دنیاخریده می‌نامد و بدان‌ها توصیه می‌کند:
دلق و عصا را بسوز، کین نه نکو مذهبی است از پی دیدار حق، دلق و عصا ساختن
از این دو متفکّر اسلامیِ هم‌عصر، مولانای شاعر برپا کنندهٔ مکتب عشق و شور لاهوتی [عالَم غیب] و گریزان از عرصهٔ ناسوت [عالَمِ مادّی] و ناسوتیان بود، حال آنکه عطّار در عین پایبندی به غور و تفحّص در افلاکِ عُلیا [سپهر و گردون]، هرگز از فلکِ سُفلیٰ [کنایه از زمین] و آدمیانی که در آن زندگی می‌کردند نه‌فقط غافل نبود، بلکه خود را درگیر معضلات زندگی مردمان ساده‌دل و دردمند می‌کرد تا سلامت جسم و جان آنها را در حدّ مقدور و ممکن از بلاهای آسمانی و زمینی برهاند. او نه در «بُرجِ عاج» رؤیایی و تخیّلات خود خلوت‌گزین بود و نه دانش و خرد را به ناچیزی می‌انگاشت. امّا مولانای مجذوب شمس، که پس از وی دلبستهٔ صلاح‌الدّین زرکوب و حسام‌الدّین چلبی شده و جان و دل در گرو آنها نهاده بود، اگر هم با مردمانی همنشین می‌شد، همگی از مُریدان مجذوب مکتب او بودند. در محفل آنان بود که با هم به وجد و حال برمی‌خاستند. و به طوری که روایت شده است، به هنگام سماع بود که آن غزل‌های ناب و عارفانه را می‌سرود، گویی که هر مصراع و بیت سرودهٔ او، چون شراره و تُندَر از ضمیر نابه‌خودِ وی فَوَران می‌کرد. دور از واقع نیست که مثنوی خود را هم در چنین وجد و حالی سروده باشد، منتها در حضور و به‌خاطر مُریدانی چون صلاح‌الدّین و حسام‌الدّین که پس از شمس مجذوب آنها شده بود.
از دیگر توفیرهای عطّار و مولانا که جنبهٔ‌ ادبی و هنری دارد، زبان نثر و نظم این دو عارف ربّانی است. هرقدر زبان عطّار در بیان باورهایش نزدیک به زبان مردم زمانهٔ خود است، زبان مولانا- خاصّه در مثنوی معنوی که دوازده سال پایانی عمرش را پُر کرد- هم بسی گسترده‌تر و دشوارتر، و هم سرشار از واژه‌های نامأنوس برای عامّان بود که حتّیٰ گاه ساختهٔ خودش بود. هر جا هم که بحر و وزن و قافیه مشکلی بر سر راه بیان مقصودش می‌شد، یا واژه‌ها را می‌شکست، یا واژه‌های ترکیبی خود ساخته‌ای را به کار می‌برد. او همچنین از بهره‌گیری از زبان‌های دیگر، خاصّه عربی که تبحّر عمیقی در کاربرد آن داشت، اِبایی نداشت. امّا در هر حال، چنان چفت‌وبست‌های شعری را جفت‌وجور می‌کرد که هر بیت و مصراعش همان مفهومی را در خود جای می‌داد که او می‌خواست، اگرچه خواننده‌اش را به زحمتِ درک و فهم معنا می‌کشاند.
نکتهٔ دیگر این است که این دو عارف در نثرنویسی هم همان توفیرهایی را دارند که در شعرسرایی‌شان. مقایسهٔ نثر تذکرةالاولیاء، اسرارنامه، و الـٰهی‌نامهٔ عطّار با نثر فیه‌مافیه و مجالس سَبعَه [هفت‌گانه] مولانا بُرهانی قاطع و مستند بر این دعوی است. گفتنی است که همان مُغلَق [دشوار و پیچیده] نویسی در عنوان آثار منثور مولانا به تمام بخش‌های منظوم هر شش دفتر مثنوی معنوی نیز راه یافته است.
این دو عارف ربّانی هم‌عصر مشترکاتی نیز دارند؛ از جمله: در تفسیر آیات قرآنی و برخی احادیت منتسب به پیامبر اسلام و صحابهٔ او و خلفای راشدین، و در کاربرد این تفاسیر در آثار منثور و منظوم خویش؛ در اندیشه‌ورزی مبانی حکمت اشراقی؛ و در شناخت و شناساندن طریقه‌های ربّانی تازه به تازه. به توجّه به همین مشترکات فکری و روحانی است که مولانا اذعان می‌کند:
هفت شهر عشق را عطّار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم
عطّار گشت روح و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطّار آمده‌ایم
اکنون که مولانا با این دو بیت سرودهٔ خود قدر و مرتبهٔ والای عطّار را چنین می‌شناساند، به یاد آوریم که چامه‌سرای دیگر، سرایندهٔ »گلشن راز«، شیخ محمود شوِستری (شبستری) که در سدهٔ هشتم هجری قمری زندگی می‌کرده است، منزلت او را به اوج می‌رساند و بیان می‌کند:
مرا از شاعری خود عار نایَد که در صد قرن چون عطّار نایَد
اگرچه زین نَمَط صد عالَم اسرار بُوَد یک شَمّه از دکّان عطّار
۳. توفیر مولانا از همگِنان هم‌عصرِ پس از عمرِ خود، یعنی به ترتیب سعدی و حافظ- دو رُکن استوار ادب و نیز تا حدّی فرهنگ ایران- را نمی‌توان همنواخت با توفیری دانست که با همگِنان هم‌عصر ولی پیش از خود [سنایی و عطّار] داشت. فاصلهٔ زمانی روزگار مولانا با حافظ، بسی درازتر از آن بود که با سنایی داشت. در این فاصلهٔ زمانی دور، مغولان که در روزگار جلال‌الدّین بلخی (و مولانای بعدی)، تاخت‌وتازشان به سرزمین وسیع ایرانِ آن روزگاران ده‌ها هزار کشته و خانمان بربادرفته و بسی ویرانی‌های شهری و روستایی پدید آورده بود، تا آسیای صغیر و شامات و بغداد و صنعا را فتح کرده و امپراتوری بزرگی را ایجاد کرده بودند. میلیون‌ها مردم بینوای ساده‌دل و اغنیای عالی‌مقام را به زور شمشیر و نیزه به زیر انقیاد قلدرمآبانهٔ خود کشیده بودند، و حتّیٰ خلافت عبّاسیان را به ذلّت و خواری واداشته بودند. با همهٔ اینها، سیطرهٔ مخرّب آنها نه آرام‌آرام، که با تندی و حدّت رو به تحلیل گذارد، تا بدان حدّ که در شمال و جنوب، اتابکان آذربایجان و اتابکان فارس، و در دیگر مناطق ایران بزرگ، حکومت‌های محلّی قدرت را به دست گرفتند و دوران تاریخی نسبتاً آرامی آغاز شد و ادامه یافت؛ اگرچه نزاع و تخاصم بین حاکمان محلّی همچنان ادامه یافته بود.
۴. در چنین موقعیّت و وضعیّتی است که دوران دراز گردشگری و تجربه‌اندوزی و آشنایی عمیق سعدی با علوم معقول زمانهٔ خود طی سفری بس دور از وطن، در جهان اسلامی، حتّیٰ اقصیٰ منطقهٔ آن، آغاز می‌شود که بنا بر گفته‌های خودش، در این سفر او را به «کار گِل» گرفتند. «مُصلح‌« جوان را در بازگشت از این سفر بس دراز، سرشار از تعلیمات و تجربیّاتی می‌بینیم که هم مسلمان و عارف، و هم زیباپرستی است که انسان و طبیعت را- با هم- زیبا می‌خواهد و زیبایی‌شان را می‌ستاید، و به مرور زمان در عرصهٔ نثر و نظم یکّه‌تاز عصر خویش می‌شود. در آغاز این دوران است که سعد بن زنگی، از اتابکان فارس، هوادار و پشتیبان او می‌شود و «شیخ اجلّ» تخلّص »سعدی«(یعنی منتسب به »سعد«) را در نظم و نثرش برمی‌گزیند.
سعدی ادیب و سخنوری است که از هر مقوله و در هر عرصه‌ای سخن گفته، مُبیّن فرهنگ و خُلقیّات و سنّت‌های جامعه‌ای بوده که در آن پرورده شده، و همراه مردمان عامّ و خاصّ زندگی کرده و شیوهٔ بیانش به همین مناسبت، در عین سلامت و لطافت و گیرایی، با فهم و درک جامعه هم‌نواختی داشته است. کمتر مقوله‌ای در جامعه‌اش وجود داشته که سعدی در باب آن سخنی ولو به اشاره نگفته باشد، و آنچه نوشته و سروده، اثری از دریافتش از جامعه به منظور اثرگذاری بر جامعه بوده است. هنگامی هم که ازعرفان و لاهوت سخن گفته، واقعیّات ناسوتی را نادیده نگرفته است.
فرون بر اینها، ویژگی‌های نثر و نظم اوست. سعدی در این هر دو وجهِ سخنوری، مبتکر و مُبدِع و خالقِ شیوه‌ای است بسیار زیبا و گیرا و ظریف. شیوهٔ نگارش «سهل و مُمتنع» او [که شنیدنش آسان ولی گفتنش دشوار است] در »گلستان« خلاقیّت ادبی او را به طور چشمگیری چنان ممتاز کرد که پس از او هر سخنوری بدین شیوه دست یازید، نتوانست گامی فراتر از او بگذارد. همین شیوه در سروده‌های او، چه در تک‌بیت‌های «گلستان» و چه در غزلیّاتش جلوه و نمود حیرت‌انگیزی دارد.
هرقدر »مثنوی معنوی«مولانا به طور کلی از زبان عامّهٔ مردم فاصله دارد و دچار تعقید [پیچیدگی بیان] و تکلّف است، بیان سعدی به طور کلّی همه‌فهم و زود‌درک است.
کلام دیگر اینکه سعدی هم از نظر معنویّات آسمانی و هم از لحاظ نفسانیّات زمینی، زبان و بیانی مفرّح و مأنوس دارد، و در همهٔ گونه‌های سخنوری، چه در حیطهٔ نثر- از ساده و مُسَجّع [موزون] و مُقفّیٰ [قافیه‌دار] گرفته تا خطابه‌های رَوایی و خودساخته- و چه در حیطهٔ نظم- از قصیده و قطعه و ترجیع‌بند و رباعی تا خاصّه غزلیّات- به‌راستی قریحه‌ای خلّاق دارد و در این هر دو حیطه بدایع، مطایبه‌ها [طنز]، طیّبات [خوش‌طبعی‌ها]، مَدایح، هجویّات، و گاه هَزل‌هایی پدید آورده که الگوی برخی سخنوران معاصر و پس از خودش شده است.
با توجه بدین همه ویژگی‌های معنوی و نفسانی و بدعت‌های زیبای ادیبانهٔ سعدی است که می‌توان او را یکی از ارکان چهارگانهٔ ‌وجدان ایران دانست.
برای رعایت اختصار در این »دیباچه‌گونه«، همین‌جا از قیاس مولانا با هم‌عصر نزدیک او سعدی درمی‌گذریم و سخن را با توفیر مولانا با یکی دیگر از همگِنان چهارگانهٔ او، شمس‌الدّین حافظ شیرازی، دنبال می‌کنیم.
