«ناتوی» دیگری امکان پذیر نیست
نگاهی به کژاندیشیهای عجیب ”چپهایی“ که بهقدری از پوتین وحشتزده شدهاند که گمان میکنند اکنون در زمان جنگ با روسیه، ائتلافهای سرمایهداری و نظامی اروپا ناگهان میتوانند از اساس دموکراتیک شوند!
نوشتهای از نیک رایت در تقابل با دیدگاههای راستگرایانه و خطرناک پل میسون، چهرهٔ رسانهیی ظاهراً “چپ” . در ارتباط با بحرانی که در خاک اوکراین رخ داده است، اندیشههای متعددی وجود دارد که شالودهٔ مواضعی را تشکیل میدهند که میتوان گفت “چپ انترناسیونالیست” اتخاذ کرده است.
“انترناسیونالیست” در این زمینه، توصیف و تعریف کنندهٔ “چپ”ی است که منافع کل طبقهٔ کارگر را بر هر گونه “منافع ملی” جعلی مشترک با حاکمان ارجحیت میدهد.
شالودهٔ این اندیشهها، مخالفت با ادامهٔ وجود، و تسلط جهانی یا منطقهیی دستهبندیهای نظامی است. اگرچه زمانی، در پی انحلال پیمان ورشو- که کشورهای سوسیالیستی اروپا را متحد کرده بود و وقتی سوسیالیسم برچیده شد، از میان رفت- بودند انسانهای نیکوسرشتی که این هدف را امکانپذیر تلقی میکردند، در حال حاضر، با از میان رفتن توهّم پایان یافتن تاریخ مبارزهٔ طبقاتی در ذهن برخیها، آن هدف هم ناپدید شده است. امروزه، بیان و نمود عملی انترناسیونالیسم طبقهٔ کارگر، در خواستِ پایان دادن به گسترش ناتو در حکم پیشزمینهای برای انحلال آن است. به این هدف، باید محکومیت حملهٔ پوتین را نیز اضافه کنیم که نهتنها جرم و جنایت است، بلکه اشتباهی است که عکس آنچه را او هدفش از حمله میخواند، به دنبال آورده است.
هفتهٔ گذشته، هنگامی که زلنسکی، رئیسجمهور اوکراین، درخواست پیوستن اوکراین به ناتو را کنار گذاشت، جنبههای سیاسی جنگی که در پی یورش روسیه شکل گرفته است، به یکباره تغییر کرد.
نخست اینکه بلافاصله وزن و اهمیت بیشتری به مذاکراتی داده شد که از زمان آغاز تهاجم بین طرفهای دیگر در جریان بوده است. او با این کارش موضع انترناسیونالیستهای اصولی چپ در بریتانیا را تأیید کرد که “ائتلاف جنگ را متوقف کنید” به بهترین وجه آن را بیان کرده بود؛ و آن اینکه: گسترش ناتو عامل اصلی تنشهایی بود (و است) که به جنگ منجر شد.
به این ترتیب بود که دستههایی از چپگرایان سابق که خواستهایشان شامل طولانیتر کردن جنگ است، در چشم به هم زدنی دچار سرگیجه و سردرگمی شدند. درست در هنگامی که زلنسکی موضوع عضویت اوکراین در ناتو را از دستور کار خارج میکند و راه برای حلوفصل مسئله از طریق مذاکره باز میشود، پل میسون، [تحلیلگر رسانهیی و] رهبر خودخواندهٔ چپهای جنگطلب بریتانیا، از دولتهای غربی که به اوکراین اسلحه میفرستند و داوطلبان بینالمللی را تشویق میکنند به ارتش اوکراین بپیوندند، حمایت میکند. و البته این موضعگیری او ظاهراً بخشی از بستهٔ “همبستگی” است که شامل کاهش یا بخشودگی بدهیها و ارسال کمک میشود.
میسون در اشاره به سیاست طبقاتی پیچیدهٔ اوکراین میگوید که این “به معنای حمایت بیبروبرگرد و غیرانتقادی از دولت زلنسکی، یا از استراتژی خصوصیسازی آن، یا از اتحادهایش با الیگارشهای اوکراینی، یا از قوانین ضددموکراتیک آن دولت نیست. بلکه به معنای تبدیل کردن مقاومت به جنبشی برای عدالت اجتماعی در اوکراین جدید است.”
اینکه چگونه میشود به این هدف رسید، آن هم زمانی که درست چند روز بعد از اعلام نظر زلنسکی در مورد عضویت در ناتو، او همهٔ حزبهای مخالف و چپگرای کنونی اوکراین را ممنوع کرد (حزبهای سوسیالیست و کمونیست هم که چند سال پیش ممنوع شده بودند)، همچنان مبهم باقی مانده است.
پل میسون بهجای توضیح دادن این موضوع، مقاومت انفعالی، اعتصاب، خرابکاری در فعالیت نیروهای اشغالگر، و در صورت امکان، مقاومت مسلحانه را پیشنهاد میکند. او میگوید چنین پیشنهادهایی میدهد چون “کاملاً ممکن است که اوکراین سرمایهدار و دموکراتیک بتواند مردم خود را در جنگ مقاومتی برای فلج کردن ارتشهای پوتین بسیج کند، اما ایدهٔ مقاومت اجتماعی دگرگون کننده هماکنون در آن کشور وجود دارد.”
اینکه در اوکراین امروزی دقیقاً کدام نیروها ممکن است مسلط شوند- در اوکراینی که تشکلهای مسلح ناسیونالیستی راستگرا و نئونازی در دستگاههای فشار دولت، یعنی در پلیس، پلیس مخفی، و نیروهای نظامی حضور دارند، تشکلهایی که یک دهه است مشغول حملههای مسلحانه به استانهای شرقی سرزمین ملی اوکراین هستند- جای بحث و تردید دارد. این روزها مجموعهای ناخوشایند از جهادگران تغییر کاربری یافته، سربازان بریتانیایی فراری، نیروهای ویژه سابق ناتو، و مزدوران گوناگون در قالب نیروهای کمکی ضد پوتین در حال شکلگیری است.
آنچه را این افراد از اولین برخورد خود با ارتش روسیه گزارش میدهند، در نظر بگیرید. این افراد که خود را “رامبو” و “قهرمان شکستناپذیر” آمریکایی میبینند، و ذهنشان غرق در خیالپردازیهای هالیوودی است که در آنها روستاییان و چوپانهای مسلح به مسلسل آ.ک.۴۷ از گروههای کاملاً مسلح و مجهز زبدهای شکست میخورند که از برتری هوایی کامل، پشتیبانی تدارکاتی همهجانبه، ارتباطات پیشرفته، و تخلیه سریع مجروحان برخوردارند، در واقعیت دقیقاً با چنین نیروی نظامی آموزش دیده، مجهز به زرهپوش، دارای امکانات ارتباطات برتر، و برخوردار از پشتیبانی هوایی مؤثر روبهرو میشوند. این نیروهای مزدور بهجای اینکه با آتش سلاحهای کوچک پراکنده و بمبهای دستساز روستاییان روبهرو شوند، خود را با نیروی نظامی مدرنی روبهرو میبینند. در مواردی که این لژیونرهای خارجی قادر باشند از دید حامیان و نگهبانان نظامی ناتویی و اوکراینی خود بگریزند، گروه گروه از جبهه فرار میکنند.
موشکباران محل تجمع آنها در نزدیکی مرز لهستان درسی بود به آنها دربارهٔ جنگهای قرن بیست و یکم. این جنگ جای آماتورها نیست. و آن دسته از چپگرایان متوهّم که ممکن است جلب و جذب فرماندهی قرن بیست و یکمی پل میسون شوند، باید بفهمند که خدمت سربازی و رفتن به جبهه در کشور امروزی اوکراین فقط شاید تا حدّ کمی شبیه به جنگ داخلی اسپانیا باشد.
فراخوان میسون به مقاومت مسلحانه، بهجای اینکه گردانی بینالمللی را گرد آورد [از آن نوع که در جنگ داخلی اسپانیا علیه فرانکو جنگید]، در این مورد خاص به طور عمده ائتلافی بینالمللی از نابخردان و فاشیستها را جذب میکند. اینها اگر هم بتوانند خدمتی کنند، در کنار نازیهای گردان آزوف است. در واقع، گزارش شده است که الیور لاوین-اورتیز کانادایی، “تکتیرانداز برتر جهان” که شهرت خود را در افغانستان، سوریه، و عراق به دست آورده است، فقط ۲۵ دقیقه در محل استقرار خود در ماریوپول دوام آورد.
ایدهٔ همبستگی میسون بهواقع حمایت از تحریمهای ناتو بر مردم روسیه و بلاروس است که “برای فلج کردن توانایی کشور در جنگ، و بازداشتن پوتین از ادامهٔ اشغال” طراحی شده است.
پیامد این تحریمها- با حمایت بهاصطلاح “جامعهٔ بینالمللی” که بخش گستردهای از آفریقا، آسیا، و آمریکای لاتین را شامل نمیشود- این است که روسیه و چین هماکنون با بخش بزرگی از کشورهای “جنوب” جهان در حال همکاریاند تا نظام جدیدی از مبادلات بینالمللی ایجاد کنند، که مانعی در برابر موقعیت سرکردگی دلار در تجارت جهانی خواهد بود.
پیامد دوم این است که روسها، از جمله کسانی که از دستگاه امنیتی پوتین فرار میکنند، نمیتوانند به حسابهای PayPal خود دسترسی داشته باشند یا از کارتهای اعتباری خود استفاده کنند مگر اینکه به سیستمهای بسیار محبوب رقیب چینی روی آورند که چنین خدماتی ارائه میدهند.
اما مخاطبان میسون، طبقهٔ حاکم ما و خدمتکاران و کاتبان آنها نیستند. وقتی این افراد به رواج اصطلاح “امپریالیست” و مفهوم آن اعتراف میکنند، هشدارهای خطر را نمیبینند. مخاطب مورد نظر میسون “چپ”ی است که بر اثر جنگهای پیدرپی امپریالیستی رادیکال شده است؛ جنگهایی که برخی از آنها زیر پرچم ناتو صورت گرفته است و برخی دیگر نه.
نتیجهٔ دیدگاههای او، سادهسازی سرشت درگیری به مناقشهٔ بین امپریالیستی در اوکراین است تا سرشت امپریالیسم غربی را پنهان و ابزارهای نظامی آن را زیباسازی کند. به این ترتیب، او درگیریهای کنونی در خاک اوکراین را “درگیری نهادینه” بین ائتلافی از “دو دیکتاتوری سرمایهداری امپریالیستی متحد” [چین و روسیه] و “غرب لیبرال-دموکراتیک” تصویر میکند.
در مورد ماهیت شیوهٔ تولید در چین بحثها و تفاوتنظرهایی وجود دارد، اما فقط کسانی که هیچچیز از مقولههای تحلیلی مارکسیستی نمیدانند آن شیوهٔ تولید را با شیوهٔ تولید در دولت الیگارشهای سرمایهداری غارتگر پوتین یکسان میگیرند. از دید میسون، “اولویت فعال قشر ممتاز سیاسی و اقتصادی غربی، حاکمیت قانون، علم، روند دموکراتیک، و حقوق بشر جهانی، و دلبستگی فعال به آن است.” ابرقهرمان ما ضمن اینکه از طبقهٔ حاکم ستایش میکند، با اصرار میگوید که “هیچ ترک مخاصمهای در جنگ طبقاتی” نمیتواند باشد. ما میتوانیم “مخالف کاهش هزینهها[ی تأمین اجتماعی دولت]، قوانین سرکوبگرانه، برخوردهای نژادپرستانه با پناهندگان و مهاجران، و هر تلاشی به منظور استفاده از این وضعیت برای اعمال محدودیت برای آزادیهای مدنی” باشیم. به این ترتیب، در حالی که ما مجاز به پیگیری جنگ طبقاتی علیه طبقهٔ حاکم مطیع قانون، علمدوست، و دموکراسیدوست هستیم که به حقوق بشر جهانی دلبسته است، آقای میسون جبهه جدیدی را در مبارزهٔ طبقاتی به ما پیشنهاد میکند. میتوانیم ناتو را به مثابه ائتلافی صرفاً دفاعی، با محدودیتهای روشن برای عملیات “خارج از منطقه” بازآرایی کنیم، و ماشینهای امنیتی و نظامی حرفهیی زیر سلطهٔ راستگرایان غرب را دموکراتیک کنیم.”
پل میسون به این “ناتوی دیگری ممکن است” اضافه میکند:”اتحادیهٔ اروپای دیگری ممکن است” که در آن قارهٔ ما “تا سال ۲۰۲۷ در تأمین مواد غذایی، انرژی، و فناوری نظامی خودکفا میشود.”
شاید نویسندهٔ متنی که میخوانید نمیتواند این فرمولبندیها را “از دیدگاه مارکسیستی” درک کند، اما آیا به نظر نمیرسد که پل میسون با این پیشنهادهایش، از ما، ملتهای ائتلاف غربی، میخواهد که در همین بازهٔ زمانی کوتاه، دولتهای بورژوایی را که در زیر حکومت آنها زندگی میکنیم متقاعد کنیم که از جنگهای درندهخوی خود دست بردارند، و سازمانهای پلیسی، نظامی، و اطلاعاتی خود را تغییر سمتگیری دهند تا بدون توسل به زنستیزی، نژادپرستی نهادینه، مخالفت شدید با سندیکاها و دگرباشان، به مردم خدمت کنند؟
آیا محدود کردن الیگارشهای کشورهایمان، افزایش حمایت از کارگران و حقوق سندیکایی، درآوردن بانکها و خدمات دولتی به مالکیت عمومی، تأمین و نهادینه کردن کنترل کارگران بر صنایع و شرکتهای دارویی بزرگ- آن هم در چنین بازهٔ زمانی کوتاه- خیالی و دور از دسترس نیست؟
آیا دستیابی به توافقی همزمان در مورد تمام اینها در همهٔ کشورهای عضو اتحادیهٔ اروپا، و همزمان، تلاش برای اینکه دیگر اعضای ناتو که عضو اتحادیهٔ اروپا نیستند، مانند آمریکا و کانادا، اقدامهای مشابهی برای دموکراتیک کردن تصمیمگیری نظامی کنند، خواست زیادی و دور از ذهنی نیست؟
در جهان رؤیایی میسون، “استقلال استراتژیک” برای اروپا مستلزم “اجرای برنامهٔ سرمایهگذاری دولتی عظیم و بر پایهٔ افزایش بدهی دولت، با اثر بازتوزیع بار مالی تسلیح مجدد و کربنزدایی به دوش ثروتمندان است.”
اجازه دهید برای یک لحظه معنای “تسلیح مجدد” در برههٔ کنونی را کنار بگذاریم؛ برههای که جنگ اوکراین هماکنون بستری برای توجیه هزینههای عظیم تسلیحاتی فراهم کرده است که بعید است بار آن بر دوش ثروتمندان بیفتد.
از این موضوع هم بگذریم که چگونه، در دورهای که قیمت انرژی برای زحمتکشان دو برابر و سه برابر شده است، هزینههای کربنزدایی را میتوان از انحصارهای انرژی تأمین کرد که از این افزایش قیمت بهرهمند میشوند و از آن سود میبرند. در عوض، به این فکر کنیم که طبقهٔ سرمایهدار واقعاً موجود در کشورهای ناتو و اتحادیهٔ اروپا در برابر حرکت و جنبشی که بخواهد چنین برنامهای را اجرا کند، چه مقاومتی خواهد کرد.
در واقع، بد نیست از کسی بپرسیم که سعی کرده است فقط برخی از این کارها را در یک کشور واحد انجام دهد. نمیتوانیم از سالوادور آلنده بپرسیم چون مرده است. پاتریس لومومبا هم به همین دلیل نمیتواند نظرش را به ما بگوید. عواملی هم با عمل خود مطمئن شدند که نظرهای بیطرفانهٔ اولاف پالمه کنار زده شود و شنیده نشود. فقط از جرمی کوربین بپرسید که زمانی که قدرت و سودهای ثروتمندان را به چالش میکشید، چه میشود.
پل میسون برای اینکه ساختار خیالیاش از انترناسیونالیسم طبقهٔ کارگر به مثابه “طرفدار پوتین” و “نئو استالینیست” را تقویت کند، از نظرهای ادوارد تامپسون، کمونیست دگراندیش، دربارهٔ تمایز بین الهیات و تعقل فعال در عرف مارکسیستی نقل میکند.
میسون ناخودآگاه دوباره ما را به ادوارد تامپسون هدایت میکند که در انتقادش از رویزیونیسم لسِک کولاکوسکی [تاریخنگار لهستانی] در سال ۱۹۷۷ تصویری از افرادی مثل میسون ارائه داد: “شما فرض کردهاید که بلندترین، گوشخراشترین، رایجترین یا ‘معتبرترین’ صداها، مهمترین صداها هستند. شاید از ‘قانون تکامل’ زندگی روشنفکری در غرب، در این مرحله از جامعهٔ مصرفی رقابتی، بیاطلاع بودید که مُدهای فرهنگی باید مانند مُدهای لباس، با سرعت سرسامآور از یک سال به سال بعد تغییر کنند؛ اینکه در ایدهها و اندیشهها نیز مانند ویلاهای حومهٔ شهرها، سبک و خودنمایی و نه زیرساخت است که آنها را پذیرفتنی میکند؛ و اینکه علاوه بر آن، بسیاری از کارگران فکری- حتی مردان و زنانی که کارشان آموزش دادن به جوانان، نوشتن، و اجرای برنامه در تلویزیون است- مواضعی را که با سرسختی و با سماجت در برابر تمام مخالفانشان در دو یا سه سال قبل داشتند، به معنای واقعی کلمه به یاد نمیآورند.”
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۵۲، ۸ فروردین ۱۴۰۱