مسایل نظری و تئوریک

گرایش به نوپایی طبقهٔ میانی‌ای «بین‌المللی»

پرابهات پاتنیک

ریش سوناک، وزیر دارایی بریتانیا است. فردی از تبار هندی که سکونت‌گاه رسمی‌اش در کنار ساختمان مسکونی نخست‌وزیر بریتانیا واقع شده است. وزیر کشور بریتانیا پریتی پاتل است که او نیز هندی‌تبار است. کامالا هریس، معاون رئیس‌جمهور ایالات متحده، از نژاد هندی و جامائیکایی است. فهرست این نام‌ها ادامه‌دار است و در این رابطه می‌توان موردهای بسیار برجسته‌ای از “نمونه‌های موفق” در دنیای کسب‌وکار بین‌المللی یافت. اینان کسانی نیستند که برای داشتن چنین مقامی از کشور زادگاه‌‌شان بریده باشند. برای نمونه، می‌توان از همسر ریشی سوناک نام برد که همچنان شهروند هند است. نمونه دیگر مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه ایالات متحده (در ریاست جمهوری بیل کلینتون) زاده کشور پیشین چکسلواکی (و نه جهان سوم) است که زمانی حتا نامزدی ریاست‌جمهوری چک مطرح شد.

این وضعیت جدیدی است. البته پیش از این شخصیت‌های سیاسی از گروه‌های اقلیت در کشورهای میزبان مقام‌های مهمی را در کشور جدید‌شان اشغال کرده‌اند. می‌توان از بنیامین دیزرائیلی (سیاست‌مدار یهودی‌تبار محافظه‌کار بریتانیایی و نخست‌وزیر منتخب در دو نوبت در سال‌های دهه پایانی سده نوزدهم) نام برد که بارزترین نمونه است. اما پیدایش سیاستمداران و بازرگانان با خاستگاه جهان سوم در کشورهای صنعتی روی‌هم‌رفته پدیده‌ای نو است. این پدیده نه‌تنها بر نقش “انصاف‌گرایی” کشور میزبان تأکید می‌کند، بلکه چنین “انصاف‌گرایی”ای پیدایش توهمی در طبقه میانی کشورهای جهان سوم را موجب می‌گردد که آنان نیز می‌توانند با زندگی در کشورهای صنعتی پیش‌رفته از این “رویکرد منصفانه” بهره‌مند گردند. پس به‌این سبب نظم جهانی‌ای جدید و “منصفانه” درحال پیدایش است که بر پایهٔ آن برای دست‌یابی به موفقیت زادگاه فرد اهمیتی ندارد. یکی از خُرده‌گیری‌های طبقه میانی در مستعمره‌های دوران کهن این بود که آنان در کشورشان زیر حاکمیت استعماری با تبعیض روبرو بودند و هرگز اجازه نداشتند در رتبه‌بندی شغل‌های رسمی از سطح معینی بالاتر بروند. این واقعیت آزموده شده سبب شد که نیاز به سرنگونی استعمار و رهایی از یوغ آن را در آنان برانگیزد. حال آنکه آزمودگی کنونی طبقه میانی جهان سوم آنان را بر آن داشته است که دیگر چنین تبعیضی وجود ندارد. و ازاین‌روی پس دیگر پدیده امپریالیسم معتبر نیست.

اما این به برداشت دیگری دامن می‌زند. اگر در نظام سرمایه‌داری امروز راه‌بندی در مسیر پیشرفت اجتماعی و اقتصادی وجود داشته باشد، این راه‌بند از خاستگاه یا رنگ پوست فرد ناشی نمی‌شود، بلکه از چسبیدن فرد به باورهای نظری چپ “سنتی” ناشی می‌شود که فقط “مشکل‌آفرین هستند”. بنابراین، برای پیشرفت شغلی، باید این باورها را کنار گذاشت، زیرا به‌نظر می‌رسد تبعیض قانون‌مند بر اساس نژاد یا دودمان ناپدید شده است. این دریافت، زیربنای سرسپردگی یا هم‌نوایی نظری‌ای است که بین طبقه‌های میانی در همه جا مشاهده می‌شود و نشان‌دهنده پیامدهای سرمایه‌داری نولیبرال معاصر است، زیرا سرسپرده نبودن یا هم‌نوا نبودن نظری، جدای از نداشتن ماهیت، به پیشه فرد نیز آسیب می‌زند. این چندین پیامد دارد.

البته نخستین مورد فروکش کردن شور و جان‌فشانی در خود طبقه‌های میانی حتا در سمت غیرانقلابی برای دگرگونی جامعه است. به‌سخنی دیگر، هسته همسانی نظری که ویژگی طبقه میانی است، پیروی از نولیبرالیسم است. حتا به “لیبرالیسم جدید” که کسانی مانند جان مینارد کینز از آن دفاع کرده بودند و بر لزوم دخالت دولت برای دلپذیر نشان دادن بیشتر نظام سرمایه‌داری نزد کارگران بر آن تأکید می‌کرد هیچ تمایلی وجود ندارد. اکنون این همه “مهندسی اجتماعی” برای طبقه میانی نوپا غیرضروری به‌نظر می‌رسد. دوم اینکه، این هم‌نوایی نظری به ترویج پیدایش یک طبقه میانی “بین‌المللی” گرایش دارد، جایی که کشور زادگاه این طبقه یا مکانی که در آن جای گرفته است تفاوت چندانی با همسانی دیدگاه نظری آن ندارد.

سوم و مهم‌تر از همه، در تسلیم‌پذیری بی‌مانند حتا در میان طبقات زیر ستم سهیم است. مارکس و انگلس در “مانیفست کمونیست” استدلال می‌کنند که بخش‌هایی از بورژوازی و خرده بورژوازی که از امکان‌های آموزش و تحصیل بهره‌مند  می‌شوند و “روند تاریخ را به‌هم‌پیوسته” می‌بینند، “ترک طبقه” می‌کنند و در سازمان‌دهی کارگران و دهقانان نقشی پیش‌رویی به‌عهده می‌گیرند. در راستای این نگرش، لنین تأکید می‌کند که این بخش از روشنفکران که ترک طبقه کرده‌اند همانانی‌اندکه آگاهی سوسیالیستی و فراتر از دستا‌وردهای صنفی در جنبش سندیکایی را برای طبقه کارگر به‌ارمغان می‌آورند. اما میزان طبقه‌زدایی روشنفکران فقط به‌باورهای فکری آنان بستگی ندارد. همچنین به ورزیدگی آنان در ایفای نقش روشنفکری بستگی دارد تا آنجا که “نامنصفانه” بودن نظام همچون راه‌بندی محسوس حتا در شغل‌های شخصی‌شان دیده می‌شود. بنابراین، برداشتن راه‌بندها از جلو پیشرفت شخصی این بخش از روشنفکران ترک‌طبقه کرده را با تنگناهایی روبرو می‌سازد وازاین‌روی تا اندازه‌ای آنان را به‌کسب بینش انقلابی طبقه کارگر نزدیک‌تر می‌کند. این درست همان چیزی است که امروز رخ می‌دهد. پدیداری “انصاف” در نظامی که گویا رنگ پوست دیگر دلیل تبعیض نیست در گسترش تسلیم‌پذیری بین ستمدیدگان و رانده‌شدگان نقش دارد، نقشی که بسیاری آن را نشانه سرمایه‌داری نولیبرال معاصر دانسته‌اند.

این ما را به گره‌گاه اصلی در موضوع موردبحث می‌رساند. نولیبرالیسم همواره برای دهقانان و تولیدکنندگان خُرد در جهان سوم تیره‌بختی به‌همراه می‌آورد و همه استانداردهای زندگی آنان را بدتر می‌کند. همچنین برای کارگران بی‌نوایی‌ای فراگیر به‌همراه می‌آورد: افزایش ذخیره نیروی کار به‌دلیل حمله به تولید خُرد، هم به آنانی که در نیروی فعال کار و هم به آنانی که در ارتش ذخیره کار هستند آسیب می‌رساند. جهانی شدن سرمایه قدرت چانه‌زنی کارگران هر کشور مطرح را کاهش می‌دهد، و در خصوصی‌سازی شرکت‌های بخش دولتی نیز تأثیری مشابه دارد. ازاین‌روی، در اقتصاد نولیرالیسم، وضعیت کارگران در مجموع بدتر می‌شود. اما طبقه میانی‌ای که “بین‌المللی” می‌شود، هم به‌دلیل توانایی مهاجرت به خارج از کشور بدون ترس از تبعیض و هم به دلیل جابه‌جایی فعالیت‌ها از کشورهای صنعتی پیش‌رفته که فرصت‌های شغلی در داخل برای آن‌ها فراهم می‌کند، موقعیت اقتصادی خود را نسبت به پیش بهبود می‌بخشند. بنابراین، گسستی در جهان سوم ایجاد می‌شود که در آن نه‌تنها بورژوازی بزرگ، بلکه حتی طبقه میانی نیز به شکوفایی روی می‌آورد اما زحمتکشان هستند که با پرداخت هزینه نولیبرالیسم آسیب می‌بینند. و همین واقعیت به تسلیم‌پذیری در میان ستم‌دیدگان و رانده‌شدگان یاری می‌رساند.

در اینجا سه ​​هشدار لازم است. من در این نوشتار از اصطلاح “طبقه میانی” به‌مفهوم مقوله‌ای فراگیر استفاده کرده‌ام که بدیهی است ناموجه است. انبوهی از آنانی که جزو “طبقه میانی” به‌شمار می‌روند نیز از پیامدهای نولیبرالیسم رنج می‌برند. با این حال، نکته این است که شمار چشمگیری از طبقه میانی، به‌ویژه آنانی که مرفه‌تر هستند، به‌گونه‌ای چشمگیر در چارچوب سازوکار و عملکرد نولیبرالیسم سود می‌برند. و حتا اگر آنان تنها بخشی از طبقه میانی‌ای بسیار گسترده‌تر را تشکیل می‌دهند، من تنها برای آسانی کاربردی از عبارت “طبقه میانی” برای نام بردن از آنان استفاده کردم. علت دیگر، حتا در این رده بالا، تمایل به همگن‌سازی بینشی که در بالا اشاره شد، تنها یک گرایش است و اثری بر روی همه ندارد. شمار زیادی هستند که همچنان به آرمان دگرگونی انقلابی جامعه پایبند اند، تنها وزن نسبی آنها نسبت به گذشته کاهش یافته است. و سوم، حتا در بین بقیه طبقه میانی، گرایش به القای همگنی نظری، خواه‌ناخواه یک پدیده همیشگی نیست. حتا این بخش از بورژوازی نیز با ژرفش بحران نولیبرالیسم چه بسا دیدگاه خود را تغییر خواهد داد. به‌گفته مارکس، ژرف‌تر شدن بحران، “دیالکتیک” را در مغز این بخش از بورژوازی فرو خواهد کرد. اما درحال کنونی به‌نظر نمی‌رسد که شور و شوق آنان برای نولیبرالیسم کاهش یافته باشد.

یکی از زمینه‌هایی که در آن گسست بین این “طبقه میانی” و کارگران نمود یافته است، رویکرد رسانه‌ها در کشورهای جهان سوم است. بدون تردید رسانه‌هایی که صاحبان و گردانندگان‌شان بورژوازی بزرگ هستند، در اساس نگرش صاحبان این رسانه‌ها را بازتاب می‌دهند که در طرفداری از مردم نولیبرال و ضد کارگران موضع‌گیری می‌کنند. اما این با نگرش طرفدار نولیبرال این طبقه میانی نیز جبران می‌شود که کارکنان اداره رسانه‌ها را فراهم می‌کند و هیچ‌گونه مقاومتی از سوی کارگران را برنمی‌تابد (بیشتر وقت‌ها هنگامی که مقاومتی انجام می‌گیرد از آن یاد نمی‌شود). افزون بر این، رسانه‌ها دست‌کم حتا چشم خود را بر آزار و اذیت اقلیت‌های قومی یا مذهبی می‌بندند. هنگامی که چنین “بیزاری”ای با نولیبرالیسم بحران‌زده شریک می‌شود، آنان با “برتری‌گرایی اکثریت” و بیز‌اری علیه اقلیت به‌پیکار برنمی‌خیزند.

به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۵۸، ۳۰ خرداد ۱۴۰۱

 

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا