دانیل کامپیونه – رافائل آلبرتی، شاعر و کمونیست
ترجمۀ ایرج زارع
۱۶ دسامبر ۲۰۲۲ / ۲۵ آذرماه ۱۴۰۱ مصادف با صدوبیستمین سالگرد تولد یکی از برجستهترین شاعران اسپانیایی قرن بیستم بود. بهانهای بموقع برای پرداختن کوتاه به سفرنامۀ حیاتی او که در آن سیاست جایگاه برجستهای را در کنار آثار ادبی او داشت.
رافائل آلبرتی مریو (Rafael Alberti Merello) در سال ۱۹۰۲/ ۱۲۸۱ در شهری ساحلی در استان کادیز، پورتو د سانتا ماریا (Puerto de Santa María) متولد شد. او در دامان یک خانوادۀ بورژوایی بود. پدرش در صادرات شراب از شرابسازی معتبر اُسبورن کار میکرد.
او در دورۀ تحصیلی خود دانشآموز ضعیفی بود. زمانی که از درسهای اجباری غفلت میکرد، بر این باور بود که در نقاشی، حرفهای قطعی پیدا کرده است. او در بیست سالگی بهدلیل بیماری محصور شد و دورۀ نویسندگی را آغاز کرد. او شروع به کار بر روی اولین کتاب خود کرد، کتابی که چنان پیروزیای بهدست آورد که میتوانست منجر به تقدیس اولیۀ او شود. ما به “ملوان در ساحل” اشاره میکنیم که در سال ۱۹۲۴/ ۱۳۰۳ منتشر شد و در همان سال جایزۀ ملی ادبیات را دریافت کرد.
مدتی بعد با شاعران اصلی زمان خود که “نسل ۲۷” نامیده میشود و “عصر نقرهای شعر اسپانیا” نام دارد، رابطه برقرار کرد. از میان آنان میتوان به پدرو سالیناس (Pedro Salinas)، خورخه گیین (Jorge Guillén)، ویسنته آلکساندره (Vicente Aleixandre)، خراردو دیهگو (Gerardo Diego)، و فدریکو گارسیا لورکا اشاره کرد. میگل اِرناندز (Miguel Hernández) نیز اگرچه با ترتیب زمانی دقیق مطابقت نداشت، اما به آن نسل درخشان منصوب شد. آلبرتی که به آن محیط تعلق داشت، از گرایشهای اولیۀ کار خود به اصلاحات بهاصطلاح “گونگوریسمو” توسط لوئیس د گونگورا (Luis de Góngora)، نمایندۀ محبوب باروک۱ اسپانیایی، گذر کرد. او همچنین مرحلهای “سوررئال” را مانند بسیاری از هنرمندان زمان خود تجربه کرد.
در آن سالها شاعر اهل پورتو د سانتا ماریا دچار بحران عاطفی شد. بهنظر میرسد عناصر مختلفی در ضعف او تأثیر داشته است. یکی از آنها قطع رابطۀ او با نقاش درخشان گالیسیایی ماروخا مایو (Maruja Mallo) بود. کتاب او “دربارۀ فرشتگان” منعکسکنندۀ دورهای از ناامیدی عاطفی درنظر گرفته شده است.
گزینۀ رزمجویی، جنگ، “ائتلاف”
آلبرتی از دو راه از آن “چاه” روانی بیرون آمد: در وهلۀ نخست، تعهد سیاسی او که او را از مبارزه با دیکتاتوری ژنرال میگل پریمو د ریورا (Miguel Primo de Rivera) به عضویت و رزمندگی فعال در حزب کمونیست اسپانیا که در آن زمان نیرویی منضبط، سختکوش، اما کوچک بود، سوق داد، و پیوند با نویسندۀ همکار ماریا ترزا لئون (María Teresa León) که در سال ۱۹۳۰/ ۱۳۰۹ آغاز شد و قرار بود مدت طولانی ادامه یابد، نقش اساسی در بهبود او ایفا کرد.
هنگامی که جمهوری دوم۲ بنیاد نهاده شد، فعالیت سیاسی او ادامه و حتی افزایش یافت. در سال ۱۹۳۳/ ۱۳۱۲، این زوج مجلۀ “اکتبر” را با هدف تبدیل شدن به ارگان رسمی “نویسندگان انقلابی اسپانیا” بنا نهادند.
بهمناسبت قیام کارگران در آستوریاس، ماریا ترزا و آلبرتی یک سفر تبلیغاتی و همبستگی در کشورهای مختلف در نقاط گوناگون جهان برای هزاران زندانی که در قیام شرکت کرده بودند، ترتیب دادند.
پس از شروع جنگ در اسپانیا با کودتای بعضاً ناموفق ژوئیۀ ۱۹۳۶/ ۱۳۱۵، آلبرتی از همان ابتدا درگیر آرمان “وفادار” بود. او ازجمله کسانی بود که مسئولیت اتحاد نویسندگان ضد فاشیست و اقدامهای گستردۀ طرفدار جمهوری را برعهده گرفت.
یکی از دستاوردهای اولیۀ اتحاد [نویسندگان]، روزنامۀ “میمون آبی” بود که بهسرعت قبل از پایان آگوست ۱۹۳۶/ ۱۳۱۵ منتشر شد. آلبرتی بههمراه ماریا ترزا هدایت آن را برعهده گرفت.
با این روزنامه ازجمله خوزه برگامین (José Bergamín)، مانوئل آلتولاگیره (Manuel Altolaguirre)، آنتونیو ماچادو (Antonio Machado)، لوئیس سرنودا (Luis Cernuda)، رامون ج. سندر (Ramón J. Sender)، میگل اِرناندز، آرتورو کوادرادو (Arturo Cuadrado)… همچنین خارجیهایی مانند جان دوس پاسوس (John Dos Passos)، آندره مالرو، یا شیلیاییهایی مانند ویسنته اوئیدوبرو (Vicente Huidobro) و پابلو نرودا همکاری میکردند.
مخاطب این نشریه سربازان جبهه بودند و تلاش میکرد آنان را از کارشان در دفاع از جمهوری در برابر تجاوز فاشیستی آگاه سازد. موضوعهای آن از رزمایش نظامی تا ادبیات و سیاست را دربر میگرفت. در گروههای شبهنظامی که بهطورعمده از افراد بیسواد تشکیل شده بودند، خواندن اغلب بهصورت گروهی انجام میگرفت. یک سرباز “ادیب” مقالههای مورد علاقۀ کسانی را که خواندن نمیدانستند برایشان میخواند.
شاعر با امضای خود بخشی از مجله را با عنوان “به گردش” مینوشت که در آن روشنفکرانی را که مخالف آرمان جمهوری بودند یا حتی بهوضوح بهنفع آن صحبت نکرده بودند، مورد سئوال قرار میداد.
سالها بعد استنباط میشد که نویسندۀ “ملوان در ساحل” نمیتواند از طنین تاریک عنوان بخش “به گردش” فرار کند. این نامی بود که به اعدامهای مخفیانۀ دشمنان داده میشد.
در صفحات “میمون آبی” شعرهای “مجموعه داستانهای منظوم جنگ داخلی” برای نخستین بار ظاهر شد، ابزاری قدرتمند از مسیر زیباییشناختی برای پرورش ادبی و محرک اخلاقی برای مبارزه. شاعر اهل کادیز در تبعید همۀ این شعرها را در “سرودهای عمومی جنگ داخلی اسپانیا” گردآوری کرد. این مجموعه بهصورت کتاب در بوئنوسآیرس [پایتخت آرژانتین] در سال ۱۹۴۴/ ۱۳۲۳ منتشر شد. فراتر از اقدامهای بیش از حد تبلیغ و تحریک که در آن مرد کادیز نقش اصلی را ایفا میکرد، اما آنگونه که میگل اِرناندز بهطورکامل در زندگی بیثبات رزمندگان، از خطرهای سنگرهای اطراف مادرید تا جبهههای سرد و یخبندان تروئل (Teruel) سهیم بود، سرباز نشد. منتقدان او بعداً خاطرنشان کردند که او همیشه در پشت جبهه ماند و از موقعیت برجستۀ خود در عرصۀ سیاسی- فرهنگی مدافعان جمهوری برای داشتن یک زندگی نسبتاً راحت استفاده کرد. شاید یکی از سرسختترین اتهامزنان، خوآن رامون خیمنز (Juan Ramón Jiménez) بود. او بهزبان ساده به نویسندگانی حمله کرد که آنان را “آقایان کوچولو، مقلدان چریکها” توصیف میکرد که در اطراف مادرید “سلاح کمری و تفنگهای اسباببازیشان” را درحالی که “لباسهای آبی بسیار اتوشده” بهتن داشتند، بهنمایش میگذاشتند. شکی نیست که بدون اینکه بیان شود، آلبرتی در جایگاه نخست در میان کسانی بود که جایزۀ نوبل آینده به آنان اشاره میکرد. او دقیقاً تقابل با نگرش ارناندز که تنها مبارز معتبر در میان انبوهی از شاعران بود که جنگ را همراهی میکردند، روشن کرد.
آلبرتی بخش زیادی از وقت خود را در اقامتگاه اشرافی، اقامتگاه اشرافهای اردیا-اسپینولا (Heredia-Spinola) میگذراند که از سوی جمهوری در جنگ مصادره شده بود، مانند بسیاری اقامتگاههای دیگر. نشستها و مهمانیهای مکرر در آنجا برگزار میشد که برخی آنها را فعالیتهای بیهوده و ناسازگار با شرایط سرنوشتساز جبهه میدانستند. حتی کسانی بودند مانند ادواردو د گوزمان (Eduardo de Guzmán) روزنامهنگار آزادیخواه معروف که فهرست غذاهایی پر از غذاهای لذیذ را توصیف کردند. ضیافتهایی تنها چند متر دورتر از خیابانهای مادرید برگزار میشدند که ساکنان آنها با شدیدترین کمبود، همیشه در آستانۀ گرسنگی بودند. فراتر از اعتراضها، باید در نظر گرفت که از اتحاد نویسندگان ضد فاشیست، آلبرتی و دیگران وظیفۀ مهمی را که سازماندهی آثار همبستگی با جمهوری بود، انجام دادند. بهعنوان مثال، این وظیفه شامل انجام اقدامهای هنری و ادبی برای تشویق و پرورش رزمندگان میشد. اقدامهای ضروری و مهمی در پشت جبهه میتوانستند انجام گیرند و آلبرتی در بسیاری از آنها دست داشت. فعالیتهایی مانند اقدامهایی که برای حفظ داراییهای هنری موزۀ پرادو، کتابخانۀ ملی و سایر ادارههای میراث تاریخی اسپانیا تعیینکننده بود، از کارهای باارزش اتحاد [نویسندگان] است. شاعر اهل کادیز در کار طاقتفرسای محافظت از آنها در برابر بمبارانها و سایر اقدامهای جنگی و در ارجاع بعدی آنها به فرانسه دخالت مستقیم داشت.
گامهایی در مسکو
در آبوهوای آن زمان، رافائل و ماریا ترزا در طول درگیری به اتحاد شوروی سفر کردند. مسیری که قبلاً در آن سفر شده بود. خود آلبرتی میتواند در این مورد صحبت کند، اگر ما بهدلیل یک نقلقول تا حدی طولانی بخشیده شویم:
“سومین دیدار من از مسکو. سومین وداع من با مسکو. این بار بیشتر از همیشه احساس میکنم، مسافری هستم که بدون رفتن، رفته است و میتواند خود را در راه ببیند و درعینحال در میان شما بماند. من به اسپانیا برمیگردم، به مادرید. در سال ۱۹۳۴/ ۱۳۱۳، هنگامی که بهعنوان نماینده به کنگرۀ نویسندگان شوروی آمدم، در اودسا سوار کشتی شدم. ماه اکتبر/ مهر- آبانماه بود. سوار کشتی شدم و سپس به سمت اسپانیای انقلاب آستوریاس حرکت کردم؛ سپس خشنترین سرکوب خیل روبلز (Gil Robles) بود. اکنون، در سال ۱۹۳۷/ ۱۳۱۶، لنینگراد را به مقصد همان اسپانیایی که دو ماه پیش ترک کردم، ترک میکنم: حماسۀ جنگ داخلی، مدافعان مادرید، شجاعترین ضد فاشیستهای جهان. هر وقت به اتحاد شوروی آمدم، چیزی از کشورم در میان شما یافتم. این آخرین بار، هنگامی که از مرز رد شدم، آن را بهطورکامل دیدار کردم. از بلوسوستتروو (Belosostrov)، نام اسپانیا شروع به پر کردن گوشم کرد تا نفس کشیدنم عمیقتر شود. رفقا و دوستان چه میخواهید؟ مسکو من امسال، مسکو برادری و اشتیاق به وطن من است. انگار نقشۀ ما تا نقشۀ شما امتداد یافته است و پاهای من همچنان بر سرزمین خودشان گام مینهند. من ساختمانهای جدید پایتخت شما، ظاهر شدن کافهها، مغازهها و انبارهای جدید را دیدهام.”
اعتقادات کمونیستی شاعر با گذشت زمان و تغییرها در جهتگیری جنبشی که او به آن تعلق داشت، خللناپذیر ماندند. پس از مرگ استالین، او شعر ستایشآمیزی را به او تقدیم کرد که بهدلیل ادای احترام بیش از حد، قضاوتهای نامطلوبی را بههمراه داشت.
برخلاف دیگر روشنفکران، بررسی انتقادی عملکرد رهبر گرجی [استالین] در کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی، استحکام افکار او را متزلزل نکرد. وابستگی او به حزب کمونیست اسپانیا او را تا زمان مرگ همراهی کرد.
“ارناندز” و “لورکا”: روابط بحثانگیز
نزدیک به پایان جنگ بود که در یک مهمانی بهافتخار زن ضد فاشیست، اختلاف نظر جدی بین آلبرتی و میگل ارناندز رخ داد. شاعر اهل آلیکانته [ارناندز] در برابر تجملاتی که در آن مهمانی حاکم بود، در بحبوحۀ نزدیک شکست آرمان ضد فاشیستی، خشمگین شده بود و علناً گفت که در آنجا “فاحشههای زیاد” و “مادرقحبههای زیادی” وجود دارند. آلبرتی کوشش کرد او را مجبور کند خودش را اصلاح کند، اما او حرفهایش را روی تختهسیاه بزرگی نوشت که بیتوجه نماند. دو مفهوم متفاوت از فعالیت سیاسی و جنگی با هم روبهرو میشدند. در لحظههای آرامتر آنان توانسته بودند همزیستی کنند، اما حاد بودن شرایط سال ۱۹۳۹/ ۱۳۱۸ آنان را به برخورد کشاند. دربارۀ مقایسۀ نامطلوب با ارناندز، حتی یک مسئلۀ نسلی را باید در نظر گرفت. شاعر اوریئوئلا (Orihuela) و دیگرانی که او را در جبهۀ جنگ همراهی کردند، در سنین بسیار پایین بودند. بیستسالهها با قدرت کامل روانۀ زندگی بسیار سخت سربازی میشدند. رافائل سیوچهارساله بود که جنگ شروع شد. این فاصلۀ سنی توانست در تعیین اینکه چه کسی به سنگر برود و چه کسی نه، تعیینکننده باشد. پیش از این، بومیِ پورتو د سانتا ماریا با فدریکو گارسیا لورکا اختلافهایی داشت. برخلاف مواردی که دربارۀ ارناندز بیان کردیم، این اختلافها از حوزۀ مجادلۀ ادبی فراتر نمیرفتند.
برای آلبرتی، شعر سلاحی بود برای تکان دادن وجدانها، کمکی به پیشبرد دگرگونیهای انقلابی. لورکا شعر را در حوزۀ عاطفه قرار میداد که تحت تأثیر یک تعهد سیاسی نبود.
این را باید نسبی کرد، زیرا مرد گرانادا [لورکا] اصلاً “غیرسیاسی” نبود. فدریکو از طریق تئاتر عشایری “کلبه” یا از طریق شعرهایی مانند “تقدیم” به گارد مدنی یا آثار تئاتری که در برابر بیعدالتیهای زندگی روستایی صفآرایی کرده بودند، معنایی سیاسی به کار خود بخشید، اگرچه با وابستگی حزبی بیگانه بود.
یک چیز مشخص این است که آنان دوستی اولیه را از روزهای جوانی که گارسیا لورکا در اقامتگاه دانشجویی مادرید، یکی از شاخههای مؤسسۀ فعال “آموزش آزاد” زندگی میکرد و در گردباد فکری (و حسی) بهسر میبرد، شروع کردند. آلبرتی در آنجا زندگی نمیکرد، اما همیشه به آنجا میرفت و با مهمانان بااستعداد خود رابطه برقرار میکرد. اختلافها بعدها بهدلیل شیوههای مختلف حرکت در جوشوخروشهای اجتماعی، سیاسی، و فرهنگی که با تأسیس جمهوری همراه بود، بهوجود آمد.
آلبرتی به یک مبلغ ایدههای کمونیستی تبدیل شده بود و لورکا از عضویت در یک موقعیت سیاسی محدود خودداری میکرد. این موضعگیریهای متفاوت نمیتوانست منجر به برخی درگیریها نشود. هنگام سنجیدن نقش آلبرتی، باید در نطر گرفت که در کنار نقدهای صادقانه و مستدل، انتقادهای دیگری نیز وجود دارند که میتوانند از “صنعت” خاصی الهام گرفته شده باشند که به روشنفکران متعهد حمله میکنند. و بدتر اگر آنها نیز کمونیست میبودند. بهعنوان مثال، به آلبرتی اتهام میزنند که حتی قتل پدرو مونیوز سکا (Pedro Muñoz Seca)، نویسندۀ برجسته و حامی شورشیان [بهرهبری ژنرال فرانکو] را جشن گرفته است. همچنین ادعاهایی وجود داشت مبنی بر اینکه اتحاد [نویسندگان]، “چکا”ی خود [سازمان امنیت داخلی سالهای نخست انقلاب اکتبر]خود را برای نگهداری و بازجویی از بازداشتشدگانی که علاقهمند به روشن کردن خط سیر و تعلق آنان بود، حفظ کرده بود.
وقتی جمهوری از دست رفت، مرد اهل کادیز [آلبرتی] و همسرش مکان ممتازی برای خروج از اسپانیا داشتند. با هواپیما از فرودگاه مونووار در آلیکانته، همان فرودگاهی که بالاترین سلسلهمراتب حزب کمونیست از آنجا رفتند. باز هم بهگفتۀ منتقدانش، او میتوانست از بیپناه ماندن میگل ارناندز بهنفع پیروزمندان جلوگیری کند، اما این کار را نکرد.
تبعید و بازگشت
با پایان جنگ، اولین مقصد او فرانسه بود. زن و شوهر آلبرتی–لئون بهعنوان “کمونیستهای خطرناک” مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. مجوز کار آنان را پس گرفتند و در همان زمان از اقیانوس عبور کردند تا به آرژانتین پناه ببرند.
آنان تا اوایل سالهای دهۀ ۱۹۶۰/ ۱۳۴۰ در کشور ما ماندند. روزهای آنان بین آپارتمانی در منطقۀ رکولتا (Recoleta)، در بوئنوسآیرس، مزرعهای در کوردوبا بهنام اِل توتورال (El Totoral) و بازدیدهای مکرر از پونتا دل اِسته (Punta del Este) و شیلی که آخرینها با حمایت [پابلو] نرودا بود، میگذشت.
تجربۀ اقامت در آرژانتین را رافائل و ماریا ترزا در کتاب خاطرات خود- “بیشۀ گمشده” اثر آلبرتی و “خاطرۀ مالیخولیا” اثر لئون– توضیح دادهاند. هر دو از رفتاری که با آنان در اینجا شد، سپاسگزار بودند، جایی که هر دو توانستند به تولید آثار خود ادامه دهند و جایگاهی در زندگی فرهنگی محلی بهدست آورند.
آنان سرانجام در سال ۱۹۶۳/ ۱۳۴۲ محل زندگی خود را به رُم منتقل کردند. از آنجا در سال ۱۹۷۷/۱۳۵۶، پس از مرگ دیکتاتور فرانسیسکو فرانکو و “گذار” ظاهراً “دموکراتیک”، به اسپانیا بازگشتند.
او در آنجا نمایندۀ کنگرۀ حزب کمونیست شد، اگرچه در آن زمان از سمت خود استعفا داد تا خود را وقف کار هنری خود کند. او بهدلیل آرمانهای جمهوریخواهانه از نامزد شدن برای جایزۀ “شاهزادۀ آستوریاس” امتناع کرد.
ورود او بهعنوان نمایندۀ پارلمان، بهدلیل ابراز آشکار ایدههای سیاسیاش، حاشیههای پیچیدهای داشت. حضور او در مجلس قانونگذاری، همراه با بانو دولورس ایباروری، “پاسیوناریا”*، هر دو برای حزب کمونیست اسپانیا، بهعنوان نمونهای از فضایل فرضی “گذار اسپانیایی” بهنمایش گذاشته شد.
این دو کمونیست سالخورده بهظاهر بهعنوان نمادی از “آشتی” درنظر گرفته شدند، زیرا با مهربانی پارلمان را با فرانکوئیستهای سابق با رنگهای مختلف تقسیم کرده بودند. آلبرتی در سالهای آخر عمرش شاهد انتشار آثارش در حوزههای گستردهتر از حوزههایی بود که ادبیات، بهویژه شعر، معمولاً پوشش میدهند.
دو ترانهسرای جوان از سرزمین مبدأ او چند شعر او را به آهنگهای محبوب تبدیل کردند. خوآن مانوئل سرات (Joan Manuel Serrat) این کار را با “کبوتر اشتباه کرد” و پاکو ایبانییز (Paco Ibáñez) با “چهارنعل” انجام دادند. بهویژه، اولین آهنگ، نخستین موفقیت در کشور ما بود. توجه به شاعر بزرگ بار دیگر از اقیانوس گذشت.
دولت اسپانیا در سال ۱۹۸۳/ ۱۳۶۲ جایزۀ سروانتس [خالق دنکیشوت (دن کیخوته)] را به او اعطا کرد. او بسیار سالخورده در ۲۸ اکتبر ۱۹۹۹/ ۶ آبانماه ۱۳۷۸ در زادگاهش درگذشت.
* گیاه بومی برزیل، از خانوادۀ گل ساعتی با ساقههای منشعب و بالارونده به طول ۱۵ تا ۲۰ متر، برگهای تقسیمشده و دو شاخۀ بلند و گلهای معطر و یک تاج از رشتههای بنفش و سفید. گل این گیاه به گل شور معروف است. منظور شور و اشتیاق معروف دولورس ایباروری و عظمت او است.- م
منبع: ربلیون (Rebelión)
———————————————-
۱. این اصطلاح را در توصیف سبکی از هنرهای معماری، مجسمهسازی، و نقاشی بهکار میبرند. در ادبیات نیز به سبکی گفته میشود که از فرمهای کلاسیک رنسانس و مضامین مزیّن، مُطَنطَن پرشور استفاده میکند. سبکهای نوشتاری باروک در شعر و نثر مُغلَق هستند [بهنقل از: کتاب “فرهنگ نظریه و نقد- واژگان ادبیات و حوزههای وابسته”، سعید سبزیان م. دکتر میرجلالالدین کزازی، انتشارات مروارید].
۲. جمهوری اسپانیا معروف به جمهوری دوم اسپانیا، شکلی از دولت در اسپانیا از سال ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۹/ ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۸ بود. در ۱۹۳۱/ ۱۳۱۰ خورشیدی پس از سپرده شدن حکومت از سوی آلفونسو سیزدهم پادشاه اسپانیا به جمهوریخواهان دولت جمهوری تأسیس شد و پس از تسلیم شدنش در جنگ داخلی اسپانیا به جناح شورشیای که برای ایجاد دیکتاتوریای نظامی زیر فرماندهی ژنرال فرانسیسکو فرانکو جنگیدند، در ۱۹۳۹ / ۱۳۱۸ جمهوری دوم منحل شد [با بهرهگیری از ویکیپدیا، دانشنامه آزاد].
***
به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۳، اردیبهشت ۱۴۰۲