مسایل بین‌المللی

«اجلاس دموکراسی» امپریالیسم آمریکا – آموزشگاهی تخصصی در »ریاکاری«

پیشینهٔ ایالات‌متحده در حمایت از دموکراسی در کشورهای دیگر، نقطه‌های سیاه و تار فراوانی دارد. سطح گفتمان در ایالات‌متحده کودکانه‌تر از آن شده است که  بتوان تصور کرد کاخ سفید در این هفته در حال برگزاری نشست انجمنی است که ظاهراً به مسائل ژئوپلیتیکی می‌پردازد، البته با نام رسمی “اجلاس دموکراسی” که یادآور نمایش سریال طنز کودکانه‌ای قدیمی است.  در این نشست فوق‌العاده سری، جو بایدن، رئیس‌جمهور ایالات‌متحده و ۱۱۰ نفر از نزدیک‌ترین دوستانش، گردهم می‌آیند تا در مورد بهترین بودن خودشان صحبت کنند. ولی با همه کوششی که می‌کنند این نشست با آن نمایش کمدی کودکانه سال‌های دهه ۱۹۵۰ / ۱۳۲۹ چندان تفاوتی ندارد.

دولت ایالات‌متحده در تدوین “واژه‌نامه” نیز همچون همیشه خود را به مقام صاحب‌نظر کل منصوب کرده است. “دموکراسی” هم مانند واژه‌های “آزادی” و “حقوق بشر”، پس از سال‌ها نادیده گرفته شدن از سوی کشوری که کم‌ترین اهمیتی به آن نمی‌دهد معنایش را از دست داده است، زیرا بهترین فرایندهای دموکراتیک همان‌هایی‌اند که ثروتمندترین‌ها و صاحبان صنایع تسلیحاتی دیکته می‌کنند.

این تنها نیمی از یک شوخی با دمکراسی است. از ۱۱۰ نفری که ظاهراً متمایل به شرکت در “اجلاس دموکراسی”‌اند بسیاری‌شان میزبان پایگاه‌ها و نیروهای نظامی ایالات‌متحده‌اند. مقاومت بومیان و ساکنان محلی در برابر حضور یا به‌باور بسیاری اشغال نظامی ایالات‌متحده، اغلب به‌وسیلهٔ دولت‌های سرسپرده و مزدور آمریکا سرکوب می‌شود. این دولت‌ها جیره‌خوار سخاوتمندی آمریکا هستند. این واقعیت ناخوشایند همراه با بسیاری موارد دیگر جدی گرفتن شعار اجلاس این هفته را دشوار می‌کند. به‌عنوان مثال، اگر سازمان سیا ترور سالوادور آلنده در شیلی یا پاتریس لومومبا در جمهوری دموکراتیک کنگو را طراحی و اجرا نکرده بود، از آن‌ها می‌توانستیم بپرسیم که ایالات‌متحده با رهبران منتخبی که دلیرانه مسیری متفاوت را در خدمت به مردمشان انتخاب می‌کنند چگونه رفتار می‌کند؟ حتی زمانی که کشوری از اوامر ایالات‌متحده پیروی کند اما نتیجهٔ این پیروی به‌سود ایالات‌متحده نباشد، همان افراد فرمان‌بردار از میان برداشته می‌شوند یا به‌گونه اخیر ممکن است برخی اعتراض کنند که مثال‌های آورده شده در گذشته روی داده‌اند و به اوج دوران جنگ سرد مربوط می‌شوند. ولی حذف رهبران “ناخوشایند” که اکثر آنان سوسیالیست بودند به‌وسیلهٔ مجموعه نظامی-اطلاعاتی آمریکا پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ / ۱۳۷۰ هم متوقف نشد و باور نداشتن این حقیقت از ساده‌لوحی است. بولیوی، ونزوئلا، و نیکاراگوئه در لیست مقدس شرکت کنندگان در “اجلاس دموکراسی” نیستند. این سه کشور آمریکای لاتین به‌صورت مرتب انتخابات چندحزبی بر پا داشته‌اند اما از آنجا که این انتخابات‌ها دولت‌هایی چپ که با هژمونی ایالات‌متحده مخالف‌اند را به قدرت می‌رسانند نامشروع و رهبران‌شان دیکتاتور نامیده می‌شوند. جای تعجب نیست که برخورد نشریات غرب با این کشورها با تلاش‌های بی‌پایان به‌منظور سرنگونی رهبری آن‌ها همراه بوده است. تنها دو مثال را یادآور می‌شویم. هوگو چاوز، رئیس‌جمهور سابق ونزوئلا، از برکناری در سال ۲۰۰۲ / ۱۳۸۱ جان سالم به‌در برد، و اِوو مورالس در بولیوی در کودتایی فاشیستی در سال ۲۰۱۹ / ۱۳۹۸ سرنگون شد تا اینکه در سال بعد یکی از اعضای حزبش مقام ریاست‌جمهوری را به‌دست آورد. این اقدام‌های ضد دموکراسی درست مانند اقدام‌های مشابه در دوران جنگ سرد، از سوی همان رسانه‌هایی که اکنون مدعی دفاع از آزادی‌ها، دموکراسی، و حقوق بشرند، ترغیب و تشویق ‌شده‌اند. اینجا تنها بحث انتزاعی دربارهٔ دموکراسی به‌سبک ایالات‌متحده مطرح نیست، بلکه بحث بر سر این مسئله است که از نظر اقتصادی و سیاسی آیا “دموکراسی”‌ای معین که به‌نفع ایالات‌متحده باشد وجود دارد یا نه؟ ما در ارسال دعوت‌نامه‌ برای شرکت در “اجلاس دمکراسی” به اسرائیل، کشوری که رژیمی به‌طرز وحشیانه نژادپرست به‌ضد فلسطینی‌ها در آن در قدرت است، به برزیل، کشوری که با فساد و توطئه‌چینی قضایی رهبران چپ‌گرا را حذف یا از نامزدی آنان جلوگیری می‌کند، و به هند، جایی که سرکوب مسلمانان با حمایت دولت به‌هدف اطمینان یافتن از پذیرفته شدن به مشارکت در ائتلاف‌های نظامی به‌رهبری ایالات‌متحده نادیده گرفته می‌شود، پاسخ سئوال بالا را می‌گیریم. همانند بسیاری از موارد که در ارتباط با ایالات‌متحده هستند مصالح ژئوپلیتیکی بر هر تعهدی خیالی به اصول انسانی ارجحیت دارند.

“دموکراسی” آمریکایی تا چه اندازه می‌تواند محبوبیت داشته باشد اگر وجودش به‌زور اسلحه یا حداقل اجرای سیاستی خاص باشد؟ چند کشور در جهان در صورت چنین انتخابی باکمال میل تسلیم چنین نظمی می‌شوند، نظمی که این‌ کشورها را ده‌ها سال زیر سلطه استعماری و نواستعماری خود نگه داشته است؟ از آنجا که اکثر مردم جهان از ایالات‌متحده در مقام بزرگ‌ترین تهدید و خطر برای صلح جهانی نام می‌برند پاسخ دادن به سؤال بالا دشوار نیست.

ولی این ریاکاری‌های روزمره تنها ظاهر امر هستند. موضوع بسیار عمیق‌تری وجود دارد که زیربنای “دموکراسی” ایالات‌متحده و تمام تضادهای آن است، موضوعی که مارکسیست‌ها مدت‌ها است که از آن آگاهی دارند. همان‌طور که ولادیمیر لنین در کتاب “دولت و انقلاب” بیان کرد: “هرچند سال یک بار به ستمکشان اجازه می‌دهند تا تصمیم بگیرند که از میان طبقه ستمگر، کدام نماینده طبقه سرکوب کننده، آن‌ها را سرکوب کند.” لنین سخنان کارل مارکس را تفسیر می‌کرد و در صد سال پیش آن را بازمی‌نوشت. این سخنان درباره آینده، همچون گذشته، به‌همان اندازه صدق می‌کنند.

دموکراسی در نظام سرمایه‌داری به‌هر شکلی که باشد، چیزی بیش از یک نمایش پانتومیم (لال‌بازی) نیست. ابزار حاکمیتی طبقاتی است به‌منظور فراهم آوردن استثمارگری‌ای کارآمدتر. ولی این واقعیت اساسی را نمی‌توان پنهان کرد و مردم آمریکا نیز تا حدودی آن را می‌دانند حتی اگر با این عبارات بیانش نکنند.

آیا درنهایت اینکه زندگی در فقر حقی دموکراتیک است؟ کار کردن بسیار فقط برای زنده ماندن؟ نگرانی از بی‌خانمانی، مانند میلیون‌ها نفر، در بحبوحه بیماری‌ای همه‌گیر؟ آیا تصمیم‌ گرفتن میان به‌خطر انداختن جان خود در محل کار یا تن دادن به وحشت از بیکاری و بدهی انتخابی دموکراتیک است؟

در ایالات‌متحده حتی آن “حقوق” ناچیز از ۸۰۰ هزار نفر [جان‌باختگان کووید-۱۹] سلب شده است زیرا دولت دموکراتیک‌شان تصمیم گرفته است بگذارد آنان بمیرند. این همان چیزی است که منتقدان کشورهایی چون چین نمی‌فهمند: اگر اوضاع برای اکثر قریب‌به‌اتفاق زحمتکشان بهبود نیابد، حتی برگزاری هرروزهٔ انتخابات نیز امری بیهوده است.

مطلب از این قرار بوده است. دوباره به‌قول لنین: “دموکراسی برای یک اقلیت ناچیز، دموکراسی برای ثروتمندان… این دموکراسی جامعه سرمایه‌داری است. اگر دقیق‌تر به سیستم دموکراسی سرمایه‌داری توجه کنیم، محدودیت‌هایی را خواهیم دید [که] تهیدستان را از سیاست و از مشارکت فعال در دموکراسی محروم می‌سازد و بیرون می‌کند.” در ایالات‌متحده این محدودیت‌ها آشکارا از طریق محدود کردن رأی دهندگان و نادیده گرفتن آرای گروه‌های اقلیت پدیدار می‌شوند، ولی خود سیستم سیاسی بر پایه‌ای پوسیده بنا شده است. برخلاف سخنرانی آبراهام لینکلن در سخنرانی گتیزبورگ، دموکراسی “حکومت مردم، به‌وسیلهٔ مردم، برای مردم” نیست، بلکه حکومت سرمایه‌داران، به‌وسیلهٔ سرمایه‌داران، برای سرمایه‌داران است. مردم نقشی در آن ندارند مگر همچون منبعی برای استخراج ثروت.

ولی چین این رابطه را تغییر می‌دهد. حزب کمونیست چین مهم‌ترین نهاد سیاسی این کشور گرچه پایگاه آن اتحاد کارگران و دهقانان شکل گرفته اما اعضای آن از کل جامعه چین بود. این اتحاد همچنان به‌قوت خود باقی است تا اطمینان حاصل شود که کارگران در کانون اصلی سیاست‌گذاری  و تخصیص منابع قرار دارند.

در کشورهایی مانند ایالات‌متحده افراد مرفه برای محافظت و گسترش سودشان گروه‌هایی ذینفع تشکیل می‌دهند. تنها گروه ذینفع کمونیست‌ها مردم‌اند. اگر در چین یا سایر کشورهایی که به‌وسیلهٔ حزب‌های کمونیست اداره می‌شوند اقدامی انجام شود، سود و زیان آن خیلی پیش‌تر از نظرخواهی از بورژوازی بررسی می‌شود، چون بورژواها در اکثریت نیستند و اگر ایده‌هایشان به‌رأی گذاشته شود شکست خواهند خورد، زیرا این کشورها جایی برای سوداگری نیست.  جنبه‌هایی دیگر از آنچه چین “دموکراسی کل فرایند”ش می‌نامد وجود دارند که می‌توان و باید با جزئیات بیشتری به‌آن پرداخت. مشارکت کل جامعه در فرایند سیاسی از طریق نظارت، مشاوره، بررسی عمومی، حکومت مردمی، و بسیاری روش‌های دیگر، چین را به جامعه‌ای بسیار دموکراتیک‌تر تبدیل می‌کند تا ایالات‌متحده و وابستگانش را.

ولی این مقوله دیگری است. در حال حاضر آخرین نقل‌قول را برای شما می‌آورم: “اگر مردم فقط برای رأی دادن بیدار شوند، و سپس منفعل بمانند، اگر در طول مبارزات انتخاباتی به آنان بها داده شود ولی پس از انتخابات حرفی برای گفتن نداشته باشند یا اگر در طول رقابت‌های انتخاباتی از آنان حمایت شود و پس از انتخابات فراموش گردند، چنین دموکراسی‌ای دموکراسی واقعی نیست.” این نقل‌قول از مارکس یا لنین نیست. این سخنان رئیس‌جمهور چین شی جین‌پینگ است که دقیقاً همان چیزی را می‌گوید که اگر مارکس و لنین امروز زنده بودند می‌گفتند.

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ  ۱۱۴۵، ۲۹ آذر ۱۴۰۰

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا