دربارۀ ارثیۀ ادبی ما – احسان طبری
قسمت اول :
ادبیات ایران یکی از جهات نیرومند فرهنگ دیرینه میهن ماست. گویندگان این سرزمین از دیرباز عواطف انسانی و پندارهای فسونگر خویش را با بیانی دلافروز و زبانی خوشآهنگ عرضه میکنند. نیروی تخیل مقتدر و پر جولان، و ظرافت سخن فریبا و دلپسند از گاتها و یشتهای کهنسال زرتشت گرفته تا نوشتههای سخنوران معاصر همهجا با تجلی رنگارنگ جلوهگر است. بهویژه کلام منظوم در ایران به اوجی حیرتانگیز و ظرافت و دقتی بیمانند رسیده: شاعرانی مانند فردوسی، ناصرخسرو، خیام، نظامی، مولوی، سعدی، حافظ در ادبیات جهانی در زمرۀ هنرمندان قدر اولاند و مردم کشور ما از هر باره ذیحقاند به آنان مباهات ورزند.
ادبیات ایران مانند دیگر رشتههای فرهنگ این سرزمین ثمره تلاش جمعی و هماهنگ خلقها و اقوام گوناگونی است که در فلات ایران میزیند یا میزیستهاند و نیز آن خلقهایی که در برخی دوره ها در خطه فرمانروایان ایران قرار داشتهاند. ازاینرو شگفتانگیز نیست اگر مردم سرزمینهایی که برخی از سخنوران بنام پارسیگوی در میان آنها زاده و زیستهاند و اینک در آن سرزمینها ملتها و دولتهای جدا و مستقلی به سر میبرند، خود را در گنجینۀ ادبی ما ذیحق و سهیم بشمرند.
به همین سبب به نظر نگارندۀ این مقال خطاست اگر در اثبات تعلق ملی این یا آن سخنور کار به تعصب و اغراق بکشد. واقعیت عینی تاریخی آن است که کاخ دلاویز سخن پارسی و فرهنگ ایرانی را در پیچوخم قرنها افرا زندگان و آرایندگانی بوده که برخی از آنها در درون مرزهای کنونی ایران به سر نمیبرند ولی سهم خود را نیز در آفرینشهای تاریخی و فرهنگی مشترک با ما نمیتوانند فراموش کنند.
اگر فیالمثل مردم هندوستان امیر خسرو دهلوی را بهعنوان شاعر کبیر خود تجلیل کنند و یا مردم افغانستان حسن غزنوی و امامی هروی و یا مردم تاجیکستان رودکی سمرقندی و کمال خجندی و یا مردم آذربایجان نظامی گنجوی و خاقانی شیروانی را به ادبیات خود متعلق شمارند، در اینجا چیزی ناروا و نامفهوم نیست. ولی ناروا خواهد بود اگر بانیان یک فرهنگ مشترک و مشاع برای خود سهمهای مفروض و انحصاری ترتیب دهند و بهرۀ خلقهای دیگر را که در بپا داشتن و آراستن کاخ، همراه و مددکار بودهاند در طاق نسیان گذارند.
در زمینه تبویب و تحلیل، ادراک و هضم عمیق و شناساندن ارثیۀ ادبی ایران چه از جانب ادیبان و پژوهندگان ایرانی و چه خارجی بهویژه در نیمقرن اخیر کار پربرکت و گرانسنگی انجامگرفته که دارای ارزش و اهمیت علمی انکارناپذیر است. اکنون دیگر مراحل عمدۀ تکامل ادبی در ایران و نمایندگان برجستۀ این مراحل و آثارشان را میشناسیم و با آنکه از فلات ایران که یکی از گذرگاههای پر هیاهوی قبایل انسانی بوده امواج گوناگون تاریخ و طوفانهای پیاپی حوادث شگرف دامنکشان گذشته و در ازمنۀ مختلف السنۀ مختلف از اوستائی و پهلوی و پارسی دری کالبد ادبی را تشکیل میداده، رشته تسلسل و توارث ادبی را کمابیش روشن میبینیم و انتقال سخن و موازین را میتوانیم تعقیب کنیم. بااینحال باید گفت که گنجینهای را که طی سه هزار سال آموده و انبوده شده به این آسانیها نمی توان از لحاظ علمی بهدرستی تنظیم و تحلیل و تشریح نمود و قوانین درونی تکامل آن را که ویژۀ آن است و رازهای آن را گشود و چیستانهای نهفتۀ تاریخیاش را حل کرد و چرخشها و جهشهای به جلو یا به عقب و نوآوریها و اعتلا و انحطاطهای آن را در هر دوران نشان داد. با آنکه کار فراوانی انجامگرفته ولی هنوز باید تلاشهای عظیم و پرثمر دیگری انجام پذیرد و از آن روز که فرهنگ ادبی ایران را از هر باره و به معنای علمی کلمه حلاجی شده و بروبام رفته بسیار دوریم و بر شانه های نسل ما و نسل های آینده از اين رهگذر وظیفه پژوهشگری زیرکانه و خردمندانۀ گرانباری قرار گرفته است.
و اما پژوهنده باید واجد دو شرط از طرفی تبحر و از طرف دیگر قریحۀ تحلیل و اجتهاد، تبحر (Erudition) یعنی اطلاع وسیع و عمیق از موضوع مورد پژوهش و آگاهی درست و دقیق از سرچشمه های تحقیق و احاطه بر اسناد و مدارک و واقعیات و اما قریحه اجتهاد یعنی قدرت انطباق اسلوب صحیح و علمی تحقیق (و در مورد مانحنفیه: ادب شناسی و نقد ادبی) بر آن کوه گران واقعیات و مدارک غیر مدونی که گردآورده است و داشتن نیروی انتزاع و استنتاج منطقی و تعمیم و احتجاج فلسفی برای کشف رشته تکامل پدیدۀ مورد تحقیق و بافت قوانین درونی این تکامل. پژوهندهای که متبحر است ولی از قریحه تحلیل و اجتهاد عاری است، شما را در بیشۀ انبوه اطلاعات در هم و شاخ در شاخ خودسر درگم و ذله میکند و قادر نیست منظرهای چشمگیر و دلپذیر از مبحث مورد تحقیق خود بگسترد و آنکه صاحب قریحه تحلیل و اجتهاد است ولی پای سمند تبحر و تخصصش میلنگد بهناچار دچار انتزاعات تهی و تعمیمات عبث میگردد و ساختههای ذهن و مصنوعات عقل و حدسیات غیر وارد خود را که غالباً مستند و مستدل نیست به شما تحمیل میکند و شما را در شورهزار احتجاجات بیبهای خویش به گمراهی میکشد. تازه آن کسی که صاحب قریحه تحلیل و اجتهاد است باید همچنان که تأکید شد به اسلوب صحیح علمی (و در زمینۀ مورد بحث ما به قوانین تکاملی جامعه و تاریخ جامع کشور و دانش ادب شناسی و نقد ادبی و زیباشناسی معاصر) آشنا باشد، تا بتواند در انبوه وقایع، عمده را از غیرعمده، اصلی را از فرعی، روینده را از پژمرنده بازشناسد. حوادث را تحلیل کند. شئون مختلف حیات مادی و معنوی اجتماع را بهدرستی به همپیوند دهد و حیات ادبی را در متن حیات مادی و معنوی جامعه توجیه نماید و تسلسل واقعی حوادث را درست بدان نحو که در جادۀ پر پیچوخم و پرفرازونشیب تاریخ انجام میپذیرد، عرضه دارد.
