بروز تضادها در روند کنترل سرمایه بر نیروی کار
پروفسور سانجی روی
کنترل کردن فرایند کار، روش اصلی حفظ روابط سرمایهداری است. این یک امر مهم است زیرا منشأ و بازتولید روابط سرمایهداری به بیگانگی نیروی کار از فرایند تولید بستگی دارد. یکی از روشهای مهم اعمال کنترل سرمایه بر کار، تفکیک کار ذهنی و فیزیکی از طریق ساختار سلسله مراتبی آنها است. دلیل این تقسیمبندی نیروی کار، تفکیک کردن نیروهایی است که فکر میکنند و نیروهایی که بدون فکر، دستورالعملهای داده شده از سوی برنامهریزان در کارخانه را اجرا میکنند. این گونه تفکیک کردن نیروها، بهسود روابط سرمایه است زیرا به اعمال کنترل بر فرایند کار کمک میکند. عدهای انگشتشمار از سرکارگرها، مدیرها، و تکنوکراتها برنامهریزی میکنند و تصمیم گیرنده هستند و ارتشی از نیروی کار تا جزئیترین بخش برنامههای یک طرح معمول تولیدی در قرن بیستم را اجرا میکنند. این، همان تیلوریسم و فوردیسم بود که بهوسیلهٔ طبقه سرمایهدار بهکار گرفته شد تا استقلال نیروی کار صنعتی [پیشهوران] را که کنترلی بیشتر بر فرایند کار داشت، کاهش دهد. زیرا کار ذهنی و فیزیکی در اصناف پیشهوران پیشین، چندان جدا از هم نبودند.
سرمایهداری مجبور بود این ساختار را نابود کند تا چنان فرایند تولیدیای را ایجاد کند که جزئیترین بخشهای نیروی کار موجب کاهش عملی کنترل کارگران بر تمامی فرایند تولید گردد. مهمتر از آن، آنچه مارکس ” درهمآختگی یا مشمول واقعی چیزی کردن نیروی کار” مینامید که موجب فرایندی تولیدی میشود که با در نظر گرفتن همه پیشفرضها خصلت سرمایهداری دارد. این مرحله، با درهمآختگی رسمی که تنها اعمال کنترل بر ساختارهای پیشاسرمایهداری است و سرمایهٔ تجاری بر صنعتگرها و تولیدکنندههای کوچک در مرحله نخستین سرمایهداری کنترل داشتند، تفاوت دارد. سرمایهداری از طریق تولید، ساختار تولیدی خود را با تقسیم نیروی کار در کارخانه که موجب بیگانگی کار در هر مرحله و لحظه فرایند تولید میشد، ایجاد میکرد.
تقسیم نولیبرالی نیروی کار
این تغییرات مشخص در روند تولید که بهصورت تقسیم دقیق نیروی کار انجام میگیرد، مستلزم یک فرایند مهارتزدایی است که استقلال کار فردی را کاهش میدهد. این فرایند را، معمولاً، پرولتاریا شدن مینامند. ازاینروی، کارخانه، خط تولید و تقسیم نیروی کار بر اساس سلسله مراتب و مهمتر از همه، جداسازی نیروی کار فکری و فیزیکی در جهت تضعیف طبقهٔ کارگر در برابر سرمایهداری بودند. ولی واکنش کارگران نسبت به این حرکات ایجاد تشکلهای جدید “نیروی کار جمعی” یا یک طبقهٔ جدید بود. اتحاد مجدد کارگران در سطح کارخانهها و کارگاهها، مبارزهٔ صنفی برای سهم بیشتر از ارزش تولید شده، “دستمزد منصفانه”، حق چانهزنی جمعی و تشکیل اتحادیههای کارگری، از نتایج یک “پیمان اجتماعی” بین سرمایهدار و طبقهٔ کارگر بود که در سیستمهای شامل رفاه اجتماعی فوردیستی و کینزی اعمال میشدند و وجود آنها بهدلیل هراس از جذب روزافزون زحمتکشان جهان به سیاستها و کشورهای سوسیالیستی بود. گسترش “کار جمعی” چنان طنینانداز شد که همه نیروهای سیاسی قرن بیستم جز بهحساب آوردن طبقه کارگر در مقام مهمترین بخش از توده مردم چارهای نداشتند.
با استفاده از فناوریهای اطلاعاتی، هزینه هماهنگی تولید بهشدت کاهش یافت. درنتیجه، تقسیم نیروی کار و جداسازی کار فکری و فیزیکی در فرایند تولید میتواند در سراسر جهان گسترش یابد. موجودیت نولیبرالیسم بر اساس نظام دادوستد نیروی کار در داخل و بین کشورها با بهرهگیری از نیروی کار متمایز و پراکنده و با ایجاد آزادسازی جدید داراییها از طریق ایجاد حقوق مالکیت بر منابع مشترک و منابع طبیعی، ادامه مییابد. “برون مرز سپاری” جهانی و “برون سپاری” از ابزار جدید امپریالیسم هستند که سرمایه از طریق آنها ارزش اضافی را از هر منفذ و گوشه جهان میمکد. فناوری کشورهای پیشرفته نیمکرهٔ شمالی همراه با نیروی کار و منابع طبیعی ارزان کشورهای نیمکرهٔ جنوبی، امپراتوری نولیبرال سرمایه را تشکیل میدهند. این تقسیم نیروی کار جدید جهانی است که در آن کشورهای نیمکرهٔ شمالی فناوری و دانش را تامین میکنند و کشورهای نیمکرهٔ جنوبی تأمین کننده نیروی کار و منابع طبیعی هستند. دانشی که بیشتر از راه ثبت اختراع، حق امتیاز و سایر حقوق مالکیت معنوی بهدست میآید، بیشتر در نیمکره شمالی مستقر است درحالی که سرمایهداری جهانی بهراحتی به نیروی کار ارزان موجود در کشورهای “اقتصاد آزاد” نیمکرهٔ جنوبی دسترسی دارد. ازاینروی، سرمایهداری درگیر در تولید و تخصیص دانش، سهم بیشتری از ارزش افزوده را دریافت میکند و نیروی کار ساده و جایگزینیپذیر که عمدتاً در جنوب مستقر است، کمترین سهم از ارزش افزودهٔ جهانی را دریافت میکند. بنابراین، امپریالیسم نهتنها بر تقسیم کار فکری و فیزیکی در رژیم های نولیبرال تأکید دارد، بلکه نهادهایی با ساختارهایی مساعد ایجاد میکند تا از دانش کشورهای ثروتمند محافظت کند و درعینحال منابع عظیم طبیعی و نیروی کار ارزان کشورهای نیمکرهٔ جنوبی را به روی شرکتهای عظیم چند ملیتی باز میگذارد.
تولید و کنترل جدید
باوجود تقسیمبندیای گسترده که بین “مرکز مدیریت” و کارگاه تولیدی” در جهان شکل گرفته است، فرایندهای جدید تولیدی که از درون سرمایهداری ظهور میکنند روندهایی با ماهیت متناقض دارند. مهارتزدایی از نیروی کار و تفکیک فعالیتهای مرتبط با برنامهریزی و تصمیمگیری، شیوهٔ معمول در ساختار کنترل کردن فرایند تولید در سرمایهداری هستند. این امر بهوسیلهٔ یک فرایند مستمر توسعهٔ فناوری صورت میگیرد که بهویژه فناوریهای زندهٔ نیروی کار را جایگزین میکنند. این فرایند موجب قدرت بیشتر سرمایه در کنترل میشود، زیرا دانش جمعی که در ماشینها تجسم یافتهاند در مالکیت سرمایه هستند و نیروی کار زنده اضافه شده به آن به مهارتی کمتر نیاز دارد و بنابراین بهراحتی تعویضشدنی است. این فرایندی است که از طریق آن سرمایه به کنترل تولید دست مییابد و درعینحال پرولتاریایی را بهوجود میآورد که بهراحتی دفعشدنی یا جایگزینپذیر شدن با سرمایه است.
با اینحال، روندهای متناقض همیشه در داخل سیستم وجود داشتهاند، بهاین معنی که مهارتزدایی در یک بخش از تولید با مهارتزدایی مجدد در برخی دیگر از بخشهای اقتصاد همراه بوده است. کارگران ماهر بهطورجداگانه از عاملیت بیشتری برخوردارند، زیرا دانش ضمنی آنان را نمیتوان ازشان گرفت و تا زمانی که مهارتها به کدهای استاندارد شده ماشینی تبدیل نشدهاند، کارگر قدرت مذاکره بیشتری در رودررویی با سرمایه خواهد داشت. سرمایهداران همیشه طرفدار فناوریهایی هستند که بتوانند نیروی کار را بهراحتی جایگزین کنند و با این دیدگاه، علم و فناوری در هر بخش از تولید بهکار گرفته میشود تا استقلال کارگر را کاهش دهند. ولی مشکل بهخودی خود فناوری نیست، بلکه جهتگیری و هدایت آن زیر کنترل سرمایه است.
تولید در قرن بیستویکم از تولید انبوه قرن بیستم متمایز است، زیرا حداقل یک ویژگی کالاها یا خدمات امروزی اهمیتی حیاتی دارد. این ویژگی، “سفارشیسازی”ای است که با افزودن برخی “اطلاعات” و “خصوصیات فرهنگی” به کالاها یا خدمات تعریف میشود. خرید کالا نهتنها بر اساس مورد استفاده آن، بلکه با ایده پردازیهایی مانند بستهبندی یا روش عرضه آن مانند شکل ارائه، سبک زندگی، عواطف یا احساسات نیز تعریف میگردد. این ویژگی متمایز، از طریق پیگیری مستمر تغییر سلیقهها و ترجیح مصرف کنندگان با تجزیه و تحلیل آنها و ارائه بازخورد به تولیدکنندگان برای دریافت واکنش لازم، تعریف میشود. کالاها و خدمات هم در بازارهای واقعی و هم در بازارهای اینترنتی اطلاعات و محتوای فرهنگیای دارند که بهوسیلهٔ نیروی کار غیرمادی تولید میشود. در چنین دامنه کار غیرمادی نیز سلسله مراتبی وجود دارد که شامل کارگران بسیار ماهر شاغل در طراحی یا برنامهنویسی، کارگران خلاق یا نیروی کار عاطفی که در امور احساسی، عاطفی و غیره است، در حالی که پرولتاریای شاغل در ساختارهای جدید تولیدی عمدتاٌ در بخش مراقبتهای پزشکی و درمانی یا بخش خدمات تفریحی هستند. سرمایهداری از هر راهی منابعی زیاد بهمنظور استانداردسازی و کدگذاری دانش انسانی قرار میدهد و آنها را به ماشینها یا سیستمهایی منتقل میکند تا بتواند کارگران ماهر را تعویض کند. این اساساً مسابقهای مدام است که در آن سرمایهداری با بهکارگیری علم و فناوری در استانداردسازی و عینیت بخشیدن به کار انسانی، کنترلش بر فرایند تولید را افزایش میدهد. ولی از آنجا که فرایند تولید بهطور فزایندهای خلاقانه میشود، نیاز سرمایهداری به کنترل کردن ذهن و فرایندهای فکری انسانها نیز افزایش مییابد. هنگامی که غولهای فناوری جهان حق مالکیت بر دادهها و آمار عظیم تولید شده بهسیلهٔ مصرفکنندگان در جهان و از راه تراکنشهای بیشمار در بازارهای دیجیتال و رسانههای اجتماعی را در دست میگیرند، چنین روندهایی مشاهدهشدنی میگردند. آنها بدون هیچ هزینهای این اطلاعات عظیم را بهدست میآورند. هر چه اهمیت ویژگیهای خلاقانهٔ کالاها و خدمات افزایش مییابند، جداسازی کار ذهنی و فیزیکی دشوارتر و پرهزینهتر میشود. این روند متناقض، سرمایهداری را به ایجاد کنترل بر گردش و ایدههای اطلاعاتی در سراسر جهان علاقهمند میکند. این امر نهتنها برای تولید کالای مطابق با انتخاب مصرفکنندگان بلکه برای شکل دادن انتخابهای آینده آنها نیز انجام میگیرد.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۷۳، ۲۶ دی ۱۴۰۱