۵. از خواجه حافظ فقط دیوان شعری حاوی غزلیّات ناب، چند قصیدهٔ مدح، شماری رباعی، و «ساقی‌نامه»ای به یادگار مانده است که شاید بتوان آن را آیینه‌ای پُرصفا و روشن از پیشینیان به‌شمار آورد. چنین دیوانی، در قیاس با حجم آثار منظوم و منثور مولانا، به‌ظاهر جزئی اندک است. امّا غلوّ‌آمیز نیست که بگوییم در این جزءِ اندک، کلّ اندیشه‌های اصلی مولانا، جز بسیار ناخالصی‌های کشف و دریافت مولانا، مندرج است. فزون بر این، به جرئت می‌توان گفت که حافظ در همین اثر کم‌حجم خود چه بسیار نکته‌های نغزِ اندیشگی را که در آثار ناموَرترین حکیمان و متفکّران اسلامی با دیدی نقّادانه نگریسته و حقیقت تشخیص داده بوده، گنجانده است. حافظ به همین نقد و شناسایی بسنده نکرده، بلکه به کشف و درک تازه‌ای دست یافته که برآیندِ آنها را به زیباترین سخن بازگفته است. بدین سان، در عین آنکه از دیگر همگِنان پیشین خود بسیار صورت و معنا را فراگرفته یا از آنها تأثیر پذیرفته، حیطهٔ فکری آنان را گسترش داده و اعتلا بخشیده و تا اوجی متعالی دست یافته که دسترسی بدان برای همگِنان پس از او، مقدور نمانده است. در این پرواز به اوج، حافظ از «خرقه و تسبیح»، از «مقامات و کرامات»، از »عُجب و وَلَع«، و از »مسجد و خانقاه« درگذشته و از خود شخصیّت رندانه‌ای برساخته است که در میان همگِنانش همانندی ندارد. حافظ که »رندیِ« برساختهٔ خود را «هنر» والایی می‌داند، به هنرهای دیگری هم آراسته بوده است. طنز او نیز هنری شامخ است. از بس در کاوش حقیقت بینشی شکّاک داشته، برای بیان مُدرکات خود به طنز نظر داشته، و از زبان رک و صریح که مطبوع هم نیست، حذر می‌کرده است. بدین گونه است که طنز او اگرچه گزنده نیست، با ایهام و ابهام و کنایه درآمیخته است. در واقع حافظ به خوانندهٔ شعرش مجال تفکّر برای تفسیر و تعبیر می‌دهد تا زندگی خود را به‌درستی بررسی کند.
هنر شاخص دیگر او، که در بیشتر غزل‌هایش- حتّیٰ در بیت‌هایی از یک غزل او- جلوه‌ای درخشان دارد، هماهنگی عارفانه‌ای است که در کلّ طبیعت و هستی و نیستی احساس می‌کند، و آن را به زیباترین کلام می‌آراید. در جان و دل او، شور و مستی عارفانه با مهر زندگی انسانی عجین است، و پیوند این دو را در تک‌تک غزل‌هایش می‌توان پیدا کرد.
چشمهٔ فیّاض اندیشه و هنر حافظ نه‌فقط از فیض کلام و اندیشهٔ همگِنانش مُمتَلی [آکنده و سرشار] است، بلکه از برکت دیگر بزرگان اندیشمند تاریخ و ادب ایران تأثیر نیکو پذیرفته است. در سروده‌های او فشرده‌ای، هم از اصول آموزه‌های ربّانی و عرفانی سنایی و عطّار و مولانا، و هم از دیگر شاعران نامدار ناهمگِن او را می‌توان یافت. غزلیّات او سرشار است از پایه‌های اصلی فرهنگ ایران، هم در دوران پیش از اسلام، و هم در دوران پس از اسلام. در دیوان حافظ- خاصّه در «ساقی‌نامه» او، فراوان اثرها از روزگاران اهورایی، نیز از واژگان، نام‌ها، و رویدادهای مندرج در شاهنامهٔ فردوسی را می‌توان دید. استاد معاصر محمّدعلی اسلامی ندوشن عقیده دارد: «حافظ یک شاهنامهٔ کوچک را در دیوانش جای داده… او در بیان و کلام و سبک و روش، بیشتر از همه دنباله‌رو سعدی است. تفکّر خیّامی نیز بر آنها افزوده می‌شود.»
حافظ در ساحت هنر شعری نیز از والاترین ویژگی‌های شاعران نامی و پیشین خود بهره‌های فراوان برده است؛ و بیش از همه از شیوهٔ بیان و زبان سعدی، خاصّه در غزل. در بسیاری از غزل‌های حافظ، بیتِ مَطلَع از لحاظ مضمون و هنر شاعرانه هماهنگی و همانندی با غزل‌هایی از سعدی یا عطّار دارد. با همهٔ اینها، تأثیرپذیری و بهره‌گیری حافظ از این بزرگان شعر و اندیشه، به‌هیچ‌روی تقلیدی یا بنا بر تبعیّت نیست.
حافظ بر اثر غور و تفحّص عمیق در ادب و فرهنگ ایران، و در پی مطالعه و ممارست فراوان در آثار حکیمان و متفکّران و سرایندگان این دیار باستانی و پهناور، نیز به مدد ذوق و مغز حسّاس و نکته‌یاب، و قریحه و طبع روان و زیباپسند خود، به چنان روشن‌بینی ممتازی نایل شده که تا جایگاهی والا و شامخ در اندیشه و هنر شاعرانه فراخاسته است. بر این پایه است که ارج و نام او تا بدان اندازه متعالی شده که مردم عادی روزگارش او را »لسان‌الغیب«و صاحبان مقام و قدرت، از روی تحسین و تعظیم، بدو لقب »خواجه«داده‌اند.
در چنین تعالی فکری و هنری است که حافظ نه‌فقط تا روزگار ما، بلکه تا هنگامی که مردمان فارسی‌زبان با شعر کلاسیک ایران مأنوس باشند، همچنان زنده و نامور خواهد ماند.
رِندی ویژگی یکتایی است که در میان چهار همگِنان سخنور وی، حافظ را سرآمد »رندان جهان«کرده است. همین ویژگی است که او را به طنز- از گونهٔ‌ »پنهان« آن- رهمنون شده، و او را تا اوج کمال هنری در این شیوهٔ شاعری آراسته است:
عاشق و رند و نظربازم و می‌گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته‌ام
۱ـ نوشته شده در تیر ۱۳۸۸. پانوشت‌ها (به غیر از شمارهٔ ۱۲) و عبارت‌های درون [قلّاب] از ویراستار است.-ن.م.
۲ـ حکیم ابوالمَجدود بن آدم سنایی غزنوی، ۴۷۳ تا ۵۴۵ هجری قمری، زاده و آرامیده در شهر غزنه (در افغانستان امروزی).
۳ـ فریدالدّین ابوحامد محمّد بن نیشابوری مشهور به شیخ عطّار نیشابوری، ۵۴۰ تا ۶۱۸ هجری قمری، زادهٔ شهر کدکن، آرامیده در نیشابور.
۴ـ به نوشتهٔ زنده‌یاد دکتر محمّد جعفر محجوب در کتابش با عنوان »خاکستری هستی« (انتشارات مروارید، تهران، ۱۳۸۸)، »مولانا تا چهل‌سالگی، تا روزی که دیدار شمس او را از خود بیگانه کرد، شعر نسروده بود… تنها پس از دور ماندن از شمس تبریزی… به نام او به سرودن آن غزل‌های آتشین می‌پردازد.«
۵ـ سعدالدّین محمود بن امین‌الدّین عبدالکریم بن یحییٰ شبستری، ۶۸۷ تا ۷۲۰ هجری قمری، زاده و آرامیده در شهر شبستر.
۶ـ طریقه، روش
۷ـ اندکی
۸ـ جلال‌الدّین محمّد بلخی، ۶۰۴ تا ۶۷۳ هجری قمری، زادهٔ بلخ (در افغانستان امروزی)، آرامیده در قونیه (ترکیه امروزی).
۹ـ ابومحمّد مُشرف‌الدّین مُصلح بن عبدالله بن مشرّف، مشهور به شیخ اجلّ و استاد سخن، ۶۰۶ تا ۶۹۰ هجری قمری، زاده و آرامیده در شیراز.
۱۰ـ تعبیری از استاد ارجمند محمّدعلی اسلامی ندوشن است.
۱۱ـ شمس‌الدّین محمّد بین بهاءالدّین محمّد حافظ شیرازی، مشهور به خواجهٔ شیراز و لسان‌الغیب، حدود ۷۲۷ تا ۷۹۲ هجری قمری، زاده و آرامیده در شیراز.
۱۲ـ برگرفته از: محمّدعلی اسلامی ندوشن، »چهار سخنگوی وجدان ایران«، چاپ دوّم، نشر قطره، تهران، ۱۳۷۱، ص ۱۴۹.

عکس­ها از وبگاه گنجور برگرفته شده­اند:
https://ganjoor.ne

به نقل از ضمیۀ فرهنگی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۶، ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا