فرهنگ و هنر
توده
توده
در پیات فریاد شادی میکشم
همچو رعدی از پی برقی شگرف
خون به رگهایم به جِد آید به شوق
میدوم در زیر بارانت به شعف
بارش باران مرا لبریز کرد
سیل گشتم سوی دریا رهنمون
وز پی عشقت چنان دیوانهها
ضربهٔ هر پتک بر سنگ جنون
چون جنون از سنگها واکنده شد
بیستون از قعر سنگ آمد برون
هم نفس با پتک کار و دست عقل
عشق انسانی کند ره، رهنمون
چشم می دوزم به ره تا دور دست
چشم من بیزار از پشت سر است
در فرا رو نام تو بر تارک رشد بشر
گر نتازم سوی آن عین شر است
بازوان در هم گره، ره سوی اوج
سیل توده در خیابان، همچو موج
گر نگردد دست کار و عقل جفت
کی بتازی اوج قله، فوج فوج
این زمانه نیز باید با جنون
پنجه افکندن، جنون گردد نگون
دست کار و مغز اندیشنده جفت
تا برویَد غنچههای سرخگون
م. د. پویا
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۶۱، ۱۰ مرداد ۱۴۰۱