فرهنگ و هنر

تازه‌های کتاب ـ تازه‌های ادب و هنر

یادها و چهره‌ها

دفترِ دوم، ۲۲۳ صفحه

انتشاراتِ حزبِ توده‌ی ایران، پاییزِ ۱۴۰۰

یادها و چهره‌ها که دفترِ نخستِ آن در سالِ ۱۳۹۴ به بازارِ نشر آمده بود، این بار، زیست‌نامه‌ی سیزده تنِ دیگر از هنرمندان و دانشورانِ نام‌آورِ توده‌ای را به تصویر کشیده است: مرتضا راوندی، پایه‌گذارِ نگارشِ تاریخ‌ِ اجتماعی در ایران؛ پوریِ سلطانی، مادرِ کتابداریِ نوینِ ایران؛ تورانِ میرهادی، مادرِ آموزش و پرورشِ نوِ ایران؛ پرویزِ شهریاری، پدرِ ریاضیاتِ نوینِ کشور؛ غلام‌حسینِ صدریِ‌افشار، روزنامه‌نگار و فرهنگ‌نویس؛ ابراهیمِ یونسیِ بانه، پایه‌گذارِ روشِ داستان‌نویسیِ مدرنِ کشور؛ دکتر مهردادِ بهار، پدرِ استوره‌شناختیِ علمیِ ایران؛ نجفِ دریابندری، متفکر و مترجمِ برجسته؛ ابوترابِ باقرزاده، مترجمِ ژرف‌نگر و قهرمانِ زندان‌ها؛ دکتر محمد حسینِ روحانیِ شهری، دانشورِ بسیاردان و بی‌نیازِ از هرگونه توصیف؛ جهانگیرِ افکاری، نویسنده و مترجمِ نام‌آور؛ ملکه محمدی، قهرمانِ توده‌ای، نویسنده و مترجمِ توانا و سرانجام رحیمِ نامور از قدیمی‌ترین روزنامه‌نگارانِ کشور، نویسنده، داستان‌نویس و مترجمِ باریک‌اندیش.

کتاب، در عینِ ایجازِ، کامل‌ترین، یا یکی از پُر و پیمان‌ترین زیست‌نامه‌هایی است که تا کنون در باره‌ی استوره‌های دانش و فرهنگ و پویش‌گرانِ عدالت‌اجتماعیِ کشور رقم خورده است: ادای دِینی کوچک به بزرگانی که ستمِ سانسور می‌کوشد آنان را به دیارِ سایه‌ها براند.

 

حافظِ کافرکیش

درآمدی بر جهان‌بینیِ شاهِ شوریده‌سرانِ جهان

ر. خسروی

چاپِ نخست، انتشاراتِ روزبه، بهارِ ۱۴۰۰

” در شیوانگاشتِ کهنِ پارسی اما، هیچ سُراینده‌ای به اندازه‌ی حافظِ شیواسخن با ذهن‌ها و روان‌ها چنین درنیافتاده است!: آب می‌نماید و سراب می‌شود؛ به نسیم می‌ماند وتوفان می‌انگیزد؛ خرقه‌ی مسلمانی دربر می‌کشد تا زُنّارِ گبری‌اش دیده نشود، و سرانجام، به رندی می‌زند تا فرومایگان را سیاه کند…، به‌راستی حافظ کیست و چه‌را چنین می‌کند؟ ما در این جُستار کوشیده‌ایم به این همه پاسخ گوییم و منشِ رازناک و مِه‌آلودِ خواجه‌ی شیراز را از سایه به در آوریم. در رازگشایی از جهان‌نگریِ شاعر اما کلیدی که او خود به دست می‌دهد از همه شگرف‌تر است: رندی!… این که انبوهی از پژوهندگانِ حافظ او را یک هُرهُری‌آیینِ نااستوار دانسته‌اند که “هرلحظه به رنگی بُتِ عیار درآید” [!] چیزی جُز کژتابیِ شخصیتِ شیوای شاعر نیست. ما در این رساله نشان داده‌ایم که خواجه‌ی شیراز به هر کیش و آیینی که رنگی از ستیزه‌گری با خودکامگی و بوم‌یغماگریِ تازیان دارد، روی می‌نماید و می‌کوشد این همه را برکشد و به جانِ دیوخویانِ سرزمین‌اش بیاندازد. هم از این‌رو است که او گاه مِهرپرست است و گاه اَیار (عیار) و قلندر و درویشِ یک‌لاقبا، و گاه تجلی‌اندیش است و ناگزیرانگار و عاشق و رند و نظرباز… حافظ را باید از نو شناخت” (از متنِ کتاب).

 

ابر در تنبان

دفترِ شعرِ ولادیمیر مایاکوفسکی

ترجمه: ناصر مؤذن

چاپِ نخست، انتشاراتِ روزبه، ۱۳۹۹

ولادیمیر مایاکوفسکی شاعرِ گرجی‌تبارِ شوروی که هم‌چون نیچه‌ی فیلسوف، شیفته‌ی زرتشت بود می‌گفت: حتا یک مویِ خاکستری هم در روانِ خود ندارد. که یعنی پاک است و پیوندی با گذشته‌های تاریخیِ خود ندارد؛ تو گویی نه از جنسِ استخوان و گوشت، که ابری است در شلواری که بر تن دارد. ایده‌ی این نام، “ابر در تنبان” هم، نتیجه‌ی کِش‌مَکِشِ او با مامورِ سانسورِ تزاری بود که نامِ نخستینِ دفترِ شعرش را، “رسولِ سیزدهم”، برنمی‌تافت و می‌گفت: این نام، کفرِ محضی است علیهِ مسیحیت! بدین‌گونه، “رسولِ سیزدهم” شد “ابر در تنبان” تا امکانِ نشر یابد. مایاکوفسکی اگرچه به گفته‌ی چوکوفسکی: تاثیرگرفته از والت ویتمن بود و وی را هم‌چون نابودگرِ سُنت‌های ادبیِ عهدِ عتیق می‌ستود، اما به سخنِ ویکتور شکلوفسکی، گونه‌ای “زیباییِ نو” در شعرهایش موج می‌زد و او را مستقل می‌نمود. به ویژه که وی شاعری  فوتوریست/ آینده‌نگر و سُنت‌ستیز هم بود. فوتوریسم از جُنبش‌های هنریِ آغازِ سده‌ی بیستم بود که از ایتالیا سربرآورد و در اروپای آن روز و به ویژه در روسیه به یک ترادادِ ادبی ـ هنری پیشرو تبدیل شد. فیلیپو تومازو مارینتی، آموزه‌پردازِ ایتالیایی، در مانیفستِ فوتوریسمِ خود که در ۱۹۰۹ در روزنامه فیگارو چاپ شد نوشت: فوتوریست‌ها از هنرِ گذشته بی‌زارند و دغدغه‌های بنیادین‌شان پویایی، شتاب و تکنولوژی است. مایاکوفسکی اما خود شاعری بود انقلابی که می‌گفت: ” شعرِ امروز، سُرودِ ستیزه‌گری است” و بدین‌گونه، با انقلابِ اکتبر و شخصِ لنین همراه شد:

ای خورشید، با گُل و گیاهِ خود غَنی باش!

و ای عناصُر، جامه‌ی عیدِ بهاری بپوشید!

من از این پس، جُز مستِ شعر نخواهم بود

و تا گور، شوکرانِ شعر خواهم نوشید.

و شما زندگی‌ام را یغما کنید و بر آن بتازید

تا جشنِ خود را رنگین‌تر سازید

این است شبِ بانگ‌ها، این است سُرودِ مرگِ من!

که با سحرِ”مسیح، شکنجه شده”ام

اینک بنگرید میخ‌های الفاظ را

که چه‌گونه بر دارِ شعر، مصلوبم ساخته‌اند.

(از ص ۱۲۰ کتاب).

 

به نقل از ضمیمۀ فرهنگی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۸، ۲۵ بهمن ۱۴۰۰

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا