رابطهٔ دیالکتیکی پایه-روبنا: الگویی برای تحلیل و عمل
نوشتهٔ دِرِک فورد، در hamptonthink.org، ۲۹ نوامبر ۲۰۲۱ [۸ آذر ۱۳۹۹]
اگرچه خود مارکس به ”پایه “و ”روبنا “فقط در دو اثر خود اشاره کرده است (تا آنجا که من میدانم)، ”مسئلهٔ “پایه-روبنا همچنان منبع مجادلهٔ جدّی مارکسیستها، هواداران ما، و منتقدان ما باقی مانده است. این الگو، بهرغم نقش گستردهای که در بحثهای مارکسیستی دارد، وقتی که در زمینهٔ درست استفاده شود و با همهٔ ظرایفش درک شود، برای تحلیل جامعهٔ سرمایهداری و تدارک و سازماندهی سوسیالیسم کاملاً مفید خواهد بود.
مارکس تمایز بین پایه و روبنا را در پیشگفتار ”نقد اقتصاد سیاسی “(۱۸۵۹) بهصراحت مطرح میکند. مارکس در این پیشگفتار آنچه را در ”ایدئولوژی آلمانی “[۱۸۴۵]، اثر قبلی خود همراه با انگلس، نوشته بود، بسط میدهد:
”انسانها در روند تولید اجتماعیِ هستی خود، ناگزیر وارد مناسبات معیّنی میشوند که مستقل از خواست و ارادهٔ آنهاست؛ یعنی مناسبات تولیدی مناسب با مرحلهای مشخص و معیّن در توسعهٔ نیروهای تولید مادّی آنهاست. کلیّت و مجموعهٔ این مناسبات تولیدی تشکیل دهندهٔ ساختار اقتصادی جامعه، یعنی آن شالودهٔ واقعی است که روبنای حقوقی و سیاسی بر مبنای آن ساخته میشود و شکلهای معیّنی از آگاهی اجتماعی متناظر با آناند. روند کلی زندگی اجتماعی، سیاسی، و فکری متأثر از شیوهٔ تولید زندگی مادّی است. آگاهی انسانها نیست که هستی آنها را تعیین میکند، بلکه هستی اجتماعی آنهاست که آگاهی آنها را تعیین میکند»
پایهٔ جامعه- که آن را ”زیربنا “هم ترجمه میکنند- شامل مناسبات تولیدی و نیروهای مولد [یا نیروهای تولیدی] است. نیروهای مولد در مجموع به نیروی کار [کارگر]، ابزار یا وسایل مورد استفادهٔ کارگران [شامل علم و فن]، و موادی که کارگران در فرایند تولید دگرسان میکنند [موضوع کار] اطلاق میشود. مناسبات تولیدی در بر گیرندهٔ سازمان اجتماعی تولید و بازتولید، یا چندوچون ساختار تولید و بازتولید زندگی است. تأکید بر این نکته مهم است که پایه فقط شامل نیروهای مولد نیست، بلکه مناسبات تولیدی را نیز شامل میشود که نهفقط اقتصادی، بلکه اجتماعی نیز است.
روبنا شامل نظام سیاسی-حقوقی حکومت و آگاهی- یا ایدئولوژی- به طور کلی است که در فرهنگ و هنر، دین و معنویت، اخلاق و فلسفه، و غیره تجلی مییابد. روبنا بر مبنای کلیّت و مجموعهٔ مناسبات تولیدی تکوین مییابد. فعالیت سیاسی و روندها و محصولات فکری متأثر از شیوهٔ تولید (مناسبات تولیدی و نیروهای مولد) هستند. و همانطور که در ادامه خواهیم دید، عناصری از روبنا نیز به سهم خود بر پایه تأثیر میگذارند.
