به سوی آینده

در‌مناسبت با دوم اردیبهشت «روز زمین» – مشکل محیط زیست و نگاه کمونیست‌ها به آن در دوران گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم

بهزاد نوید

 

گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم مهم‌ترین و پیچیده‌ترین مسئلهٔ تئوری و عمل حزب‌های کمونیستی و کارگری است. با توجه به مشکل جدی محیط زیست در سیاره ما و یکی از مهمترین عرصه های پیکار روزانه این حزب‌ها در این مورد و نیز ارتباط دیالکتیکی این عرصه از مبارزه با مبارزات میدانی‌ای دیگر از قبیل صلح و نیز مبارزه ضد امپریالیستی، بنابراین رابطه انسان با طبیعت یا حفظ محیط زیست را در قلب مبارزه در دوران گذار به سوسیالیسم می‌توان قرار داد. دیدگاه اکولوژیکی برای درک ما از محدودیت‌های سرمایه‌داری، تجارب کشورهای سوسیالسیتی قبل از فروپاشی، و مبارزه کلی برای توسعه انسانی برابری‌خواهانه و پایدار، محوری است.

این نوشتار را در این مورد به سه بخش می‌توان تقسیم کرد:

اول، درک ارتباط نزدیک بین مارکسیسم  و تحلیل بوم‌شناختی بسیار مهم است. ما معتقدیم که بوم‌شناسی به‌دور از ناهنجار بودن برای سوسیالیسم- به‌‌رغم کاستی‌های متعدد بعدی در زمینه نحوه اجرای دقیق مبارزه با مشکلات زیست محیطی از سوی اردوگاه سوسیالیستی- از ابتدای پیدایش بوم‌شناسی جزیی اساسی از مارکسیسم بود.

دوم، بحران اکولوژیکی جهانی که اکنون با آن مواجه‌ایم، عمیقاً در منطق “ازخودبیگانگی کننده جهان” انباشت سرمایه ریشه دارد که آن را در ریشه های تاریخی سرمایه‌داری به عنوان یک سیستم ردیابی می‌توان کرد

سوم، گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم، مبارزه‌ای برای توسعه انسانی پایدار است که در آن جامعه‌های در حاشیه نظام جهانی سرمایه‌داری پیشرو بوده‌اند

مارکسیسم و بوم‌شناسی

تحقیقات انجام شده در چند دهه اخیر نشان داده است که در مارکسیسم دیدگاه بوم‌شناختی قدرتمندی وجود دارد. همان‌طور که از نظر مارکس دگرگونی رابطه انسان با زمین پیش‌فرضی اساسی برای گذار از فئودالیسم به سرمایه داری بود، تنظیم عقلانی رابطه متابولیک با طبیعت نیز به‌عنوان پیش‌فرض اساسی برای گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم مطرح شد. مارکس و انگلس به‌طورگسترده در مورد مشکلات زیست‌محیطی ناشی از سرمایه‌داری و جامعه طبقاتی به‌طورکلی و نیاز به حل این مشکلات در سوسیالیسم نوشتند. این بحث‌هایی دربارهٔ بحران خاک در قرن نوزدهم را شامل بود که مارکس را به توسعه نظریه شکاف متابولیک بین طبیعت و جامعه سوق داد. مارکس توضیح داد که “برای اولین بار، طبیعت صرفاً به یک شیء برای نوع بشر تبدیل می‌شود، صرفاً به‌عنوان یک وسیله برای انباشت سرمایه و سود. وسیله‌ای می‌شود جهت برطرف کردن نیازهای انسان، چه به‌عنوان یک هدف مصرفی و چه به‌عنوان وسیلهٔ تولید.

به‌‌واسطه گذار از فئودالیسم در حالی که توده‌های مردم از زمین کنده شده بودند مواد مغذیِ زمین به‌علت مکانیزه شدن کشاورزی و افزایش سرعت تولید غارت شد و بدین صورت سرمایه‌داری با گسترش خود زمین را ویران کرد. مارکس با تجزیه و تحلیل خود بر اساس کار شیمیدان آلمانی یوستوس فون لیبیگ به این واقعیت اشاره کرد که مواد مغذی خاک (نیتروژن، فسفر، و پتاسیم) از خاک حذف شده و دوباره به صورت آلودگی شهری در شهرها به صورت آلودگی هوا و نیز آب ظاهر شد. مارکس از این تحول عمیقاً آشفته بود و آن را نقضی در رابطه طبیعی انسان‌ها با زمین می‌دانست. مارکس در کاپیتال چنین استدلال کرد:

تولید سرمایه‌داری تنها تکنیک و درجه ترکیب فرایند اجتماعی تولید را توسعه می‌دهد و باعث  تضعیف هم‌زمان تمامی منابع اصلی ثروت یعنی خاک و کارگر می‌گردد. مارکس خواهان گسست در چرخه متابولیک بین طبیعت و جامعه برای “بازیابی” پایداری اکولوژیکی به‌خاطر حفظ “نسل‌های آینده” بود.

در همین راستا مارکس و انگلس مشکلات اصلی اکولوژیکی جامعه بشری را مطرح کردند و جالب اینجاست که تقریباً تمامی آن مشکلات را ما در شرایط حاضر با نسبتی بسیار شدیدتر شاهدیم. این مشکلات عبارت بودند از: تقسیم شهر و روستا، تخلیه خاک از مواد مغذی، آلودگی صنعتی، توسعه نادرست شهری، کاهش سلامت کارگران، تغذیه بد، مسمومیت، فقر و انزوا در مناطق حومه شهرها، جنگل‌زدایی، سیل، بیابان‌زایی، کمبود آب، تغییرات آب‌و‌هوایی منطقه‌ای، فرسودگی و منابع طبیعی (از جمله زغال سنگ)، حفظ انرژی، آنتروپی، نیاز به بازیافت مواد زائد صنعت، ارتباط متقابل بین گونه‌ها و محیط آن‌ها، مشکلات ناشی از ازدیاد جمعیت، ایجاد قحطی، و مسئله استفاده منطقی ازعلم و فناوری.

این درک بوم‌شناختی از یک برداشت عمیق ماتریالیستی از طبیعت ناشی می‌شود که بخش اساسی آن  از بینش اساسی مارکس نشئت گرفته بود. او می‌نویسد: “انسان از طبیعت زندگی می‌کند، یعنی طبیعت بدن اوست و اگر قرار نیست بمیرد، باید با آن گفتگوی مستمر داشته باشد. گفتن اینکه زندگی فیزیکی و ذهنی انسان با طبیعت مرتبط است، صرفاً به‌این معناست که طبیعت با خودش مرتبط است، زیرا انسان بخشی از طبیعت است.” مارکس نه‌تنها در مخالفت مستقیم با سرمایه‌داری اعلام کرد که هیچ فردی مالک زمین نیست، بلکه همچنین استدلال کرد که هیچ ملتی مالک زمین نیست. زیرا که زمین متعلق به نسل‌های بعدی است و باید از آن مراقبت کرد.

سایر مارکسیست‌های نسل اول گرچه نه همیشه به‌طورپیوسته، در گنجاندن دغدغه‌های زیست‌محیطی در تحلیل‌های خود و تجسم برداشتی کلی ماتریالیستی و دیالکتیکی‌ای از طبیعت از همین روش پیروی کردند. ویلیام موریس، آگوست ببل، رزا لوکزامبورگ، و نیکولای بوخارین همگی از بینش‌های اکولوژیکی مارکس استفاده کردند. سرگئی پودولینسکی، سوسیالیست اوکراینی، در تلاش اولیه برای توسعه اقتصاد بوم‌شناختی تا حد زیادی از کار مارکس و انگلس الهام گرفت.

در سال‌های دهه ۱۹۲۰ تا اواسط دهه ۱۹۳۰/ ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۹، اتحاد جماهیر شوروی پیشرفته‌ترین علوم زیست‌محیطی را در جهان داشت که این امر کاملاً به‌واسطه تأثیر تشویق‌های و. ای. لنین میسر شد. علاوه بر لنین، تمامی پیشرفت‌های اتحاد شوروی در این زمینه مدیون تأثیر پذیرفتن از “دیالکتیک طبیعت” انگلس و همچنین “ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی” مارکس بود. حتی آن دسته از متفکران دوران شوروی که مارکسیست نبودند، تحت تأثیر مفاهیم دیالکتیکی قرار گرفتند. ژئوفیزیکدان ولادیمیر ورنادسکی مفهوم بیوسفر و چرخه‌های بیوژئوشیمیایی را توسعه داد. الکسی پاولوف، زمین شناس، دوره انسان‌شناسی (که به آن تروپوسن نیز گفته می‌شود) را شناساند. نیکلای بوخارین، رهبر انقلابی بلشویک و نظریه‌پرداز، مفهوم ورنادسکی از بیوسفر را در چهارچوب ماتریالیسم تاریخی به‌کار برد و متابولیسم را به‌عنوان پایهٔ تعادل اجتماعی و اکولوژیکی مورد بررسی قرار داد. الکساندر اوپارین، زیست شناس، نظریهٔ ماتریالیستی مدرن در مورد منشأ حیات را ارائه کرد (این نطریه در همان زمان توسط هالدن در انگلستان که تحت تأثیر انگلس و اندیشه شوروی بود توسعه یافت). دانشمند ژنتیک نیکلای واویلوف، منابع جهانی ژرم پلاسم را در مورد کشت محصولات اصلی ترسیم کرد. جانورشناس ولادیمیر استانچینسکی اولین کسی بود که تجزیه و تحلیل دقیق انرژی را از جامعه‌های بوم‌شناختی و سطح‌های تغذیه‌ای توسعه داد. نیکولاویچ سوکاچف در تحلیل اکوسیستم‌های باتلاقی پیشگام بود که لنین را از این نظر تحت تأثیر کارهای بزرگ خود قرار داد. همه این‌ها بر اساس مفاهیم مارکسیستی طبیعت گرایی/ماتریالیسم دیالکتیکی بود.

تعدادی از این شخصیت‌ها، یعنی بوخارین، واویلف، زاوادوفسکی، و هسن، در سال ۱۹۳۱/ ۱۳۱۰ برای دومین کنفرانس بین‌المللی تاریخ علم و فناوری از مسکو به لندن پرواز کردند و در آنجا تأثیر زیادی بر دانشمندان سوسیالیست در بریتانیا داشتند. برنال، نیدهام، هاگبن، لوی، و هالدن در زمرهٔ آن دانشمندان بودند. سنت علم ماتریالیستی-دیالکتیکی آنان عمدتاً در آثار دانشمندان سوسیالیست بریتانیایی که مستقیماً تحت تأثیرشان بودند کاملاً مشهود است.

متأسفانه تعدادی از این شخصیت‌ها در دوران تصفیه درون‌حزبی دورهٔ استالین از بین رفتند. با این وجود، متفکران اصیل دیالکتیکی-ماتریالیستی در علوم طبیعی (و هنر) که به اکولوژی توجه داشتند و توانستند زنده بمانند، باقی ماندند، کسانی مانند سوکاچف، که مفهوم بیوژئوکوئنوزیس را شناساند که از بسیاری جهات جایگزین دیالکتیکی‌تری برای مفهوم اکوسیستم است. سوکاچف رئیس آکادمی علوم اتحاد شوروی، برای احیای اندیشه زیست‌محیطی شوروی، رستاخیز زاپودنیکی‌ها و آنچه از لحاظ سیاست‌های زیست‌محیطی اتحاد شوروی در اواخر سال‌های دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ اجرا شد، راه را باز کرد.  با شروع دهه ۱۹۶۰/ ۱۳۳۹، اقلیم‌شناسان شوروی در معرفی مفهوم تغییرات سریع آب‌و‌هوایی نقش اصلی را داشتند. آنان همچنین در توضیح زمستان هسته‌ای و فجایع مربوط به آن نیز نقش مهمی داشتند. دانشمندان و فیلسوفان شوروی در تلاشی جمعی کوشش کردند مفهوم “تمدن زیست‌محیطی” را توسعه داده و آن را فرمولبندی کنند که این فرمولبندی بعداً در چین پذیرفته شد. در همه این‌ تلاش‌ها  قدرت تفکر دیالکتیکی-ماتریالیستی را به‌رغم تقلاهایی که برای تقلیل آن به جزمیتی پوزیتیویستی صورت گرفت می‌توانیم مشاهده کنیم.

 

بیگانگی جهانی سرمایه‌داری

کلید درک ارتباط سرمایه‌داری با محیط، بررسی آغاز تاریخی آن یعنی گذار از فئودالیسم به سرمایه داری است. بورژوازی در چارچوب اقتصاد فئودالی به‌وجود آمد. همان‌طور که از نام آن پیداست، بورژوازی به‌عنوان یک طبقه در درجه اول در مراکز شهری و تجارت بازرگانی شکل گرفت. اما آنچه برای ظهور کامل جامعه بورژوایی به‌عنوان یک سیستم ضروری بود، دگرگونی انقلابی شیوهٔ تولید فئودالی و جایگزینی آن با مناسبات تولید سرمایه‌داری بود. از آنجایی که فئودالیسم عمدتاً یک نظام ارضی بود، این تغییر مناسبات به‌معنای دگرگونی روابط ارضی یعنی رابطهٔ کارگران با زمین به‌منزلهٔ وسیلهٔ تولید بود.

بنابراین، سرمایه‌داری برای توسعه خود به رابطه‌ای جدید با طبیعت نیاز داشت، رابطه‌ای که ارتباط مستقیم کار را با وسایل تولید، یعنی زمین، قطع می‌کرد. مکان کلاسیک انقلاب صنعتی بریتانیا بود، جایی که حذف کارگران از زمین با سلب مالکیت به‌شکل جنبش “حصارکشی” از قرن پانزدهم تا هجدهم خود را نشان داد. در وضعیت سلطهٔ استعمار و امپریالیسم، دگرگونی‌ای وحشیانه‌تر در کشورهای پیرامونی اقتصاد جهانی سرمایه‌داری رخ داد. در بریتانیا در آنچه مارکس آن را “نابودی، بردگی، و دفن بومیان در معادن” می‌نامید به‌خشونت‌آمیزترین شکل در تمام تاریخ بشریت، همه روابط  بومیان با طبیعت از هم پاشید.

نتیجهٔ این روند اخراج وسیع توده‌های کارگران و مهاجرت‌شان برای یافتن کار در مراکز صنعتی به شهر بود و این پرولتاریزه کردن را به‌دنبال داشت. کارگران در شهرها با سرمایه‌ای مواجه شدند که از طریق دزدی سازمان‌یافته جمع‌آوری شده بود و آنچه را مارکس “صنعت مدرن” می‌نامید آن را به‌وجود آورد. هم‌زمان، شکل‌های مختلف بندگی و آنچه ما اکنون کار پرمخاطره می‌نامیم، در حاشیه تحمیل شد، جایی که بازتولید اجتماعی همیشه در درجه دوم درگیری‌های درنده‌ترین استثمار امپریالیستی قرار داشت. مازادی که به‌زور از پیرامون استخراج می شد، صنعتی شدن را در مرکز اقتصاد جهانی تغذیه می‌کرد.

آنچه این سیستم جدید را به‌کار انداخت، انباشت بی‌وقفهٔ سرمایه در یک چرخه پس از چرخه‌ای دیگر بود چنان که هر مرحله تازهٔ انباشت آخرین مرحله را نقطه شروع خود می‌گرفت. این به‌معنای انسان‌های هرچه بیشتر متفرق و بیگانه‌تر همراه با متابولیسم مخرب‌تر جهانی بین انسان و طبیعت بود. همان‌طور که جوزف نیدهام مشاهده کرد، “فتح طبیعت” در سرمایه‌داری به “فتح انسان” تبدیل شد. “ابزار فناورانه مورد استفاده در تسلط بر طبیعت”، “تغییر کیفی‌ای در مکانیسم‌های سلطهٔ اجتماعی” ایجاد کرد.

شکی نیست که این دیالکتیک سلطه و تخریب اکنون در مقیاس سیاره‌ای از کنترل خارج شده است. از نظر اقتصادی، نابرابری کلی بین کشورهای مرکزی و پیرامونی نظام جهانی همراه با تشدید نابرابری طبقاتی در هر دولت سرمایه‌داری درحال افزایش است. از نظر اکولوژیکی، آب‌و‌هوای جهان و سیستم‌های پشتیبانی از حیات کل زمین با فرایند گرمایش زمین درحال تغییر هستند.

در پرداختن به این مشکل زیست‌محیطی سیاره‌ای، رجوع به مفهوم “ازخودبیگانگی جهان” مفید است. مارکس در نقد پدیدارشناسی هگل در پایان دست‌نوشته‌هایش توضیح می‌دهد که انسان‌ها موجوداتی فیزیکی هستند و بنابراین موجوداتی عینی، حسی، و مادی هستند. نیازهای آنان بیرون از خودشان نهفته است. انسان‌ها از طریق توسعهٔ تاریخی تولید  به موجوداتی خودواسطه با طبیعت تبدیل می‌شوند، اما با وجود این، در معرض از خودبیگانگی قرار می‌گیرند. ازخودبیگانگی کیفیتی فراگیر در نظام سرمایه‌داری امروزین است و شاید در زمانی که مردم برای دگرگونی شرایط زندگی خود احساس ناتوانی و درماندگی می‌کنند این حس بیگانگی تشدید می‌شود و حتا می‌تواند افزون بر این جلوه کند و آن هنگامی است که ما ضرورت دگرگونی را درنمی‌یابیم.

گرایش به “مصرف جبرانی” یا خرید و دارندگی کالاهای تجملی یا “غیرضروری” که در فروکشاندن و تسکین احساس ذهنی‌ای از خودبیگانگی که بسیاری از مردم آن را در زندگی روزانه‌شان حس می‌کنند، برای نظام سرمایه‌داری امری حیاتی است. پدید آوردن چنین انگیزشی و استمرار آن با کمک شگردهای آگهی‌های بازرگانی‌ای مختلف پیرامون شیوه و سبک زندگی به‌هدف رساندن بیشترین سود  نه  به نیکبختی انسان بلکه به‌ کسب سود هرچه بیشتر برای اَبَرشرکت‌ها منجر می‌گردد. البته نژادپرستی و سایر شکل‌های پیش‌داوری‌های منفی بر ضد “دیگر” گروه‌ها به‌خودی‌خود گونه‌ای ازخودبیگانگی است که حس تشخیص وابستگی و به‌بندکشیده شدن فرد یا گروهی از مردم را مخفی می‌کند و هم‌زمان سرچشمه و خاستگاه اجتماعی یا طبقاتی این وابستگی را کتمان می‌کند. یکی از گیراترین ویژگی‌های سوسیالیسم برای بسیاری توانایی در دسترس قرار دادن چشم‌انداز بازبینی اولویت‌ها در تعیین شیوهٔ زندگی خود است و برایشان ضرورتی ندارد که ازخودبیگانگی تنها پس از دستیابی به سوسیالیسم به‌چالش کشیده شود. برای مارکسیست‌ها دریافت و کسب آگاهی انسان‌ها هم به‌صورت فردی و هم به‌صورت اجتماعی به نیرو و توانایی‌های نهفته‌شان از راه خودسازی و فهمیدن جایگاه‌شان در تاریخ و جامعه به به‌چالش کشیدن و بازگشایی بندهایی منجر می‌شود که آنان را از پی بردن به توانمندی و گام گذاشتن به میدان برای دگرگونی باز می‌دارد، آموختن هرچه بیشتر درباره خویشتن خویش و شرایط زندگی (و به این ترتیب هدایت آگاهانه زندگی خود) در این فرایند است. بنابراین با کنشگری در عرصه حفظ محیط زیست، کنشگری جمعی برای تأمین دست‌مزد بهتر، نظارت بیشتر بر بهبود یافتن شرایط کاری و فراتر از این در پیکاری سیاسی برای بهسازی جهان با ازخودبیگانگی می‌توان روبرو شد و آن را بی‌اثر ساخت.

شکی نیست که امروزه مظاهر عینی این بیگانگی جهانی در همه جا مشهود است. همه اکوسیستم‌های روی زمین رو به‌زوال دارند، کمبود آب در حال افزایش است، و موضوع منابع انرژی بیش از هر زمان دیگری موجب نگرانی انحصارهای جهانی شده است که رقابت به‌منظور کنترل بر آن از طریق جنگ‌ها صورت می‌گیرد که نمونه آن جنگ اوکرائین است که فجایعی جبران‌نشدنی برای محیط زیست به‌همراه داشته است.  به‌مناسبت “روز زمین” سال ۲۰۲۳/ ۱۴۰۲،  سازمان جهانی هواشناسی بار دیگر اثرهای فاجعه‌بار تغییرات آب‌وهوایی را برجسته کرده است. سازمان جهانی هواشناسی گزارش سالانه‌اش را با عنوان “وضعیت آب‌وهوایی جهانی در سال ۲۰۲۲/ ۱۴۰۱” منتشر کرده است. این تحقیق تأکید می‌کند که چگونه جامعه‌ها در سراسر جهان بر اثر تغییرهای آب‌وهوایی ، با امواج گرما، خشکسالی، سیل، و همچنین افزایش هزینه‌های این رویدادها روبرو شده‌اند.

شاخص‌های مهم آب‌وهوایی مانند گازهای گلخانه‌ای، دما، افزایش سطح دریا، محتوای گرمای اقیانوس‌ها و اسیدی‌شدن، سطح یخ دریا و یخچال‌های طبیعی در این گزارش برجسته شده‌اند. بر اساس داده ها، هشت سال گذشته بالاترین میانگین دمای جهانی ثبت شده را داشته است. سطح دریا و گرمای اقیانوس‌ها نیز در بالاترین حد خود قرار دارند. وسعت یخ‌های دریای قطب جنوب به پایین‌ترین حد خود رسیده است و برخی از یخچال‌های طبیعی اروپایی با سرعتی نگران کننده درحال ذوب شدن هستند.

هزینه‌ای که اکنون بر سر جهان فرود می‌آید، اگر به‌طور بنیادی مسیر خود را تغییر ندهد، بدون شک به نابودی سیاره ما خواهد انجامید.

 

سوسیالیسم و توسعهٔ انسانی پایدار                                         

چگونه با این چالش یا بزرگ‌ترین چالشی که تمدن بشری تا کنون با آن روبرو بوده است می‌توانیم رو در رو شویم؟ پاسخی واقعی به پرسش اکولوژیکی به برداشت انقلابی‌ای از توسعه پایدار انسانی نیازمند است که هم به بیگانگی انسان (ازخودبیگانگی کار) و هم ازخودبیگانگی جهانی (بیگانگی طبیعت) می پردازد. ارنستو چه‌گوارا در کتاب “انسان و سوسیالیسم در کوبا” مشهورترین استدلالش را بدین شکل مطرح کرد که مسئله اساسی در ساخت سوسیالیسم توسعهٔ اقتصادی نیست، بلکه توسعهٔ انسانی است. این نگاه چه‌گوارا با بیان نکته‌ای که مارکس در این مورد مطرح می‌کرد می‌باید گسترش یابد که مسئلهٔ واقعی توسعهٔ انسانی پایدار است، و این نیز به رابطه انسان با طبیعت از طریق کار انسانی می‌پردازد.

همان تعهد به توسعه برابری‌طلبانه و جهانی بشریت برای مارکس پایه و اساس بود. تکامل جامعه تولیدکنندگان نعم مادی باید مترادف با تعالی مثبت از بیگانگی انسانی باشد. هدف توسعه انسانی چند جانبه بود. همان‌طور که “تمام تاریخ چیزی جز دگرگونی مداوم طبیعت انسان نیست”. مارکس می‌نویسد: “کمونیسم، به‌عنوان ناتورالیسم کاملاً توسعه‌یافته برابر با اومانیسم است، همان‌طور که اومانیسم کاملاً توسعه‌یافته برابر با طبیعت‌گرایی است.”

تضاد بین این بینش انقلابی، انسان‌گرایانه- طبیعت‌گرایانه، و واقعیت مکانیکی-استثماری غالب امروزی نمی‌تواند آشکارتر از این باشد. ما خود را در دوره‌ای از توسعهٔ امپریالیستی می‌یابیم که خطرناک‌ترین دوره به‌طوربالقوه در تمام تاریخ است. دو راه برای نابودی زندگی در سیارهٔ ما می‌توان تصور کرد- یا از طریق هولوکاست هسته‌ای جهانی یا از سوی تغییرات اقلیمی و دیگر مظاهر تخریب محیط ‌زیست طی چند نسل آینده. گسترش سلاح‌های هسته‌ای در فضای ناامن جهانی که با اِعمال سیاست‌های جنگ‌افروزانه و توسعه‌طلبانهٔ امپریالیسم صورت می‌گیرد روز به‌روز بیش‌تر جهان را در آستانهٔ خطر جنگی هسته‌ای قرار داده است. درحال حاضر جنگ اوکرائین که تنها برندگانش پیمان ناتو و کمپانی‌های نفت و اسلحه‌اند از طرفی خطر جنگی هسته‌ای را بیش‌ازپیش افزایش داده‌اند و از طرف دیگر وضعیت محیط زیست را با آلوده سازی سریع و شدید بدتر کرده است.  منابع آب در جهان در انحصار شرکت‌هایی فراملیتی قرار گرفته‌اند. ما گسترش شدید فاصلهٔ طبقاتی را شاهدیم. از طرفی اکثریت مردم جهان از نیازهای اولیه انسانی محرومند و از طرف دیگر یک درصد جمعیت جهان بیش از دو سوم ثروت جهان را دراختیار دارند.

همهٔ این‌ها روش‌های فکری ما در مورد گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم را تغییر می‌دهند. سوسیالیسم همیشه به‌منزلهٔ جامعه‌ای در نظر آورده شده است که هدفش معکوس کردن روابط استثماری سرمایه‌داری و از بین بردن شرارت‌های اجتماعی‌ای متعدد است که سلطهٔ روابط بهره‌کشانهٔ سرمایه‌داری  به به‌وجود آمدن  آن‌ها منجر شده است. از بین بردن سلطهٔ روابط بهره‌کشانهٔ سرمایه‌داری مستلزم انجام این موارد است: الغای مالکیت خصوصی در وسایل تولید، برقراری درجهٔ بالایی از برابری در همه چیز در جامعه، جایگزین کردن نیروهای کور بازار با تولیدکنندگانی که با برنامه‌ریزی نیازهای واقعی اجتماعی را پاسخ می‌دهند، حذف تمایز قائل شدن ناپسند بین شهر و روستا و بین کار ذهنی و یدی، حذف تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی، و جز این‌ها.

در مقابل تمامی این معضل‌هایی که سرمایه‌داری برای محیط زیست به‌وجود آورده است برنامه‌ریزی‌ها و حرکت‌هایی مثبت در راه بهبود محیط زیست از سوی کشورهایی که برای ساختمان جامعه‌ای سوسیالیستی مبارزه می‌کنند را درعین‌حال شاهدیم. در کوبا، هدف توسعه انسانی از طریق آنچه به‌طورگسترده با نام “سبز شدن کوبا” شناخته می‌شود دارد شکلی جدید به‌خود می‌گیرد. این امر با اجرای انقلابی‌ترین آزمایش در زمین‌شناسی کشاورزی و تغییرات مرتبط با بهداشت، علم، و آموزش مشهود است. همان‌طور که مک‌کیبن بیان می‌کند: “کوبایی‌ها چیزی را ایجاد کرده‌اند که ممکن است بزرگ‌ترین مدل کاری جهان برای کشاورزی باشد، مدلی که بسیار کمتر از سایر کشورهای جهان به سوخت فسیلی، مواد شیمیایی، و ترابری متکی است. کوبا هزاران ارگانوپونیکو- باغ شهری- ایجاد کرده است که بیش از دویست‌تای آن تنها در منطقه هاوانا قرار دارد. این دگرگونی زیست‌محیطی عمیقاً ریشه در انقلاب کوبا دارد و نه صرفاً واکنشی به‌ناگزیر در مقابل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چنان‌که بسیاری تبلیغش می‌کنند. قبلاً در در سال‌های دهه ۱۹۷۰/ ۱۳۵۰، کارلوس رافائل رودریگز، یکی از بنیانگذاران بوم‌شناسی کوبا، استدلال‌هایی را برای “توسعه یکپارچه، بسترسازی”- همان‌طور که بوم‌شناس ریچارد لوینز اشاره می‌کند- به‌منظور “توسعهٔ هماهنگ اقتصاد و روابط اجتماعی با طبیعت” ارائه کرده بود. این با شکوفایی تدریجی تفکر دفاع از محیط زیست در کوبا در سال‌های دهه ۱۹۸۰/ ۱۳۵۹ دنبال شد.

چین نیز در مقام کشوری که در راه ساختمان اقتصاد سوسیالیستی به‌رهبری حزب کمونیست تلاش می‌کند، گام‌هایی اساسی در بهبود محیط زیست برداشته است. جان بلامی فاستر، استاد دانشگاه اورِگان و از سردبیران نشریهٔ “مانتلی ریویو” در عرصهٔ محیط‌ زیست، می‌نویسد: “درحالی که در هیچ‌کجای جهان هنوز مفهوم پیمان جدید سبز شکلی منسجم نیافته است، چین برای کاربست مفهوم دگرگون‌سازِ خود از تمدن زیست‌محیطی که در برنامه‌ریزی و قوانین و مقررات دولتی گنجانده شده است، گام برداشته است.”  در کنگرهٔ بیستم حزب کمونیست چین نیز بر اهمیت مدرن سازی بر اساس سازگاری انسان با طبیعت تأکید شده است. در این کنگره گفته شده است: “توسعهٔ اقتصادی نباید به هزینهٔ تخریب محیط ‌زیست صورت بگیرد.” به‌همین علت است که ما پیشرفت‌های چشمگیر چین در کاهش آلودگی محیط ‌زیست را  شاهد بوده‌ایم. چین در تدارکِ رسیدن به هدف‌هایی تعیین شده در زیرساخت‌های صنعتی، در اتکا به منابع انرژی‌ای خاص، و در ترکیب وسایل مورد استفاده در بخش حمل‌ونقل دست به‌کار تغییر سریع شده است. علاوه بر آن، کمک اقتصادی چین به کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا برای راه‌اندازی پروژه‌هایی بزرگ که به بهبود محیط زیست نیز کمک می‌کنند را  نیز از نظر نباید دور داشت، پروژه‌هایی از قبیل تولید انرژی‌های تجدیدپذیر یا ایجاد شبکه‌های ترانزیتی‌ای با استفاده از نیروی برق در زمرهٔ این کمک‌ها هستند.

در میهن ما نیز مانند دیگر کشورهای سرمایه‌داری -از نوع عقب‌ماندهٔ آن- همراه با اجرای الگوی نولیبرالی اقتصاد بر اساس آزادسازی اقتصادی و مقررات‌زدایی و اولویت دادن به سود سریع سرمایه‌های شخصی در دوران چهل‌سالهٔ رژیم ولایت فقیه، به محیط زیست صدمه‌هایی جبران‌ناپذیر وارد آمده است.

حزب تودهٔ ایران، حزب طبقهٔ کارگر ایران، مانند سایر گردان‌های جنبش کارگری جهانی، به نگهداری از محیط زیست اولویتی ویژه  قائل است. این رویکرد در برنامه کنگره هفتم حزب برای گذار از رژیم ولایی به جمهوری ملی و دمکراتیک جایگاهی ویژه دارد. در قسمتی از برنامه حزب در مورد محیط زیست آمده است: “امروزه داشتن امنیت محیط زیست یکی از عناصر مهم و مؤلفه‌های عدالت اجتماعی و حقوق و آزادی‌های دمکراتیک و نیز حقوق بشر به‌شمار می‌آید. تخریب محیط زیست از طریق آلودگی هوا، آب، و خاک این امنیت را در سراسر جهان به‌خطر انداخته است.”

در کنار مبارزۀ طبقاتی، مبارزه برای حفظ محیط زیست نیز با توانی که در خود دارد می‌تواند به بخشی از پیکار گستردهٔ جمعی فراروید. وظیفهٔ تأخیرناپذیر مبارزه برای حفظ فردای کودکان و نوجوانان و حتی جوانان را از امروز به فردا نیندازیم و در این جنبش جهانی فعالانه شرکت کنیم! مبارزه برای حفظ محیط زیست را به یکی از عرصه‌های مبارزه با رژیم “جمهوری اسلامی” آلوده کنندهٔ محیط زیست و  در  همگامی با جنبش “زن زندگی آزادی” تبدیل کنیم!

***

به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۳، اردیبهشت ۱۴۰۲

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا