فرجام «وضعیت پست مدرن» فرانسوا لیوتارد پس از چهار دهه
نویسنده: آیریلمیش
فرنسوا لیوتارد با نوشتن کتاب “وضعیت پُست مدرن” در سال ۱۹۷۹/۱۳۵۸ جریان پُست مدرنیسم را از سپهر هنر و ادبیات به عرصهٔ فلسفه و علوم اجتماعی کشانید. این کتاب بهسفارش دانشگاه دولتی کبک نوشته شده است.
در آغاز شناساندن پژوهش او میتوان گفت نقش “دانستن” و دگرگونی جایگاه آن در جامعه “پُست صنعتی” موضوع مرکزی پژوهشاش است.
همین جا لازم است گفته شود او در همهجا مصدر فعل “دانستن” در زبان فرانسه را بهکار میبرد که واژهٔ “دانش و علم” نیست. در واقع او میخواهد از همان آغاز “مشروعیت” قوانین علمی را زیر علامت سؤال ببرد.
جامعه “پُست صنعتی” چه نوع جامعهای است؟ ازدیدگاه لیوتارد “جامعههای پیشرفته که از انقلاب انفورماتیک [دادهشناختی] و تکنولوژیک” عبور کردهاند جامعهٔ پُست صنعتی هستند. در دریافتی واقعی از جایگاه جامعهٔ پُست مدرن تعیین تاریخی از طرف لیوتارد مهم است. این تاریخ از نظر او حداقل از پایان سالهای دههٔ ۱۹۵۰/۱۳۴۰ شروع شده است. یعنی تحولهای تکنولوژیک مانند رشد کامپیوترها و زبانشان، مسئلهٔ ترجمهٔ این زبانها، حافظهٔ ماشینها و ماشینهای هوشمند جایگاهی نو به “دانستن” داده وحتی “ماهیت” آن را تغییر داده است، یعنی دانستن نمیتواند بدون عبور از کانالهایی جدید و تبدیل شدنش به “کمیت اطلاعاتی” پیاده شدنی باشد و بنابراین از این وضعیت جدیدِ “شناخت” میتوان نتیجه گرفت که همهٔ دانستههایی که به عدد و کمیت تبدیلپذیر نباشند حذف خواهند شد.
سمتگیری پژوهشهای نو پیروی از تبدیلپذیر شدن به زبان ماشینها خواهد بود، این پدیده هژمونی انفورماتیک را باعث خواهد شد و دانشی تولیدی برای فروش خواهد بود. مسئلهٔ مهم دیگر که در جهان پُست مدرن لیوتارد مطرح میشود نقش “دولت” است. او دراینباره میگوید دولت نقش “رهبر جامعه” را از دست داده و چرخش اطلاعات و دانش از کانال انفورماتیک [دادهشناختی] و نه دستگاه دولتی، خواهد بود. دولت اتوماتیک و بر اساس دادههای ماشینها عمل خواهد کرد و تکنوکراتها [فنسالارها] جای سیاستمداران “کلاسیک” را خواهند گرفت.
ماهیت روابط اجتماعی هم در جامعهٔ پست مدرن دگرگون خواهد شد، نظریههایی چون جامعهٔ مبتنی بر مبارزهٔ طبقاتی مارکس با لیبرالیسم پیشرفته رادیکال بودنش را از دست داده و در نظریههایی مانند “مکتب فرانکفورت” جای خود را به اتوپی [ناکجاآباد] و یا گفتمانهایی مانند منطق و تعالی انسان میدهد.
جامعه پست مدرن چه رابطهای با سرمایهداری ودگرگونیهای آن دارد؟ از نظر فرانسوا لیوتارد جامعهٔ پست مدرن “فاز”ی از سرمایهداری است که بر اساس جهش انفورماتیک و تکنولوژی خود را تجدید سازماندهی کرده است. مفهوم “دولت ـ ملت” که از حزبها، سنتهای تاریخی، وجزاینها، قوت میگرفت، جذابیتش را از دست خواهد داد، هویتیابی بر پایه قهرمانان و انگیزههای ملی بیشازپیش مشکل خواهد شد. بهجای دولت “سیستم” گذاشته میشود که خودکار است و حتی توانایی کنار گذاشتن کمبودهای خود را هم دارد.
پایان “روایتهای بزرگ” هم در تز “پسا مدرن” جایگاهی ویژه دارد. منظور از روایتهای بزرگ چیست؟ داستانسراییهای حماسی در مورد ریشه ملتها؟ هدفهای جمعی آنان در آینده مثلاً تبدیل شدن به ملتی نیرومند؟ فرهنگ فولکلوریک در بین ملل؟ متأسفانه با این که بخش اصلی تز خود را بر پایهٔ پایان روایتهای بزرگ قرار داده است از دادن نمونهای از این روایتها بشدت پرهیز میکند، چرا؟ چون که نمونههای مشخص روایت های بزرگ جایگاه مادی، واقعی، و تاریخی و هویت آنها را مشخص خواهد کرد ازجمله مشخص خواهد شد در عصر روشنگری روایتهای بزرگ خرافی، مذهبی و حکومت اشراف و سلاطین بوده است و در یک دوره تاریخی ـ جهانی بزرگ به مبارزه طلبیده شده و نقد گردیده است.
گالیله در برابر کلیسا را در نظر بگیریم، روایتهای بزرگ در کدام طرف قرار گرفته بودند؟ بدون تردید در طرف کلیسا! در بالا دیدیم که جامعه پست مدرن از نظر لیوتارد دارای تاریخ است و به جامعههای پست صنعتی پس از سالهای دههٔ ۱۹۵۰/ ۱۳۴۰ در جامعههای پیشرفتهٔ صنعتی اطلاق میشود.
اما آیا از نظر لیوتارد این تاریخ با تاریخ جریانهای فکری در تطابق یا تداخل است؟ در نقدی به نظریهٔ “هابرماس” در زمینهٔ مشروعیت که هابرماس آن را “جستجوی یک تفاهم جهانشمولِ” ممکن میداند با رد و نقد لیوتارد روبرو میشود که از یک طرف بهدلیل تفاوت بازی زبانی این تفاهم جهانشمول بر پایه گفتمان ممکن نیست و از طرف دیگر در این روش خود “تفاهم” هدف قرار گرفته است (کتاب “وضعیت پست مدرن”، نوشتهٔ فرانسوا لیوتارد، ص ۱۰۵، بهزبان فرانسه).
این نقدی به پایه های فکری مدرنیته است و لیوتارد در همه جا نشان میدهد که مفهوم پست مدرن او پایان دوره مدرنیته [است]. و مدرنیته با همه مفاهیم خود، مانند پیشرفت چیزی جز یک “روایت بزرگ” نیست و فاقد مشروعیت علمی است، حتی [اگر] استفاده از روایت گاهی اجتناب ناپذیر شود (همان، ص ۴۹).
اگر چه لیوتارد تز پست مدرن خود را با “جایگاه دانستن” شروع میکند، اما در گسترش نظریهاش بر مفهومی بهنام “مشروعیت” متمرکز میشود. چه کسی یا کسانی در مورد “واقعی” تصمیم میگیرند؟ این سؤالی است که در علم مدرن مطرح میشود (همان، ص ۵۱). “در جامعه و فرهنگ معاصر، جامعه پست مدرن موضوع مشروعیت دانستن بهشیوهای دیگر مطرح میشود. روایتهای بزرگ اعتبارشان را از دست دادهاند، چه روایت اسپکولاتیو [اندیشهگرانه]باشند و چه روایتهای رهاییبخش” (همان، ص ۶۳).
جالب است جایگاه مارکسیسم را در نقد پست مدرنیستی از تمام رقبایی که برای خود تراشیده است بدانیم، دراینباره لیوتارد میگوید مارکسیسم کوشش کرده است بهجای دانشگاه حزب، بهجای مردم پرولتاریا، ماتریالیسم دیالکتیک بهجای ایده آلیسم اسپکولاتیو، وجزاینها، را بگذارد، نتیجه: استالینیسم! اما از نظر وی گرایش دیگری از مارکسیسم وجود دارد که “دانستن انتقادی” است که خود را در “مکتب فرانکفورت” نشان میدهد. در این جا این سؤال مطرح میشود که لیوتارد چرا به نقد حزبهای کمونیست از استالینسم توجه نمیکند و جنبش کمونیستی پویا را که در اصل جنبشی کارگری است به چند فیلسوف مکتب فرانکفورت فرو میکاهد؟
در نقد روایتهای بزرگ که در سراسر کتاب چند نمونه بیشتر وجود ندارد، میتوان به نقدگونهای از سخنرانی هایدگر در دانشگاه در سال ۱۹۳۳/۱۳۱۲ اشاره کرد. لیوتارد کوشش میکند از درون این سخنرانی یک خط “ماموریت تاریخی” استخراج کند که گویا هایدگر تلاش میکند که سرنوشت ملت آلمان را به موضوع دانشگاه و تلاش علمی تبدیل کند و “هستی” را با آن پیوند زند.
در این زمینه بهتر است سؤال را روشنتر مطرح کنیم: آیا کتاب مرکزی هایدگر “هستی و زمان” یک مانیفست فلسفی فاشیسم است؟ درحالی که “دازاین” (Dasein) مفهوم مرکزی هستی از نظر هایدگر، پرسش از هستی فردی و نه سرنوشت جمعی است؟ هایدگر در پرسش از هستی خویش که فردی است علم و تکنولوژی را ابزارهای مناسبی نمیداند و حتی از نظر وی تکنولوژی انسان را از خود دور میکند و برعکس با شعر، ادبیات، و هنر است که بهدلیل رابطه مستقیمش با احساسات انسانی میتوان به هستی شناسی دست یافت. یکی از پایههای اصلی هستی شناسی هایدگر نقد روش شناختی و منطق دکارتی ( من ـ سوژه) است که از نظر هایدگر: “دکارت ٬من٬ را به حد شناسانده محض تقلیل داده و از کنار غنای پدیداری این موجود شناسنده ٬دازاین٬ عبور میکند و آگاهی را به یک ٬چیز٬ تقلیل می دهد.” ( کتاب “هستی و زمان”، نوشتهٔ هایدگر، ص ۷۸، بهزبان فرانسه، انتشارات گالیمار، مترجم فرانسوا وزین). چرا لیوتارد مارتین هایدگر را در چارچوب فلاسفه پست مدرن جای نمیدهد؟ مگر نه اینکه موجود انسانی مورد نظر هایدگر از مفهوم روانشناسی ، بیولوژی، و انترپولوژی [انسان شناسی] و در واقع از ماتریالیسم تاریخی جداست ؟
به مشروعیت دانستن از زاویهای دیگر برگردیم و بنگریم. در بالا دیدیم که منشأ مشروعیتزدایی از مدرنیته، جامعه پست صنعتی است که در مسیر دیگری بهراه افتاده است، آیا این روند تغییر خود بهخود است یا تصمیم گیرندگانی وجود داشتهاند؟ از سرمایهگذاران تولید ثروت بهشیوه پست مدرن میتوان حرف زد؟ در این زمینه به پاسخهایی پذیرفتنی از طرف لیوتارد بر میخوریم: “بازی زبان علمی، تبدیل به بازی ثروتمندان خواهد شد، جایی که ثروتمندان شانس بیشتری برای برحق بودن خواهند داشت” (کتاب “وضعیت پست مدرن”، نوشتهٔ فرانسوا لیوتارد، ص ۷۴، بهزبان فرانسه). یا اینکه: “دانشگاهها دیگر رهبر برای رهایی تولید نمیکنند، آنان پاسخ دهنده به نیازهای نهادها هستند” (همان، ص ۸۰)؛ “دانشجو تغییر کرده و باز هم بایدتغییر کند، دانشجو نقش آزاد کنندهٔ مردم را ندارد و باید روشنفکر شغلی و فنی باشد” ( همان، ص ۸۰ و ۸۱). و چند صفحه بعد دربارهٔ نقش استادان میخوانیم: “زنگها۱ برای استادان بهصد درآمده است! آنان تواناتر از شبکههای حافظه برای انتقال دانستن نیستند” (همان، ص ۸۸).
پیروزی جامعهٔ پُست مدرن و عواقب آن
میتوان گفت که پیشبینیهای فرانسوا لیوتارد بهطورکامل درست از آب درآمدهاند و او از این نظر موفق بوده است. نهتنها در جامعههای پیشرفتهٔ سرمایهداری، بلکه در جامعههای کمتر توسعه یافته هم، خطوط اصلی بر شمرده شدهٔ جامعهٔ پُست مدرن لیوتارد پیاده شدهاند و مسلط هستند.
دولتها نقش اجتماعی خود را از دست دادهاند و مستقیم بهتسخیر تکنوکراتها [فنسالارها] درآمدهاند. در سالهای این چهار دهه ایدئولوژی جدید تولید شده است که بر اساس آن دولت مدیر خوبی در اقتصاد نیست و باید خصوصی سازیها در همهٔ عرصهها پیش روند. مقرراتزدایی از قوانین کار در بسیاری از کشورها پول رایج بوده است. آیا شباهت عجیبی بین مقرراتزدایی از قوانین کار و مقرراتزدایی از تاریخ اندیشههای مدرن و حماسی بهوسیله مکتب پُست مدرنیسم دیده نمیشود؟
آیا اصلاً دومی در خدمت مقرراتزدایی از قوانین کار تولید نشدهاند؟ تصمیمگیرندگان خصوصیسازیها و تاراج شرکتهای دولتی بهقیمت پایین چه کسانی هستند؟ یک ضربالمثل فرانسوی میگوید: هیچ کس بهاندازهٔ خود آدم، به خودش خدمت نخواهد کرد! بله در چهارده مورد بحث شاهد بودهایم که سرمایهداران کوشش کردهاند حزبهای قدیمی و جا افتاده سیاسی را کنار زده و خود مستقیم قدرت دولتی را در دست بگیرند. دولتی که از نظر آنان باید “هرچه کوچکتر و کمهزینهتر” باشد و دائماً خدمات اجتماعی، بهداشتی، محیط زیستی، آموزشی، وجز اینها، را از وظایف دولت جدا کنند.
در زمینه نقش ماشینهای حسابگر، هوش مصنوعی، وجز اینها، پیشبینی لیوتارد نه تنها درست است، بلکه در این عرصه یک انقلاب رخ داده است: انقلابی انفورماتیک! اینترنت، شبکههای اجتماعی مجازی، متاورس، تلفن همراه روابط تولیدی، اجتماعی، و فردی را بهطور انقلابی تغییردادهاند، یعنی جامعهٔ “پُست صنعتی” مورد اشاره لیوتارد مسلط شده است.
در زمینه انقلاب انفورماتیک شبکههایی غولآسا مانند گوگل، توییتر، فیسبوک (متا)، اینستاگرام، علی بابا، تیکتوک، واتسآپ، وجز اینها، چنان انباشت ثروت و قدرتی شکل گرفتهاند که پشت دولتهای قدرتمند را بهلرزه درمیآورند. اخیراً جو بایدن بعد از خرید توییتر بهوسیله میلیاردر مشهور الن موسک گفت باید در نظر گرفت که آیا او میتواند امنیت دولت آمریکا را بهخطر بیندازد یا نه. بلند پروازیهای آلن موسک به پروژهٔ مسکون کردن، حملونقل، و توریسم کره مریخ هم میرسد.
رابطهٔ این فناوریهای غولآسا با دانشگاهها و موضوع محوری مطالعهٔ ما یعنی : “مشروعیتِ دانستن” در جامعه پُست مدرن چگونه است؟ در پاسخ به این پرسش هم پاسخ لیوتارد کاملاً حقانیتش را بهطور قوی ثابت کرده است. انبوه عظیمی از جستجوگران، مهندسان و دانشمندان در اختیار شرکتهای خصوصی انحصاری، غولآسا و جهانی قرار گرفتهاند که مراکز و منابع تحقیاتی خود را دارند و چندان نیازی به دانشگاهها ندارند و حتی مراکز دانشگاهی را در کنترل خود قرار میدهند. قدرت شبکههای اجتماعی مجازی آنچنان شده است که میتوانند مهار سرنوشت تحولهای سیاسی را در جای جای جهان بهدست گیرند و مشروعیت دانستن را بهانحصار خود درآورند.
جامعه و دولت “لیبرال” که لیوتارد در پژوهشاش از پیروزی آن در آینده حرف میزند اکنون در مقابل چشمان ما مسلط شده و سرمایه داری نولیبرال نامیده میشود که بهقول هگل جهانشمول است. ضایعههایی که این نولیبرالیسم بر جای گذاشته موضوع این نوشته نیست، اما نولیبرالیسم به “روایتی بزرگتر” از همه روایتهای بشری تبدیل شده است. مدافعان نو لیبرالیسم از آن مذهبی جدید ساختهاند که بر پایه آن سرمایهٔ نولیبرال خصوصیت همهٔ مذهبهای دیگر را هم در خود دارد یعنی: جهانشمول، غیرمادی با شهود فوری و مطلق است، مطلق است از آنجا که شیوهٔ اقتصاد کشورها را تنها برپایهٔ روش خود تعریف میکند و امکان هیچ آلترناتیوی [جایگزینی] دیگر را در سازماندهی اقتصادیاجتماعی نمیپذیرد.
فرهنگ پُست مدرن که با ظاهری دمکراتیک از “خُرده روایتها” در برابر “روایتهای بزرگ” دفاع میکرد، اکنون خود بهروایت بزرگ تبدیل شده است اما همراه با تضادها و تناقضهایی تازه.
در سالهای اخیر ما بازگشت “روایتهای بزرگ” با رنگوبو و ویژگیهایی دیگر را شاهد هستیم که بیانگر تناقضهای دورهٔ پُست مدرن هستند. برگشت ناسیونالیسم افراطی، تاریخساز جعلی، سنت و نژادپرستی در عرصهٔ جهانی، بشریت را با خطر نو فاشیسم روبرو کرده است. ترامپ از “آمریکا را دوباره بزرگ” میکنیم حرف میزند، پوتین میخواهد روسیه بزرگ با روح ارتدوکسی را احیا کند، گرچه همه این روایتهای بزرگ ناسونالیسم افراطی فعلاً با سد سکندر جهانی شدن سرمایهداری برخورد میکند و هنوز میتوان گفت دندانهایش برای گاز گرفتن کند است!
۱. بهصدا درآمدن زنگها یا ناقوسها بهمعنای اعلام خبر مرگ کسی است.- بهسوی آینده.
به نقل از «به سوی آینده» دورۀ دوم، شمارۀ ۱، دی ماه ۱۴۰۱