به گفتهٔ انگلس، او و مارکس به دلیل شرایط تاریخی و مادّی آنها [در آن زمان] تأکید زیادی بر اهمیت پایه کردند، زیرا [در نوشتههایشان] به کسانی پاسخ میدادند که اهمیت تولید را انکار میکردند. انگلس در نامهای در سال ۱۸۹۰ به ژوزف بلوخ، سوسیالیست آلمانی، که در آن الگوی مارکس و خودش را توضیح میدهد، اشاره میکند که ”ما در برابر مخالفانمان باید بر اصل عمده تأکید میکردیم که آنها تکذیبش میکردند. “او در ابتدای همان نامه مینویسد که ”عامل تعیینکنندهٔ نهایی در تاریخ، تولید و بازتولید زندگی واقعی است “و ”اگر کسی این موضوع را طوری بپیچاند که بگوید عامل اقتصادی تنها عامل تعیینکننده است، آن گزاره [اول] را به عبارتی بیمعنی، انتزاعی، و پوچ دگرسان میکند.»
اشارهٔ ضمنی انگلس به این است که پرسشهای بلوخ فقط ناشی از مطالعهٔ نوشتههای ثانویه [نقل قول شده از منابع دیگر] است، و از بلوخ میخواهد که منابع اولیه را بخواند، و او را بهویژه به کتاب مارکس با عنوان ”هجدهم برومر لویی بناپارت “(۱۸۵۲) ارجاع میدهد، که شاید تنها جای دیگری باشد که مارکس در آن بهصراحت از روبنا یاد کرده است (اگرچه او در جاهای دیگر نیز به این مقوله اشارههایی میکند). مارکس در این اثر سالها پیش خود، [در فصل سوم] روبنا را این گونه فرمولبندی میکند:
”بر اساس شکلهای مختلف مالکیت، بر اساس شرایط اجتماعی هستی، روبنای جامعی از احساسات، پندارها، شیوههای تفکر، و جهانبینیهای خاص و متمایز برمیآید و شکل میگیرد. کل طبقه، این روبنا را بر شالودههای مادّی خود و از درون مناسبات [اجتماعی] متناظر با آن ایجاد میکند و به آن شکل میدهد.»
طبقه، یعنی جمعی که بر اساس جایگاه و موقعیتی که در مجموعهٔ تولید اجتماعی دارد تعریف میشود، شیوههای احساس، تفکر، و درک زندگی [خاص خود] را پدید میآورد.
زمینه و رابطهٔ پایه و روبنا
این امر که الگو[ی پایه و روبنا] فرمولی مکانیکی نیست- که در آن پایه به گونهای یکسویه روبنا را تولید میکند- زمانی مشهود میشود که زمینهای را که در آن تظاهر مییابد در نظر بگیریم.
جزوهٔ ”نقد اقتصادی سیاسی “یکی از محصولات کار مداوم مارکس بر روی کتاب ”سرمایه “بود. برخی از نقدهای اصلی مارکس به اقتصاد سیاسی [بورژوایی آن زمان] چه بود؟ اول اینکه ظواهر را مسلّم فرض میکرد و دربارهٔ ساختارهای زیربنایی که چنین ظواهری را پدید میآورند، پرسشگری نمیکرد. دوم اینکه اقتصاد سیاسی و جهان را مجموعهای از اشیاء و موضوعها [عینی و ذهنی] مستقل از یکدیگر میدید، در حالی که اینها بخشهای پیوسته و مرتبط به هم از یک وحدت یا کلیّت هستند که در حرکت مداوم و بیوقفه است. سوم، و در نتیجهٔ دو نقد اول، اینکه [اقتصاد سیاسی بورژوایی] رویکرد ماتریالیستی تاریخی برای درک این دگرسانیها نداشت و مقولههای امروزی را به گذشته و آینده بسط میداد و [به همان صورت] به کار میبست، و بنابراین سرمایهداری را، به مثابه نظام اجتماعی، ابدی میدید.
بدین ترتیب، آنهایی که پایه را مستقل و ایستا فرض میکنند، در کنار مخالفان بورژوای مارکس قرار میگیرند. [رابطهٔ پایه و روبنا] فرمولی اقتصادگرایانه نیست که بر اساس آن، تغییرهایی که در اقتصاد صورت میگیرد، خودبهخود و به صورت پیشبینیشدنی، به تغییرهایی در جامعه منجر شود. [بیان رابطهٔ] زیربنا-روبنا یا پایه-روبنا، بهاصطلاح ”استعارهای کلی “است که صرفاً به منظور توصیف [این الگو] به کار میرود. گرچه میتوان این برداشت را از آن کرد که آنچه در پایین رخ میدهد، تعیین میکند که در بالا چه رخ میدهد، ولی اگر آن را الگویی مارکسیستی ببینیم، در آن صورت است که الگویی مفید برای درک و تحلیل پویایی مبارزهٔ طبقاتی خواهد بود.
به همین دلیل است که مارکس کمی جلوتر در [همان فصل سوم] ”هجدهم برومر لویی بناپارت “از مقولهٔ روبنا برای ”فرق گذاشتن بین گفتارها و ادعاهای احزاب و سرشت واقعی و منافع واقعی آنان، [فرق گذاشتن] بین تصور آنها از خودشان و واقعیت آنها “استفاده کرد. در ادامهٔ متن، او [علت] شکست انقلاب ۱۸۴۸ پاریس و موفقیت کودتای لویی ناپلئون بناپارت در سال ۱۸۵۱ را تا حدودی در ظهور سوسیال دموکراسی میبیند و مینویسد:
”[خصلت ویژهٔ حزب سوسیال دموکرات] در این واقعیت است که نهادهای دموکراتیک-جمهوریخواه را نه وسیلهای برای برانداختن هر دو کرانه [نظام سرمایهداری]، یعنی برانداختن سرمایه و کار مزدی، بلکه وسیلهای برای تخفیف دادن آشتیناپذیری آنها و تبدیل آن [تضاد آشتیناپذیر] به همسازی است. هر قدر هم که برای رسیدن به این هدف وسایل گوناگونی پیشنهاد شود، و هر اندازه هم که این هدف را با ادعاهای کمابیش انقلابی بپیرایند، محتوای آن همان که بود میماند.»
به عبارت دیگر، نیروهای سوسیال دموکرات در حالی که از عبارتهای انقلابی استفاده میکردند، به دنبال سرنگون کردن مناسبات تولیدی موجود نبودند، بلکه میخواستند از راه روبنای سیاسی و حقوقی-قانونی سرمایهداری، آن را به شیوهای منصفانهتر مدیریت کنند.
مارکسیسم و الگوی پایه-روبنا
با توجه به آنچه گفته شد، روشن است که این الگو، دیالکتیکی است. مارکس با تفکر ماتریالیستی-تاریخی فهمید که پایه و روبنای جامعه در طول زمان تغییر میکنند و به زمینه [تحول جامعه] بستگی دارند. نه پایه و روبنا ایستا، یکدست، یا غیرتاریخی است و نه رابطهٔ بین این دو.
مناسبات تولیدی در سرمایهداری آمریکا نیز نه یکدست و یکپارچه است و نه حتی صرفاً اقتصادی؛ به این معنا که عواملی مانند نژاد، ملیت، جنسیت، توانمندی و ناتوانی جسمی/فکری، گرایشهای جنسی، و مراتب دیگر نیز در ساختاربندی و تقسیم آن مؤثرند. انگلس در نامهای در سال ۱۸۹۴ به والتر بورگیوس، آنارشیست آلمانی، تأیید میکند که مناسبات تولیدی، اجتماعی (و نژادی) است. انگلس در پاسخش به درخواست بورگیوس برای روشن کردن نقش پایه [و عواملی مانند نژاد و شخصیت در تاریخ] اذعان میکند که به نظر ما [خودش و مارکس]، ”شرایط اقتصادی است که در نهایت نحوهٔ توسعهٔ تاریخی را تعیین میکند. اما نژاد خودش یک عامل اقتصادی است. “روشن است که نژاد بخشی از پایه است، با این حال، بدیهی است که روبنا هم است، به این لحاظ که 1) نژاد مقولهای تاریخی و در حال تحول است، و 2) نهفقط نیروها و مناسبات اقتصادی، بلکه عناصری مانند فرهنگ، رسانهها، و نظام حقوقی آن را حفظ میکنند و به نظم [دلخواه خود] درمیآورند.
انگلس در همان نامه بلافاصله اضافه میکند که ”توسعهٔ سیاسی، حقوقی، فلسفی، مذهبی، ادبی، هنری، و غیره، مبتنی بر توسعهٔ اقتصادی است. اما همهٔ اینها بر یکدیگر و همچنین بر پایهٔ اقتصادی تأثیر دارند. “مرزهای بین پایه و روبنا ایستا یا بیتغییر نیست و عناصر روبنایی در جامعه، در حفظ و بازتولید عناصر پایه مؤثرند.
برای مثال، سرمایهداری نظام حقوقی کشور [قانون] را ملزم به تنفیذ و حفاظت از حقوق مالکیت خصوصی میکند. در این مورد، قانون برای بازتولید پایه بسیار مهم است. از آنجا که نظام حقوقی سرمایهداری ناشی از مناسبات تولیدی سرمایهداری است، تغییر در نظام حقوقی ممکن است مناسبات تولیدی موجود را جرح و تعدیل کند، اما نمیتواند آن از بنیاد براندازد، زیرا برای این کار به ایجاد نظام اجتماعی و اقتصادی نوینی نیاز است.
اگرچه مارکس زمان زیادی را صرف مطالعهٔ اقتصاد سیاسی فعالیتهای فرهنگی نکرد، نمونهٔ دیگری از پویایی این الگو را میتوان در این استدلال او دید که هنرمندان و دیگر کارگران فرهنگی، عوامل مولد هستند. او کسانی را که اضافهارزش تولید میکنند از کسانی که اضافهارزش تولید نمیکنند متمایز میکند، اگرچه هر دو میتوانند شکلی از رابطهٔ مزد-کار داشته باشند (برای مثال، کار برای دولت اضافهارزش تولید نمیکند ولی شکلی از نیروی کار است که به دیگری فروخته میشود). مارکس کار فکری، رقص، نوشتن، آواز خواندن، و دیگر اعمال هنری یا فرهنگی را، زمانی که در روند [فروش] کالای نیروی کار انجام میشوند، شکلهایی از کار مزدی میداند. به این ترتیب، چنین اشکالی از کار را میتوان از هر دو دریچهٔ پایه یا روبنا دید.
همهٔ اینها این نکته را برجسته میکند که ”پایه و روبنا “استعاره و الگویی برای مارکسیستها است؛ راهی است برای تحلیل و بررسی جامعه و تحول اجتماعی، به جای اینکه به یک توضیح آسان اکتفا شود.
یک مثال: تلفنهای هوشمند
برای فهم بهتر رابطهٔ بین تولید مادّی و ایدهها یا مفاهیم ذهنی، رواج گستردهٔ ”تلفنهای هوشمند “را در نظر بگیرید. در زمانی که برای فرستادن ایمیل باید پشت کامپیوتر مینشستیم و از طریق سیم به اینترنت وصل میشدیم، در مقایسه با امروز که بسیاری از ما میتوانیم در هر جا و هر زمان [با استفاده از تلفن هوشمند] ایمیل بفرستیم، تصور متفاوتی از زمان و این نوع ارتباطات داشتیم. نظرسنجی تحقیقاتی پیو (Pew) در سال ۲۰۲۱ نشان داد که ۸۵درصد از مردم آمریکا (و ۷۳درصد کسانی که درآمدی کمتر از ۳۰هزار دلار در سال دارند) تلفنهای هوشمند دارند؛ بنابراین، این پدیدهٔ کماهمیتی نیست.
این فناوری به رئیس یا کارفرمای شما امکان میدهد که از شما بخواهد یا توقع داشته باشد که حتی شبها به ایمیلهای مربوط به کار جواب دهید. این طوری است که مرز بین کار و زندگی مخدوش میشود، چه رسد به مرز بین کار و اوقات فراغت. بسیار از ما در مرخصی یا تعطیلات هم به ایمیلهای کاری جواب میدهیم. تلفن هوشمند این امکان را به من میدهد که بهجای اینکه صبر کنم و یک ایمیل [بلند با کامپیوتر] بنویسم، طی روز یک یا چند سؤال کوچک از شما بکنم [و انتظار پاسخ داشته باشم]. بدین ترتیب، تصور متفاوتی از زمان در ذهن ما شکل میگیرد، و ارتباط متفاوتی با یکدیگر پیدا میکنیم. برای مثال، در زمان دانشجویی من، خیلی عادی بود اگر معلمان ظرف چند روز به ایمیلها پاسخ میدادند. حالا انتظار این است که معلمان در عرض چند ساعت پاسخ دهند.
حتی احساسات و بدن ما هم تغییر میکند. تا حالا برایتان پیش آمده که احساس کنید گوشی تلفن در جیبتان ارتعاش [ویبره] کرد، و بعد میفهمید که اشتباه کردید؟ این پدیده را ”سندرم ارتعاش فانتوم [خیالی] “مینامند. در تحقیقی که سال ۲۰۱۱ روی ۲۹۰ دانشجوی کارشناسی صورت گرفت، معلوم شد که در حدود ”۸۹درصد از پرسششوندگان ارتعاش فانتوم را تجربه کردهاند، و ۴۰درصد هم حداقل هفتهای یک بار این چنین ارتعاشهایی را تجربه میکنند. “تلفن هوشمند خودبهخود به وجود نیامد؛ از آسمان پایین نیفتاد. کارگران فکرش را کردند، طراحیاش کردند، تولیدش کردند، و یک ایده را ممکن و عملی کردند. نیروی مادّی مولد است که اشکال آگاهی ما، شیوهٔ احساس ما، درک ما از زمان، و… را تغییر میدهد. با این حال، علت تولید تلفن هوشمند و سپس توزیع آن در سراسر جامعه، این است که بهرهوری نیروی کار را افزایش میدهد. همان شیئی که وقتی برای کار استفاده میشود، جزو ”پایه “است، و زمانی که برای مقاصد غیرکاری استفاده میشود، جزو ”روبنا “است.
بهرهگیری از این الگو در جنبش انقلابی
انقلاب سوسیالیستی نمیتواند بدون تغییر پایهٔ جامعه عملی شود، زیرا مستلزم تبدیل مالکیت خصوصی به مالکیت جمعی، لغو مناسبات سرمایهداری و ایجاد مناسبات سوسیالیستی است. اما روبنا بر روی پایه تأثیر میگذارد و به آن شکل میدهد. بین این دو تعاملی [اثر متقابلی] پویا وجود دارد، و مسئله این نیست که چه چیزی در کدام بخش از این الگو [پایه یا روبنا] جای دارد، بلکه مسئله این است که چه چیزی از لحاظ استراتژیک برای پیشبُرد مبارزهٔ طبقاتی در وضعیتی خاص اهمیت دارد. لغو کار مزدی- انقلاب سوسیالیستی- باید روی روبنا و پایه، هر دو، تمرکز کند و ترکیب، تضادها، و توانمندیهای هر کدام را درک کند.
مارکس در فصل مربوط به روزِ کاری در ”سرمایه»، مبارزهٔ دهها سالهٔ زحمتکشان برای روز کاری ”عادی “را توصیف میکند. او بر اساس گزارشهای بازرسان کارخانهها، جزئیات هولناکی را از سوءاستفادهها و بدرفتاریهای سرمایهداری صنعتی در برخورد با کارگران بازگو میکند. در پایان همان فصل، مارکس مینویسد:
”کارگران… باید یکدل و یکجهت شوند و به مثابه یک طبقه، تصویب آنچنان قانونی را تحمیل کنند که همچون سد اجتماعی قدرتمند و عبورناپذیری، نگذارد کارگران با بستن قرارداد داوطلبانه با سرمایه، خودشان و خانوادههایشان را به بردگی و مرگ بفروشند. “
به عبارت دیگر، هدف تاکتیکی آنها ایجاد ”روزِ کاری از لحاظ قانونی محدود شده “است.
این فراخوان آشکاری برای تغییر در روبنا، برای انجام یک اصلاح قانونی است. مبارزهای چشمگیر و مهم برای کاهش روز کاری است؛ نهفقط برای محافظت کارگران در برابر سوءاستفادهها و بدرفتاریهای کارفرمایان، بلکه برای اینکه کارگران وقت بیشتری برای سازماندهی و تشکلیابی داشته باشند. در عین حال، بر ”پایهٔ “جامعه نیز تأثیر میگذارد، زیرا موقعی که روز کاری محدود شود، سرمایه باید به دنبال راههای دیگری برای انباشت اضافهارزش بیشتر برود. در واقع، با این محدودیتهاست که سرمایه به تولید اضافهارزش نسبی روی میبرد، که بهواقع زمانی است که سرمایهداری به منزلهٔ شیوهٔ تولید به وجود میآید.
نمونهٔ دیگر، نقد مارکس به آلفرد داریمون، از پیروان پرودون است که میخواست ”شکل سوسیالیستی “پول را به جریان بیندازد که بیانگر زمان واقعی کار کارگران میبود. ولی نظر مارکس این بود که ”یک شکل [پول] ممکن است مشکلاتی را حل کند که دیگری از حل آن ناتوان است… اما تا زمانی که اینها شکلی از پول باقی میمانند “همان مشکلات را در جای دیگری دوباره به وجود میآورند، به همان صورت که ”یک شکل از کار مزدی ممکن است سوءاستفادههای شکل دیگر را تصحیح کند، اما هیچ شکلی از کار مزدی نمیتواند سوءاستفاده [ذاتی] از خودِ کار مزدی را تصحیح کند. “سرمایهداری را نمیتوان بدون تغییر دادن مناسبات تولیدی برانداخت.
وقوع انقلابها مستلزم وجود شرایط عینی و ذهنی است. بدون تغییراتی در آگاهی تودههای مردم- که روبنایی است اما به پایه مربوط است و بر آن تأثیر میگذارد- هیچ بحران سرمایهداری به برقراری شیوهٔ تولید جدیدی منجر نخواهد شد. بحران در نظام سرمایهداری به سهم خود میتواند به تغییر آن آگاهی کمک کند، اما بهخودیخود کافی نیست. همچنین، بحران را نمیتوان جدا از عوامل دیگر بررسی و تحلیل کرد؛ آن را باید در تعامل با کلیّتِ در حال تغییر جامعهٔ سرمایهداری بررسی کرد. در نتیجهٔ چنین رویکردهایی است که تاکتیکها و استراتژیهای ما نیز تغییر میکند.
Marx, Karl. (1859). A contribution to the critique of political economy.
Engels, Friedrich. (London, 21 September 1890). “Engels to Joseph Bloch”.
واژهٔ نژاد در این بحثها به مفهوم رایج آن از لحاظ تمایز گذاشتن میان سیاه و سفید و آریایی و غیره، بر مبنای ساختار و ویژگیهای جسمانی، و گاه آمیخته به هویتهای قومی (برای مثال یهودی) به کار رفته است. بر پایهٔ علم امروزی، ”نژاد “در نوع بشر معنای جسمانی یا زیستشناختی ندارد-م.
Engels, Friedrich. (1894). “Engels to W. Borgius in Breslau”.
اشارهٔ نویسندهٔ مقاله به مطلبی در ضمیمهٔ جلد اوّل ”سرمایه “است. مارکس این ضمیمهها را با عنوان ”نتایج روند بلافصل تولید “(Results of the immediate process of production) در بین سالهای ۱۸۶۳ و ۱۸۶۶ (بعد از ”گروندریسه “و پیش از جلد اول ”سرمایه») نوشته است و قرار بوده است که بخش هفتم جلد اوّل ”سرمایه “باشد. این ضمیمهها نخستین بار در سال ۱۹۳۳ به زبانهای روسی و آلمانی منتشر شد، که چند دهه بعد به زبان انگلیسی ترجمه شد. موضوعی که نویسندهٔ این مقاله در اینجا به آن اشاره دارد، در قسمت دوم این ضمیمهها، در بخش ”کار مولد و غیرمولد “توضیح داده شده است-م.
Pew Research Center. (2021). “Mobile fact sheet.” Pew Research center, April 7.
Drouin, Michelle, Daren H. Kaiser, and Daniel A. Miller. (2012). “Phantom vibrations among undergraduates: Prevalence and associated psychological characteristics”. Computers in Human Behavior28, no. 4: 1493.
See Majidi, Mazda. (2021). “Relative surplus value: The class struggle intensifies”. Liberation School, 18 August.
کارل مارکس، ”گروندریسه – مبانی نقد اقتصاد سیاسی»، اکتبر ۱۸۵۷، دفتر اوّل، فصل پول.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۴۸، ۱۱ بهمن ۱۴۰۰