درک استعاری و شعارهای سیاسی
نویسنده: بهنام سهرابیان
بسياری از ما خاطرهای از شکار پرندگان مثلاً گنجشک يا سار با تفنگِ تکساچمهای را در ذهن داريم. ممکن است خود با تفنگ شليک کرده باشیم يا شاهد يک شکار بوده يا قصهٔ داغ آن را از زبان کسی شنيده يا با روايتِ يک فيلم در این مورد بهذهن سپرده باشيم. تصويرِ افتادن يک پرنده و بهپرواز درآمدن بقيهٔ پرندگان درست همان چيزی است که در ذهنمان نقش بسته است.
حالا تصور کنيد يک فعال شبکهای بخواهد در بحبوحهٔ اعتراضهای خونين خيابانی که در آن تکتيراندازان سرکوبگر رژيم اعتراضکنندگان را هدفمندانه میکُشند، محتوايی را پيام دهد که: “درست است که اسلحه بهدست جنايتکاران است و میتوانند بکشند، اما بسياری ديگر هستند که به ميدان میآيند و جای کشتهشدگان را میگيرند”؛ بهعبارت ديگر: “هر يه نفر کشته شه، هزار نفر پشتشه!” اين شعار در تظاهرات ماههای اخير بارها تکرار شده است. تراکتِ تصويریِ بسيار ساده و مؤثرِ زير با همين هدف آفريده شده و در شبکهها دستبهدست میشود:
هرگلوله فقط یک پرنده را میکشد
اما هزاران پرنده را بهپرواز درمیآورد
چنانکه میبينيم در اين تراکت هيچ اشارهای به تظاهرات مردم، کشتن معترضان، و پشتيبانی وسيع مردم از مبارزان نيست. هيچيک از واژهها نيز بر چنين محتوايی دلالت ندارد. پس چهگونه است که ما از تجربهٔ شکار پرنده به ادراک چنين پيامی میرسيم؟
پاسخ را میتوان و بايد در درک استعاری و کارکرد شناختشناسانهٔ آن جستوجو کرد. استعاره نام ناآشنايی نيست. آن را از شعر و ادبيات کهن خود بازمیشناسيم. بهکارگيری خلاقانة استعارهها، شعر شاعران بزرگ ما را عمق بخشيده و بر دلنشينی آن بسی افزوده است. در فرهنگ عميد در تعريف استعاره آمده است: “(اسم، اسم مصدر) [عربی: استعارَة] ‹استعارت›؛ در بديع، استعمال کلمهای در غيرِ معنيی حقيقی خودش بر سبيل تشبيه، يعنی آوردن مشبه يا مشبهٌبه در کلام و حذف طرف ديگر. به يک معنا، استعاره همان تشبیه است وقتی که، آنچه بدان تشبيه شده حذف شده باشد.”
برای مثال، اگر در اين شعر هوشنگ ابتهاج دقت کنيم:
“برداشت آسمان را / چون کاسهای کبود / و صبحِ سرخ را / لاجرعه سر کشید. / آنگاه / خورشيد در تمام وجودش طلوع کرد.”
چنانکه میبينيم طلوع خورشيد و نوشيدن لاجرعهٔ نور، استعارهٔ چنان بيداریای میشود که به روشنشدگیای تمامعيار منجر شده است.
و در اين بيت از غزل حافظ:
“عِرض و مال از درِ میخانه نشايد اندوخت / هر که اين آب خورَد رَخْت به دريا فِکَنَش”.
آب استعارهٔ شراب میشود و اين معنا را میيابد: کسی که سر در پای اين جام بگذارد، همچون غريق، همهچيزش را به دريا میسپارد. بدین معنی اگر ما به هر طریق، درک مشخصی از غرق شدن در دریا داریم، تمثیل مستقیم یا استعارهٔ غیرمستقیم به آن میتواند این درک را به ما بدهد که موضوع دوم، شرابخواری را مطابق با ادراک استعاری صورت گرفته دل به دریا زدن بفهمیم و باور کنیم.
هر موضوعی میتواند استعارهٔ موضوعهایی مختلف شود. استعارههای متفاوت حتی در یک موضوع واحد میتواند به ابعاد مختلفی از درک موضوع بینجامد و جنبههای مختلفی از یک پدیده را معین کنند.
برای نمونه، به این بیت از صائب تبریزی توجه کنید:
“افتادگی آموز اگر طالب فیضی / هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.”
سوار نشدن طبیعی آب بر زمینی مرتفع، امر شناخته شدهای است و افتادگی و تواضع موضوعی مستقل از آن که با یک تمثیل موفق استعاره می شود. صائب برای اینکه نشان دهد هر تواضعی هم تواضع نیست، در شعر دیگری یک استعارهٔ مفهومی متفاوت را بهکار می گیرد:
“تواضع زگردن فرازان نکوست / گدا گر تواضع کند خوی اوست”.
در پایان قرن گذشته، تحقیقات علمی پیرامون نحوهٔ عملکرد استعارهها وارد مرحلهای تازه شد و بررسیهای گستردهای در مورد نحوهٔ کارکرد استعاره در زبان صورت گرفت. تحقیقات علمی ارزنده در زبانشناسی و زبانشناسیِ شناختی۱ انتشار یافته که اهمیت استعاره و تأثیر آن در نحوهٔ درک ما از پدیدهها را بیش از پیش روشن میکند.
یکی از دانشمندانی که کارهای اساسی و چالشبرانگیزی در این زمینه انجام داده، جورج لیکاف، ریاضیدان، زبانشناس، و بنیانگذار نظریهٔ “استعارههای” مفهومی، است. جورج لیکاف در همین زمینه و توضیح این مفهوم در فصل اول کتاب “استعارههایی که با آن زندگی میکنیم” مینویسد:
“استعاره بهنظر بیشترِ مردم ابزاری برای تخیل شاعرانه و آرایش بلاغی است – (یعنی) موضوع زبانِ غیرعادی است، نه زبان عادی و روزمره. وانگهی، استعاره فقط مشخصهٔ زبان، یعنی واژهها تعبیر میشود، نه اندیشه یا رفتار. بههمین دلیل، بیشتر مردم فکر میکنند که بدون استعاره میتوانند بهطور کامل روزگار بگذرانند. برعکس، ما دریافتهایم که استعاره در زندگی روزمرهی ما نهتنها در زبان، بلکه در اندیشه و عمل نیز نفوذ دارد… آنچه ادراک میکنیم، چگونه در جهان این طرف و آن طرف می رویم و چگونه با دیگران ارتباط برقرار میکنیم را مفاهیم ساختار میبخشند. ازاین رو، نظام مفهومی ما در تعریف واقعیتهای روزمره نقش مرکزی بازی میکند. اگر در این گفته که نظام مفهومی ما عمدتاً استعاری است حق با ما باشد، آنگاه نحوهی تفکر ما، آنچه تجربه میکنیم، و آنچه بهصورت روزمره انجام میدهیم عمدتاً استعاری است.”۲
لیکاف در کتابهای پژوهشی خود، بحثهای مفصلی در کارکرد نظاممند استعارهها در زبان و سیستم شناختی مغز انسان دارد و کاوشهای ارزشمندی در ارتباط زبان، فرهنگ، و سیاست، و شناخت و کاربرد و سوءِاستفاده از استعارههای مؤثر در سیاست امروز جهان انجام داده است. برای مثال، او نشان میدهد چگونه ما بحث سیاسی را با استعاره کردن جنگ میفهمیم. چگونه محافظهکاری سیاسی منبعث از درک استعاری یک نظام پدرسالاری در خانواده است و تبلیغات سیاسی معاصر با چه مهارتی به ابداعات استعاری برای طرح شعارهای هدفمند وابسته است. روشن است که درک استعاری به ما کمک می کند موضوعی را که هنوز با آن آشنایی کافی نداریم، بهکمک چارچوبهای مفهومی دیگری درک کنیم که بهخوبی میشناسیم و از این روی بسیار راهگشا و مؤثر است.
درک استعاری اما این اشکال را دارد که میتواند جایگزین استدلال منطقی و بهرهبرداریهای سفسطهآمیز شود. یکی از مثالهای بارز آن که شاهد کاربرد آن بودهایم، تشویق به رأی دادن به کاندیداهای حکومتیان با استعاره کردن ضرورت “انتخاب بین بد و بدتر” است. اینکه انتخاب بین بد و بدتر را یک گزارهی منطقی تلقی کنیم، سخن نادرستی نیست، اما تصمیم و انتخاب ما به شرکت در انتخابات و رأی به این یا آن فرد در حکومتی که گردانندهاش یک دیکتاتوری دینی است و هدفش از نمایش انتخاباتی زمینهسازی برای سرکوب آزادیهای اساسی مردم است، انتخاب بین بد و بدتر نیست. هر مبارز با تجربهای میداند که بین “بازجوی خوب و بازجوی بد” انتخاب معناداری وجود ندارد و هر دو بازجو با همکاری و مشورت یکدیگر کار استنطاق اسیران خود را پیش میبرند. چنانکه میبینیم تغییر به استعارهی “بازجوی خوب و بازجوی بد” بهجای “انتخاب بین بد و بدتر” تا چه حد نتیجه را تغییر می دهد.
در همان نمونهٔ ابتدای این نوشته نیز وقتی میگوییم: “هر گلوله فقط یک پرنده را میکشد” به گلولهای استناد میکنیم که مرمی یا پرتابهای واحد دارد. اگر این گلوله، برای مثال، به فشنگهای پُر از ساچمهٔ مورد استفادهٔ نیروهای سرکوب استناد شود، دیگر تنها به یک نفر آسیب نمیزند و میتواند به دهها نفر زخم برساند، آنان را کور کند یا حتی بکشد. یا در معنای دیگر، پرندگانی که برمیخیزند، هدفشان آفرینش پرشورِ یک پرواز دستهجمعی نیست، بلکه فرار از مهلکه است و تجربه خونین کشتارشان میتواند به وحشت از تجمع دوباره در همان محل منجر شود.
چنانکه میبینیم، استعارهٔ صورت گرفته، استدلال نیست و تنها یک معنا از معناهای مختلف بالقوه در گزارهٔ مورد استناد را برمیگزیند تا تمثیلی برای تأکید بر یک شعار سیاسی شود. وقتی ما در تشییع پیکر عزیزان بهخون درغلتیده، هزاران انسان دیگر را میبینیم که درست بر مزار آنان جلو گلوله قد راست میکنند و شعارهای آنان را با صدایی بلندتر فریاد میزنند، میپذیریم که درک استعاری مورد استناد آن پوستر درکی درست است. اما وقتی تجربهی زندگی به ما میگوید شرکت در انتخابات و “انتخاب بد به جای بدتر” چگونه به “بدترین” وضعیت ممکن منجر میگردد، با گوشت و پوست درک میکنیم که این شعار و درک استعاری مورد استنادش تا چه حد مخرب و بهضد منافع مردم عمل کرده است و از مدعیان این گونه شعارها دوری میگزینیم.
هرچه بیشتر نظریههای مبتنی بر درک استعاری و چارچوبهای مفهومی را بیشتر فرابگیریم و کارکردهای درست و نادرست آنها را بیشتر بفهمیم، توانایی ما در شناخت ترفندهای تبلیغاتی انحرافی در جنبش انقلابی فزونی میگیرد و قدرت افشاگری ما پیرامون آن بیشتر میشود.
———————————————–
۱. https://en.wikipedia.org/wiki/Cognitive linguistics
۲. جورج ليکاف و مارک جانسون، “استعارههايی که با آن زندگی میکنيم”، برگردان جهانشاه ميرزابيگی، انتشارات آگاه.
به نقل از «به سوی آینده» دورۀ دوم، شمارۀ ۱، دی ماه ۱۴۰۱