نگاهی به تاریخ حزب توده ایران، حزب جنبش های اجتماعی، حزب مروج روشنگری، سکولاریسم، و تشکل زحمتکشان
متن کامل سخنرانی پروفسور یرواند آبراهامیان در سمینار ”حزب های کمونیست و جنبش های اجتماعی“ به مناسبت هشتادمین سالگرد بنیان گذاری حزب توده ایران- ۲۳ اکتبر ۲۰۲۱/ ۱ آبان ۱۴۰۰
پروفسور یرواند آبراهامیان استاد برجستهٔ بازنشسته در رشتهٔ تاریخ در کالج باروک و مرکز تحصیلات تکمیلی “سیتی یونیورسیتی آو نیویورک” است. او یکی از صاحبنظران دانشگاهی پیشگام در تاریخ و سیاست ایران مدرن است. یرواند آبراهامیان در سال ۱۹۴۰/۱۳۱۹ از پدر و مادری ارمنی-ایرانی در تهران به دنیا آمد. او بعدها در دانشگاه آکسفورد انگلستان و سپس در دانشگاه کلمبیا در آمریکا تحصیل کرد. عنوان پایاننامهٔ دکتری او که در سال ۱۹۶۹/۱۳۴۸ پذیرفته شد، “مبانی اجتماعی سیاست ایران، حزب تودهٔ ایران ۱۹۴۱-۱۹۵۳” (۱۳۳۲-۱۳۲۰) بود. او نویسنده چند کتاب مهم است، از جمله “ایران بین دو انقلاب” (۱۹۸۲/۱۳۶۱)، “خمینیسم: جستارهایی دربارهٔ جمهوری اسلامی ایران” (۱۹۹۳/۱۳۷۲)، “اعترافهای شکنجه شدگان: زندانها و ابراز ندامتهای علنی در ایران مدرن” (۱۹۹۹/۱۳۷۸)، “کودتا: ۱۹۵۳، سیا، و ریشههای روابط مدرن آمریکا و ایران” (۲۰۱۳/۱۳۸۲)، و “تاریخ ایران مدرن” (۲۰۰۸/۱۳۸۷) که بهتازگی ویراسته و بهروز شده است. پروفسور آبراهامیان را بهحق محقق دانشگاهی برجسته و یکی از تأثیرگذارترین تاریخنگاران ایران مدرن میدانند.
ما بسیار خوشحالیم که او برای ایراد سخنانی در این سمینار، امروز اینجاست. پروفسور آبراهامیان خیلی خوش آمدید.
***
ممنون که من را برای صحبت کردن در این سمینار دعوت کردید. همانطور که گفتید، من تاریخنگار ایران هستم و تخصصم در جنبشهای مترقی است. بنابراین، موضوعی که من میخواهم روی آن تمرکز کنم، حزب تودهٔ ایران پس از جنگ جهانی دوم، به مثابه جنبشی تودهیی است، که میتوانیم آن را جنبشی اجتماعی هم بنامیم. سعی میکنم توضیح دهم که چرا این حزب در آن دورهٔ زمانی، به مثابه جنبشی با پایگاه [اجتماعی] گسترده، بسیار موفق بود. بعد از آن، در مورد این صحبت خواهم کرد که چرا وضعیت در دورهٔ بعد تغییر کرد، و البته [وضعیت حزب پس از] “انقلاب اسلامی” در مقایسه با دههٔ ۱۳۲۰ بسیار متفاوت بود.
حزب تودهٔ ایران در سال ۱۳۲۰ ایجاد شد، اما بهسرعت به جنبش تودهییِ اساساً دو طبقه تبدیل شد. [یکی] روشنفکران بود. من از آنها نام نمیبرم، اما اگر به نویسندگان، روزنامهنگاران، نمایشنامهنویسان، و هنرمندان بنام آن دوره نگاه کنید، تقریباً همه یا عضو حزب بودند یا خیلی به حزب نزدیک بودند. اغلب روشنفکران برجستهٔ [آن زمان] همینها بودند، که پیوند بسیار نزدیکی با حزب تودهٔ ایران داشتند. پایگاه تودهیی حزب هم اساساً طبقهٔ کارگر بود. شورای متحده مرکزی اتحادیههای کارگران و زحمتکشان ایران به جنبشی تودهیی در سراسر کشور تبدیل شد، و بسیار خوب سازماندهی شده بود؛ در اوج [فعالیت] این شورا، میتوان دو اعتصاب عمومی سالهای ۱۳۲۵ و ۱۳۳۰ را دید. [اعتصاب] سال ۱۳۳۰ در واقع عاملی در پیشبرد ملی شدن صنعت نفت بود. در هر دو مورد، در گزارشهای دیپلماتیک سفارت بریتانیا میبینید که دربارهٔ این صحبت میکنند که حزب تودهٔ ایران چطور بهواقع کنترل صنعت نفت را در دست دارد، چون از این نوع سازمانهای مردمی در سراسر آن صنعت داشت. و همچنین، هر جا کارخانهای بود، مانند کارخانههای نساجی، حزب تودهٔ ایران نیروی اصلی بود. دولت سعی کرد اتحادیههای زرد ایجاد کند. ولی شکست خورد. حزب بهاصطلاح “زحمتکشان” هم که حزبی طرفدار تیتو بود و سیا آن را تأمین مالی میکرد، اتحادیههای کارگری رقیبی سازماندهی کرده بود. ولی آن تلاش هم شکست خورد. حزب تودهٔ ایران در سراسر این دورهٔ زمانی نیروی عمده و غالب در جنبش کارگری بود.
بنابراین، آنچه باید توضیح دهیم، چرایی و چگونگی جذابیت عظیم، جذابیت تودهیی حزب تودهٔ ایران در این دورهٔ زمانی ۱۳۲۰-۱۳۳۲ است. به نظر من پنج دلیل عمده برای آن میتوان آورد. از همه روشنتر، یکی این است که حزب تودهٔ ایران در گفتمان و برنامهٔ خود به طور مشخص به نبرد طبقاتی بهویژه علیه طبقهٔ زمینداران کلان حاکم، بورژوازی کلان حاکم، دربار، و افسران ارشد نظامی پرداخت. این زبان نبرد طبقاتی خیلی خوب همخوان و متناسب با وضعیت آن دوره بود، زیرا حتی محافظهکاران و لیبرالها نیز ایران را تقسیم شده در امتداد خطوط طبقاتی میدیدند و آنها نیز از همین کلام طبقاتی استفاده میکردند، اگرچه سعی میکردند آن را به شیوهای محافظهکارانهتر بیان کنند. بنابراین، میتوان گفت که کلام اصلی حزب تودهٔ ایران در آن دوره، نبرد طبقاتی بود که بهخوبی در گفتمان ملی آن زمان جای میگرفت.
بهعلاوه، عامل مهم دیگری که موفقیت حزب تودهٔ ایران را توضیح میدهد این است که این حزب [دیدگاههای] خود را در [ادامهٔ] سنتهای دورهٔ روشنگری [اروپا]، بهویژه روشنگری رادیکال انقلاب فرانسه میدید که پس از آن نیز در انقلاب روسیه دنبال شده بود. خود را ادامهدهندهٔ انقلاب مشروطیت ایران در سال ۱۲۸۵ میدید که آن انقلاب هم خود را بخشی از جریان روشنگری [اروپا] میدید. بنابراین، اگر به نشریات حزب تودهٔ ایران در دههٔ ۱۳۲۰ نگاه کنید، میبینید که نهفقط بر اهمیت نمادهای انقلاب فرانسه، بلکه بر اهمیت آرمانهای آزادی، برابری، برادری تأکید میکند. بر این اندیشه تأکید دارد که هر فردی دارای حقوق طبیعی است، [و اینکه] این حقوق از “بالا”، از خدا، به شخص داده نمیشود، بلکه حقوق طبیعی شخص است، حق فطریاش است، حق مسلم هر فرد است، و بنابراین نباید پایمال شود. و اگر به برنامهٔ حزب تودهٔ ایران در سال ۱۳۲۰ نگاه کنید، درست بعد از سقوط حکومت خودکامهٔ رضاشاه، [میبینید که در آن] بر حقوق فردی [آزادی] بیان، تشکل، و باورهای مذهبی تأکید بسیاری شده است. اینها با [آرمانهای] انقلاب مشروطیت و اندیشههای روشنگری بسیار همخوان بود. و در واقع اگر دورهٔ زمانی پیش از ایجاد حزب تودهٔ ایران را ببینید، اگر به نوشتههای تقی ارانی و مجلهاش “دنیا” نگاه کنید، [میبینید که] در همان خط تاریخ رادیکال روشنگری اروپایی است.
این وضع با دورهٔ پس از سال ۱۳۲۴ [پس از پایان جنگ جهانی دوم] نیز متناسب بود که در آن، حال و هوای کشور به طور عمده حول حفاظت از حقوق افراد در مقابل ترس از بازگشت خودکامگی رضاشاهی دور میزد. اگر به نوشتههای روزنامهٔ “مردم” توجه کنید- که نشریهٔ اصلی حزب تودهٔ ایران در دههٔ ۱۳۲۰ بود- [میبینید که] کاملاً با اندیشههای روشنگری آزادی و حقوق فردی هماهنگ است.
بعدها، برخی از چپگرایان تندرو این حقوق را بورژوایی دانستند و رد کردند، و فراموش کردند که در واقع از دیدگاه مارکس، و همچنین از دیدگاه رادیکالها در سراسر قرن نوزدهم [میلادی]، حقوق فردی صرفاً حقوق بورژوایی نیست. این حقوق با حقوق اجتماعی-اقتصادی گره خورده است و حقوق اجتماعی-اقتصادی پرورنده و حافظ حقوق فردی است؛ حقوق فردی بهخودیخود، بدون حقوق اجتماعی-اقتصادی، معنایی ندارد. به این ترتیب، حزب تودهٔ ایران در آن دوره این دو را از یکدیگر جدا نمیکرد، و اساساً حقوق فردی را به عنوان اینکه حقوق بورژواییاند رد نمیکرد، و این دو را به یکدیگر پیوند میداد. همانطور که در متن معرفی [این سمینار] میبینید، شعار حزب تودهٔ ایران “نان، کار، آزادی” بود. [این] آزادی اساساً همان آزادیهای فردی است. بنابراین، به نظر من، این برخورد حزب تودهٔ ایران، گفتمان آن را کاملاً همخوان با گفتمان رایج آن زمان میکرد که عبارت بود از حمایت از حقوق و دفاع از آزادیها در برابر تهدیدِ بازگشت به خودکامگی رضاشاهی.
استدلال سوم من دربارهٔ اینکه چرا حزب تودهٔ ایران موفق بود، این است که به هویت ملی و احساسات ملی توجه داشت، بدون اینکه به نژادگرایی و آریاییگرایی متوسل شود. در زمان رضاشاه، ملیگرایی نهفقط به شکل فاشیسم، بلکه به صورت اندیشههای نازی آریاییگرایان درآمده بود و زیر تأثیر آن بود. افرادی مانند ارانی و بنیانگذاران حزب تودهٔ ایران با هر گونه فکر نژادی و استفاده از نژادگرایی کاملاً مخالف بودند. اما آنها برای هویت ایرانی احترام زیادی قائل بودند، و این را نیز میتوانید در نوشتههایشان ببینید: دربارهٔ موضوعهای شاهنامه [شعر حماسی طولانی نوشتهٔ شاعر ایرانی فردوسی، ۱۰۱۰م]، نوروز (سال نو ایران)، مهرگان [جشنواره پاییزی زرتشتی و ایرانی]، و شخصیتهای تاریخی ایران مانند مزدک [مصلح ایرانی سدهٔ ششم میلادی]. بنابراین، حزب تودهٔ ایران علاوه بر اینکه جنبشی سوسیالیستی بود، بیتردید جنبشی میهنی و ملی هم بود.
در این بحث دربارهٔ تاریخ، گفتنی است که حزب تودهٔ ایران بدون وارد کردن دین در سیاست، به دین نیز احترام میگذاشت. [این حزب] در این مورد نیز پیرو سنتهای روشنگری [اروپایی] و انقلاب سکولاریستی فرانسه بود. با دین مخالفت یا از آن انتقاد نمیکرد، بلکه دین را باور شخصی افراد میدانست. اگر مسلمان یا بهائی یا سنّی یا مسیحی بودید، این باور خصوصی شما بود. ربطی به سیاست نداشت. این برخورد نیز در آن زمان با این فکر هماهنگ بود که شهروندان حقوق فردی دارند و یکی از حقوق آنها این است که باورهای مذهبی خود را داشته باشند.
دلیل چهارم من برای موفقیت حزب تودهٔ ایران این است که این حزب سازمانی پایدار بر اساس اصول مرکزیت دموکراتیک داشت. انتخابات برگزار میشد، و سازمانهای سلسلهمراتبی از حوزه تا کمیتههای استانی و کمیتههای ملی [کشوری]، کمیتهٔ مرکزی، و جز آن وجود داشت. و در واقع بحثهای آزاد صورت میگرفت. کنگرههایی با بحثهای کاملاً آزاد و انتخابات رقابتی برگزار میشد. برای اولین بار در ایران، یک سازمان حزبی سیاسی واقعی در ایران پدید آمد. در واقع حزب تودهٔ ایران نخستین تشکلی بود که نظم یا سازمان منظم و پایداری داشت. در واقع هنوز هم تنها تشکلی است که چنین نظم و سازمانی دارد.
ایران همچنان اساساً فاقد حزبهای سیاسی واقعی با انتخابات و مرکزیت دموکراتیک باقی مانده است. حزبها اغلب در اطراف شخصیتهای فردی شکل گرفتهاند و هنگامی که آن شخصیت سیاست را ترک میکند یا میمیرد، آن سازمان هم از بین میرود. اما حزب تودهٔ ایران- همانطور که میبینید- ۸۰ سال است که پایدار مانده است، زیرا بر اهمیت سازمان بر اساس اندیشهٔ مرکزیت دموکراتیک تأکید داشته است.
دلیل دیگر، دلیل پنجم من، در توضیح موفقیت حزب تودهٔ ایران، این است که در سالهای این دورهٔ پس از ۱۳۲۰ تا کودتای سال ۱۳۳۲، گشایشی در نظام سیاسی به وجود آمد و مردم توانستند متشکل شوند. قبل از سال ۱۳۲۰ و پس از سال ۱۳۳۲ نظام سیاسی بسته بود. هیچ فضای تنفسی برای سازمانهای سیاسی وجود نداشت که بتوانند اتحادیههای کارگری یا سازمانهای حرفهیی تشکیل دهند. اما در این دوره [۱۳۲۰-۱۳۳۲] فضای باز کافی وجود داشت که در آن گروههای مخالف میتوانستند سازماندهی کنند. از میان آنانی که سازماندهی کردند، البته موفقترین آنها حزب تودهٔ ایران و تا حدودی کمتر جبهه ملی بود که آنقدرها هم متشکل نبود، ولی پایگاه تودهیی داشت، چون میتوانست مردم را به خود جلب کند.
حتی پس از سال ۱۳۲۶ که محدودیتهایی برای فعالیت حزب تودهٔ ایران وجود داشت (در سال ۱۳۲۷ رسماً آن را غیرقانونی اعلام کردند)، باز هم این حزب توانست سازماندهی کند: در دورهٔ [دولت] مصدق از طریق سازمانهای وابسته مانند پارتیزانهای صلح یا جمعیتهای ضدامپریالیستی علیه شرکتهای نفتی. بنابراین، اگرچه حزب تودهٔ ایران رسمی و آشکارا نمیتوانست سازماندهی کند، مردم میدانستند که این سازمانها در واقع زیر رهبری حزب تودهٔ ایران و الهام گرفته از آناند. بنابراین، به نظر من، گشایش فضای سیاسی برای فعالیت جنبش تودهیی بسیار مهم است.
و بالاخره، در توضیح موفقیت حزب تودهٔ ایران، باید به دورهٔ زمانی پیش از تأسیس حزب تودهٔ ایران بازگشت. در آن سال ۱۳۲۰، حزب تودهٔ ایران توانست شماری از فعالان سندیکایی کهنهکار از اوایل دههٔ ۱۳۰۰ را وارد [تشکیلات] خود کند که اعتصاب عمومی علیه شرکت نفت را در [شهر نفتی] آبادان سازماندهی کرده بودند. این سازماندهندگان سندیکایی کهنهکار در واقع هستهٔ جنبش کارگری نوینی بودند که در سال ۱۳۲۰ به وجود آمد و تا سال ۱۳۳۲ ادامه داشت. اغلب تصور میشود همین که شعارهای درست داشته باشید و پوستر “کارگران جهان متحد شوید!” را بلند کنید، مردم دسته دسته به سوی سازمان شما میآیند. ولی در واقع شما به افرادی نیاز دارید که بتوانند اعتماد بدنهٔ سازمان را جلب کنند، که سابقهٔ [مبارزاتی] داشته باشند، پیشینهٔ تاریخی داشته باشند، زندان کشیدهاند؛ و تازه آنگاه است که میتوان به آنها به عنوان سازماندهندگان سندیکایی اعتماد کرد. حزب تودهٔ ایران در سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ قطعاً این چنین افرادی را داشت، بهخصوص در صنایع کلیدی نفت و نساجی. بنابراین، به نظر من اینها دلایلیاند که میتوانند توضیح دهند چرا حزب تودهٔ ایران بهسرعت به جنبشی تودهیی فرارویید.
پرسش آشکاری که اکنون برای مردم، بهویژه برای غیرایرانیها، پیش میآید، این است که اگر جنبش سوسیالیستی و نیز جنبش ملیگرایانه به رهبری مصدق در آن دوره اینقدر مهم و اثرگذار بود، چرا وقتی انقلاب شد، در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۸، انقلاب زیر پرچم سوسیالیسم یا ملیگرایی صورت نگرفت، و زیر پرچم اسلام بود؟ قبل از اینکه به این موضوع بپردازم، این را بگویم که سؤال دیگری که اغلب مطرح می شود این است که اگر حزب تودهٔ ایران چنین جنبشی تودهیی، جنبشی اجتماعی بود، چرا تا سال ۱۳۳۲ نتوانست انقلاب کند؟ آیا به دلیل رهبری بد بود؟ به دلیل اشتباههای تاکتیکی یا استراتژیک بود؟ اینجاست که فاجعهٔ [کودتای] سال ۱۳۳۲ به کانون توجه تبدیل میشود.
در اینجا باید دید که انقلاب چه موقع رخ میدهد. انقلاب فقط به این دلیل رخ نمیدهد که جنبشهای تودهیی، جنبشهای اعتراضی تودهیی وجود دارد. در مقطعی [از جنبش] ساختار دولتی باید در هم شکسته شود تا آنگاه جنبش تودهیی در عمل بتواند دولت را در دست بگیرد. اما نخست، دولت- به دلایلی- باید فرو بپاشد. به همین دلیل است که از لحاظ تاریخی، اغلب از این یا آن انقلاب صحبت میشود، اما انقلابهای واقعی بسیار اندکی در تاریخ جهان وجود دارد. و انقلابهایی هم که صورت گرفته است، معمولاً در زمانی بوده که دولت در عمل فرو ریخته است. در فرانسه، در سال ۱۷۸۹، دولت فروپاشید زیرا به معنای واقعی کلمه ورشکسته بود. در سال ۱۹۱۷، دولت تزاری روسیه به دلیل ضربهٔ سخت جنگ جهانی اول فرو پاشید. دولت چین به دلیل حملهٔ ژاپن فرو ریخت. اینها مواردی از در هم شکستن دولتها بود که به جنبش تودهیی امکان میداد دولت را در دست گیرد. در ایران [دههٔ ۱۳۳۰]، با وجود اعتراضهای تودهیی، دولت- و من وارد موضوع نمیشوم، اما تا حدودی- به دلیل کمکهای آمریکاییها و کمکهای نظامی و مالی به حکومت، در واقع فرو نریخت. بنابراین، در ایران در سال ۱۳۳۲ امکان انقلاب واقعاً وجود نداشت. اعتراضهای تودهیی صورت میگرفت. اعتصابهای عمومی تودهیی میشد. اما این نمیتوانست به سرنگونی رژیم تبدیل شود، زیرا خود دولت هنوز در واقع دست نخورده باقی مانده بود، بهخصوص ارتش.
حالا برمیگردم به این سؤال که چرا گرایشها و خواستهای سال ۱۳۳۲ دیگر در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۸ وجود نداشت. بسیاری از مردم فکر میکردند وقتی شاه در سال ۱۳۵۷ از ایران رفت، تاریخ به [ادامهٔ وقایع] سال ۱۳۳۲ باز خواهد گشت. جنبش تودهیی حزب تودهٔ ایران و جبههٔ ملی شکل خواهد گرفت و اوضاع به آنچه در سال ۱۳۳۲ بود بازمیگردد. چنین نشد. پاسخ ساده و روشن به اینکه چرا تاریخ در ادامهٔ وقایع سال ۱۳۳۲ شکل نگرفت، این است که در دورهٔ سلطنت شاه، در آن دیکتاتوری، در دورهٔ ساواک [دستگاه اطلاعاتی و امنیتی در رژیم شاه]، سازمانهای مخالف مانند حزب تودهٔ ایران و جبههٔ ملی بر اثر تعقیب و پیگرد پلیس، شکنجه، زندان، و اعدام، در هم کوبیده شدند؛ البته نه مانند کشتارهای جمعی در عراق یا در اندونزی، ولی سرکوب در حد در هم کوبیدن چنین سازمانهایی. در نتیجهٔ این وضع، خلئی [از نیروهای سیاسی مخالف] به وجود آمد، و هنگامی که اعتراضها در دههٔ ۱۳۵۰ آغاز شد، آن خلأ را سازمانهایی پُر کردند که هنوز دستنخورده باقی مانده بودند، و اینها سازمانهای مسجدها بودند: سازمانهای مذهبی غیررسمی اما سراسری، و متحدان نزدیک آنها در “بازار” [سرمایهداری تجاری سنتی]. پس وقتی انقلاب شد، در اساس انقلاب طبقهٔ کارگر یا انقلاب روشنفکران نبود، بلکه انقلاب خردهبورژوازی، روحانیان، و بازار بود؛ و همین وضع توضیح میدهد که چرا ایدئولوژی انقلاب نه سوسیالیسم یا ملیگرایی، بلکه در اساس “اسلام” بود.
بنابراین، به نظر من، این پاسخ کوتاه و آسان به چرایی چنان تغییری است. اما به نظر من، پاسخ پیچیدهتری هم وجود دارد که باید بررسی شود. من مطمئن نیستم که هیچیک از کسانی که من نوشتههایشان را خواندهام، به طور جدی و عمیق وارد این موضوع شده باشد که در مقیاس جهانی، در زبان دهههای ۱۹۴۰/۱۳۲۰ و ۱۹۵۰/۱۳۳۰، آنچه شما میبینید این است که اعتراضها به زبان سوسیالیسم و ملیگرایی بود. در دههٔ ۱۹۷۰/۱۳۵۰ چرخشی از [زبان] ملیگرایی و سوسیالیسم به زبان بازگشت به ریشهها، بازگشت به گذشته، میبینید. فقط در ایران نیست که اندیشهٔ [محکوم کردن] “غربزدگی” یا بد بودن چیزهایی که از غرب میآید مطرح میشود، بلکه آن را در کشورهای دیگر، مانند هند و دیگران، و بهویژه در آفریقا میبینید که در جستوجوی مسیرهای عرفانی رازآلود و مطلوب نه در آینده- آیندهای روشن، آن طور که پیشتر همهٔ ترقیخواهان به آن نگاه میکردند- بلکه در جستوجوی نوعی بازگشت به گذشته به عنوان پاسخ [به مسائل امروزی] بودند. این پدیده را در ایران، در نوشتههای نویسندگانی مانند علی شریعتی میبینید که ضد رژیم ولی مذهبی بودند، و تفسیر آنها از اسلام بسیار رادیکال و نظر آنها بر بازگشت به این ریشهها[ی مذهبی] بود.
آنها با طرح کردن بازگشت به ریشهها، آنچه را “فساد غرب” مینامیدند، رد میکردند. آنها در بستر این بحث “فساد غرب”، موضوع “روشنگری” را چیزی بد منظور میکردند، چیزی که باید آن را رد کرد. در واقع آنها اندیشههای انقلاب مشروطیت و روشنگری را نفی میکردند و در جستوجوی آرمانی بودند که فکر میکردند در تاریخ اولیه آنچه [صدر] اسلام و شیعهگری میخواندند، وجود داشته است. البته این راه آسانی برای جذب کردن مردم کوچه و خیابان بود، زیرا بسیاری از مردم مذهبی بودند، و بهراحتی میشد گفت که پاسخ ما [به وضع کنونی] در دین است.
این روند، کل گفتمان آن زمان را تغییر داد. حتی محافظهکاران هم “بازگشت به ریشهها” را مطرح و دنبال کردند. البته آنها ریشههای متفاوتی داشتند. اما فکر کلی این بود که در پی رسیدن به آرمانهای آینده، به نوعی به گذشته نگاه شود. بنابراین، اتحاد نامقدسی در ایران از “درباریان” مانند [سید حسین] نصر میبینید که از آرمانهای عرفانی در اسلام صحبت میکنند. افرادی مانند [احسان] نراقی را میبینید که از “جهان سوم گرایی” و طرد “غرب” صحبت میکنند. و بعد تندروهای مذهبی مثل علی شریعتی را داریم که در رد اندیشههای “غربی” آزادی صحبت میکنند. اشکال این فکر “بازگشت” این است که- البته این روزها میبینیم- که اگر باید به شیعهگری بازگشت، چرا افراد دیگر نباید به خاستگاه خود، سنّیگری یا هندوئیسم بازگردند؟ چنین وضعی بیتردید شرایط را برای درگیری جوامع، درگیریهای فرقهیی، و تقسیم جامعه در امتداد خطوط مذهبی به وجود میآورد. پیامد این امر، پیامد منطقی آن، چیزی است که شما اساساً در ایجاد داعش، و در بازگشت درگیریهای شدید نهفقط بین هندوها و مسلمانان، بلکه بین سنّیها و شیعهها، بین مسیحیان و مسلمانان میبینید. بنابراین، آنچه در دهههای ۱۳۵۰ و ۱۳۶۰ موفقیت دانسته میشد- بازگشت به ریشهها- اکنون در قرن بیستویکم میبینیم که خطرهایی در آن وجود دارد. با آشکار شدن این خطرها، و در پی بیشتر شدن جنگهای مذهبی، جذابیتهای روشنگری میتواند بازگردد. این وضع را میتوان در ایران دید، که نسل جوانتر در واقع در حال کشف مجدد جذابیتهای روشنگری و “مشروطیت” [انقلاب مشروطیت] است.
در پایان صحبتهایم بگویم که در دو سه سال گذشته متوجه شدم که سه کتاب جدید در مورد اهمیت تقی ارانی در تاریخ ایران منتشر شده است. دوباره به این موضوع توجه شده است که در واقع روشنگری، بهخصوص اندیشههای رادیکال روشنگری، حرفهای زیادی برای گفتن دربارهٔ مسائل معاصر دارد، خیلی بیشتر از اندیشهٔ رد کردن “غرب” و بازگشت به ریشههای عرفانی در گذشته های دور، که بسیار ناروشن و در واقع مشکلساز است، وقتی به دوران قرون وسطا یا حتی پیش از آن به قرن هفتم میلادی در عربستان نگاه میکنید.
من همین جا صحبتهایم را تمام میکنم . سپاسگزارم.
پرسش و پاسخ ها
بسیار ممنون پروفسور آبراهامیان . صحبتهای شما گشایشی عالی برای برنامهٔ امروز ما بود. امیدواریم فرصت برای چند تا سؤال داشته باشیم… پرسیدهاند که به نظر شما اگر از حزب تودهٔ ایران در دورهای که شما از آن صحبت کردید، میراثی در سیاست امروز جامعهٔ ایران به جا مانده باشد، آن میراث کدام است؟
به نظر من، دو میراث هنوز به جا مانده است. یکی میراثی غیرمستقیم است. از آنجا که برنامهٔ حزب تودهٔ ایران، بهویژه در عرصهٔ اصلاحات اجتماعی-اقتصادی، جذابیت زیادی دارد، جنبش اسلامی وقتی برخاست، در واقع ایدههای زیادی از برنامهٔ حزب تودهٔ ایران وام گرفت. بنابراین، چیزی که شما در خمینیسم میبینید، اسلام سنّتی نیست، بلکه نوعی اسلام پوپولیستی جدید است که برای تهیدستان شهری، که آنها را “مستضعفان” (محرومان) میخواندند، جذابیت دارد. بنابراین، طنین زیادی از آن [برنامه] را در سخنان و شعارهایشان میبینید که از حزب تودهٔ ایران وام گرفته شده است. اما بیش از آن، من فکر میکنم آن میراثی که تا کنون دوام یافته است، این است که اگرچه اندیشههای روشنگری، برابری، آزادی، و سکولاریسم در جریان “انقلاب اسلامی” سرکوب شد یا در سایهٔ اسلام قرار گرفت، اکنون در واقع در حال بازگشت است. در واقع نسل جوانتر دارد این اندیشهها را دوباره کشف و به آنها توجه میکند. آنها شاید نمیدانند که حزب تودهٔ ایران بود که آن اندیشهها را زنده نگه داشت، اما [ما میدانیم که این اندیشهها] اساساً در ادبیات دههٔ ۱۳۲۰ جای داشت. اگر جوانترها به آن [ادبیات] نگاه کنند، به نظر من خواهند دید که در واقع نسل [بنیادگذاران و اعضای] حزب تودهٔ ایران در دههٔ ۱۳۲۰ و پیش از آن بودند که روشنگری و اندیشههای انقلاب فرانسه را به ایران آوردند. به نظر من، راه به جلو برای آینده همین است، و به همین دلیل، به نظر من میراث [حزب تودهٔ ایران] به این صورت در فرهنگ [ایران] ادامه مییابد.
خیلی متشکرم. سؤال دیگری هم رسیده است. آیا فکر جستوجوی ریشهها یا بازگشت به ریشهها، ناشی از ظهور دوبارهٔ فئودالیسم نیست؟
نه. زیرا آنهایی که دنبال ریشهها میگردند، به دنبال گذشتهای عرفانی [و مطلوب] در دوران پیش از فئودالیسم هستند. بنابراین، آنها فئودالیسم را نیز چیز وحشتناکی میدانستند. ولی [گویی] قبل از فئودالیسم، نوعی کمال مطلوب آرمانی برای شیعهگری، در مدینه، در دورهٔ محمد [پیامبر] وجود داشته است. و بنابراین، اگر بتوانند به آن دوره بازگردند، اساساً به همان جامعهٔ آرمانی خواهند رسید. به این ترتیب، نظرشان بر رد سرمایهداری و فئودالیسم و در جستوجوی چیزی بود که فکر میکردند در گذشتههای دور، در قرن هفتم میلادی در مدینه وجود داشته است. ولی البته اشکال این نظر این است که سنّیها هم میتوانند به همان دوره برگردند و درسهای بسیار متفاوتی از آن بگیرند. بنابراین، هر چه بیشتر به شواهد تاریخی مدینه در قرن هفتم نگاه کنید، مشکلات بیشتری پیدا میکنید و میبینید که جامعهای که میخواهید به آن بازگردید، چندان آرمانی هم نیست.
خیلی متشکرم. سؤال دیگری که رسیده این است که جلال آل احمد و کتاب معروفش “غربزدگی” چه نقشی در ترویج گفتمان بازگشت به ریشهها داشته است؟ فکر نمیکنید که شاید او نقشی مهمتر از شریعتی در این روند داشته است؟
فرد دیگری هم بود. یک فیلسوف هوادار هایدگر، که اصطلاح “طرد غرب” را مطرح کرد. مردم نیز مانند هایدگر در فهمیدن حرفهای او و زبان انتزاعیاش مشکل داشتند. اما در آن زمان یک روند عمومی در جریان بود. نمیتوان به یک شخص معیّن اشاره کرد. آل احمد اولین کسی بود که جزوهای در این باره نوشت و بعد از او دیگران ادامه دادند. اما حتی افرادی در دربار (سلطنتی) بودند، افرادی بسیار محافظهکار، که این فکر را شیوهای برای طرد “غرب” میدانستند و میگفتند که حقوق بشر، مسئلهٔ شرایط در زندانها، و مانند آن، همهٔ اینها حقوق و اندیشههای “غربی”اند؛ ما اینها را رد میکنیم؛ ما میخواهیم به ریشههای خودمان برگردیم.
بنابراین، آن فکر موضوع مفیدی برای افرادی در هر قشر و جایگاه شد که دو دستی به آن بچسبند. چیزی که باید فهمید این است که وقتی اینها موضوع را مطرح میکنند، چه چیزی از “غرب” را رد میکنند؟ میشود گفت: خُب، کسی مثل آل احمد مصرفگرایی غربی را رد میکرد؛ شریعتی امپریالیسم غربی را رد میکرد. اما در مورد روحانیان مذهبی، رد کردن آنها، شامل همهٔ حقوق طبیعی میشود؛ این [موضوع را] که همهٔ انسانها با حقوق طبیعی به دنیا میآیند [رد میکنند]. [حقوق طبیعی] کاملاً برخلاف این باور آنهاست که اساساً اگر شما هر گونه حقی هم داشته باشید، از طرف خدا میآید و کسی که آن حقوق را تفسیر میکند، خود روحانیاناند. پس دلیل آنها برای رد کردن روشنگری بسیار متفاوت است، اما در کل، این گفتمان بین همه مشترک است که ایدههایی که از غرب میآید همه بد است و باید رد و طرد شود.
خیلی متشکرم. فکر کنم احتمالاً وقت برای یک سؤال دیگر داشته باشیم. از نظر شما، آیا حزب تودهٔ ایران به خاطر واقعیت رابطهٔ برادرانهاش با اتحاد شوروی، یا تبلیغاتی که دربارهٔ آن میشد، لطمهٔ قابلتوجهی دید؟
بله. و در واقع شگفتانگیز است که با وجود مسائل مربوط به رابطهٔ حزب تودهٔ ایران با اتحاد شوروی، این حزب توانست بر آن [تبلیغات] غلبه کند و جنبشی تودهیی شود. در واقع در دو دوره است که [رابطه با] اتحاد شوروی برای حزب تودهٔ ایران مشکل ایجاد میکند. یکی بهاصطلاح بحران آذربایجان است. در پایان جنگ جهانی دوم، در آذربایجان دولت استانی خودمختار زیر چتر حمایت اتحاد شوروی شکل میگیرد. اما خیلی زود آن بحران اساساً به پایان رسید و دیگر مشکلی نبود. در واقع حزب تودهٔ ایران با ایجاد آن دولت خودمختار استانی مخالفت کرده بود، اما در نظر عموم باید آن را میپذیرفت، زیرا شوروی تا مدتی از آن [دولت] حمایت میکرد. دلیل دوم، درخواست شوروی برای گرفتن امتیاز [تولید] نفت در شمال [ایران] بود. این امر باعث اختلاف بین ملیگرایان و حزب تودهٔ ایران شد. در ابتدا، ملیگرایان صحبت از ملی شدن تمام نفت میکردند؛ [ولی] حزب تودهٔ ایران در مورد ملی شدن نفت جنوب صحبت میکرد. اما این [اختلاف] هم زیاد طول نکشید، و هیچکدام از این دو مشکل تا سال ۱۳۳۲ دیگر مهم نبود.
بسیاری از ملیگرایان یا برخی از نویسندگان مانند بهار بودند که فکر میکنید میبایست منتقد مواضع طرفدار شوروی حزب تودهٔ ایران باشند، ولی تا مرداد ۱۳۳۲، اینها دیگر بسیار به حزب تودهٔ ایران نزدیک بودند. به نظر من، تعجبآور این است که بهرغم آن پیوند و هویت [رابطه با شوروی]- و البته باید به یاد داشته باشید که در ایران [آن زمان]، اتحاد شوروی را هنوز با روسیهٔ تزاری یکی تصور میکردند و روسیهٔ تزاری هم که از سدههای ۱۷ و ۱۸ میلادی دشمن ملی ایران بود؛ بنابراین، در این مورد، تاریخچهٔ ملی [علیه روسها] وجود داشت- اما با وجود این، میبینید که حزب تودهٔ ایران باز هم به جنبش تودهیی تبدیل شد.
بسیار سپاسگزاریم.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۵۲، ۸ فروردین ۱۴۰۱