زوال نویسنده در زمانۀ استبداد و سانسور
ناصر موذن
نیکلای گوگول، نویسندهٔ نامی روس، پس از ۱۸۳۶/ ۱۲۱۵ و موفقیت نمایشنامهٔ بازرس و بهخصوص در دورهٔ پس از انتشار جلد اول رمان نفوس مرده (۱۸۴۲/ ۱۲۲۱)، بیشتر در خارج از روسیه و در آلمان، سوئیس، و ایتالیا، بهسر میبرد. “گائیتسکی” که “زندگینامهٔ گوگول در قالب داستان” را نوشته است، ذیل شرحِ رویدادهای این سالها از زندگی گوگول مینویسد: ناراحتی عمدهٔ گوگول در آوارگیِ پراظطرابش در شهرهای کوچک و بزرگ اروپا و مراکز آسایشی و درمانی آنجا جسمانی نبود، بلکه هراس از مرگ در دل او لانه کرده بود. وضع روحی او دچار آشفتگی شده بود. او با نیمپالتویی مستعمل و چهرهای عبوس و خشن بیهدف در کوچه و خیابانهای خارج از کشور پرسه میزد و میگفت که پناهگاهِ روسیه از شر همهٔ نابسامانیها همواره کلیسا بوده، راه روسیه به سوی کلیسا است تا بتوان حکومت الهی را بر کرهٔ ارض مستقر ساخت و از محیط خفهکنندهٔ کارخانهها، از فقر و خانهخرابیای که همگی ثمرهٔ دست بهخون آلودهٔ تمدن غرب (اروپایی) است رهایی یافت. در این ایام دوستانش هنگامی که از او میپرسیدند کار جلد دوم نفوس مرده را بهکجا رسانده است، گویی غفلتاً از خواب پریده باشد، بهخود میلرزید و با نگاهی کینتوز میگفت: “بعد، بماند بعد. …”
دردِ دین و خلجانهای ناشی از آن، روان گوگول را تسخیر و از تعادل خارج کرده بود. با غرب و تمدن مدرن بهدشمنیِ نظری درآمده بود، به عرفان رایج در روسیه و اروپایِ آن دوران گرویده بود، به رسالت روحانیت و کلیسا برای رستگاری روح و نجات جهان ایمان آورده بود، نیت زیارت اورشلیم را در دل داشت و به مالکان توصیه میکرد به رفتار و روش بهرهکشی موجود یعنی “اربابسِرف”یشان ادامه دهند. غیر از درگیری روحی با تمدن اروپایی، خلجانهای بیماری جنون خشکهمقدسیای که بر جانش مستولی شده و او را به ستیز ذهنیای آشتیناپذیر با ادبیات و نقد ادبی مدرن کشانده بود، هراس هلاکتبار او از دست بهقلم بردن در نوشتن جلد دوم نفوس مرده در چارچوب سانسور خشن رژیم تزاری مزید بر علت شده و از توان کار ادبی او میکاست و از نیروی حیات تهیاش میکرد. همزمان و در کنار میل شدید و فرونانشاندنیاش به نوشتن جلد دوم نفوس مرده، اما بدون قیدوبند آنگونه که ذوق و اندیشه و هنرش حکم میکرد و نه دستگاه سانسور رژیم، دوزخ روحی حیاتش شده بود و دردی بود که برای نویسندهای نابغه و تراز اول همچون گوگول هلاک کننده بود چنان که بالاخره او را هلاک کرد.
بین سال ۱۸۴۲ (سال انتشار جلد اول نفوسِ مرده) و سال ۱۸۴۷/ ۱۲۲۶ (سال انتشار آخرین کتاب گوگول در حیاتش با نام “فرازهایی گزیده از مکاتبات با دوستان”) دو چیز، نخست، ادامه دادن به نوشتنِ بخش یا بخشهای بعدی نفوسِ مرده و دوم، شرح و بسطِ نگرشهایی در زیباییشناسی، گرایش به نوعی عرفان، و رو کردن به مذهب در شکلی از بیماری جنون خشکهمقدسی ذهن گوگول را مدام بهخود مشغول میداشت که در قیاس با ذهنیات او پیش از انتشار نفوس مرده خیلی غیرعادی بود. علاوه بر آن، درمیان گذاشتن گرایش مذهبیاش با مردم و خواستن از آنان به عمل کردن به آنها و پذیرش درک خاصش از حقوق مدنی (که کاملاً با سیاست دستگاه حقوقی رژیم استبداد انطباق داشت) خارخار پایانناپذیر وجدانیاتش شده بودند.
کتاب نفوس مرده را بهخاطر عنوانش که از نظر سانسورچیها بهاین دلیل که “نَفس” یا “روح” نمیمیرد اجازهٔ انتشار ندادند. بلینسکی با تلاشهایش و احترامی که در محفلهای فرهنگی پایتخت داشت و نیز با این ابتکار که عنوانی دیگر بهنام “سیروسفر چیچیکف” را در بالای عنوان اصلی یعنی “نفوس مرده” قرار داد، توانست اجازهٔ نشر آن را بگیرد درحالی که خود گوگول در خارج بهسر میبرد، و درنتیجه جلد نخست نفوس مرده در سال ۱۸۴۲ منتشر شد.
این دغدغهها ازجمله در نوشتن “مقدمه”ای بر تجدید چاپِ جلد نخست نفوس مرده به روند سیلی زدن بهخودش منجر شد. گوگول در ابتدای این “مقدمه” که عنوان: “از نویسنده به خواننده” را داشت، نوشت: “ای خواننده، هر که هستی یا هر کجایی که هستی، و هر شأن و مرتبهای که داری، اگر از طبقات بالای اجتماعی یا از مردمان معمولی جامعهای… و کتاب من به دستت افتاده است، مرا یاری کن… زیرا کتابی که پیشِ رویِ تو است، و احتمالاً چاپ اولش را خواندهای، در آن تیپی از انسانی در امپراتوری روسیه تصویر شده است که در سرزمین روسیه سیر و سفر میکند و با مردم این دیار، از هر نوعی، از اشرافزاده گرفته تا زحمتکش تهیدست دیدار میکند.” سرآخر و در ادامه نوشت: در جلد اول رمان “نفوسِ مرده” به سیاهنمایی از وضعیت کنونیِ روسیه دست زده است و از خوانندگان رمانش خواهش کرد او را تصحیح کنند و گفت: “بسیاری مطالب در این کتاب بهنادرست نوشته شدهاند. اینها چیزهایی نیستند که واقعاً در سرزمین روسیه روی میدهند. از شما خوانندهٔ عزیز خواهش میکنم مرا تصحیح کنید. این خواهش را رد نکنید و پشت گوش نیندازید. خواهش میکنم این کار را بکنید.” علاوه بر تشویش هلاکتبار سانسور در جان گرفتار او به دغدغهٔ گرایشهای دیگرش و در ادامه آنها تصمیم گرفت در قالب نوعی “کمدی الهیِ” دانتهوار، اما بهنثر، نوشتنِ بخشهای بعدی “نفوس مرده” را ادامه دهد. بخش اول یا همان جلد نخست به بخش “دوزخِ” کمدی الهیِ او یا دوزخِ زندگیِ روسیه تبدیل میشد، و بخش دوم یا جلد دوم هم که بهروال بخش اول تا اندازهای نوشته شده بود اما در گیرودار ملاحظات هراسناکش به تهدید شمشیر داموکلس سانسور ادامهٔ نوشتن آن را رها کرده بود، قرار شد همراه با نوشتن بخش سومی از رمان در آینده به بخشهای دوم و سوم تریلوژی نفوس مرده یا بخشهای برزخ و بهشت دانتهوار آن تبدیل شوند. اما کاراکترهای بخش برزخ و بهشت تریلوژی نفوس مرده- اگر نوشته میشدند- با کاراکترهای بخش اول کاملاً متفاوت میبودند. بدین ترتیب که کاراکترهای اصلی ستمگر و فاسد بخش اول (چیچیکف، نازدرف، ساباکهویچ) در دو بخش بعدی بهلحاظ اخلاقی و شخصیتی بهصورتی مثبت باید بازسازی میشدند. اما همانطور که اشاره شد گوگول که پیش از این تا حدی بخش دوم (یا جلد دوم) را نوشته بود اما رها کرده بود بهقصد اینکه کاراکترهایش را بهشکل اخلاقی و شخصیتیای تازه و مثبت دربیاورد بسیار کار کرد و بسیار نوشت اما از حاصل کوششهایش در این تحریر جدید مثبتسازی شده هیچگاه احساس رضایت نکرد.
گوگول میخواست بهزعم خودش “اشتباه”اش در تصویر هنرمندانهٔ ستمگری و فسادِ قهرمانهای بخش اول را جبران و درواقع “نفوس مرده” را به “نفوس زنده” تبدیل کند. او شاهکار خودش، نفوس مرده، را اثری شوم و اهریمنی خواند. تلاش در جبران این شومی هم او را خشنود نکرد و آرامش را به روح او بازنگرداند. به سفری زیارتی به اورشلیم رفت. آشوبِ درونش در آنجا هم تسکین پیدا نکرد. به روسیه بازگشت و خودش را زیر نفوذ و سلطهٔ روحیِ کشیشی متعصب وانهاد و بهخواستِ او از کارِ هنری دست کشید و در ۱۸۵۲/ ۱۲۳۱ نسخهٔ دستنویس پاکنویس و حکواصلاح شدهٔ بخش دوم یا جلد دوم نفوس مرده [با همان شخصهای داستانی واقعی در جلد اول] را در آتش انداخت. چند روز پس از آن بر اثر بیماری شدیدِ روانی و امتناع از خوردن غذا و ضعفِ مفرط، درگذشت. [با بهرهگیری از: کتاب “زندگینامهٔ نیکولای گوگول”، نوشتهٔ گائِتسکی].-م.
توضیح اینکه ترجمهٔ فارسیِ رمان “نفوس مرده” بار نخست در سال ۱۳۳۱ منتشر شد (نک: دائرةالمعارف مصاحب). جلد اول و جلد دوم ترجمهٔ فارسی “نفوس مرده” بهوسیله “مهندس کاظم انصاری” از زبان اصلی (روسی) ترجمه شد و “نشر اندیشه” (بهمدیریت دکتر عبدالرحیم احمدی) آن را در یک جلد چاپ و منتشر کرد. در این ترجمه جلد یا بخش اول در یازده فصل (۲۳۵ صفحه) و جلد یا بخش دوم آن در چهار فصل و یک فصل بدون شماره و ناتمام، همگی در یک جلد منتشر شدند.
برای بلینسکی چاپ و انتشارِ کتاب فرازهایی گزیده از سوی گوگول بهطورکامل غیرمنتظره نبود. گوگول شش ماه پیش از چاپ این کتاب رسالهای با عنوان اُدیسه در نشریههای ساورِمنیک [معاصر]، ماسکوفسکیه ودوموستی [اخبار مسکو] و ماسکویتیانین [مسکویی، ماهنامهای ادبی بود که میان سالهای ۱۸۴۱ و ۱۸۵۶(۱۲۲۰ و ۱۲۳۵) در مسکو منتشر میشد. این نشریه سخنگوی تبلیغاتی نظریهٔ قومیتپرستی رسمی رژیم تزاری در آن سالها بود] چاپ و منتشر کرده بود. این رساله [که بهلحاظ نام شبیه به اُدیسه اثر هومر بود] بعداً در کتاب “فرازهایی گزیده…” گنجانده شد. بلینسکی همان زمان اعلام کرد رسالهٔ پر از ضدونقیض اُدیسه و “لحنِ پرمدعا و پرطمطراقِ پیامبرمآبانه”اش پریشانیِ “همهٔ دوستان و ستایندگان ذوق و استعداد گوگول و شادیِ دشمنانش” را موجب گردیده است. گوگول بهدنبال انتشارِ رسالهٔ اُدیسه، چاپ دوم جلد اول نفوس مرده را نیز همراه با “مقدمه”ای بر آن- که در بالا به آن اشاره شد- منتشر کرد که بلینسکی را نسبت “به آیندهٔ اعتبار… نویسندهٔ بازرس و نفوس مرده بهشدت نگران ساخت.” بلینسکی در بررسیاش از این چاپ دوم جلد اول گفت بین مهمترین عیبهای “شعر” [به کتاب نفوس مرده با نام “شعر” (پوئم) نیز اشاره میشد] عبارتهایی بودند که در آنها “نویسنده [گوگول] تقلا میکند از مقام یک شاعر و یک هنرمند به مقام یک غیبگو و عقلکل خیز بردارد و بهجای آن در غلیان احساساتیای (لیریسمی) مغلق و پرطمطراق سقوط میکند.” با اینهمه، بلینسکی با این عیبها کنار آمد، زیرا از نظر او آنها در جلد اول تجدید چاپ شده اندک بودند و “در خواندنِ کتاب بی کاستن از لذتی که خود رمان به خواننده میبخشد میتوانستند نادیده گرفته شوند.” از دید بلینسکی بسیار مهمتر از عیبها این امر مسلم بود که “این مطایبهها یا بهتعبیری آبروریزیهای نهانبینانهٔ احساساتیای غلیانی (صوفیانه-لیریک) در نفوس مردهٔ تجدیدچاپ شده خطاهای ساده و تصادفیِ نویسنده نبودند، بلکه شاید سرآغاز سیر قهقراییای تمامعیار در ذوق و استعداد او و داغ از دست دادنش برای ادبیات روسیه بود.”
بنابراین، بلینسکی برای انتشار کتاب “فرازهایی گزیده…” از پیش آمادگی داشت. با وجود این، انتشارِ این کتاب او را عمیقاً تکان داد. بلینسکی در رسالهای مبسوط که به بحث دربارهٔ انتشار این کتاب اختصاص یافته بود، بهدلیل وجود سانسور، توانست خشمی که انتشارِ این کتاب “فاسد” در او برانگیخته بود بهطرزی ملایم و نه بیشتر از آن از خود بروز دهد. بلینسکی در نامهای به دوستی که رسالهٔ بلینسکی را تأیید نکرده بود، نوشت: “من… مجبورم بر خلاف طبیعت و شخصیتم عمل کنم، بدین معنی که طبیعت محکومم کرده است تا مثل سگ پارس کنم و چون شغال زوزه بکشم، اما شرایط و اوضاع واحوال وامیداردم تا چون گربه میومیو کنم و مثل روباه دم تکان دهم. شما میگویید این رساله ٬بدون ازپیش اندیشیدن کافی و سبک سنگین کردن نوشته شده است، حال آنکه بهاین موضوع میبایست با زیرکی و باریکبینی پرداخته میشده است.٬ دوست عزیزم! اما برعکس، رسالهٔ من دربارهٔ چنین مضمونی (تمی) بااهمیت (گرچه با اهمیت منفی) چنان که آن کتاب [فرازهایی گزیده] دقیقاً بهآن میپردازد هرگز نتوانسته است حق مطلب را ادا کند، بهاین علت که از پیش بهآن اندیشیدم و سپس نوشتم. چقدر کم شما مرا میشناسید! همهٔ رسالههای بهتر من از پیش طراحی نشدهها و دقیقاً بدیههگوییها هستند. در آغاز کردن بهنوشتن آنها نمیدانستم چهچیز را خواهم نوشت… رسالهٔ من دربارهٔ کتاب فاسد گوگول [فرازهایی گزیده] امکان داشت رسالهای عالی از آب درآید اگر چنانچه میتوانستم چشمهایم را ببندم و بگذارم به گسترهٔ آکنده از
خشم و هیجانزدگی بروم… اما من دربارهٔ این رساله از پیش اندیشیده بودم و از پیش میدانستم که چیز درخشانی از آب درنخواهد آمد، زیرا من صرفاً تلاش کردم آن را بهشکل رسمی و کارآمد دربیاورم و حقارت چرخشی دردناک و شرمآور [در گوگول] را نمایان سازد. و چنین از زیر قلم من در آمده است و نه بهطریقی که شما آن را خواندهاید. شما توی مملکت زندگی میکنید و از هیچچیز اطلاع ندارید. تأثیرِ این کتاب [فرازهایی گزیده] چنان بود که نیکیتِنکو۱ که اجازهٔ عبور آن را [از دایرهٔ سانسور] داد، بعضی از نقلقولهایم از آن کتاب را حذف کرد و بابت آنهایی را هم که گذاشته بود در رساله من باقی بمانند مضطرب بود. حداقل یک سوم مطالب نسخهٔ من حذف گردید. … شما برای عصبانی شدنم ملامتم میکنید. اما من سعی نکردم ادامهاش بدهم. مدارا نسبت به خطا را کاملاً درک میکنم و میستایم، لااقل خطا در دیگران اگر که نه در خودم را، اما مدارا نسبت به شرارت را هرگز تحمل نخواهم کرد. شما اگر این کتاب را فقط در حکم یک خطا تلقی میکنید و علاوه بر آن نه همچون شرارتی آگاهانه میبینیدش، در فهم آن بهطورکامل عاجز بودهاید. گوگول بههیچوجه آکساکف۲ نیست. تالیران۳ است، کاردینال فِش۴ است که در تمام طول زندگیاش خدا را فریب داد و در مرگ خود شیطان را تحمیق کرد.”
