دربارهٔ مسئلهٔ دیالکتیک ولادیمیر ایلیچ لنین
نوشته شده در سال ۱۹۱۵
نخستین انتشار: در نشریهٔ بلشویک (Bolshevik)، شمارهٔ ۵-۶، ۱۹۲۵
منبع ترجمهٔ فارسی: متن انگلیسی انتشارات پروگرس (۱۹۷۶) با عنوان On the Question of Dialectics، به نقل از آرشیو اینترنتی Marxist.org
همهٔ پانوشتها و واژهها و عبارتهای درون [ ] از مترجم است. بقیهٔ توضیحهای درون ( ) یا { } و همهٔ تأکیدها از مؤلف است.
لنین چند سال پس از تألیف ”ماتریالیسم و امپیریو-کریتیسیسم“ (۱۹۰۸)، در سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۵، در روند مطالعهٔ ”علم منطق” هگل، و کتابهای دیگری مثل نوشتهٔ فردیناند لاسال دربارهٔ هراکلیت یا کتاب“متافیزیک“ ارسطو، یادداشتهای بیشتری دربارهٔ ماتریالیسم دیالکتیک نوشت که ”دربارهٔ مسئلهٔ دیالکتیک“ یکی از موجزترین آنهاست.
****************
شکافتن یک کل واحد و شناختن اجزای متناقض آن (نقل قول از فیلون دربارهٔ هراکلیت را در آغاز بخش سوم، «دربارهٔ شناخت»، در کتاب لاسال دربارهٔ هراکلیت ببینید۱) همانا جوهر (یکی از «اجزای اساسی»، یکی از مشخصهها یا ویژگیهای اصلی، اگر نگوییم اصلیترین مشخصه یا ویژگی) دیالکتیک است. هگل۲ نیز موضوع را دقیقاً به همین صورت طرح میکند (ارسطو۳ در رسالهٔ متافیزیک [مابعدالطبیعه] خود مدام با این [مقوله] کلنجار میرود و با هراکلیت و اندیشههای هراکلیتی مبارزه میکند).
درستی این جنبه از محتوای دیالکتیک را باید به وسیلهٔ تاریخ علم آزمود. به این جنبهٔ دیالکتیک معمولاً توجه کافی نمیشود (برای نمونه در نوشتههای پلخانف۴): یگانگی اضداد را به صورت مجموعهای از چند مثال میفهمند {«برای مثال، یک دانه»؛ «برای مثال، کمونیسم اولیه». در مورد [فریدریش] انگلس هم همینطور است. ولی «برای عامه فهم کردن…» است} و نه در حکم قانون شناخت (و قانونِ جهان عینی).
در ریاضی: + و – [مثبت و منفی]؛ دیفرانسیل و انتگرال.
در مکانیک: کنش و واکنش.
در فیزیک: الکتریسیتهٔ مثبت و منفی.
در شیمی: ترکیب و تجزیهٔ اتمها.
در علوم اجتماعی: مبارزهٔ طبقاتی.
یگانگی اضداد (شاید درستتر باشد بگوییم «وحدت» آنها؛ هرچند در اینجا تفاوت دو واژهٔ یگانگی و وحدت خیلی مهم نیست. از یک لحاظ، هر دو درست است) یعنی تشخیص (کشف) گرایشهای متناقض، متضاد، متقابلاً مشروط به وجود یکدیگر، در همهٔ پدیدهها و فرایندهای طبیعت (شامل ذهن و جامعه). شرط فهم و شناختِ همهٔ فرایندهای جهان در «خودجُنبی» آنها، در تکامل خودجوش آنها، [و] در حیات واقعی آنها، فهم و شناخت آنها به صورت وحدت اضداد است. تحوّل، «مبارزهٔ» اضداد است. دو ادراک بنیادین (یا دو [ادراک] ممکن؟ یا دو [ادراک] قابلمشاهدهٔ تاریخی؟) از تحوّل (فرگشت) عبارتاند از: [درکِ] تحوّل به صورت افزایش و کاهش، به صورت تکرار، و [درک] تحوّل به صورت وحدت اضداد (تقسیم شدن یک واحد به اضدادِ متقابلاً مشروط به وجود یکدیگر و رابطهٔ متقابل بین آنها).
