نگاهی به اوضاع جاری افغانستان در گفتوگو با رفیق اسدالله کشتمند
آمریکا و ناتو بعد از تدارکات طولانی و سیاستگذاریهای ماهرانه در داخل افغانستان جنگ را بهتدریج از جنوب به شمال و شمالشرقی افغانستان، یعنی مرز با آسیای میانه شوروی سابق، انتقال دادند.
رویدادهای اخیر در افغانستان، از جمله بیرون رفتن بخش بزرگی از نیروهای نظامی آمریکا و کشورهای اروپایی از افغانستان پس از بیست سال اشغال نظامی آن کشور، گفتوگوهای صلح میان نمایندگان بخشهایی از رهبری طالبان مستقر در قطر با نمایندگان دولت افغانستان به وساطت آمریکا و ایران و روسیه، و یورش مجدد نیروهای مسلّح طالبان در تلاش برای تسخیر شهرها و روستاها و برقراری دوبارهٔ حکومت اسلامی، ما را بر آن داشت که بار دیگر با رفیق اسدالله کشتمند گفتوگو کنیم و نظر ایشان را دربارهٔ رخدادهای اخیر در کشور همسایه جویا شویم.
رفیق کشتمند در سالهای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان در جمهوری دموکراتیک افغانستان عضو کمیتهٔ مرکزی و معاون شعبهٔ روابط بینالمللی کمیتهٔ مرکزی حزب بوده است، و در مقام سفیر کشورش در مجارستان، اتیوپی، و ایران نیز انجام وظیفه کرده است.
خوانندگان نامهٔ مردم را به خواندن پرسشهای ما از رفیق کشتمند و پاسخهای ایشان دربارهٔ اوضاع امروز افغانستان و دورنمای آیندهٔ افغانستان دعوت میکنیم.
*****
با خروج شماری از نیروهای نظامی آمریکا از افغانستان به نظر میرسد که دولت بایدن بخشی از برنامهٔ اعلام شدهٔ دونالد ترامپ رئیسجمهور پیشین را در این مورد اجرا کرده است. برخی این اقدام دولت آمریکا را دلیلی بر دست شستن آمریکا از افغانستان و رها کردن آن در دامن روسیه و جمهوری اسلامی ایران تحلیل میکنند. آیا این تحلیل پایهٔ واقعی دارد؟
نه! بههیچوجه. آمریکا افغانستان رابهخاطرموقعیت استراتژیک درمنطقه وبهخصوص به لحاظ نقشههای درازمدّت نفوذ درآسیای میانه و ایران، وتضعیف روسیه وچین به اشغال درآورده است. اتفاقاً استفاده ازموقعیت استراتژیک افغانستان علیه ایران وروسیه هدف اوّل وتعیینکنندهٔ اشغال افغانستان بهوسیلهٔ آمریکا بوده است. علیرغم پیشرفتهای زیادی که شد،این نیّت آمریکا تاکنون تحقق نیافته. دست شستن آمریکا ازافغانستان به معنای تغییرکلی استراتژی بااهمیت ودرازمدّت منطقهیی آمریکا است، که به نظرمن چنین اتفاقی تاکنون رخ نداده است؛ لااقل هیچ گونه علایمی از آن درعمل دیده نمیشود.
طالبان را در حکم شکلی از “اسلام سیاسی” نمیتوان جریان سیاسی و نیروی نظامی واحدی دانست و حداقل دو شاخهٔ اصلی را میتوان در آن تشخیص داد، که مقر فرماندهی یکی در قطر، و دیگری به طور عمده در داخل افغانستان است.
لطفاً در مورد تفاوتهای اصلی این دو شاخۀ طالبان، و نیز کنش و روابط آنها با آمریکا در مقطع کنونی توضیح مختصری بدهید. آیا این دو شاخهٔ طالبان هدفهای یکسانی را دنبال میکنند؟
ممکن است ازلحاظ ذهنی طالبانِ قطرنشین وطالبانِ روی صحنه وجوه مشترک فراوانی داشته باشند، ولی تمام همّ وغم طالبان قطرنشین شرکت فعال در سناریوی بازی دیپلماتیک آمریکایی خلاصه میشود، درحالیکه طالبانِ روی صحنه، برپایهٔ آنچه علت وجودی آنها را میسازد، به مبارزه ادامه میدهند. تاکنون هیچگونه علامتی مبنی بر تدوین نقشهٔ راه یا استراتژی سیاسی برای عمل بین این دوبخش دیده نشده است. اززمانیکه طالبان حوالی سال ۲۰۰۶ باردیگر سربلند کردند و در میدان جنگ و در نتیجه در میدان سیاست مطرح شدند، هیچگونه تماس و نشانهای (به جز استثناهای کوچک) از هیچیک از این رهبرانی که در قطر جلوس کردهاند وچیزی جز از دستپروردههای «سیا» نیستند، با حضور جمعی که زیر نام طالبان و به طورمشترک عمل مینماید، دیده نشده است. درهمهٔ این سالها، گروه قطرنشین حتیٰ کوچکترین علامتی ازتماس شخصی وخصوصی هم با رهبران طالبان درداخل افغانستان نداشتهاند یا لااقل کسی درمورد آن نمیداند. شخصی به نام ملا هبتالله آخوند رهبر رسمی طالبان است. دراین دوسال واندی که ازجریان مذاکرات بین دفتر قطر و نمایندگان آمریکا میگذرد، کسی حرفی، کلمهای، مشورهای واظهار نظری ازاین آقا نشنیده است. مثل اینکه اصلاً وجودندارد. کسی هم از او یاد نمیکند. وانگهی،امر بسیار مسلّم وبا اهمیتی که درعمل دیده شده است، این است که بین تصمیمهای اتخاذشده درجریان مذاکرات بین دفتر قطر ونمایندهٔ آمریکا و عمل گروههای طالب [طالبان] درداخل افغانستان، هیچگونه هماهنگی وجود ندارد.
چه عواملی در دو دهۀ گذشته باعث پایدار ماندن پایگاه اجتماعی طالبان در بخشهایی از افغانستان و افزایش توان و ارادۀ آنها برای گسترش حیطهٔ تسلط شان در سطح کنونی شده است؟
افغانستان کشورسنّتی عقبمانده واز لحاظ تباری کشوری است که تاکنون ایدهٔ ملت واحد با هویّت شناختهشده وقبولشده در آن با چالشهایی عمده روبروست. گروههای اِتنیک [قومی] و تباری خود را بسیار وابسته به ریشه ومنشأ خود میدانند و از موهبت تعلق به یک نظام واحد مورد قبول برای همه، و وطن واحدکه همهٔ اتباع آن دارای حقوق مساوی باشند ودرنتیجه خود را شهروندکامل آن بدانند، فاصله دارند. منشأ و پایگاه اصلی طالبان در مناطق پشتوننشین افغانستان قراردارد. تااینجا میتوان گفت که زندگی روال طبیعی درچنین کشوری را پیموده است و طالبان توانستهاند بانیمنگاه مساعدِ آمریکاییها(که به نوعی جنگ محدود و کمخطر برای خود، به منظور توجیه حضور درازمدّت خودشان درافغانستان به آن نیازداشتند) بهتدریج رشد تنظیم شدهای داشته باشند و به حضور خود در صحنهٔ سیاسی وعملی و جنگ ادامه بدهند. آنچه غیرطبیعی است، ودراین اواخر باعث نگرانی مضاعف گردیده، این است که طالبان نه درمناطق زادگاهی خود، یعنی مناطق پشتوننشین، بلکه درمناطقی وسیعاً رشدنموده اند که محل زندگی عمدتاً گروههای اِتنیک [قومی] دیگر(تاجیکها، هزارهها، ازبکها، وترکمنها) است. مسلّم است که آنان به تنهایی وبه نیروی خودقادربه چنین رشدی نبودهاند. آنهابه اضافهٔ دیگر گروههای افراطی وتروریست بر بنیاد نقشهای تنظیم شده به شمال افغانستان منتقل و در آنجا تحکیم موضع شدهاند. این مایهٔ نگرانی بجا نه تنها برای مردم افغانستان بلکه برای همهٔ کشورهای آسیای میانه و مردمان متعلق به این مناطق است.
آیا درست است که کنترل بیش از ۷۰درصد از خاک افغانستان در اختیار طالبان قرار گرفته است؟ همچنین گزارشهایی از افغانستان میرسد که حکایت از مسلّح شدن و سازماندهی مقاومت مردمی (بهویژه زنان) در برابر طالبان دارد. آیا این گزارشها صحیح است و آیا اصولاً مردم در شهرهای بزرگ میتوانند جبهۀ مقاومت علیه طالبان و به منظور دفع هجوم آنان تشکیل دهند؟
اوضاع بسیارمتغیرودرحال تحول دائمی است. این یکی از بغرنجترین روندهایی است که دراین اواخر تسریع شده است. طالبان باسرعتی بیسابقه به کمک غیرمستقیم و مؤثر افراد پُرقدرتی که دستنشاندگان ومُجریان اوامر آمریکا هستند، مناطقی رااشغال میکنند، ولی با رسیدن نیروهای کماندوییِ دولت فرار میکنند، یا عدهای از آنها کشته شده و بقیه عقبنشینی میکنند.ماجراهای عجیبی رخ میدهد: بغرنجی وضع دراین است که سربازان وافسران ارتش افغانستان بدون اجازهٔ آمریکاییها یا نمایندگان آنها که درقدرت جا خوش کردهاند نمیتوانند به اقدام قاطع متوسل شوند؛ مثلاً مشاور امنیت ملی آقای اشرف غنی به اسماعیلخان پیام میفرستدکه شماحق ندارید طالبان را از هرات برانید زیرا توافق صورت گرفته است تاطالبان ۷۰درصد از خاک افغانستان را در اختیار بگیرند. یا رئیس ستاد ارتش میگوید نیروی هوایی حق ندارد روی طالبان بمب بریزد وغیره. ازاین نوع مثالها فراوان است. تاکنون بهکرات دیده شده است که درحساسترین لحظات در برابر نیروهای رزمی افغانستان درمبارزه باطالبان موانع عدیده ایجادشده است.
پیشرَویهای غیرمتعارف وتعجبآور طالبان طوری مردم را نگران ساخته که به صورت خود بهخودی و وسیعاً درپی چارهجویی برآمدهاند. این روندبعدازموضعگیریهای شجاعانهٔ مارشال دوستم با هدف بسیج کردن مردم در مبارزه علیه متجاوزان طالب و داعش و القاعده ودیگر نحلههایی ازاین نوع، درسراسر افغانستان شکل میگیرد. خیزش مردمی (نامی بود که به این روند داده شد) مورداستقبال بیسابقهای قرار گرفت وبه ویژه درسطح روشنفکران اقوام مختلف بازتاب مثبت وسیعی یافت، ولی ازهمان آغاز، دولت در برابر آن موانع ایجاد کرده است. به هرحال، درعمل هیچ نیرویی قادرنخواهد بود این نوع واکنش مردمی را حذف نماید. درواقع خیزش مردمی مرحلهای جدید ازآگاهی مردمِ تبارهای گوناگون افغانستان ازوضعیت جنگ ودفاع از منافع حیاتی خود است. آمریکاییها از طریق حاکمیت دستنشانده برای تضعیف ونابودی این جنبش میکوشند.
آیا تغییر سیاست آمریکا و خروج بخشی از نیروهای نظامی آن از افغانستان، زمینهٔ ظهور چالشهای سیاسی و اجتماعی جدید در این کشور خواهد شد؟
به طورخلاصه میتوان گفت که وضع به وجودآمدهٔ نوین درافغانستان تنهامنجربه جابهجاییهایی در قدرت خواهدشد، نه اینکه نفس نظام که ثمرهٔ عمدهٔ اشغال افغانستان به وسیلهٔ آمریکاییهاست، بلرزد.
آنچه آمریکاییهادرمدّت اشغال افغانستان کردهاند برای آنهااین امکان رافراهم آورده است که دروضع کلی وآرایش حضورنظامی خود، بادرنظرداشتِ نتایج به دست آمده وتغییراوضاع جهانی ومنطقهٔ ما، این تغییراتی راکه شاهدیم واردکنند.آنها میخواهند این اقدام آنها در انظار جهانیان بهمثابه تغییر واقعی درسیاست آمریکا درقبال افغانستان شناخته شود، ولی درحقیقت چنین نیست. نخست اینکه آمریکاییها کار افغانستان را یکسره کردهاند و اشغال افغانستان را به شیوههایی بسیار ظریف ادامه میدهند؛ هیچ نیروی جنگی جدّیای در برابر آنها وجود ندارد و روی صحنه نیز نیازی به نیروهای نظامی خودی ندارند.ازجانب دیگر،آنچه امروز در افغانستان میگذرد، تبعات الزامی ورود به مرحلهٔ جدیدی از آرایش نیروهای جنگ نیابتی آمریکایی است که درشمال افغانستان برای هجوم بردن به آسیای میانه سازمان داده شده است.
با در نظر گرفتن اینکه بر طبق برخی گزارشهاآمریکا قرار نیست همهٔ نیروهایش را از افغانستان خارج کند،ارزیابی شما در مورد تأثیرهای اصلی سیاست جدید آمریکا/ناتو در سطح منطقهیی، و امکان افزایش تنشها در مرزهای افغانستان در اثر گسترش حیطهٔ تسلط طالبان چیست؟ آیا ما شاهد آغاز مرحلۀ جدیدی از سیاستهای منطقهیی از طریق بازیگران نیابتی در این کشور هستیم؟
به احتمال بسیارقوی چنین خواهد بود. نخست اینکه آمریکا به بهانههای مختلف نیروهای خود را زیر پوششهای دیگری غیراز یونیفورم ارتش آمریکا در افغانستان نگه میدارد، مانند مرکز فعال «سیا» درکابل، محافظان سفارت آمریکا، و بالا بردن عدهٔ کارمندان سفارت آمریکا (شاید براساس نمونهٔ عراق عمل کنندکه در آنجا رقم دیپلماتهای آمریکایی پانزده هزار نفر بوده است). درکنار همهٔ اینها، هیچکس نمیداند چندتا از پایگاههای آمریکایی درافغانستان باقی میماند. در قراردادی که درفوریه سال 2020 بین دفتر قطر طالبان و نمایندهٔ آمریکا به امضا رسید، قیدشده بودکه از جملهٔ نُه (۹) پایگاه آمریکا، پنج تای آن باید بسته شود. حالا چه کسی میداند چند تا پایگاه دیگر غیر از آن نُه پایگاه یادشده درافغانستان دارند؟ درنتیجه، آمریکا از افغانستان بیرون نمیشود. آمریکا و ناتو بعد از تدارکات طولانی و سیاستگذاریهای ماهرانه درداخل افغانستان جنگ را بهتدریج از جنوب به شمال وشمالشرقی افغانستان، یعنی مرز با آسیای میانه شوروی سابق، انتقال دادند. مرحلهٔ جدید سیاستهای تهاجمی آمریکا در قبال آسیای میانه و پیاده کردن آن به وسیلهٔ گروههای افراطی اسلامی علیه آسیای میانه، ازهمینجا، از اوضاع مغشوش افغانستان، رخ مینماید. روسیه، تاجیکستان، ازبکستان، و چین با شدّت و بیداری تمام اوضاع را رصد میکنند. اظهارات ولادیمیر پوتین و سرگئی لاوروف درزمینهٔ آمادگی روسیه و پیمان امنیت جمعی برای دادنِ جواب قاطع به این وضع، جای شکی باقی نمیگذارد. صحبت ولادیمیر پوتین با امام علی رحمان رئیسجمهور تاجیکستان به اندازهٔ کافی گویاست و از ارادهٔ آنان برای مقابلهای فیصلهکن با این وضع حکایت دارد.
همهٔ این جنجالهایی که درداخل افغانستان باهمکاری ماهرانهٔ آمریکا و عُمّالش به منظور ایجاد بیثباتی کنترلشده در جریان است، پیام شوم طوفانی وحشتناک را در مرزهای افغانستان با آسیای میانه به همراه دارد.
بحثها و نگرانیهایی در ایران در مورد گسترش حیطهٔ عمل طالبان مطرح شده است. برای مثال، اخیراً وزارت امور خارجهٔ جمهوری اسلامی ایران هفتهٔ گذشته میزبان نشست برخی از نمایندگان طالبانِ قطر و دولت افغانستان بود. به نظر شما در آیندهٔ کوتاه و میانمدّت روابط بین طالبان و جمهوری اسلامی ایران چگونه خواهد بود؟
روابط جمهوری اسلامی ایران با جنبش طالبان تابع نوسانهای بسیاری خواهد بودکه طالبان از آن متأثرند. طالبان جنبشی سیّال و بیدر و پیکر، بدون برنامه وسیاستِ درستِ چارچوببندی شده، عمیقاً عقبمانده وبه طور غریزی متعصب و بنیادگرا هستند. هیچیک ازرهبران واقعی آنها که درداخل افغانستان حضور دارند، تحصیلات آکادمیک و مدرن ندارند. زندگی نشان داده است که پیوستن تودههای کمسواد و بیسواد مناطق پشتوننشین افغانستان به جنبش طالبان نه ازروی تعقل، بلکه ازروی تعصب وغریزه است.چنین خصوصیات روانی باعث آن میشودکه این جنبش بهسادگی قابل نفوذ وتأثیرپذیر از پدیدههای بیرونی بسیارمتنوع باشند. هنگامیکه آمریکا ازطریق رهبری مجازی طالبان قطرنشین که دستپروردههای «سیا» هستند، این جنبش سیّال را درگرد باد سیاستهای بینالمللی قرار داد، نمیتوانست توقع ببردکه دیگران دراین بازی داخل نشوند و از آن سودخود را نبرند. چنین بودکه روسیه و ایران ودیگران با دستی باز تر وارد معرکه شدند، و همچنان به نفوذ درصفوف طالبان ادامه میدهند. آنان برای توجیه این تلاش خود، با رهبری رسمی طالبان یا همان دفتر قطر نیز که تاحدودی راهگشای این تماسهاست، لاس میزنند و این کاری است که هرحریف دیگری هم انجام میدهد. این جزء بازیهای ابتدایی سیاسی درچنین عرصههایی است.
وضع کنونی افغانستان برای بیثبات ساختن آسیای میانه،که یکی ازرؤیاهای قدیمی استراتژیستهای پنتاگون و «سیا» است، به ابهام و منبع تشویش کشانیده شده است. چنین فکر میشود که آمریکا برای تجاوز به ایران وزیر فشار قرار دادن آن برنامههای دیگری هم دارد، ولی حالا با این وضعی که به وسیلهٔ طالبان وداعش و القاعده ودیگر گروههای افراطی اسلامگرا درافغانستان به میان آورده است، اگر بتواند از این وضع برای ایجاد بیثباتی وشکست دادن جمهوری اسلامی ایران هم استفاده کند، به گفتهٔ آخوندها، برایش نوعی توفیق اجباری است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۳۴، ۲۸ تیر ۱۴۰۰