باتوجهبه این شرایط میتوان فهمید که هنوز کار پژوهش ادبی در کشور ما دارای نقایص جدی است و این در حالتی است که پژوهش در ادب و تاریخ ایران و لغت پارسی تقریباً تنها رشتهای است که در کشور ما صبغۀ “علم” به خود گرفته، زیرا در بقیۀ شئون علمی هنوز کار از آموزش مبادی مقدماتی و تکرار گفتار دیگران (و آنهم تکراری غالباً غیردقیق و سطحی) فراتر نرفته است. آری ما کسانی داریم با تبحری شایان آفرین که کتب بسیار خوانده و مصالح انبوه گرد کردهاند و از منابع اولیۀ ادب ایرانی به اوستائی و پهلوی و به پارسی و تازی با خبرند و زایچۀ سخنوران و شجرۀ ادیبان را از بر میگویند ولی از جهت قریحه تحلیل و اجتهاد ضعیفاند و یا آنکه علیرغم داشتن قریحۀ فطری تحلیل و اجتهاد، به اسلوب علمی تحقیق ادبی، موازین ادب شناسی و نقد ادبی و زیباشناسی معاصر، موازین تحلیل علمی تاریخ آشنایی کافی ندارند؛ لذا علیرغم دانش و فطرت منطقی نمیتوانند از عهدۀ وظیفۀ دشوار حلاجی علمی مصالحی که گرد آوردهاند به نحوی سزاوار بر آیند.
شگفتآور نیست اگر هنوز و تا امروزه روز بزرگترین سخنوران ایرانی از لحاظ ادب شناسی معاصر کمابیش ناشناخته ماندهاند و اگر از برخی مونوگرافیها که در باره خیام و ناصرخسرو و عطار و مولوی و حافظ و سعدی پرداخته شده و علیرغم ارزشمندی هر یک از آنها در جای خود، از جهت یک توقع عالیتر و جدیتر فاقد جامعیت لازم و علمیت مطلوب است بگذریم برای کشف باغهای تو در توی طبع و روان بزرگترین سخنآفرینان ما کاری نشده. اگر روزی با اسلوب علمی ارثیۀ ادبی ایران تنظیم و توضیح شود، آنگاه برای نسل معاصر و آتی معلوم میگردد که وی مالک چه گنج شایگانی است و چه اندازه افکار عمیق و دقیق، چه اندازه تخیلات دور پرداز و اعجابآور، چه اندازه تصاویر انسانی و چهرههای بشری بلیغ و پرمعنا، چه اندازه تعبیرات نازک و رموز و کنایات پرمایه و طنزهای گزنده و سوزان و انتقادهای اجتماعی و فکری نیشدار و صائب، چه اندازه تنوع شکل و مضمون در ارثیۀ ادبی ما نهفته است و چگونه طی این قرون ممتد نیاکان ما بر این مرزوبوم بهعبث و هوس نزیستهاند و چگونه از اعماق جانی پرشور و موج و خردی صافی و روشن لوُلوُهای رخشنده و درشتدانهٔ حکمتها و معرفتها را برون کشیدهاند و تا چه اندازه این سنن جلیل میتواند الهامبخش عقول و قلوب مردم امروزی باشد .
متأسفانه هنوز بسیاری از مردم کشور ما و بسیاری از درسخواندگان ما بهدرستی نمیدانند اثر ادبی چیست، ادیب واقعی کیست، غث و ثمین، خرف و صدف در نزدشان یکسان است. سخنور و سخن باز، لفاظ و معنیآفرین، ناظم و شاعر، جلوهفروش و هنرمند در چشمشان یکی است. بهعلاوه از طرفی گوهرهای فکر و خیال در غباری از زوائد ملالآور، فرسوده و بهدور افکندنی پنهان مانده و از طرف دیگر گذشت زمانهای دورودراز بسیاری از الفاظ و عبارات تاریخی و اجتماعی و مباحث فکری و نظری را برای اکثریت مطلق نسل معاصر مهجور و غیر مفهوم ساخته و بسی از ستایندگان نیز از آنچه که میشنوند جز طنین زیبای الفاظ و برخی مفاهیم مبهم چیز بیشتری دستگیرشان نمیشود.
آری ارثیۀ ادبی ما بهسختی نیازمند تنظیم، تنقیح و نقد و حلاجی علمی است، نیازمند آن است که باذوق و دلسوزی تمام، با درک برازنده و منطق رسا به نسل معاصر عرضه شود تا آن بادۀ کهن که در خمهای گلین گردآلود پنهان در ساغرهای بلورین با پرتویی لعل گون به شادی دل و انبساط روح بدرخشد.
قسمت دوم :
موازین سنجش و نقد ادبی و قوانین فنی شعر و نثر در کشور ما از دیرباز تنظیم شده است. ادبشناسان و نقادان ادبی ما در قرونوسطی از طریق تعیین موازین علوم لغوی مانند صرف و نحو و علم اشتقاق و لفت و علوم موسوم به «بُلاغی» مانند معانیوبیان و بدیع و عروض و قافیه و قرض الشعر و فن ترسل، فن احاجی (یادانش لغزها و چیستانها) و غیره معیارهایی برای اثر ادبی وضع کرده بودند و بر طبق آن معیارها و ضابطهها اثر ادبی را ارزیابی مینموده و بدان بها میدادهاند. برخی از قوانین علوم ادبی و بلاغی (رتوریک) را فلاسفۀ یونان و بهویژه ارسطو تدوین و تنظیم کرده بودند و برخی دیگر بهوسیلهٔ ادبشناسان عرب و ایرانی و بهویژه ایرانی تنظیم گردیده بود. از آن جمله در قرنهای پنجم و ششم بعضی از این مانند عبدالقادر جرجانی، جاراله زمخشری لغوی و مفسر معروف، شمس قیس رازی، رشیدالدین وطواط و دیگران با سعی و استقراء کامل رشتههای مختلف علوم ادبی را مدون ساخته و آن را به اوج ممکن آن زمان رساندند. البته نباید این سنن پر مایۀ ایرانی ادب شناسی و نقد ادبی را بهکلی ترک گفت و به مغاک فراموشی افکند ولی خطاست اگر تصور شود تنها به کمک آن ضوابط و قواعد فرسوده میتوان به یک تحلیل و نقد ادبی که امروزه دارای ارزش باشد دست زد.
تردیدی نیست که در علوم ادبی سنتی ما هستههای معقول و مقبول وجود دارد حتی همان الفاظ فصاحت و بلاغت و براعت و جزالت و سلاست و انسجام و استحکام و امثال آن که به نظر یکی از پژوهندگان معاصر بحق مبهم و غیردقیق آمده است از جهت سخنوران و سخنسنجان گذشته دارای محتوی مشخص و محسوس بوده است. وانگهی بدون آشنایی با قواعد عروض و بدیع و درک آن قواعد و صنایع که سخنوران ما خود را به مراعات آنها ملزم میشمردهاند و یا جلوه و زیبایی اثر خود را در این مراعات میپنداشتهاند، نمیتوان از معیارهای تاریخی قضاوت ادبی آگاه شد. اشعار بهترین شعرای ما از صنایع معنوی و لفظی بدیعی مانند مراعات نظیر و ایهام ذی الوجوه و رد صدر علی العجز و براعت استهلال و ایهام التناسب و سیاقه الاعداد و استطراد و تلمیح و اقتضاب و تنسیق و اغراق و لفونشر و جمع و تقسیم و غیره و غیره انباشته است. ضروری است با انواع شعر کلاسیک فارسی از قبیل قصیده و مسمط و مستزاد و ترجیعبند و غزل و مثنوی و رباعی و قطعه و فرد و غیره و اصناف آن از قبیل مدیحه و رثاء و هجا و تشبیب و تغزل و موعظه و غیره آشنا باشیم و مقررات هر یک را از جهت تنظیم قوانین و ترتیب مطالب بدانیم و آنها را تشخیص دهیم. بعلاوه باید از علم عروض و اوزان و بحور و زحافت و علم قافیه و معایبی که پیشینیان ما در قافیه سازی از آن احتراز داشتهاند باخبر باشیم تا قوت و ضعف فنی را از لحاظ آنها تشخیص دهیم؛ لذا درست است که به علوم و فنون ادبی سنتی و قرون وسطانی ما نباید بسنده کرد ولی از آموزش آنها نیز ناگزیریم بدون آنکه باقیماندن در چهار دیوار آن سراهای فرتوت را روا بشمریم.
اما در چهان امروز شعر و نثر در تکامل خود از آن مرحله که شعر و نثر کلاسیک ما در آن بود بسی فراتر رفته است. اجناس شعر و نثر امروزی را نمیتوان به اتکاء علوم ادبی سنتی ما توضیح داد و فهمید. نظرگاه آفرینش هنری و معیارهای زیبایی و توقعات و ملاکهای سنجش همهوهمه از بیخوبن دگرگون شده است.
ادب شناسی معاصر مدتهاست که به بخشهای مختلفی تقسیم شده که هر یک از آن خود مبحث مفصل و مستقلی است. یکی از مباحث عمدۀ ادب شناسی علمی امروزی «تئوری علمی ادبیات» نام دارد. در این مبحث از سرشت اجتماعی اثر ادبی، ویژگیها و قوانین تکامل آن، نقشش در جامعۀ انسانی سخن در میان است. این مبحث همچنین شامل بیان اصول است که برای بررسی و ارزیابی مصالح ادبی (که با ترکیب آن اثر ادبی پدید میشود) باید مورد مراعات قرار گیرد. یکی دیگر از مباحث مهم ادب شناسی معاصر «تاریخ ادبیات» است که سلسلۀ مشخص و تاریخی تکامل ادبیات را مطالعه میکند و مقام و اهمیت آثار ادبی و مصنفان آن آثار و انواع مکاتب و اسالیب ادبی را که طی زمان پدید شدهاند و فلسفه بروز و شیوع آنها را روشن میگرداند. تاریخ ادبیات علمی معاصر با تذکرهنویسی قرون وسطایی تفاوت ماهوی و کیفی دارد. زیرا در اینجا سلسلۀ تکامل ادبی در متن تکامل مادی و معنوی سراسر اجتماع و با کشف پیچومهره درونی پدیدههای ادبی و تعلیل دقیق تاریخی آنها همراه است و تنها به ذکر مشخصات بیوگرافی سخنوران بسنده نمیکند. یکی دیگر از مباحث مهم ادب شناسی معاصر نقد ادبی یا سخنسنجی است. وظیفۀ نقد ادبی عبارت از تحلیل همهجانبهٔ این یا آن پدیدۀ ادبی، ارزیابی بهای هنری و فکری آن اثر از نظر تکامل ادبی و نیازمندیهای اجتماعی است. علاوه بر مباحث سهگانه ادب شناسی باید از دانش «زیباشناسی» یا استتیک نیز سخن گوئیم. در این علم مسئله ماهیت هنر و زیبایی هنری، رابطۀ هنر با واقعیت، شیوۀ آفرینش هنری، معیارهای هنری بودن، و سرشت فلسفی مقولات «زیبا و زشت» و کیفیت حصول احساس زیبایی در روان آدمی موردبحث قرار میگیرد. زیباشناسی یا استتیک در واقع پایۀ فلسفی نهتنها ادب شناسی بلکه کلی؛ رشتههای هنر است و از مقولات عام هنری سخن میگوید و طبیعی است که بدون پیبردن به مباحث آن، درک عمیق مباحث ادب که از جلوهگاههای مشخص زیبایی هنری و شاید مهمترین جلوه گاه آن است میسر نیست. این بیان فهرست وار از بخش های ادب شناسی معاصر و از مسائل مطروحه در علم زیبا شناسی شاید نشان بدهد که مابین علوم لغوی و بلاغی قرون وسطائی ما و دانش ادب شناسی امروزی از لحاظ نوع مباحث و برداشت مسائل و دامنه و برد پژوهش ها چه تفاوت کیفی و ماهوی مهمی است و چگونه فراگر فتن این علوم اخیر برای بررسی ارثیۀ ادبی ایران از ضروریات است.
هیچیک از این مباحث ادب شناسی و استتیک در کشور ما چنانکه بایدوشاید جای در خور خویش را احراز نکرده است و تلاشهای باارزش جداگانهای که از جانب برخی روشنفکران فاضل و متذوق که بافرهنگ معاصر جهانی آشنائی دارند بهکاررفته و بکار میرود هنوز دورانساز، منظرهپرداز و رهگشا نیست و هنوز مجاری فکری ادبا و سخنسنجان ما همان مجاری کهن است و هنوز ادبشناسان تیزبین و سخنسنجان قوی چنگ که اسلوب علمی را با تبحر کافی درآمیخته باشند به پیراستن باغ کهن ادبیات فارسی نپرداختهاند و هنوز این مرتع خصیب از جهتی زمینی بکر است که در انتظار شیارهای عمیق کاوشگران است. جا دارد در رشتۀ ادب شناسی و زیباشناسی با استفاده از منابع مختلف خارجی کتب مفصل و سنجیدهای نوشته و در مباحث آن نمونه هانی از ادب و هنر ایرانی بهعنوان تمثیل و برای تجسم مطالب آورده شود تا بهتدریج زمینۀ کار فراهم آید. ۱
آری تراجم احوال سخنوران و تواریخ ادبی که در ایران درگذشته و در سال های اخیر تألیف شده. غالباً متوجه بحث در بارۀ بیوگرافی سخنوران است. برای این کار یک علت معقول و مفهومی وجود دارد. بسیاری از سخنوران ما در ازمنۀ بعیدۀ تاریخی میزیستهاند و برای داشتن تصوری کمابیش مربوط از گذران حیاتی آنان جستجوهای پر وسواس و مقابلۀ اقوال متفاوت و احتجاج بین آنها و غوررسیهای فراوانی دیگر لازم است. روشنکردن مراحل حیات یک سخنور مسلماً برای درک عمیقتر آفرینش هنری وی ضروری است؛ لذا سعی پژوهندگان ما در این زمینه و عمل آنها سعی مشکور و عملی معقول و منطقی است و هنوز باید کوششهای بسیاری انجام گیرد تا تصور واقعی و قابل اعتمادی از سیر حیاتی معروفترین گویندگان ما دست آید. وی استغراق پژوهندگان ما در این نوع تفحصات که گاه به تدقیقات غلوآمیز و زائدی که دارای ارزش خاصی نیستند میکشد و قریحه و هست پژوهنده را در عرصه جستجوهای کم بها معطل نگاه میدارد، موجب شده است که به کار مهمتر و اصلی تر دیگر یعنی بررسی نقادانه خود آفرینش هنری سخنوران پرداخته نشود. فی المثل ما هنوز بدرستی روشن نکرده ایم که نو آوری مسلم سعدی در شعر و نثر در کجاست. ویژگی های زبان سعدی چیست و از این جهت چه چیز نوی سعدی نسبت به اسلاف آورده، خلاقیت هنری او در چه عرصه هانی و با چه سبکی بروز کرده، وصف طبیعت، ترسیم حیات روزمره جامعه، عرضه داشت «تیپ» های مختلف انسانی، حلاجی روحی آنها در آثار سعدی بر چه منوال است، بین آثار سعدی و محیط اجتماعی او چه رابطه ای بوده، سعدی از چه مواضع فکری و اجتماعی دفاع می کرده و چرا، از کدام مواضع فکری و اجتماعی الهام و فیض می گرفته و چگونه ؟ در اندیشۀ وی چه چیز پذیرفتنی و چه چیزی منسوخ و ناپذیرفتنی است، محتوی اساسی مواعظ حکمی سعدی و اسلوب وی در این زمینه کدام است، شیوۀ غنائی این شاعر چه نکات بدیعی را در بر دارد، چه نقشی سعدی در تکامل آتی ادبیات ایفاء کرده و دهها مسئله دیگر که همه برای شناخت خلاقیت هنری سعدی در نهایت اهمیت است و همه تا امروز حل نشده و حتی گاه طرح نشده باقیمانده است. وقتی وضع دربارهٔ مهمترین و سرشناسترین و معتبرترین گوینده ایرانی بدین شکل باشد کار گویندگان دیگر روشن است.
تنها در سالهای اخیر آقای دشتی با انتشار یک سلسله کتاب (قلمرو سعدی، نقشی از حافظ، سیری در دیوان شمس، شاعری دیر آشنا) به فتح باب در این زمینه دستزده است ولی این کتب غالباً بیان شوریده و شاعرانۀ عواطف و هیجانات نفسانی مؤلف آنها و اندیشههای پراکنده، گاه بسیار صائب ولی گاه کاملاً قابلبحث وی در بارۀ این یا این شاعر است نه پژوهش منظم، جامع، مستند، علمی، سنجیده و مستدل، یعنی آنچه که موردنظر نگارنده است. بااینحال برای مراعات انصاف علمی باید گفت که همین کتب آقای دشتی وجودی بهمراتب بهتر از عدم است و اگر این نویسنده زاد راهی که از زندگی باقی میگذاشت همین چند کتاب قلیل الحجم بود نه آن وزر و وبال سیاسی، بی شک ترازنامۀ حیاتش بهتر از اینها تنظیم میشد.
در سی، چهل سال اخیر در کشور ما یک سلسله تألیفات گاه مختصر و گاه مفصل دربارۀ تاریخ ادبیات شده است. از آن جمله است تاریخ ادبیات آقای جلال همائی، سخن و سخنوران آقای بدیم الزمان فروزانفر، تاریخ ادبیات آقای دکتر رضا زادۀ شفق، تاریخ ادبیات آقای دکتر ذبیح اله صفا، تاریخ ادبیات آقای سعید نفیسی (که زمانی در سالنامۀ پارس نشر مییافت) ونیز تعداد کثیری مونوگرافیها در بارۀ شاعران و نویسندگان که در مجلات ادبی طی پنجاه سال اخیر بهوفور نشر یافته و یا در مقدمه و حواشی دیوانها و متون قدیمه بهوسیله مصححان آنها نگاشته شده است. بدون تردید همۀ این ها مصالح تدارکی ذیقیمتی است ولی خصیصۀ عام این آثار همان استغراق در نکات بیوگرافیک گویندگان و مهمل گذاردن کلی یا جزئی مسائل دیگر تاریخ ادبی است. در بارۀ تاریخ ادبیات مفصل و محققانه آقای دکتر صفا جا دارد که کمی بیشتر سخن گوئیم. مؤلف این اثر (که اکنون دو جلد در بیش از ۱۵۰۰ صفحه نشر یافته) از جهت گردآوردن یک سلسله واقعیات تاریخ سیاسی و اجتماعی و دینی و علمی و ادبی کشور ما و تعمیم برخی از آنها کاری شایان سپاس انجام داده و مطالب جالب و مهم فراوانی را مدون ساخته است ولی عیب اساسی این اثر دائره المعارف مانند در آن است که تحقیق تاریخ ادب در اوراق آن در انواع تحقیقات دیگر گم شده و ازآنجاکه مؤلف میل داشته است همۀ شئون را روشن سازد و هرکسی که روزی بیتی سروده یا ورقی سیاه کرده نامش ثبت و حالاتش را ذکر کند لذا عمده و غیر عمده درهمآمیخته و مسیر اصلی تکامل ادبی کشور ما تاریک مانده است. اثر آقای صفا بهصورت مجموعۀ مدارک و اسناد درآمده است که گاه اینجاوآنجا در آن تعمیماتی شده و افکاری بیان گردیده است ولی کماکان وظیفۀ تدوین تاریخ علمی ادبیات ایران را – به معنای واقعی کلمه – حل نشده باقی گذاشته است. ۲
کتب و مونوگرافیها و مقالات پژوهشگرانه و استادانۀ فراوانی که بهوسیلهٔ جمعی محققین موشکاف و متبحر نگاشته شده مصالح کافی برای اجرای یک عمل وسیع تعمیمی و تدارک تاریخ ادبیات کشور ما دست میدهد. غیر از این کتب و بهویژه آفرینش هنری سخنوران، دیوانها، تاریخها، داستانها، مقامه ها و غیره است که باید تکیهگاه تحقیق قرار گیرد. در این زمینه مشبع تر بحث کنیم.
قسمت سوم :
برای تنظیم تاریخ تکامل ادبی در ایران باید نخست مسئله دورهبندی تاریخ ایران بر اساس قوانین عینی تطور اجتماع و مسئلۀ بیان مختصات هر دوره حل شود. ادبیات که شأنی از شئون هنری و شکلی از اشکال شعور اجتماعی است، از بقیۀ زندگی اجتماع. حیات اقتصادی، سیاسی، قضایی و معنوی وی جدا نیست. درک شأن نزول اینهمه سخنان آراسته و دلانگیز، بدون درک محیط و مهبط اجتماع آنها محال است؛ لذا باید نخست دید جامعۀ دیرینۀ ما از چه مراحل و منازلی در سفر دراز و رنج بار خویش گذشته و چه مسیر تکاملی خاصی را طی کرده است. تاریخنویسان ما دورهبندی تاریخ کشور را بر اساس سلسلۀ شاهان یا ایلغار اقوام و قبایل بیگانه نهادهاند. مسلم است که تحول سلسلههای سلطنتی و یورش اجنبی را پایه گرفتن، کاری است آسان ولی کم مضمون و نادرست. معیار صحیح دورهبندی علمی توجه به تحولات سرشتی و بنیادی جامعه، پایه گرفتن تطورات اقتصادی و اجتماعی است.
جامعۀ کشور ما نیز تابع همان قوانین عامی است که جوامع دیگر انسانی بر حسب آنها و بهمقتضای آنها تطور و تکاملیافتهاند. طی قریب هفت هزار سال تاریخ در کشور ما که در تضاعیف آن اقوام و قبایل گوناگون، از نژادهای مختلف آریایی و سامی و ترک و مغول به فلات ایران یورش برده یا کوچیده و بهتدریج با ساکنانش درآمیختهاند حیات مادی جامعۀ ما، از جهت ماهیت خود، همان مراحلی را پیموده است که بشریت در نقاط دیگر سیارۀ ما گذرانده است. یعنی در آغاز نظام طایفهای و پدرشاهی (پاتریارکال) بهتدریج جای نظام کمون اولیه را میگیرد. سپس بردهداری رخنه میکند و بسط مییابد و آنگاه فئودالیسم یا نظام اشراف و ملاکان زمیندار و رعایای سر به فرمان آنها مستقر میگردد و سپس آنطور که نسل معاصر شاهد آن است این نظام جای خود را به سرمایه داری وامیگذارد. منتها باید بهخوبی در نظر داشت که توالی این اشکال عمدۀ اقتصادی و اجتماعی در ایران دارای ویژگیهای مهمی است که در بروز آنها مختصات جغرافیانی و تاریخی مؤثر بوده است. وظیفه آن محققین ایرانی که خواستارند تحلیل علمی تاریخ دور و دراز وطن خود را بدست دهند همانا کشف این ویژگی هاست. مثلا نظام بردگی در ایران بدان شکل کلاسیک که در یونان و روم دیده می شد، وجود نداشته و رژیم برده داری تحت تأثیر تسلط قوی و عمیق مقررات پاتریارکال بیشتر جنبۀ بردگی خانگی بخود گرفته و حتی قرنها پس از بسط مناسبات فنودالی اين بردگی در مقیاسی وسیع در ایران باقی بوده است. شاید بتوان گفت که نظام بردگی در کشور ما نوعی سیر خفی داشته و در متن نظام پاتریارکال و سپس فنودال خود را نهان کرده بود !؟ و اما فئودالیسم در کشور ما نخست دارای این خصیصه است که سخت بطول انجامیده و عمر آن «ابدیتی» را در بر گرفته است.
فئودالیسم در کشور ما از اواخر حکومت اشکانیان و اوائل ساسانیان پدید می شود و فقط ما در اين نیمۀ قرن بیستم شاهد زوال تدریجی و نهانی آن هستیم. ویژگی های اقتصادی و اجتماعی فئودالیسم ایرانی بسیار است و با فئودالیسم کلاسیک فرانسه و دیگر کشورهای اروپای غربی تفاوت های جدی نه در ماهیت بلکه در اعراض دارد. طی هفده قرنی که فئودالیسم در میهن ما استوار بود سیمایش یکسان نماند و در آن دگرگونی های مهمی روی داد. می توان از قرن سوم تا قرن هفتم و هشتم میلادی را دوران پیدایش، بسط و استقرار تدریجی نظام فنودال و تجزیه مالکیت مشاع پاتریارکال در ده و تبدیل دهقانان آزاد به رعایا شمرد. از آن زمان تا قرن چهاردهم میلادی فئودالیسم راه نضج و اعتلاء خود را طی کرد و سر در نشیب نهاد. ایلغار مقول بحران فئودالیسم را تشدید کرد و آن را به سوی انحطاط برد. از آن هنگام تا قرن کنونی دوران انحطاط و بحران عمیق و مکرر رژیم راکد فئودالی و دوران تجزیۀ دردناک پیکر اجتماع ماست. آن نطفههای سرمایهداری که در بهترین دوران صفوی به نظر میرسید در ایران آغاز رشد نهاده زود مختنق شد و رکود جامعه ادامه یافت. تنها در پنجاه سال اخیر سرمایهداری امکان پذیرفت رشدی کُند، نابهنجار و دردناک را آغاز گذارد.
شرایط جغرافیانی کشور ما، دشواری مسئله آب، وجود دایمی قبایل چادرنشین و کوچنده در کنار مردم ساکن در ده و شهر، گذار دائمی قبایل آسیایی جویای چراگاههای خرم از کشور ما، بهنوبهٔ خود عواملی است که در سیر تکاملی جامعه اثرات عمیق خود را باقی گذاشته است. از شگفتیهای غمانگیز تاریخ کشور ما یکی این است که در چند مورد در داخل جامعه بسیاری از محملهای تکامل سریع پدید شده ولی یورشها و جنگهای خرابی گستر و در دوران اخیر تسلط استعمار آن محملهای جنینی را پامال و نابود کرده است. سراسر تارخ دیرین ایران از نبردهای تلخ و دشوار مردم، نبرد علیه طبیعت ناسازگار، نبرد علیه مهاجمین یغماگر و استیلاجو، نبرد علیه شاهان و حکام و اشراف ستم پیشه، نبرد علیه جهالت پروران و خراقه گستران اشباع است و از درون این پیکارهای سخت و خونین بارها و بارها مردانی با صفات بزرگ انسانی و عقلهای روشن و عزمهای آهنین برخاستهاند و برای استقلال، آزادی، تکامل معنوی، حریت فکری و وارستگی انسانی بهسختی رزمیده اند.
در دورهبندی علمی تاریخ ایران باید این توالی جبری اشکال اقتصادی و اجتماعی این مبارزه سخت و تلخ مردم و پیشوایان وی بر ضد دشمنان و آن خصیصههای معینی که به جامعۀ ما سیمای ویژۀ آن را عطا میکرد پایه قرار گیرد. تنها پس از اجرای دورهبندی صحیح تاریخ ایران، میتوان دورهبندی تاریخ تکامل ادبی را بر اساس دورهبندی سراسر تاریخ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و معنوی جامعه ما روشن کرد. ول درعینحال باید در نظر داشت که خود رشتۀ تکامل ادبی در هر جا و از جمله در کشور ما دارای قوانین ویژۀ درونی خود است زیرا در پیدایش مکاتب و آثار ادبی و در تشکل جهانبینی ادیبان و سخنوران علاوه بر نقش درجۀ اولی که محیط اقتصادی و اجتماعی و معنوی بازی میکند. خود سنن و موازین ادبی و پیشینههای خاص آن حرفه، مختصات زیان، فرهنگ عوام پا فولکلور، تأثیر جریانات ادبی کشورهای دیگر دارای تأثیر محسوس و انکارناپذیر است.
پیدایش و تحول سبکهای مختلف در شعر از خراسانی و عراقی و در نثر از مٌرسل و مصنوع و بروز اصناف مختلف ادب و رونق آنها مانند حماسه و وصف و شعر عرفانی و غنائی و واقعهنگاری و مقامهنویسی و تدوین مواعظ حکمی و دینی و هزل و مطایبه و مدیحۀ شاهان و وزیران و نعت خاندان نبوت و تعزیت آل علی و امثال آنهمه و همه تنها در مقطع تشریح شرایط محیط اقتصادی، اجتماعی، معنوی و ادبی زمان قابل توضیح است و تنها بدینسان میتوان فلسفۀ بروز مکاتب و آثار و ارزش و مقام و توجیه و سمت تاریخی آنها را شناخت و نوآور را از مقلد و مبدع را از متتبع جدا کرد. تنها در این مقطع است که سخنوران و آثار آنها از موجودات هماهنگ و یکنواخت و کسالتبار به مقولات تاریخی مشخص که دارای هویت روشن و خاص خود هستند بدل میشوند. دامنۀ تحقیق وسیع است. اغراق نیست اگر گفته شود که بر روی آثار منظوم سخنوران قدر اول مانند شاهنامۀ فردوسی، خمسۀ نظامی، مثنوی مولوی، کلیات سعدی، غزلیات حافظ پژوهندگان متعددی میتوانند سالیان دراز از جهات مختلف غوررسی کنند. بهین ترتیب در آثار منثور پارسی نویسان از بلعمی و بوریحان و گردیزی و بیهقی و نظامی عروضی و محمد بن منور گرفته تاعنصرالمعالی و ابوالمعالی و قاضی حمیدالدین و جرفادقانی و راوندی و عوفی و نسفی و جوینی و رشیدالدین فضل اله و خوند مير و بسیاری دیگر.
نسلها لازم است تا به اسلوب صحیح این تل آشفتۀ گوهرهای شاهوار را طبقهبندی کنند و در طبله های خاص نهند و بر آنها تشریح و توضیح کافی بنویسند و در تالارهای قرون زیورهای روح و خرد مردم ایران را بگسترند و جلوه آن را چنانکه شاید و باید بنمایانند و الا بر این تل مغشوش تنها بهترین و شناخته ترین گوهرها تابشی دارند و ای چهبسا کاوشهای تاریخی و تحقیقی، نقدها و سنجشهای ماهرانه، تشریحات و تفسیرات بجا بتواند یافت های جانفروز فراوانی را به خواستاران عرضه دارد.
قسمت چهارم :
نکتۀ دیگری که طرح و حل آن را در این مقال ضرور میشمریم مسئله نقشی است که ارثیۀ گرانبهای ادبی ما میتواند و باید در رستاخیز خلق ایران ایفاء کند. هیچ ایرانی آگاه و حساس تردید ندارد که وطن او که زمانی از کانونهای پرتو فشان مدنیت بود و بزرگترین اندیشهوران و هنرمندان و بهترین صنعتکاران و آزموده ترین کشاورزان و باغبانان در شهرهای انبوه و روستاهای خرم و آبادش میزیستهاند، اینک دیری است از قافلۀ تندپوی تاریخ واپسمانده و بانگ درای کاروان ترقی را تنها از منازل دور به محوی و مبهمی میشنود. برای جبران عقبماندگی یکی – دو قرنی ما در زمینۀ علم و هنر و صنعت و کشاورزی و سازماندهی مسلماً یک عمل جسورانۀ جهش وار لازم است تا بتواند هرچه زودتر ما را به هدف برساند و برای اجرای این جهش نیز باید تمام نیروها را به حد اعلی گرد آورد و بسیج کرد و به جنبش واداشت و با عزمی پولادین و عقلی واقعبین و جانی شیفتۀ هدف و دلی بیباک بهپیش شتافت. ایران نیازمند یک رستاخیز عمیق و وسیع مادی و معنوی است. نیاز مهم و مرکزی تاریخی میهن ما چنین است و به همین جهت در عرضه داشت ارثیۀ ادبی ایران به جامعه، باید این نیاز تاریخی را آنی از نظر دور نداشت.
آیا بین محتوی ارثیۀ ادبی و این نیاز مهم تاریخ کنونی کشور ما یعنی ضرورت ایجاد رستاخیز ژرف در حیات کشور تضادی است؟ آری و نه.
آری، تضاد است، زیرا سخنآفرینان کهن ایرانی در شرایطی میزیستهاند که با شرائط کنونی تاریخی سخت متفاوت بود. ارثیۀ ادبی ما به طور عمده یک ارثیۀ قرون وسطایی است و هنوز ثروت ادبی قریب العصر و هم عصر ما به آن اندازه از مایه و عمق و ارزش و نفوذ نرسیده است که بتواند با آن ارثیۀ قرون وسطایی پهلو بزند، یعنی ما در قرنهای ۱۳، و ۱۴ هجری (۱۹ و ۲۰ میلادی) هنوز نتوانستهایم در شعر و نثر آنچنان آثار عظیم و واقعاً برجستۀ ادبی به وجود آوریم که در قرنهای ۴ تا ۸ هجری (۱۰ تا ۱۴ میلادی) پدید آورده بودیم. معنای این سخن چیست؟ معنای این سخن آن است که حداقل ۵۰۰ – ۶۰۰ سال و حداکثر ٩۰۰ – ۱۰۰۰ سال فاصلۀ زمانی ما را از بهترین و برجستهترین ادب پارسی دور میکند! و این فاصلۀ زمانی بسیار بزرگی است. مقتضیات و نیازمندیهای رشد و حیات جامعۀ ما در آن ایام بهکلی دیگر بود. فیالمثل زمانی بود که خوشفکرترین و آزاده ترین ایرانیان برخی تعالیم عرفانی با شیوۀ رندی و قلندری (به قول حافظ: شیوه خوشباشی) یا تشیع و باطنیگری را سپری برای نبرد فکری و مقاومت روحی علیه تسلط بیگانگان و دستنشاندگان و ایدئولوژیهای خادم آنها قرار میدادند. در آن ایام که نزاعهای خونین فرق متکلمین از معتزلین و اشعری و فرق مذهبی از ناصبی و رافضی و تعصبات دینی خشک مغزانه و مراعات سالوسانۀ آدابورسوم ملال آور مذهبی و غیره و غیره همهگیر بوده، جهان پرستی مولوی و اینکه مذهب عشق را جان مذهبها میکرد و همۀ افراد بشر را “یک گوهر “ میدانست و میگفت:
اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معنا رفت آرام اوفتاد
و یا میگفت :
از کفر و ز اسلام برون است نشانم از فرقه گریزانم و زنار ندانم
یعنی نظریاتی که از باور او به وحدت وجود ناشی میشده، یا آزاداندیشی خیام و حافظ که زرق و ریای فقیهان و صومعهداران و زاهدان گمراه را به باد سخره میگرفتهاند و برخورداری از زیبائیهای جهان را اندرز میدادهاند، نقشی مترقی داشت و تموجات ارواح سرکش و طاغی و پندناپذیر بود. ولی امروز، در شرایط دیگر، همان آثار بهویژه اگر بدون درک عمیق و مجزا از تحلیل علمی بررسی شود میتواند از جهت ایجاد روحیههای اتکالی و لاابالی، روشهای بیبند و بار و طفیلی منشانه نقشی زیانبخش بازی کند.
یا فیالمثل اندیشۀ مجبوریت انسان و بلااختیار بودن وی، اندیشۀ قضا و قدر و سرنوشتی که در عالم زر و روز است معین شده است و این همه در آثار شعرا و نویسندگان ما تکرار شده، زمانی گریزگاهی بود از تحمیلات جامد شریعت و وسیلهای بود برای توجیه حریت واقعی انسان. خیام و حافظ استدلال میکنند چون هر چه بوده از ازل مقرر شده و خداوند ما را از همان دست که میپرورد می روئیم۳ پس گناه – یعنی عشق به زندگی، طبیعت، به روی زیبا، نوشیدن شراب و لاقیدی در مراعات مراسم عبادت و طاعت – اختیار ما نیست و زاهد که به ما اعتراض میکند در حقیقت اعتراضش به اسرار غیب است:
مرا برندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
و یا
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست که نیست معصیت و زهد بی مشیّت او
محتوی اين فلسفه در آن روز نوعی طغیان انقلابی به سود وارستگی انسان، و به سود زندگی، علیه تعالیم به قول مولوی “مرگاندیشانه“ مذاهب بود۴ ولی امروزه همین فلسفه بهویژه اگر سطحی درک شود میتواند نقش بسیار نامطلوب ایفاء کند و وسیله توجیه روش اوباشانه و تنبلی و بیارادگی و ضعف روحی قرار گیرد.
یا مثلاً زمانی ثنای پادشاهان و دیگر “ارباب بی مروت دنیا “ که حمایت مادی و معنویشان شرط ضروری کار و فعالیت اهل علم و ادب بود، پدیدهای متداول و رایج و عادی شمرده میشد وی امروز این پدیدهای ارتجاعی است. و ازاینقبیل نکات فراوان میتوان ذکر کرد. به همین جهت درست است اگر گفته شود بین محتوی ادبیات قرون وسطانی و (بهخصوص در صورت درک سطحی آن) و نیازمندیهای کنونی معنوی جامعۀ ما نوعی تضاد است.
ولی نه تضاد نیست، اگر گنجینه ادبی گذشته با تنقیح و تنظیم لازم و بهنحویکه در جهت خواست تکامل معنوی جامعه است، در دسترس وی قرار گیرد. اندیشههای جانبخش، افکار انساندوستانه و خردمندانه و نکات و حکایات و داستانهای عبرتانگیز که پرورندۀ بهترین عواطف بشردوستی و فداکاری در راه حقیقت و مردم است در این گنجینه بهوفور وجود دارد و بهخوبی میتوان از آن برای اعتلای روح مردم و بهوجودآوردن عواطفی سرزنده، امیدوار، راسخ و چالاک که لازمۀ شرکت در پیکارهای بزرگ تاریخی است استفاده کرد. اکنون باید ایرانی باور داشته باشد که بدون معرفت دقیق قوانین طبیعت و اجتماع، بدون نبردهای سخت و دشوار، بدون عمل همبسته و متحد، بدون لجاج در هدف و امید کاهشناپذیر به آینده، نمیتوان در عرصۀ تاریخ پیروز شد.
تاریخ را برای کاهلان، پندار بافان، خود پسندان مستغرق در خویش، عشرت طلبان، منتظران معجزات غیب، نساختهاند. تاریخ تنها در مقابل معرفت مقتدران و اقتدار صاحبان معرفت تسلیم میشود نه در مقابل سرشک و آه و دعا و ندبه و خواری و زاری. پرورش نسلی نیرومند و آگاه و رزمجو – این است محمل معنوی اجرای رستاخیز موفقیتآمیز. اگر ما هنوز در رستاخیز ملی خود فاتح نشدهایم مسلماً ضعف این محمل معنوی تأثیر داشته است. تاریخ ما به میلیونها روزبه نیازمند است که زندگی خود را به نبرد آگاهانه و پیگیرانه بدل کنند نه به خیالبافان بنگی و هراسناکان عزلت گزین و ارثیۀ ادبی کشور ما باید سهم خود را در پدیدآوردن چنین روحی ایفاء کند و کاملاً میتواند ایفاء کند.
ولی روشی که سردمداران معارف کشور ما دنبال میکنند غیر از این است. گفتیم زمانی عرفان و آموزش نوافلاطونی که محتوی عمدۀ آن بود از لحاظ برخی نکات مثبت که نطفه وار و به شکلی مبهم و مهآلود در برداشت در برابر جهانبینی مذهبی عصر تکیهگاه ارواح آزاده و ژرفبین قرار میگرفت و نوعی حربۀ معنوی در دست اپوزیسیون انقلابی جامعۀ قرون وسطانی بود. از آن ایام قرنها گذشته و اولاً خود عرفان در نشیب تعالیم خرافی و اتکالی مضر در غلطیده و ثانیاً رشد جهانبینی بشری موجب پیدایش آنچنان سیستم اندیشههای علمی در بارۀ طبیعت و اجتماع و تفکر و رفتار انسانی شده است که در قبال آن آموزشهای عرفانی عتیقهای بیش نیست. آن عرفان قرون وسطانی اینک دیگر مرده ریگ پارینه نیاکان است که فقط از جهت بررسیها و پژوهشهای تاریخی جالب است و نه بهمثابه جهانبینی روز. ولی سردمداران معارف کشور طی چهل سال اخیر، جدی به خرج دادهاند تا آن آموزش فرسوده را که در شرایط عینی کنونی ارتجاعی و منسوخ است در مغزها جای دهند و اندیشۀ مجبور بودن انسان (فاتالیسم) و مکتب رندی و قلندری خوشباشانه را نیز همراه آن در دلها جایگزین سازند و نسلی را که باید برزمد به نسلی لاقید و تسلیم و بیکاره بدل سازند.
شادروان احمد کسروی که شیفتۀ اعتلای میهن خود بود این نکته را دریافته بود و به نبرد با فرهنگ نیرنگ آمیز عصر برخاسته بود. ولی خطای کسروی در آنجاست که وی درعینحال نقش تاریخی ایدئولوژیهای قرون وسطایی ما را در دوران خود بهدرستی درک نکرد و لذا متفکران بزرگ گذشتۀ ما را که با جانی پردرد و دلی پرسوز به سود انسانیت اندیشیده و قلمزده بودند به ناروا به باد ناسزا گرفت. علل خذلان ایرانیان در قبال ایلغار مغول بغرنجتر از آن است که شادروان کسروی تنها آن را به شیوع اندیشۀ عطار و مولوی ها مربوط می سازد.
آری می توان گنجینه ادبیات قرون وسطانی ما را در مقطع نیازمندیهای جامعۀ معاصر با زبده کردنهای هوشمندانه، از روی ذوق و متناسب در اختیار مردم قرارداد و متون کامل و موثق را تنها برای پژوهندگان ادبی و لغوی تدارک دید. این کار از لحاظ دیگر نیز لازم است. در آثار منظوم و منثور ادبی کلاسیک مطالب فراوانی که از جهت خوانندگان متوسط امروزی و دانش آموزان و دانشجویان زائد، ملال خیز، منسوخ، بی جلوه و بی جاذبه است فراوان است. عرضۀ این آثار بدین شکل و بدون توضیحات وسیع لغوی، ادب، تاریخی و فلسفی و بدون حذف مداحیها و نعتها، مطایبات و هزلیات و درازنویسیها و قلمبهگوئیها و حکمتبافیهای بیفایده و امثال آن، بههیچوجه سودمند نیست. علاوهبرآن که دیوان هر قافیهپردازی که – با فرض مهارتش در تلفیق کلمات و ابیات – فاقد فکری دلنشین و طبعی جان افروز است، نباید محل اعتنایی زائد بر سزاوار قرار گیرد و اگر متون دواوین فیالمثل ازرقیها، لامعیها، هلالی جغتایی ها و نظائر آنها از جهت نیاز تاریخی قابل حفظ و تحشیه است، از جهت استفاده عمومی بهای خاصی ندارد و همان بهتر که تنها مهمترین آثار برجستهترین شعرا و نثرنویسان ما، آنهم با آن تنظیمی که ذکرش گذشت، در دسترس عامه و مورد استفادۀ آموزندگان ادب پارسی قرار گیرد.
در بارۀ ضرورت افزودن تعلیقات وسیع و دقیق لغوی، ادبی، تاریخی و فلسفی به مهمترین آثار سخنوران عمدهٔ ما ذکر یک نکته دیگر نیز ضرور است: ادبیات ایران اعم از منظوم و منثور از اصطلاحات علوم عقلی و ایمانی، اساطیر تاریخی و قصص دینی اشباع است و آن رشته های علوم و معارف قرون وسطانی که زمانی تدریس می شده، اینک بحق و بجا بوسیلۀ علوم مثبتۀ عصر ما از عرصه رانده شده است. طرز تفکر و منطق سخنوران جریانات عمدۀ فکری عصر یعنی دین، کلام، عرفان، فلسفۀ زمان خود متکی بود و قرآن و احادیث قدسی و نبوی و روایات مأثوره از امامان و عقاید و احکام و خرافات متداوله در پایۀ قضاوت ها و احتجاجات آنان قرار داشت. آن جامعۀ فنودالی ویژه مشرق زمین با همۀ طبقات و قشرها و زمره های آن که تا چند ده سال پیش در کشور ما کاملاً محفوظ مانده و جولانگاه فعالیت حیاتی و فکری ادیبان ما بود به سرعت سترده و محو می شد. اگر اين عوامل را در کنار عامل کهنه شدن بسیاری از نکات زبانی و لغوی و اصطلاحات زبان فارسی و تأثیر نقش جدی تری که در گذشته زبان عربی در شیوۀ نگارش پارسی داشته بگذاریم، آنوقت کاملاً روشن میشود که گسست معنوی عمیقی بین درک نسل معاصر و آتی ایران و ارثیۀ ادبی قرون وسطانی ما در کار پیدایش است. این وضع ضرورت مطلبی را که عنوان کردهایم یعنی افزودن انواع توضیحات دقیق و مستند را به آثار ادبی از جهت لغوی، ادبی، تاریخی و فلسفی مؤکدتر میسازد۵ و لازم میگرداند که برای جلوگیری از پیدایش و ژرف شدن این گسست معنوی از هم اکنون تدابیری اندیشیده شود .
در بارۀ مسئلۀ موردبحث در این مقال از آن جمله راجع بهضرورت پرداختن بیشتر به ارثیۀ ادبی ایران در زبانهای ماقبل دری (پارسی باستانی اوستائی، پهلوی اشکانی، پهلوی ساسانی) و آشناکردن مردم با آن، راجع بهضرورت ترجمۀ آثار عمدۀ برخی از ایرانیان تازی نویس مانند ابن مقفع، ابوحیان توحیدی، ابوعلی مسکویه، غزالی، ثعالبی، ابوالفرج اصفهانی، بدیعالزمان همدانی و بسیاری دیگر که آثار هر یک در زبان عربی از جلیلترین آثار شمرده میشود و هموطنان اصلی آنان حق دارند از لذت این آثار بهرهمند شوند و نیز ضرورت شناساندن وسیع ارثیۀ ادبی ایران به جهانیان گفتنی هانی بود که بهخاطر احتراز از اطناب از آنها به همین اشاره گذرا اکتفاء میشود. آنچه که نوشته شده تنها فهرستی است از برخی اندیشهها و آرزوها در این امید که هممیهنانی با مایۀ لازم و هست رسا از گوشهوکنار برای تحقق آنها و نیز تحقیق آنچه که خرد و ابتکار خود آنها در این زمینه حکم میکند، دست به عمل بزنند و دینی را که نیاکان و نسل حاضر بر کردن آنها دارند ادا کنند.
زیرنویسها:
۱. این اواخر در برخی از مجلات کشور مقالاتی در رشتۀ” زیباشناسی” و “ادب شناسی”ن شر مییابد. از آن جمله باید به مقالات پختۀ آقای امیرحسین آریانپور در مجله سخن (پائیز ۱۳۴۰) اشاره کرد. اخیراً کتاب کوچکی نیز تحت “زیبایی” (که ضمناً این عنوان را با خطی بسیار نازیبا نوشتهاند) از طرف آقای دکتر رضا کاویانی نشر یافته است. این کتاب مدعی است که در زبان پارسی بحث در بارۀ مسائل استتیک را آغاز می کند. مباحث این کتاب که از کتاب “استتیک” پرفسور نیکولا هارتمان اقتباس شده مجمل و مبهم و قضاوتها غالباً مخدوش است و از آن قبیل کارهای عجولانه و کمبهاست که زیانش بر سود میچربد. هارتمان در مسائل استتیک دارای نظریاتی است که برخی بهکلی قابلبحث و تردید و بعضی بالمره غلط است و نمیتوان نظریات خاص وی را بهمثابه واقعیات مطلقه تحویل داد. از کتب آقایان علینقی وزیری “زیباشناسی در هنر و طبیعت “و توحیدی “بررسی هنر و ادبیات” نگارنده جز نام نشنیده لذا از اظهارنظر معذور است.
۲. همین مؤلف در مقدمۀ “گنج سخن”که در آن مجموعهای از اشعار گزین شعرای ایرانی را گردآورده چشمانداز پر مضمون و جالبی از تحول زبان، سبکها و انواع ادبی در ایران میدهد که با وجود سادگی و اختصار ذیقیمت است.
۳. اشاره به اين بیت حافظ :
نکن در این چمنم سرزنش بخود روئی چنانکه پرورشم می دهند می رویم
۴. در مثنوی در حکایت سیزده پیغمبر و مردم سباُ اهالی سبا به آن پیغمبران می گویند:
طوطی قند وشکر بودیم ما مرغ مرگ اندیش گشتیم از شما
۵. یکی از کارهای سودمندی که به ابتکار برخی از پژوهندگان معاصر در زمينۀ مورد بحث انجام گرفته است انتشار فرهنگهایی است مانند “راهنمای ادبیات فارسی “تألیف دکتر زهرا خانلری و “فرهنگ سخنوران ” تألیف دکتر عبدالرسول ضیا پور و ”فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی“ تألیف سید صادق گوهرین. اين قبیل آثار مسلماً کار آموزندگان ادبیات کلاسیک ما را تسهیل میکند.
دنیا شمارۀ ۲ سال سوم ، تابستان ۱۳۴۱
به نقل از ضمیمۀ فرهنگی «نامۀ مردم»، شمارۀ ۸، ۲۵ بهمن ۱۴۰۰