گوگول در نامهای که بهوسیله دوست مشترکی بهدست بلینسکی رساند نوشته بود: “با خواندن رسالهتان دربارهٔ من در دومین شمارهٔ ساورِمنیک غمگین شدم. نه که از فسادی متأسف شده باشم که شما با آن خواستید مرا در برابر همهکس قرار دهید، بلکه بهاین سبب که صدای مردی را بهگوش میرسانید که از دست من عصبانی است. و من دوست ندارم باعث شوم حتی کسی که مرا دوست ندارد از دستم عصبانی شود، چه رسد به شما که دربارهٔ او همیشه میاندیشیدم کسی است که مرا بسیار دوست میدارد. من هیچ قصد نداشتم که حتی در یک جای کتابم [فرازهایی گزیده] سبب ناراحتی شما شوم. چهگونه این پیش آمده است که من عصبانیت هر فرد آدمی را در روسیه برانگیختهام عجالتاً نمیتوانم آن را بفهمم.”
بلینسکی، پس از اینکه نامه گوگول را بهدقت خواند و بررسی کرد، برافروخت، سرخ شد، و زیر لب گفت: “وَه که او نمیفهمد مردم چرا از دستش عصبانیاند- میبایست به او توضیح داده میشد- من به او جواب خواهم داد.” سه روز بعد جواب بلینسکی آماده بود، جواب، همین “نامه به گوگول” معروف بود.
هرتسن۵ که بلینسکی نامه به گوگول را در پاریس برای او خوانده بود گفت: “این نامه کاری است نبوغآمیز، و من معتقدم که وصیتنامهٔ بلینسکی نیز هست.” لنین این نامه را “چکیدهٔ فعالیت ادبی بلینسکی” و “یکی از درخشانترین کارهای انتشاراتیای سانسورنشدهٔ دمکراتیک دانست” که “اهمیتِ اساسی و سرزندهاش را تا امروز حفظ کرده است.”
بلینسکی در این نامه نهتنها اثر مرتجعانهٔ گوگول را بهباد انتقاد گرفته است، بلکه نظام فئودالی و اشرافیت روسیه را بهطورِکامل بهنمایش گذاشته است و از مجازاتی شدید که بهدلیلِ نگارش این سند مهم درانتظارش بود فقط مرگ بود که او را نجات داد. ل. و. دوبلت، رئیس “ادارهٔ سوم” [پلیس امنیتی روسیه] از اینکه نتوانست منتقد بزرگ را در “زندان بپوساند” تأسف میخورد.
نامهٔ بلینسکی را نخستین بار الکساندر هرتسن در ۱۸۵۵/ ۱۲۳۴ [چاپ دوم، لندن، ۱۸۵۸/ ۱۲۳۷] در ماهنامهٔ “ستارهٔ قطبی” بهچاپ رساند. متن کاملِ “نامه به گوگول” در نشرهای گوناگونِ کارهای بلینسکی در سال ۱۹۱۴/ ۱۲۹۳در روسیه بهچاپ رسید.
“نامه به گوگول” که انگیزهٔ نگارش آن پاسخ بلینسکی به نامهای دریافتی از گوگول و گلایهاش از او بهخاطر نقد کتاب “فرازهایی گزیده…” در نشریه ساورِمنیک بهقلم بلینسکی بود را میتوان رساله در باب زوال زندگی هنری “نویسنده”- نیکولای گوگول- و زوال نویسنده در زمانهٔ استبداد و سانسور آن را نامید.
این نامه بر ادبیات داستانی، نقد ادبی، و نگاه به نویسنده و آفرینشهای ادبیاش بهویژه در روسیه قرن نوزدهم تأثیری عمیق گذاشت و پس از نشر شهرتی جهانی یافت. این نامه که در گنجینهٔ نقد ادبی جهان گوهری است که تا امروز هم از درخشش آن کاسته نشده است، نگرشیست انتقادی از بلندای نقد ادبیای جسورانه و بدیع در زمانهٔ خویش و بر پایهٔ اصول زیباشناختی و فلسفی خاص بلینسکی. نگاهیست به نویسندهای آفرینشگر و رابطهاش با جامعه و مردم در پرتو آثار ادبی هنرمندانهٔ او. داستانهای گوگول بهویژه داستانهای کوتاه او معروف به منظومهٔ پترزبورگ، رمان نفوس مرده، نمایشنامهٔ بازرس، و دیگر نوآوریهایش بهویژه در طنز (یا شیوهٔ طنز خاص گوگول یعنی خندهٔ نهفته یا فروخورده و تأثیرش بر کارهای بسیاری از نویسندگان روسی و اروپایی و کارهایی داستایفسکی ازجمله مردم فقیر و ابله بهگفتهٔ بختین) نیز در ادبیات داستانی و نمایشی روسیه و اروپا دنبالهروهایی بسیار داشته است. نشانههای تأثیر نوآوریهای گوگول بر ادبیات روسیه و اروپا را تا امروز هم هنوز میتوان دید و بررسی کرد. علاوه بر داستانهای کوتاه و بلند و نمایشنامههایش، رمان نفوس مرده او بهویژه جامعهٔ روسیهٔ سرواژ را از فساد و آنچه در پس ظاهر زندگیاش میگذشت آگاه ساخت و شوری برای رهایی از خمودگی و سکون جامعه و استبداد قرون روسیه در آن برانگیخت. با ابتلای نویسنده به جنونی مذهبی و درپیش گرفتن رویکردی که بهگفتهٔ بلینسکی “مقصدهایی زمینی” را “از طریق آسمان” پیمیگرفت و انتشار و تبلیغ آنها در مجموعهای از رساله و اظهارنظر بههمین سیاق که با تشویق و حمایت وابستگان و چهرههای حکومتی همراه بود در کتابی بهگفتهٔ بلینسکی “فاسد”، با واکنش منفی علاقهمندان به ادبیات و خوانندگان داستان و رمان در زمان خود در روسیه روبرو شد.
———
۱. نیکیتِنکو (۱۸۰۴- ۱۸۷۷/ ۱۱۸۳- ۱۲۵۶)،)، مؤلف، استاد دانشگاه سنپترزبورگ، و سانسورچیِ دولت.
۲. ک. س.آکساکُف (۱۸۱۷- ۱۸۶۰)، منقد ادبی، داستان و نمایشنامهنویس. نخستین تحلیل از نفوسِ مرده را او نوشت و منتشر کرد. او در این تحلیل، گوگول را با “هومر” قیاس کرد. آکساکُف پیرو فلسفهٔ هگل و از پیشاهنگان هواداری از دمکراسی در روسیه بود.
۳. تالیران (۱۷۵۴- ۱۸۳۸)، قبلاً روحانی بود، در امپراتوری ناپلئون به وزارت رسید. مردی خودخواه، طنزگو، و باهوش بود. به همهٔ رژیمها خدمت کرد و به همهٔ آنها هم خیانت کرد [فرهنگ معین].
۴. کاردینال فِش (۱۷۶۳-۱۸۳۹)، کاردینال، دیپلمات، درباریِ فرانسوی، و عموی ناپلئون بناپارت.
۵. هرتسن (۱۸۱۲-۱۸۷۰)، انقلابیِ روس، فیلسوف، نویسندهٔ مقالههای سیاسی و حقوقی، و دوست نزدیک بلینسکی از ۱۸۴۰ به بعد. در تحولهای مرحلههای گذار از ایدهآلیسم به ماتریالیسم و دمکراسی انقلابیِ متأخر [در جامعهٔ روسیه] تأثیر فراوان داشت. از ۱۸۴۷ در خارجه بهسر میبرد، و ماهنامههای “ستارهٔ قطبی” و “ناقوس” [کولوکول] را منتشر میکرد.
منابع:
دربارهٔ زندگی گوگول از کتاب “زندگینامهٔ نیکولای گوگول، در قالب داستان، نوشتهٔ یوری الکساندرُویچ گائِتسکی، ترجمهٔ غلامرضا نبیجو. انتشارات پیک فرهنگ، تهران، ۱۳۸۲، پارههایی برگرفته شد. دربارهٔ فهرست آثار گوگول بهجز نقل از “دائرهالمعارف مصاحب” و “فرهنگ ادبیات جهان” تألیف خانم دکتر زهرا خانلری، و ترجمهٔ منابع اینترنتی روسی و انگلیسی و فارسی استفاده شد. از منابع مختلف و بهطور عمده توضیحهایی که ویراستاران “نامه به گوگول” و “گزیدهٔ فلسفی آثار بلینسکی” (بهویژه متنهای انگلیسی آنها، چاپ پروگرس، مسکو) نیز بهره برده شده است.
در بررسیها و ابراز نظرها در این نوشتار علاوه بر استفاده از منابع یاد شده در بالا، برخی تفسیر و نظرها برداشتهای نویسندهٔ “زوال نویسنده در زمانهٔ استبداد و سانسور” بر پایهٔ مطالعهٔ آثار گوگول بوده است.
***
به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۳، اردیبهشت ۱۴۰۲