در نخستین ادراکِ حرکت، خودجُنبی، نیروی محرّک آن، سرچشمهٔ آن، انگیزهٔ آن، در سایه میماند (یا این سرچشمه عاملی بیرونی میشود: خدا، ذهن، و غیره). در ادراکِ دوّم، توجه اصلی دقیقاً به فهم و شناختِ سرچشمهٔ «خود»جُنبی معطوف میشود.
ادراکِ نخست، بیجان، بیجلا، و خشک است. دوّمی، زنده است. دوّمی بهتنهایی کلیدِ [فهم] «خودجُنبی» همهٔ موجودات است؛ کلید [فهم] «جهشها»، «گسست در پیوستگی»، «دگرسان شدن به ضد»، [و] نابودی کهنه و ظهور نو است.
وحدت (همسانی، یگانگی، کنش همتراز) اضداد، مشروط، موقت، گذرا، و نسبی است. [ولی] مبارزه بین اضدادِ متقابلاً مشروط به وجود یکدیگر، مطلق است، همانطور که تحوّل و حرکت مطلقاند.
خوب دقت کنید: در ضمن، تمایز بین ذهنگرایی (شکگرایی، روش سوفسطایی، و غیره) و دیالکتیک، این است که در دیالکتیکِ (عینی)، تفاوت بین نسبی و مطلق، خودش نسبی است. در دیالکتیک عینی، در [امر] نسبی، مطلق وجود دارد. در ذهنگرایی و روش سوفسطایی، نسبی، فقط نسبی است و مطلق را کنار میگذارد.
مارکس در سرمایه نخست سادهترین، معمولترین و بنیادیترین، عامترین و رایجترین رابطهٔ جامعهٔ بورژوایی (کالایی) را تحلیل میکند، رابطهای که میلیونها بار واقع میشود: مبادلهٔ کالا. تحلیل همین پدیدهٔ بسیار ساده (این «سلول» جامعهٔ بورژوایی)، همهٔ تضادهای (یا منشأ و مبدأ همهٔ تضادهای) جامعهٔ امروزی را آشکار میکند. شرح و تفصیل بعدی، شکلگیری و تحوّل (رشد و حرکت هر دو) این تضادها و این جامعه را در ∑ [=جمع] اجزای مفرد [خاص] آن به ما نشان میدهد. از آغاز آن تا انجام آن.
روش شرح و تفصیل (یعنی مطالعهٔ) دیالکتیک به طور عام نیز باید همینطور باشد (زیرا که در نظر مارکس، دیالکتیک جامعهٔ بورژوایی فقط مورد خاصی از دیالکتیک است). در هر قضیهای باید از سادهترین، معمولترین، عامترین… [گزاره] آغاز کرد: برگهای درخت سبزند؛ «جان» مرد است؛ «فایدو» سگ است، و غیره. از همینجا، دیالکتیک داریم (همانطور که نبوغ هگل تشخیص داد): خاص [از نوع] عام است. (مقایسه شود با کتاب متافیزیک [مابعدالطبیعه]، نوشتهٔ ارسطو، ترجمهٔ شگلر، کتاب سوّم، فصل ۴، مسائل ۸-۹: «زیرا روشن است که نمیتوان بر این نظر بود که خانهای (به طور عام) جدا و خارج از خانههای مشخص و مشهود [به طور مفرد و خاص] وجود دارد. ( » ۵ در نتیجه، اضداد (خاص ضد عام است) یگانهاند: خاص فقط در پیوندی که به عام میانجامد [فقط در پیوند با عام] وجود دارد. عام فقط در خاص و از طریق خاص وجود دارد. هر خاصی (به این یا آن نحو) عام است. هر عامی (جزئی از، جنبهای از، یا جوهرِ) خاص است. هر عامی فقط بهتقریب همهٔ وجودهای عینی [ابژهها] خاص را در بر دارد. هر خاصی به طور ناکامل در عام وارد میشود، و غیره و غیره. هر خاصی از طریق هزاران گذار، با انواع دیگر خاص (اشیاء، پدیدهها، فرایندها، و غیره) مربوط میشود. از همین جا، عناصر، نطفهها، و مفاهیم ضرورت، رابطهٔ عینی در طبیعت، و غیره را داریم. از همین جا، محتمل و ناگزیر، عارضه و جوهر را داریم؛ زیرا وقتی میگوییم «جان» مرد است، «فایدو» سگ است، این برگِ درخت است، و غیره، برخی از خصیصهها را محتمل [فرض میکنیم] و نادیده میگیریم؛ جوهر را از عَرَض [ظاهر] جدا میکنیم، و یکی را در برابر دیگری قرار میدهیم.
بدین ترتیب، در هر قضیهای، میتوانیم (و باید) نطفهٔ همهٔ عناصر دیالکتیک را، مثل «هسته») «سلول(«، آشکار کنیم، و بدین طریق نشان دهیم که دیالکتیک خاصیت ذاتی همهٔ دانش و معرفت کلی بشر است. و علوم طبیعی نیز طبیعت عینی را با همان کیفیتها، دگرسانی خاص به عام، محتمل به ناگزیر، گذارها، تلفیقها، و پیوند متقابل و دوطرفهٔ اضداد نشان میدهد (و اینجا نیز باید بتوان این امر را در هر مورد ساده نیز نشان داد). دیالکتیک همان نظریهٔ دانش و معرفت (هگل و) مارکسیسم است. «جنبهٔ» اصلی موضوع (نه «یک جنبه»، بلکه جوهر موضوع) همین است، که پلخانف، اگر نخواهیم ذکری از مارکسیستهای دیگر کنیم، توجهی به آن نکرد.
***
هم هگل (رجوع شود به کتاب علم منطق او) و هم پال فولکمَن، «معرفت شناس» مدرن علوم طبیعی، التقاطی و دشمن هگلگرایی (که وی آن را نفهمید!)، دانش و معرفت را به شکل مجموعهای از دایرهها[ی مجزا] توصیف کردند (اثر فولکمنErkenntnistheorische Grundzüge ۶ را ببینید).
[سرنوشت] «دایرهها» در فلسفه: {آیا گاهشماری اشخاص
ضروری است؟ نه!}
[دوران] باستان: از دموکریت۷ تا افلاطون۸ و دیالکتیک هراکلیت.
[دوران] نوزایی: دکارت۹ در مقابل گاسِندی۱۰ (یا اسپینوزا؟۱۱)
[دوران] نوین: دُلباخ۱۲ – هگل (از طریق برکلی۱۳، هیوم۱۴،
کانت۱۵).
هگل – فوئرباخ۱۶ – مارکس۱۷.
دیالکتیک به مثابه دانش و معرفتی زنده، چندوجهی (که شمار وجوه آن بیوقفه زیاد میشود)، با بیشمار نحوهٔ برخورد به واقعیت و نزدیک شدن به آن (با نظام فلسفیای که در هر نحوهٔ برخورد، [بیش از پیش] به یک کل فرامیروید)- چنین است محتوایی بیاندازه غنی در مقایسه با ماتریالیسم «متافیزیکی» که ناکامی اساسیاش، ناتوانی آن در کاربرد دیالکتیک در بیلدرتئوری (Bildertheorie)، در فرایند [شکلگیری] و تحوّل معرفت است.
ایدئالیسم فلسفی فقط از دیدگاه ماتریالیسم خام، ساده، و متافیزیکی است که مُهمل و بیمعناست. ولی از سوی دیگر، از دیدگاه ماتریالیسم دیالکتیک، ایدئالیسم فلسفی عبارت است از بسط (آماس، بزرگ کردن) یکسویه، اغراقآمیز، و مفرط یکی از مشخصهها، جنبهها، [و] وجوه معرفت به خداگونهای مطلق، جدا از ماده [و] از طبیعت. ایدئالیسم، تاریکاندیشی روحانی [مذهبی] است. صحیح. ولی ایدئالیسم فلسفی («دقیقتر» و «بهعلاوه») راهی است به سوی تاریکاندیشی روحانی از مسیر یکی از مراتب معرفت بینهایت پیچیدهٔ (دیالکتیکی) انسان. (به این بیان موجز خوب دقت شود!)
معرفت انسان خط مستقیم نیست (یا خط مستقیمی را دنبال نمیکند) بلکه منحنیای است که بیوقفه و بیانتها به [شکل] مجموعهای از دایرهها، [و در واقع] به شکل مارپیچ [حلزونی] نزدیک میشود. هر جزء، قطعه، یا بخشی از این منحنی را میتوان به صورت خطی مستقیم، مستقل، و کامل تغییر داد (یکسویه تغییر داد) [و در نظر گرفت]، که در آن صورت (اگر شخص نتواند بهخاطر انبوه درختها [خطها]، جنگل [منحنی] را ببیند) به باتلاق، به تاریکاندیشی روحانی منتهی خواهد شد (که در آنجا، به منافع طبقاتی طبقات حاکم گره میخورد). راستخطی و یکسویگی، تصلّب و تحجّر، ذهنگرایی و کورذهنی- این است ریشههای معرفتشناختی ایدئالیسم. و البته تاریکاندیشی روحانی (=ایدئالیسم فلسفی) ریشههای معرفتشناختی دارد، بیپایه نیست؛ بیتردید گُلی ستروَن است، ولی گل ستروَن و عقیم که روی درخت جاندار معرفت انسانی زنده و پویا، باروَر، واقعی، توانمند، همهجانبه، عینی، و مطلق میروید.
—————————————————————————————————————————–
۱. لاسال، سوسیالیست پروسی-آلمانی میانهٔ سدهٔ نوزدهم و بنیادگذار حزب سوسیالیست دموکراتیک بود. لنین در سال ۱۹۱۵ بر کتاب لاسال با عنوان «فلسفهٔ هراکلیتِ تاریکِ اِفهسُس» نقدی اجمالی نوشت.
لنین به این جمله از فیلون در کتاب فردیناند لاسال اشاره میکند: «واحد آن چیزی است که از دو متضاد تشکیل شده است، به طوری که وقتی به دو نیم میشود، متضادها آشکار میشوند. آیا این همان قضیهای نیست که یونانیان میگویند هراکلیت بزرگ و نامدار آنها سرلوحهٔ فلسفهاش کرد و به این کشف تازه بالید[؟]…»
فیلون، که لاسال از او نقل قول میکند، فیلسوفی یهودی بود که در اواخر سدهٔ اوّل پیش از میلاد تا اواسط سدهٔ اوّل پس از میلاد در اسکندریه در مصر زندگی میکرد. هراکلیت (سدهٔ پنجم و ششم پیش از گاهشماری عصر حاضر) را به دلیل دیدگاههای ابهامآمیزش «فیلسوف تاریک» یا ناروشن میخواندند. اِفهسُس از شهرهای یونان باستان است که خرابههای آن امروز در ازمیر، در ترکیهٔ امروزی است. هراکلیت اهل اِفهسُس بود.
۲. فریدریش هگل (۱۷۷۰-۱۸۳۱)، فیلسوف آلمانی ایدئالیست و نظریهپرداز دیالکتیک.
۳. ارسطو یا ارسطاطالیس، فیلسوف و زیستشناس یونانی، مبدع علم منطق، شاگرد افلاطون (۳۸۴-۳۲۳ پیش از سال صفر گاهشماری عصر حاضر).
۴. گئورگی پلخانف (۱۸۵۶-۱۹۱۸)، از بنیادگذاران نخستین سازمان مارکسیستی در روسیه، و از اعضای اقلیت (منشویک) حزب سوسیال دموکرات سالهای بعد.
۵. ترجمهٔ فارسی از یادداشت ویراستارِ متن انگلیسی. در متن اصلی چنین آمده است:
“…denn natürlich kann man nicht der Meinung sin, daß es ein Haus (a house in general) gebe außer den sichtbaren Häusern,” “ού γρ άν ΰείημεν είναί τινα οίχίαν παρα τχς τινάς οίχίας”
۶. Paul Volkmann، فیزیکدان پروسی (۱۸۵۶-۱۹۳۸).
یادداشت ویراستار انگلیسی← اشاره به کتاب او به نام «اصول معرفتشناسی علوم طبیعی»:
Erkenntnistheorische Grundzüge der Naturwissenschaften, Leipzig-Berlin, 1910, p. 35.
۷. دموکریت یا دموکریتوس، فیلسوف یونانی ماتریالیست (حدود ۴۶۰ تا حدود ۳۷۰ پیش از سال صفر گاهشماری عصر حاضر).
۸. افلاطون، فیلسوف یونانی ایدئالیست، شاگرد سقراط (۴۲۷-۳۴۷ پیش از گاهشماری عصر حاضر).
۹. رنه دکارت، ریاضیدان، فیزیکدان، و فیلسوف فرانسوی (۱۵۹۶-۱۶۵۰).
۱۰. پییر گاسندی، ریاضیدان، اخترشناس، کشیش، و فیلسوف فرانسوی دارای عقاید ماتریالیستی و از مخالفان اندیشههای دکارت (۱۵۹۲-۱۶۵۵).
۱۱. باروخ (بندیکتو) اسپینوزا، فیلسوف خردگرا و ماتریالیست هلندی (۱۶۳۲-۱۶۷۷).
۱۲. پُل آنری (بارون) دُلباخ، فیلسوف خداناباور ماتریالیست آلمانی-فرانسوی و از رادیکالترین روشنفکران عصر خود (۱۷۲۳-۱۷۸۹).
۱۳. جورج برکلی، کشیش و فیلسوف ایدئالیست ایرلندی (۱۶۸۵-۱۷۵۳).
۱۴. دیوید هیوم، تاریخنگار و فیلسوف سکولار و تجربهگرای اسکاتلندی (۱۷۱۱-۱۷۷۶).
۱۵. ایمانوئل کانت، فیلسوف تجربهگرای آلمانی در عصر روشنگری (۱۷۲۴-۱۸۰۴).
۱۶. لودویگ فوئرباخ، فیلسوف آلمانی، از هگلیهای جوان، ماتریالیست منتقد دین و ایدئالیسم (۱۸۰۴-۱۸۷۲).
۱۷. کارل مارکس، فیلسوف و سوسیالیست انقلابی آلمانی، بنیادگذار اقتصاد سیاسی نوین (۱۸۱۸-۱۸۸۳).
۱۸. اشاره به «نظریهٔ انعکاس» لنین است که او نخستین بار در «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» (۱۹۰۸) مطرح کرد. به طور خلاصه: جهان مستقل و بیرون از شعور و درک ما وجود دارد، و دانش و معرفت ما متشکل از «انعکاسهای» تقریباً درست جهان در شعور ماست. البته این انعکاس مثل انعکاس نور در آینه نه مکانیکی، بلکه دیالکتیکی و مبتنی بر فرایندها و شکلهای بیپایان عمل اجتماعی است.
۱۹. لنین در متن اصلی، واژهٔ آلمانی überschwengliches را به نقل از یوزف دیتسگن (Josef Dietzgen)، کارگر دباغ و فیلسوف آلمانی سدهٔ نوزدهم، به کار برده است، که مفرط، بینهایت، غلوآمیز معنی میدهد. دیتسگن، که اندکی پس از مارکس و انگلس و مستقل از این دو اندیشمند به دریافت ماتریالیسم دیالکتیک رسید، در کتاب Kleinere philosophische Schriften (خردهنوشتههای فلسفی، اشتوتگارت، ۱۹۰۳) این واژه را به این صورت به کار برده است: «نسبی و مطلق به طور نامحدود و مفرط از یکدیگر جدا نیستند.» (ترجمه شده از یادداشت ویراستار متن انگلیسی)
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۴۶، ۱۳ دی ۱۴۰۰