مسایل بین‌المللی

خودکشی اقتصادی اروپا

تحریم‌های غرب علیه روسیه به‌دلیل جنگ اوکراین و توقف عرضه گاز طبیعی از روسیه به اروپا در تلافی با این تحریم‌ها نه‌تنها اروپا را با گرم‌سازی ناکافی در زمستان روبرو می‌کند و بر زندگی  مردم فرودست اثری بسیار منفی خواهد داشت، بلکه به تعطیلی گسترده بنگاه‌های اقتصادی و بالا رفتن نرخ بیکاری و سپس افزایش تنگدستی بیش‌تر و بینوایی شدید زحمتکشان خواهد انجامید.

پیش‌آمد چنین وضعیتی در اروپا که گمان می‌رود به‌شدت ناگوار باشد به‌تنهایی پیامد آنی تحریم‌ها نیست. هم‌اکنون جابه‌جایی سرمایه از اروپا به ایالات متحده آغاز شده است، روندی که به‌ناچار شتابی بیشتر خواهد گرفت، بر رشد اقتصادی درازمدت و بنابراین چشم‌انداز اشتغال در این قاره تأثیرگذار خواهد بود. کوتاه سخن، اروپا وارد دوره‌ای از دشواری‌های اقتصادی‌ای حاد شده است که خودکرده است. این کشور در روند ابراز وفاداری به ایالات متحده در جنگ اوکراین به خودکشی اقتصادی دست زده است. اسکار لافونتن، وزیر پیشین ایالت زارلند دبیرکل سابق حزب سوسیال‌دموکرات آلمان و بنیان‌گذار حزب چپ (دی لینکه) که اکنون در دوران بازنشستگی پس از فعالیت سیاسی است آلمان را “بنده و فرمانبر آمریکا در جنگ اوکراین” نامیده است و باید گفت حق با او است.

همان‌گونه که انتظار می‌رود این گمان که ولادیمیر پوتین مسئول پدید آمدن این مصیبت است به‌خورد مردم اروپا داده می‌شود. اما حتا پیش از تصمیم پوتین به بستن خط لوله نورداستریم یک و هنگامی که گاز روسیه را به اروپا می‌رساند، رهبران اروپا کم‌و‌بیش هر روز از تحریم کردن گاز روسیه سخن می‌گفتند. بنابراین در بهترین حالت می‌توان گفت که پوتین به آنچه که رهبران اروپا می‌خواستند گردن نهاده است. افزون بر این، اینکه روسیه به‌دلیل نیاز اروپا نباید از رساندن گاز دست بکشد (چون رساندن گاز در محدوده تحریم‌ها گنجانده نشده بود)، در حالی که روسیه از تحریم‌های دیگر و از زیان‌های برآمده از آن‌ها خود در تنگنا قرار گرفته انتظاری نابخردانه است. مانند این است که بگوییم اگر به یک طرف گونه روسیه سیلی زده می‌شود باید گونه طرف دیگرش را نیز جلو بیاورد برای سیلی بعدی. کسانی که به‌طور یک‌سویه تحریم‌هایی را علیه دیگران به‌کار می‌گیرند باید  در برابر آن‌ها کنش تلافی‌جویانه را هم انتظار داشته باشند. درواقع کشوری که تحریم می‌شود حق دارد به واکنشی همسان دست بزند و کسانی که تحریم‌ها را اعمال می‌کنند باید برای چنین واکنش‌هایی آماده باشند.

اما از سوی دیگر استدلال می‌شود که مقصر بودن پوتین جدی‌تر از این است، یعنی دخالت در آزادی عمل اوکراین برای تصمیم‌گیری در مورد اینکه آیا می‌خواهد به ناتو بپیوندد یا نه. به‌موجب این استدلال، هر کشوری باید آزادی پیوستن به هر چیده‌مانی را داشته باشد و هیچ کشور دیگری حق ندارد از تحقق آن جلوگیری کند. اما حتا اگر تضمین‌های غرب به میخاییل گورباچف، آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی، مبنی بر عدم گسترش ناتو به سمت شرق را فراموش کنیم، اگر حتا سرنگونی دولت برگزیده مردم در اوکراین در سال ۲۰۱۴ / ۱۳۹۳ از سوی آمریکا را که خواهان مناسبات دوستانه با روسیه بود ندیده بگیریم، اگر حتا این واقعیت را فراموش کنیم که دولت دست‌نشانده بعدی در اوکراین که از سوی گروه نومحافظه‌کاران آمریکا دست‌چین شده بود و جنگی را علیه منطقه دونباس با اکثریت مردم روس‌تبار به‌راه انداخت که تا پیش از مداخله نظامی روسیه جان ۱۴ هزار نفر را گرفته است، اگر حتی فراموش کنیم که ایالات متحده ۸۰۰  پایگاه نظامی در ۸۰ کشور در سراسر جهان دارد که تنها هدف آن‌ها ادامه سلطه‌گری ایالات متحده است، و سرآخر اگر حتا همه این واقعیت‌ها را فراموش کنیم و به‌سادگی فقط به آزادی یک کشور برای پیوستن به هر چیدمانی و نصب هرگونه جنگ‌افزاری در خاک خودش نگاه کنیم، موضوعی که اکنون قدرت‌های غربی به‌رهبری ایالات متحده بر آن تأکید دارند، بعد این پرسش به‌میان می‌آید که پس چرا ایالات متحده به‌سبب انکار همین حق آزادی عمل برای کوبا در جریان بحران موشکی ۱۹۶۲/ ۱۳۴۱ جهان را به‌آستانه جنگی هسته‌ای کشاند؟

 

ستیزه‌جویی اروپا پیامدهایی ویرانگر خواهد داشت 

ستیزه‌جویی اروپا به‌پیروی از آمریکا در برابر روسیه نه‌تنها پیامدهای اقتصادی‌ای زیان‌بار خواهد داشت، بلکه پس‌آیند سیاسی آن هم فاجعه‌آمیز است، به‌این معنا که اروپا را نه‌فقط به سمت راست، بلکه به دیدگاه فاشیسم نزدیک‌تر می‌کند. این پیامدهای اقتصادی باری سنگین بر دوش طبقه کارگر خواهد گذاشت و این واقعیت که طبقه کارگر در برابر فشار این  بار برای مقاومت به‌پا خواهد خاست بر همگان روشن است. اما تشکل‌های سیاسی “لیبرال” نگران این فشارها نیستند. از سوی دیگر، شرکت‌های نفتی با بهره‌برداری از توقف عرضه گاز روسیه به سودهای کلانی دست خواهند یافت (به‌همین ترتیب، تولیدکنندگان جنگ‌افزارها در ایالات متحده از مالیاتی که برای تأمین مالی تجهیزات نظامی ایالات متحده به اوکراین به‌منظور طولانی کردن جنگ وضع می‌شود، سود کلانی به‌دست می‌آورند). آنچه مایه تأسف است تأیید اقدام‌های ستیزه‌جویانه بخشی از نیروهای چپ اروپا از دولت‌های خود است.

هیاهوی فراوانی از سوی چندین گروه فاشیست پیرامون فاجعه پیش رو دیده می‌شود. این عملکرد فاشیست‌ها بر بسیاری از گروه های چپ اثر می‌گذارد و راه‌بندی می‌شود برای موضع‌گیری این گروه‌های چپ در برابر سیاست‌های ستیزه‌جویانه که به طبقه کارگر آسیب می‌زند (زیرا در آن صورت نیروهای چپ در کنار فاشیست‌ها دیده می‌شوند). برای نمونه، حزب گزینه برای آلمان (AfD)، در رابطه با درگیری در اوکراین به خط‌مشی دولت معترض است. اکنون هیاهوی فاشیستی با توجه به اپورتونیسم این گروه‌ها درواقع برد زیادی ندارد. اگر این گروه‌های فاشیستی به قدرت برسند موضع‌شان کاملاً  تغییر خواهد کرد و حتا علیه پشتیبانان خودشان که همچنان شعارهای کهنه شده فاشیستی سرمی‌دهند عمل خواهند کرد. اما به قدرت رسیدن گروه‌های فاشیستی بر اساس این شعارها پُرخطر است. پیش‌بینی می‌شود ایتالیا در انتخاباتی که در ۲۵ سپتامبر/۳ مهرماه برگزار شد، دولتی با گرایش راست افراطی انتخاب شود که فاشیست‌های برخاسته از حزب موسولینی بخش مهمی از آن خواهند بود (و چنین نیز شد). اما فال بد این است که فاشیسم در چندین کشور اروپا، از آن میان و به‌طوری هراسناک آلمان گسترده‌تر شود.

این همان خطری است که سارا واگنکنشت، عضو سرشناس حزب چپ آلمان به همین پدیده می‌اندیشید هنگامی که از حزب چپ خواست اعتراض‌های مدنی علیه دولت را حتا با وجودی که راست‌گرایان افراطی به همین کار دست زده بودند  سازمان‌دهی کند. او گفت: “هرکسی که از موضع‌های درست و مردمی تنها به‌این دلیل که برخی از آن‌ها در میان حزب گزینه برای آلمان (Afd)  بازتاب یافته‌اند دست بکشد، پیش از آغاز، مبارزه را باخته است” (۱۸ سپتامبر ۲۰۲۲/۲۷ شهریورماه ۱۴۰۱).

سیاست انگلیس و آمریکا همیشه دور نگه داشتن اروپا به‌ویژه آلمان از روسیه بوده است و سیاستمداران کنونی اروپا برخلاف بسیاری از پیشینیان خود این سیاست را دربست به آغوش کشیده‌اند. برای نمونه، شارل دوگل، رییس جمهور پیشین فرانسه در دوران پیش از جنگ جهانی دوم اجازه نداد که یک پایگاه ناتو در خاک فرانسه نصب شود، زیرا این اندیشه را در سر داشت که اختیار تصمیم‌گیری فرانسه در مورد آغاز یا توقف جنگ را از فرانسه سلب می‌کند. ویلی برانت در زمانی که صدراعظم آلمان بود گرایش به داشتن موضع مستقل در برابر آمریکایی‌ها و ترویج صلح در اروپا،  او را بر آن داشت تا از طریق آنچه سیاست رویکرد به شرق (Ostpolitik) نامیده می‌شد، مناسبات با کشورهای سوسیالیستی در شرق اروپا را بهبود بخشد.

نبود استقلال در گروه رهبران کنونی اروپا به‌شیوه‌هایی متفاوت توضیح داده شده است: برخی آن را بر بی‌مایگی این رهبران نسبت می‌دهند، برخی دیگر آنان را در پیوند با شرکت‌های درگیر در فعالیت‌هایی که به‌طورمستقیم از جنگ سود می‌برند مانند تولیدکنندگان جنگ‌افزار، و حتا ابرشرکت‌های آمریکایی، می‌دانند. (برای نمونه می‌توان از رهبر حزب اتحادیه دمکرات‌مسیحی CDU، بزرگ‌ترین حزب مخالف در عرصه سیاسی آلمان وعضو دیگر این حزب انگلا مرکل، صدراعظم پیشین، فردریک مرتس، کارمند پیشین ابرشرکت بلک راک، غول مالی آمریکایی، نام برد). اما انگیزه‌ها هر چه باشند، ما شاهد وضعیتی هستیم که یادآور شرایط حاکم بر اروپا در آستانه جنگ جهانی اول بود. در آن برهه زمانی دولت‌هایی که یکسر از مردم دور شده بودند، بدون داشتن نگرش و دورنمایی منطقی از مردم می‌خواستد که از خود فداکاری نشان دهند.

رویارویی غرب با روسیه در دیدگاه نومحافظه‌کاران در حفظ جهان تک‌قطبی و جلوگیری از راه‌یابی به‌سوی پایان دادن به درگیری روسیه با اوکراین ریشه دارد. توافق‌نامه مینسک که فرانسه و آلمان خواهان اجرای آن بودند، زمینه را برای چنین راه‌کاری فراهم کرده بود، اما اجرای آن از سوی بریتانیا و ایالات متحده نقش بر آب شد. اسکار لافونتن، رهبر پیشین حزب سوسیال‌دمکرات آلمان، و بسیاری دیگر بر این باورند که توافق مینسک در این راستا هنوز می‌تواند زمینه یک آتش‌بس و به‌دنبال آن آغاز گفت‌وگو برای جلوگیری از یک فاجعه را فراهم سازد. اما ایالات متحده از رویای تغییر رژیم در روسیه دست برنداشته است: اگر جنگ ادامه یابد، امیدوار است که شورشی از درون حاکمیت علیه پوتین (بدون تردید با اندکی تحریک از “بیرون”) قوام بگیرد. بر همگان مفید خواهد بود اگر اروپا هرچه زودتر مستقل از ایالات متحده موضع گرفته و از راه گفت‌وگو چاره‌جویی کند.

 

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا