به سوی آینده

برداشتی از «دست»، شعری از فریدون مشیری

نویسنده: احسان صالحی

 

وه چه نیروی شگفت‌انگیزی است،

دست‌هایی که به هم پیوسته است!

 

 

شعر با پرسشی کوتاه: “از دل و دیده گرامی‌تر هم/ آیا هست؟”، و با پاسخی تک‌واژه‌ای: “دست”، آغاز می‌شود. از میان “زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان”، شاعر  “دست” را  “گران‌قدرتر” می‌داند، زیرا همهٔ “دستاورد”ها و “اسباب جهان” در “زیر نگینِ” فعالیت‌های “دست”های خود بشر است، و هیچ “سلطنت” یا قدرتی سیاسی در جهان “چنین” نبوده است. تا اینجا، شاعر که گویی با خودش تک‌گویی می‌کند، ناگهان به شکلی هنرمندانه با مخاطبش سخن راهبرانه‌ای را آغاز و به او توصیه می‌کند که “دست‌هایت را بسپار به کار” و “کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار”.

 

از آنجا که مخاطب دوم شخص است، مرجع آن می‌تواند فقط یک فرد، گروه، قوم، یا قشری اجتماعی، یا قوم‌ها و قشرهای گوناگون اجتماعی یک کشور (ستم‌دیدگان) باشد. حتی می‌شود گفت که مخاطبِ شاعر جهان‌شمول است. مخاطب پرسشگر برای افزایش آگاهی‌اش از خود می‌پرسد چگونه می‌توان با “دستِ” تنها “کوه را چون پر کاه از سر راه” برداشت؟ همین پرسش را کنشگر سیاسی، مدنی، اجتماعی، زیست‌محیطی، یا اقتصادی می‌تواند از خود بپرسد، که چگونه می‌توان یک قدرت سیاسی تا دندان مسلح را با هزینهٔ مالی و جانی کم‌تر از سر راه برداشت و نیرویی نو و مردمی را جایگزین آن کرد.

شاعر که گویی ذهن مخاطب را خوانده است، ادامه می‌دهد: “وه چه نیروی شگفت‌انگیزی است/ دست‌هایی که به هم پیوسته است”. شاعر، به‌مثابه رهبری آگاه، با زبانی شاعرانه و  اندیشمندانه می‌گوید که اتحاد و همبستگی راهِ عقب نشاندن و شکست دادن دشمن تا پیروزی و حتی پس از پیروزی نهایی است. وگرنه دشمن خود هرگز رضایت نخواهد داد منافع مادّی و غیرمادّی ستم‌دیدگان، استثمارشدگان، و سلب مالکیت‌شدگان را به آنان پس دهد.

 

پس باید “دست” یک قشر اجتماعی با “دست”های دیگر قشرهای اجتماعی بپیوندد. بازپس‌گیری منافع و حقوق بنیادین به‌غارت رفتهٔ یک قشر ستم‌دیده با همکاری دیگر قشرهای اجتماعی بدون شک کم‌هزینه‌تر خواهد بود تا هر یک از آنان بخواهد به‌تنهایی با حاکم ستمگر مبارزه کند.

از این روست که شاعر بلافاصله یکی از سدّهای پیروزی یا دلیل شکست تا کنونی مبارزات متعدد پراکنده یا جدا از هم را این گونه قاطعانه بیان می‌کند: “به‌یقین، هر که به هر جای، در آید از پای/ دست‌هایش بسته است”.

 

از آنجا که کسی دست‌هایش را خودش نمی‌بندد، برای مخاطب آگاه آشکار است که کسانی دست‌هایش (و نیز پاهایش و زبانش) را بسته‌اند که می‌خواهند حاصل نیروی کارش، یعنی دستاوردش، را بدزدند. اینان کسانی‌اند که حفظ یا کسب سود بیشترشان، پیوندی تنگاتنگ با بقای حکومت و نیروهای سرکوبگرش دارد؛ کسانی‌اند که از بقای نظام حاکم بیش‌ترین سود مادّی را می‌برند و بی‌گمان خود این “دست‌های بسته” را نخواهند گشود که این برابر با نابودی طبقهٔ حاکم  و دیگر استثمارکنندگان وابسته به آن خواهد بود.

دست‌های بسته، همچنین، می‌تواند نتیجهٔ ناآگاهی از حقوق خود، سکوت و تسلیم از سر ناچاری، خفقان، نبود آزادی بیان، نبود آزادی تشکل‌های صنفی مستقل، و سرکوب باشد. “دست‌های بستهٔ” او فقط با دست‌های نیمه‌بسته یا هنوز بسته نشدهٔ کسانی گشوده خواهد شد که با او منافع مشترکی داشته‌اند، دارند، یا خواهند داشت.

 

برای دستیابی به این منافع و حقوق مشترک به‌غارت رفته، شاعر این بار “پیوند” و “پیمان” بین ستم‌دیدگان را به مخاطب گوشزد می‌کند: “دست در دست کسی/ یعنی: پیوند دو جان!/ دست در دست کسی/ یعنی: پیمان دو عشق!” منظور از “پیوند دو جان” می‌تواند پیوند و همبستگی بین ستم‌دیدگان باشد که حکومت تا کنون سرسختانه کوشیده است با تزویر، ریاکاری، خدعه‌گری، خفقان، سرکوب، و وحشت‌آفرینی بین آنان جدایی بیفکند. حکومت بسیار بیشتر از خود آن “جان”های ستم‌دیدهٔ پراکنده آگاه است که اتحاد و همبستگی بین آنان برابر با برافتادنش خواهد بود. مراد از “پیمان دو عشق” می‌تواند عهد و پیمان مبتنی بر محبت و همنوع‌دوستی بین ستم‌دیدگان برای حفظ یا بازپس‌گیری حقوق غارت شدهٔ آنان باشد.

 

دیکتاتوری ولایی و فقاهتی ایران و نیز همهٔ نظام‌های سرمایه‌داری جهان امروز با این ویژگی‌ها و ارزش‌های همبستگی‌آفرین بین طبقات زحمتکش دشمنی بی‌پایانی دارند. دهه‌هاست که در درون کشور دو طبقهٔ “خودی” (امّت اسلام ) و “غیرخودی” (ستم‌دیدگان) را شاهدیم. هدف خودی‌ها حفظ “نظام” است که “اوجب واجبات” است.

در سطح جهان شاهد پدیده‌هایی مانند مهاجرستیزی و نژادپرستی هستیم که دستاویز نیروهای سیاسی عوام‌فریب و فاشیست برای کسب قدرت سیاسی شده است تا به‌این بهانه ته‌ماندهٔ دستاوردهای زحمتکشان و محیط‌زیست باقی‌مانده را بیش از پیش بدزدند و غارت کنند.

 

برای جلوگیری از شکل‌گیری پیوند و پیمان بین ستم‌دیدگان، همهٔ این نظام‌های سرمایه‌سالار جهان سیاست اقتصادی نولیبرالی‌ای مشابه همدیگر و مورد تأیید بنگاه‌های سرمایه‌داری و امپریالیستی‌ای مانند صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی را در کشورهای‌شان اجرا می‌کنند، سیاستی که از ویژگی‌های آن تأکید بر فرد و فردگرایی است تا فرد ستم‌دیده خود خود را مسئول بدبختی‌های متعدد خودش مانند بیکاری، نداری، هزینه‌های سنگین آموزش، بهداشت و درمان، مسکن، و انرژی، و ناامنی شغلی بداند. بنا بر این سیاست اقتصادی، دولت مسئول تأمین نیازهای زحمتکشان نیست و نباید در اقتصاد دخالت کند تا مبادا “زیادی بزرگ و فاسد” شود.

 

دقیقاً به‌همین دلیل است که خامنه‌ای در جواب دانشجویی دربارهٔ چرایی جلوگیری نکردن از خصوصی‌سازی افسارگسیخته، با تشر و عصبانیت گفت: “احدی حق ندارد جلوی خصوصی‌سازی را بگیرد. دست دولت باید بیش از این از اقتصاد کوتاه شود.” به‌علاوه، کنش و مبارزهٔ جمعی از ویژگی‌های پیوند و پیمان بین ستم‌دیدگان و در تضاد با فردگرایی است. به همین علت است که حکومت دین‌سالار ایران به‌شدت مانع شکل‌گیری تشکل‌های صنفی مستقل بوده است و لیز تراس، نخست‌وزیر جدید و اکنون ‌مستعفی بریتانیا، هنوز نیامده مخالفت سرسختانه با سندیکاها و اعتصاب‌های کارگری را اعلام کرد.

 

وقتی نظر مارگارت تاچر  را- که نولیبرالیسم را تنها جایگزین نجات‌بخش سرمایه‌داری می‌دانست- دربارهٔ “جامعه” پرسیدند، وقیحانه منکر آن شد و گفت: “چیزی به‌عنوان جامعه وجود ندارد. فقط افراد مرد، افراد زن،‌ و خانواده وجود دارند.”

 

بازگردیم به شعر “دست” فریدون مشیری. شاعر در ادامه می‌گوید: “دست در دست کسی داری اگر/ دانی، دست/ چه سخن‌ها که بیان می‌کند از دوست به دوست”.

پیوند و پیمان هم آغازی برای گفت‌وگو بین ستم‌دیدگان و حتی بین نیروهای سیاسی مترقی است، و هم عامل استحکام و پایداری گفت‌وگوست. سود همبستگی و اتحاد برای تک‌تک ستم‌دیدگان است، و زیان آن برای تمام دشمنان مشترک‌شان در درون و بیرون کشور خواهد بود، دشمنانی که هرگاه نیاز ببینند، با هم به جان زحمتکشان می‌افتند. همکاری ایران با آمریکا و اعضای ناتو در نابود کردن عراق و افغانستان نمونهٔ خوبی در این مورد است. نقشه‌ها و هدف‌های شوم هر دو در نهایت هدفی جز استثمار و غارت هرچه بیشتر مزدبگیران نخواهد داشت.

 

در شعر مشیری می‌خوانیم:‌ “لحظه‌ای چند که از دست طبیب/ گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد/ نوشداروی شفابخش‌تر از داروی اوست”.

با نگاهی موشکافانه به این سه سطر، نکاتی ارزشمند برای تمام ستم‌دیدگان پیش و پس از انقلاب ۵۷ می‌بینیم که توجه به آن‌ها ضروری است:

 

۱) همدردی و برقراری رابطهٔ عاطفی و روحی بین بیمار و پزشک، نه از سر نیاز بیرونی یا مادّی‌گرایی، بلکه از سر نیازهای عمیقاً درونی و انسانی آنان است.

 

۲) هدف پیوند و پیمان، علاوه بر برافراشتن “پرچم شادی و شوق”، تسکین یا درمان درد و رنجی است که اگر در لحظه اکنون بین ستم‌دیدگان مشترک نیست، ممکن است در آینده باشد. برای نمونه، طبقهٔ متوسط پیشین، که امروز به طبقهٔ تهی‌دست سقوط کرده، دریافته است که اکنون درد مشترکی با آنانی دارد که دیروز اعتراض‌شان به نابرابری و بی‌عدالتی بود، درحالی که فریاد طبقهٔ متوسط آزادی‌خواهانه بود. پس اعتراض‌های کشاورزان خوزستان و اصفهان به بی‌آبی باید مورد حمایت هم کشاورزان و هم همهٔ ستم‌دیدگان استان‌های دیگر قرار می‌گرفت.

 

۳) آنانی که مطالبات دموکراتیک دارند باید هم‌پیوند و هم‌پیمان با کسانی باشند که مطالباتشان سوسیالیستی، یعنی برابری‌خواهانه و عدالت‌جویانه است، و برعکس. این مطالبات هرگز جدا جدا برآورده نخواهد شد؛ اگر هم بشود، بدون شک موقت و ناپایدار است. عدالت بدون برخورداری از آزادی واقعی محال است، چه در جامعهٔ سرمایه‌داری سکولار در این و آن کشور که در آن به‌قول لنین “آزادی برده‌داران” است نه آزادی برده‌ها و زحمتکشان، و چه در جامعهٔ سرمایه‌داری زیر حکومت اسلامی از نوع خلیفه‌گری‌اش در ایران که در آن آتش به‌اختیاران و نهادهای ریز و درشت اقتصادی و نظامی سرکوبگر آزادند، نه ستم‌دیدگان و جان به‌لب رسیدگان.

 

نکتهٔ ظریف نانوشته در اینجا این است که هر دستی نه “شفابخش” است و نه می‌تواند و نه باید با دست‌های دیگر بپیوندد. به عنوان نمونه، دست شکنجه‌گران نمی‌تواند “نوشداروی شفابخش” شکنجه‌شدگان باشد. دست نیروی سیاسی ارتجاعی‌ای که از هم‌اکنون “ارتجاع سیاه و سرخ” را به اعدام تهدید می‌کند یا برای کسب قدرت رضایت می‌دهد تحریم‌ها بر ایران شدیدتر شود یا به ایران حملهٔ نظامی شود، نباید با دست نیروهای سیاسی ملی، دموکرات، و عدالت‌خواه بپیوندد.

به دو علت: اول، وابستگی این نیروها به بیگانگان، که دشمنان سوگندخوردهٔ ستم‌دیدگان نه‌فقط در ایران، بلکه در کشورهای خودشان هستند. دوم، نبود منافع طبقاتی مشترک بین آنان و ستم‌دیدگان است. از این رو، شاعر از دست‌هایی نام می‌برد که “گنجینهٔ مهر و هنر”ند: آهنگ‌ساز، دوست، نقاش، کارگر، کشاورز، پرستار، و سازندگان فردا.

 

در پایان، از آنجا که شاعر پیوند و پیمان بین دست‌های ستم‌دیدگان و نیروهای سیاسی را نمی‌بیند، ناله‌اش برمی‌خیزد: “آنچه آتش به دلم می‌زند، اینک، هر دم/ سرنوشت بشرست/ داده با تلخی غم‌های دگر دست به هم!/ بار این درد و دریغ است که ما/ تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی/ دست‌هامان، نرسیده است به هم!”

 

او به‌درستی تشخیص داده است که رنج عظیم بشر، به‌ویژه ستم‌دیدگان، ناشی از جدایی و پراکندگی است. دست‌کم اعتراض‌های اخیر ایران نشان داده است که همهٔ ستم‌دیدگان و همهٔ نیروهای سیاسی به این درک و نتیجه‌گیری انکارنشدنی رسیده‌اند که کلیّت دیکتاتوری دینی ایران ریشهٔ همهٔ مشکلات ستم‌دیدگان است و این تضاد آشتی‌ناپذیر بین ستم‌دیدگان و حکومت سرکوبگر و غارتگر باید حل شود. پس “تیر به هدف نیک رسیده است”، اما اتحادهاست که هنوز شکل نگرفته است تا بتوان با خرد و رهبری جمعی‌ای متشکل از همهٔ نیروهای مترقی کشور اعتراض‌ها و اعتصاب‌ها را سراسری، “نو” (به‌هدف برقراری جمهوری ملی و دمکراتیک)، را جایگزین “کهنه” (دیکتاتوری فقاهتی) کرد.

 

 

دست

 

فریدون مشیری

 

 

از دل و دیده گرامی‌تر هم

آیا هست؟

-دست،

آری، ز دل و دیده گرامی‌تر:

دست!

زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،

بی‌گمان دست گران‌قدرتر است.

هرچه حاصل کنی از دنیا،

دستاورد است!

هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،

دست دارد همه را زیر نگین!

سلطنت را که شنیده‌ست چنین؟!

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!

خوش‌ترین مایهٔ دلبستگی من با اوست.

در فروبسته‌ترین دشواری،

در گران‌بارترین نومیدی،

بارها بر سر خود، بانگ زدم:

هیچت ار نیست مخور خون جگر،

دست که هست!

بیستون را یاد آر،

دست‌هایت را بسپار به کار،

کوه را چون پَر کاه از سر راهت بردار!

وه چه نیروی شگفت‌انگیزی است،

دست‌هایی که به هم پیوسته است!

به‌یقین، هرکه به هر جای، درآید از پای

دست‌هایش بسته است!

دست در دست کسی،

یعنی: پیوند دو جان!

دست در دست کسی

یعنی: پیمان دو عشق!

دست در دست کسی داری اگر،

دانی، دست،

چه سخن‌ها که بیان می‌کند از دوست به دوست؛

لحظه‌ای چند که از دست طبیب،

گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد؛

نوشداروی شفابخش‌تر از داروی اوست!

چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست

پرچم شادی و شوق است که افراشته‌ای!

لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!

دست، گنجینهٔ مهر و هنر است:

خواه بر پردهٔ ساز،

خواه در گردن دوست،

خواه بر چهرهٔ نقش،

خواه بر دندهٔ چرخ،

خواه بر دستهٔ داس،

خواه در یاری نابینایی،

خواه در ساختن فردایی!

آنچه آتش به دلم می‌زند، اینک، هر دم

سرنوشت بشرست،

داده با تلخی غم‌های دگر دست به هم!

بار این درد و دریغ است که ما

تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی

دست‌هامان، نرسیده است به هم!

 

به نقل از «به سوی آینده» دورۀ دوم، شمارۀ ۱، دی ماه ۱۴۰۱

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا