«مانیفست کمونیستی» هنوز هم خاطر قدرتمندان را پریشان میکند
یولاندا دیاز، وزیر کار در نخستین دولت ائتلافی چپگرای اسپانیا از دههٔ ۱۹۳۰، در پیشگفتار خود بر چاپ جدید (۲۰۲۱) “مانیفست حزب کمونیست” توضیح میدهد که چرا این کتاب هنوز کوبندهترین منتقد جامعهٔ سرمایهداری است.
به نظر میرسد که اندیشهٔ کارل مارکس با جوهر نازدودنی بر نفسهای تاریخ نوشته شده است. در جریان بحرانهای اقتصادی و اجتماعی، همواره با تمام روشنی و تواناییاش در برانگیختن واکنشها دوباره ظاهر میشود. دیدگاههای دقیق او در مورد سازوکارهای شیوهٔ تولید سرمایهداری امروزه همچنان روشنگر مسائل عمدهٔ پیش روی جهان ما و روزگار ماست.
“مارکسیسم”های زیادی در اندیشههای مارکس وجود دارد؛ ردیّهها و بازبینیهای زیادی وجود دارد. آثار او را میتوان از دریچهٔ پسااستعماری یا تعصّب ارتدوکسی خواند، با تفسیرهایی همزمان، که سوگیری مردسالارانهٔ او را محکوم میکند یا رابطهٔ او را با طبیعت و محیطزیست ارج مینهد. از همهٔ اینها گذشته، مارکس در حکم نظریهپرداز اجتماعی موفق شد ساختارهای اعتقادی طبقهٔ بورژوا و سرمایهداری را از هم بگسلد، تار و پود آنها را بشکافد، و ترفندهای زبانشان را افشا کند، و به این ترتیب، توانایی آنها در سلطه یافتن را به چالش بکشد.
در گالیسیا ما از عبارت “جابهجا کردن نشانهگذاریها” برای اشاره به عملی بسیار نکوهیده و مذموم استفاده میکنیم: تغییر دادن مرزهای یک قطعه زمین یا مزرعه در تاریکی شب. گاهی این نشانهگذاریها از بین میرود؛ حالا چه سنگ یا درخت باشد، یا جویبار کوچکی که عرصهٔ ملک را علامتگذاری میکرده و مدتهاست که ناپدید یا خشک شده است. اما آن خرد اجدادی در مورد مرزها در حافظهٔ شفاهی، و تقریباً همچون بخشی از ناخودآگاه جمعی، زنده میماند.
کارل مارکس و فریدریش انگلس در “مانیفست کمونیستی” مرزهای نامرئی چارچوب اندیشهٔ غربی را جابهجا کردند، و البته این کار را در روز روشن و در جلوی چشم همهٔ جهان کردند. آن دو همراه با هم باب گفتوگوی تازهای را باز کردند، و با روحیهای انقلابی و سرشار از امید، گفتمانهای متعارف را مختل و بیعدالتیهای نیاکان بشر را تقبیح کردند.
نوشتههای مارکس را بارها به مسخرهترین وجه تقلید و ساده کردهاند. در این کار از همان زبانی استفاده کردهاند که او برای برچیدن آن تلاش کرد، و حالا همان را علیه خود او به کار بردهاند. برای مثال، در طی سالها، ترجمههایی از اصل آلمانی شده است که در آنها عبارتها و اصطلاحهایی کلیشهوار مانند “دیکتاتوری پرولتاریا” به نحوی به کار برده شده است که با هستهٔ دقیق نظرهای او مطابقت ندارد. گاه نیز از استعارههایی که او و انگلس به کار بردهاند طوری استفاده شده است که مقولههایی را که آنها مورد نظر داشتهاند وارونه نشان میدهد.
نباید فراموش کرد که ”مانیفست کمونیستی “متنی با هدف تبلیغ سیاسی است. و با این حال، روح ادبی آن همیشه شگفتآور است. سبکی روشن و قاطع دارد که چهار دستِ دو دوست، با داوریها و خواستهای در هم تنیدهشان، در آن آشکار است. متنی رفیقانه است، نهفقط به دلیل ندای مشترکی که سر میدهد، بلکه همچنین به این دلیل که به صورت نامهای سرگشاده به بشریت و طبقات زحمتکش نوشته شده است.
مارکس به چندین زبان مسلط بود و صحبت میکرد، و مرتب نوشتههای هومر، شکسپیر، دانته، و سروانتس را به زبان اصلی میخواند. او میتوانست بخشهای کاملی از “کمدی الهی” دانته را از حفظ بخواند، چیزی که انگلس هم به آن بسیار علاقهمند بود. انگلس در پیشگفتار نسخهٔ ایتالیایی “مانیفست کمونیستی” در فوریه ۱۸۹۳ میپرسد: “آیا ایتالیا دانتهٔ نوینی که منادی ساعت تولد این عصر نوین پرولتری باشد برای ما به ارمغان خواهد آورد؟” مارکس توانایی بالزاک در کاوش در اعماق روح انسان و نمایش دگرگونیهای اجتماعی زمانهاش را نیز تحسین میکرد.
داماد مارکس، پل لافارگ (نویسندهٔ [کوبایی-فرانسوی] مقالهٔ دوراندیشانهٔ “حق تنبلی”)، یک بار به علاقهٔ شدید کارل به “شاهکار ناشناخته” بالزاک اشاره کرد که مارکس در آن خود را میدید که به صورت معجزهآسایی تصویر شده است. لافارگ نوشت: “در این اثر، یک نقاش ماهر به خاطر تمایلش به اینکه چیزها را دقیقاً همان طور که در ذهنش منعکس میشوند بازتولید کند، به قدری خودش را زجر میدهد که نقاشیاش را بارها و بارها میپیراید و حک و اصلاح میکند تا اینکه در نهایت به جایی میرسد که صرفاً تودهای بیشکل از رنگها ایجاد کرده است که با وجود این، در چشمان خوابزدهٔ او، نمایانگر کاملترین بازتولید واقعیت است.”
امروزه “مانیفست کمونیستی” را باید به مثابه اثری که در رویش و تحوّل مداوم است، دید و خواند. بهجای اینکه آن را متنی حاوی اصول جزمی سفید و سیاه و بیتغییر بدانیم که در استدلالهای جامد خود درجا میزند، میتوان آن را با همهٔ دقتها و ناروشنیهایش، کلید تفسیری دید که به ما امکان میدهد دیدگاههای خود را دربارهٔ دنیا و همهٔ چیزهای آن بارها و بارها بپیراییم و حک و اصلاح کنیم.
از این لحاظ “مانیفست کمونیست” یکی از آن کتابهای جذاب و جاودانی است که برای دوام آوردن به دنیا آمده است؛ موفق به دریافت واقعیت میشود، و در عین حال، دست به تغییر آن میزند. من معتقدم که مارکس و انگلس خودشان از ماهیت تحوّلآفرین کار خود یا دستکم از تغییرپذیری پیشبینیناپذیر معادلهٔ مستتر در آن آگاه بودند که به نام کمونیسم و آرمان انقلابی، قصد دارد حقایق ابدی را واژگون کند و راه رسیدن به دموکراسی واقعی را بگشاید. این موضوع در پیشگفتارهای متعدد نسخههای بینالمللی [به زبانهای گوناگون] که در این کتاب گنجانده شده نیز منعکس شده است: مجموعهای از عروسکهای تودرتوی روسی [علاوه بر متن اصلی] که در درون خود، مفاهیم پیرامونی و ضمنی گوناگونی را نهفته است.
…تصوّر نخستین نسخهها و ورقهای مانیفست که [در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در اسپانیا] دست به دست میشد، و مانند برگ زر در لباسها، زیر لباسهای کار، یا در چین دامنها نگهداری میشد، شوقانگیز است. واژههای این کتاب برای همیشه در چشم و قلب زنان و مردانی حک شد که امیدهای آنها، امروزه هنوز مشغلهٔ ذهنی ماست، زیرا امید آنها به هر حال همان امید ماست.
…انتشار نسخهٔ جدید “مانیفست” [به زبان اسپانیایی]… مصادف است با جشنهای صد سالگی حزب کمونیست اسپانیا. این حزب که در سال ۱۹۲۱ بنیاد گذارده شد، در سراسر زندگی دشوار خود رنجهای زیادی برده است: از جنگ و سرکوب گرفته تا تبعید و دهها سال فعالیت مخفیانه.
“مانیفست کمونیستی” در تمام این مدت به شکل دادن سرشت عملگرای حزب، هماهنگ با نبض زمانه در این یک قرن، با بحرانهای اقتصادی جهانی و انقلابهای بزرگش، ادامه داده است. در تمام این مدت و این احوال، سرمایهداری با تمام جهشهای متنوع و بیرحم خود در صحنه حضور داشته است، و آمادهٔ احاطه کردن، تباه کردن، و از هم پاشیدن واقعیتی بوده است که آن را تشکیل میدهد، اما بدون اینکه هرگز بتواند از برابر نظریههای مارکس و قدرت دگرگونساز این متن [“مانیفست”] بگریزد؛ کتابی که از آرمانشهرهایی با ما صحبت میکند که در زمانِ حال ما پنهان شدهاند؛ کتابی که در آن- امروز مثل دیروز- نبض دفاع حیاتی و پُرشور از دموکراسی و آزادی میتپد.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۵۰، ۹ اسفند ۱۴۰۰