کشورهای اسکاندیناوی و امپریالیسم
پرابهات پاتناک
از سرمایهداری در کشورهای موسوم به کشورهای اسکاندیناوی چندین برداشت نادرست میشود. یکی از باورهای رایج این است که چون کشورهای اسکاندیناوی بدون اینکه مستعمرهای داشته باشند از اقتصادهای سرمایهداریای نیرومند برخوردارند پس این ادعا که میگوید سرمایهداری برای اینکه بالنده شود ناگزیر است به مرحلهٔ امپریالیستی گام بگذارد با قاطعیت رد میشود. دهها سال است که دربارهٔ این برداشتها بحث میشود. این برداشتهای نادرست نهتنها در مورد سرمایهداری در کشورهای اسکاندیناوی وجود دارد، بلکه بیش از همه درباره خود امپریالیسم نیز ابراز میشود.
درواقع ممکن است در مورد امتیازهایی که سوسیالدموکراسی اسکاندیناوی از سرمایهداری بهدست آورده باشد سخنان مثبت زیادی گفته شود (گرچه در سرمایهداری نولیبرالیستی کنونی بسیاری از این امتیازها با تهدید روبرو هستند)، اما بااینهمه، اینکه بگوییم کشورهای اسکاندیناوی نمونه سرمایهداریای غیرامپریالیستیاند برداشتی یکسره نادرست از سرمایهداری است. کشورهای اسکاندیناوی ممکن است بدون مستعمره بوده باشند، اما چه پیش و چه پس از جنگ جهانی دوم از کشورهای امپریالیستی استفاده کرده اند. اجازه دهید با اندکی تفصیل بهبررسی آرایش و چینش امپریالیستم بپردازیم.
موفقیت هر کشور سرمایهداری مشروط به داشتن امپراتوریای از آنِ خویش نیست. نظام امپراتوریای سرتاسری وجود دارد که در درون آن توسعه سرمایهداری رخ میدهد و کشورهای مختلف سرمایهداری پیشرفته از این نظام بهرهمند میشوند، حتا در زمانی که هیچ امپراتوریای از آنِ خویش ندارند. برای نمونه، در دوران اوج امپریالیسم بریتانیا سراسر قاره اروپا میتوانست کالاهای خود را در بازار بریتانیا عرضه کند. کشورهای اروپایی مجبور نبودند بازارهای خاص خویش برای عرضهٔ کالاهای خویش بیابند، زیرا میتوانستند آزادانه برای فروش کالاهای خود وارد بازار بریتانیا شوند. این کشورها در در توسعه سرمایهداری خود موفق شدند زیرا “آغاز زودهنگام” [صنعتیسازی] بریتانیا به این معنی بود که تولید نیروی کار آن کمتر از کشورهای نوپای صنعتی جدید بود و ازاینروی (با دستمزدهای پولی کموبیش برابر) هزینه واحد تولید آن بالاتر بود. بههمین ترتیب، کالاهای اولیه استخراج شده از سوی امپریالیسم بریتانیا از مستعمرات و نیمهمستعمراتش میتوانست از سوی قاره اروپا و سایر کشورهای سرمایهداری نوپایِ رو بهرشد آن زمان دسترسپذیر باشد بدون اینکه این کشورهای نوپا مجبور باشند [بهمنظور دسترسی بهمواد خام] چینش منحصر بهخود را برای دستیابی به این فراوردها وضع کنند.
درواقع دسترسی به کالاهای اولیه نقشی است که همه کشورهای امپریالیستی پیشتاز در هر زمان که اراده کنند بهآن جامه عمل میپوشانند: چنین رویکردی یکی از سازههای اساسی نقش رهبری آنها است که امکان گسترش سرمایهداری به کشورهای رقیب را فراهم میکند و از این جهت رهبریشان از سوی این کشورهای سرمایهداری نوپا کمتر بهچالش کشیده میشود. “رهبران” در واقع کالاهای تولید شده قدرتهای رقیب را که میکوشند سرمایهداری صنعتیشان را توسعه دهند از آنها میخرند تا مانع ایجاد کسری تراز بازرگانی ناپایدار شوند و گر نه کسریِ تراز بازرگانی میتواند چینش دادوستد امپراتوری را بههم زند. بریتانیا با تخلیه تدریجی ذخیرههای طبیعی مستعمرههایش از وقوع چنین کسریهای ناپایدار اجتناب کرد. عظمت امپراتوری بریتانیا نهتنها برای تأمین کسری موازنه بازرگانی آن موقع بهاندازه کافی توانمند بود، بلکه حتا برای صدور سرمایه بهمیزان فراوان توانایی کافی داشت. صدور سرمایه به همان کشورهایی انجام میشد که با کسری موازنه روبرو بودند که بهطورعمده کشورهای میانهرو را شامل میشد.
ایالاتمتحده که در رهبری جهان سرمایهداری جایگزین بریتانیا شد، آن گونه داراییهایی را نداشت که بریتانیا از مستعمرههایش اندوخته بود. بااینحال، ایالاتمتحده توانست کسریِ تراز بازرگانیاش را با چاپ دلار مدیریت و متوازن کند. طبق پیمان “برتون وودز” ارزش دلار “همتراز با طلا” حساب میشد (۳۵ دلار برای هر اونس طلا). پس از بین رفتن توافق “برتون وودز” و تبدیلپذیری طلا به دلار، دارندگان ثروت در جهان هنوز دلار را پاس میدارند و هیچ تردیدی برای نگه داشتنش ندارند.
خلاصه اینکه، کشور پیشتاز در نظام سرمایهداری جهان کشورهای سرمایهداری را فرا میخواند تا بر شانههایش بنشینند. این هم درست است که شماری از کشورهای پیشرفته ممکن است این را ناکافی بدانند و تلاش کنند تا امپراتوریهای خود را برپا سازند. اما کشورهایی مانند کشورهای اسکاندیناوی که از پسِ ساختن امپراتوری برنمیآیند سرمایهداری خود را بدون توسل بهشیوهٔ امپریالیسم میسازند: آنها از مزیتهای قدرت امپراتوری پیشتاز بهره میگیرند.
در این ارتباط دو نکته دیگر باید یادآوری شود. نخست اینکه، قدرتهای سرمایهداری رقیب نوپا از دسترسی نامحدود به بازار کشور سرمایهداری پیشتاز برخوردارند، حتا اگر در بازارهای خودشان مالیات بر واردات از جمله از آن کشور سرمایهداری پیشتاز ببندند. برای همین است که آلمان و ایالاتمتحده، در دوره پیش از جنگ جهانی اول، برای حفظ سرمایههای خویش، بازار عرضه تولیدات ملیشان را با بستن مالیات، حتا زمانی که به بازار بریتانیا دستاندازی میکردند، محفوظ نگه داشتند. این ناهمگونی سبب شد که صنعتی شدن و پیشی گرفتن این دو کشور هموار شود با وجود اینکه صنعتیسازی در بریتانیا از چندی پیش از آنها آغاز شده بود. همین امر در مورد سایر کشورهای قاره اروپا نیز صادق است. دوم اینکه، این قدرتهای رقیب نهتنها به بازار بریتانیا بلکه به بازار مستعمرههای بریتانیا نیز دستکم تا سالهای دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ (۱۳۰۰ و ۱۳۱۰) دسترسی داشتند.
اجرایی شدن طرح “اولویت امپراتوری” در میانه جنگ که بستن مالیاتهای نابرابر یعنی بستن مالیاتهایی هنگفتتر بر کالاهای تولید شده در خارج از امپراتوری بریتانیا در سنجش با کالاهای تولید شده در داخل امپراتوری بریتانیا را شامل میشد، نشانگر گسست در این چینش بود. در وهله نخست، این طرح در برابر تلاش عظیم کشور ژاپن برای تصرف بازار مستعمرات آسیایی بریتانیا تدوین شده بود. اما اگرچه ژاپن هدف اصلی طرح “اولویت امپراتوری” بود و سپس به کارزار “خرید از امپراتوری” یا خرید کالا از مستعمرات بریتانیا تبدیل شد، ولی بستن مالیاتهایی متفاوت تغییری عمده در نظام امپریالیستم را سببساز شد که هر دو هم علت و هم نشانه رقابت بین قدرتهای امپریالیستی بود که با رکود بزرگ در ایالاتمتحده در سالهای ۱۹۳۰ بهراه افتاد. اما در سراسر دوره پیش از این شکاف، یعنی پیش از توسعهطلبی اقتصادی ژاپن که سازوکار پیشاجنگ جهانی اول را برهم زد و موفقیتش سپس با این اقدامهای دفاعی امپراتوری بریتانیا نقش بر آب شد، این بار ژاپن با توسعهطلبی نظامیاش خود را در بازارهای استعماری بریتانیا جای داد. در این بازارهای استعماری نهتنها کالاها از امپراتوری بریتانیا بلکه از قدرتهای سرمایهداری رقیب نیز در دسترس بود.
بنابراین، توسعه سرمایهداری در کشورهای اسکاندیناوی بدون اینکه این کشورها مستعمرههایی از آنِ خویش داشته باشند، ضرورت امپریالیست بودن برای رشد سرمایهداری را رد نمیکند. این فقط بر پیچیدگی کارکرد امپراتوری دلالت دارد. پس این نتیجه حاصل میشود که کشورهای اسکاندیناوی بهاندازه هر کشور بزرگ سرمایهداری دیگر به حفظ چینش امپراتوری علاقهمند هستند و نهفقط بهدلیلهای سیاسی، یعنی فروپاشی چینش “امنیتی” امپراتوری، در هر کشور سرمایهداری پیشرفته مشخص از راه محاصره سیاسی، زندهمانی نظامی سرمایهداری آن را بسیار دشوارتر میکند. تمایل برای حفظ چینش امپراتوری یک ضرورت اقتصادی هم است، یعنی اطمینان یافتن از در دسترس بودن طیف وسیعی از فراورده از نواحی گرمسیر و نیمهگرمسیر جهان که در کشورهای سرمایهداری صنعتی پیشرفته تولیدناپذیرند و تضعیف شدن چینش امپراتوری میتواند برای در دسترس بودنشان وقفه بهوجود آورد.
بهتازگی بسیاری از مردم از تصمیم کشورهای سوئد و فنلاند برای درخواست عضویت در ناتو و اعلام تمایلشان برای رسیدن بهتوافقی با ترکیه بهمنظور غلبه بر مخالفت ترکیه با عضویتشان در ناتو شگفتزده شدهاند. بر اساس توافق سوئد و فنلاند با ترکیه برای عضو شدنشان در ناتو ، این دو کشور باید از پناهندگان سیاسی کُرد که دولت ترکیه قصد دارد آنان را پیگرد قانونی کند حمایتش را لغو کند. بدون شک جنگ روسیه با اوکراین زمینهای را فراهم کرده است تا سوئد و فنلاند تمایل خود را برای پیوستن به ناتو اعلام کنند، اما تغییر موضعشان در سیاست بیطرفی پیشینشان نشاندهنده چیزی عمیقتر است و آن، چرخشی است عمده که امروز در جهان سرمایهداری دارد روی میدهد.
استدلالی که امپریالیسم برای توضیح تغییر موضع سوئد و فنلاند مطرح میکند، بر تهدید ناشی از “توسعهطلبی روسیه” تأکید دارد. اما این استدلال توجیهپذیر نیست. حال فرض شود که روسیه در “توسعهطلبی”اش مصمم است. در این “توسعهطلبی” گمان میرود که روسیه قصد دارد سرزمینهایی را که زمانی بخشی از اتحاد جماهیر شوروی بودند پس بگیرد. اما کشورهای سوئد و فنلاند در این دستهبندی قرار نمیگیرند زیرا بخشی از اتحاد جماهیر شوروی نبودهاند. افزون بر این، در اوج جنگ سرد، هنگامی که قدرتهای اروپایی خطر شوروی شیطان را فریاد میزدند و مردم اروپا هر روز زیر بمباران تبلیغات شورویستیزانه قرار داشتند دو کشور فنلاند و سوئد از عضویت در ناتو برکنار ماندند. پس چرا باید اکنون که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشیده و چالش نظری برای سرکردگی امپریالیستی فروکش کرده است، ناگهان باید درخواست عضویت در ناتو بدهند؟
پاسخ این سؤال در این واقعیت نهفته است که امپریالیسم غرب زیر فشار بحرانی بلندمدت است که نولیبرالیسم پدید آورده است. دچار شدن به بحرانی بلندمدت برای کاربست سلطهگری در جهان بستری مناسب و مطلوب نیست. بهنظر میرسد که جهان در آستانه تغییری است که قدرتهای غربی با درماندگی تلاش میورزند تا با گرفتن موضعی فرا تهاجمی از آن جلوگیری کنند. ترس از این تغییر احتمالی زودآیند، همراه با افت در سرکردگی غرب و پیدایش چین و روسیه در کانون قدرتهای جایگزین غرب است که کشورهای غربی ازجمله کشورهای اسکاندیناوی را مانند گذشته بههم پیوند میدهد. بنابراین، تغییر موضع کشورهای اسکاندیناوی، نه نشانگان فراتهاجمی روسیه بلکه نشانگان فراتهاجم قدرتهای غربی در وضعیتی است که بهدلیل گرفتار شدن در بحران اقتصادیای طولانیمدت سرکردگیشان بهخطر افتاده است.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۶۱، ۱۰ مرداد ۱۴۰۱