کارل مارکس اندیشمندِ انساندوست و انقلابی – مختصری دربارۀ زندگی و مبارزۀ کارل مارکس بهمناسبت ۲۰۵ـ مین سالروز تولد او
م. ن
۱۴۰ سال پیش در ۱۴ مارس ۱۸۸۳ میلادی/ ۲۳ اسفندماه ۱۲۶۱ خورشیدی قلب کارل مارکس از حرکت و مغز او از اندیشیدن بازایستاد.
پدر او هَینریش(Heinrich) مارکس حقوقدان بود و مادرش هِنرییته (Henriette)مارکس نام داشت که ۷ فرزند ازجمله کارل را به این خانواده هدیه کرد. کارل مارکس ۲۰۵ سال پیش در تاریخ ۵ مه ۱۸۱۸ / ۱۵ اردیبهشت ۱۱۹۷ بهدنیا امد.
کارل مارکس در سال ۱۸۳۰/ ۱۲۰۹ تحصیلات دبیرستانی را آغازودرسال ۱۸۳۵/ ۱۲۱۴ دیپلم خود را دریافت کرد. او در همین سال ابتدا در شهر بُن و بعد در شهر برلین در رشته حقوق به تحصیلات دانشگاهی پرداخت. او در همین سال با جِنی فُن وِستفالِن (Jenny von Westpfahlen) مخفیانه نامزد شد و هفت سال بعد با او ازدواج کرد.
مارکس در ماه مارس ۱۸۴۱/ ۱۲۲۰ دانشگاه برلین را بهپایان رساند و یک ماه بعد با تحویل تز دکترای خود درمورد “تفاوت بین فلسفه طبیعت دِموکریت و اِپیکور” [فلاسفه علوم طبیعی متفکرینی هستند که متدها و شناخت خود از علوم طبیعی را در یک رابطهٔ فلسفی قرار میدهند] به دانشگاه شهر یِنا (Jena) درجه دکترای فلسفه خود را دریافت کرد. در همین سال مارکس اولین نوشتههای خود که اشعار عاشقانهای ازجمله برای همسرش بود را در روزنامه هِگِلیانِ چپ (Linke Hegelianer) با عنوان: “اشعار ساده و طبیعی” بهچاپ میرساند.
مارکس از ماه اکتبر ۱۸۴۲ / ۱۲۲۱ یکی از سه سردبیر روزنامه چپگرای رَینیشِ سایتونگ (Rheinische Zeitung) بود. در ماه مارس ۱۸۴۳/ ۱۲۲۲مارکس با اعتراض به تحمیل سانسور دولتی از هیئت تحریریه این روزنامه کنارهگیری کرد.
در این شرایط بود که ۱۲۲۲مارکس مجبور به ترک وطن و رفتن به پاریس شد و در آنجا ازجمله با فریدریش اِنگلس آشنا شد. این آشنایی، دوستی و همکاری مادامالعمر آنان را پایهگذاری کرد.
زندگی مارکس و خانوادهاش روایت زندگی یک تبعیدی و یک انقلابی است. مارکس در سال ۱۸۴۵ / ۱۲۲۴ بهدلیل فشار دولت پروسی مجبور به ترک فرانسه و رفتن به بلژیک شد. او امّا بهخاطر رهایی از تعقیبهای بعدی در ماه دسامبر ۱۸۴۵ تابعیت پروسی خود را پس داد و تا پایان عمر بدون هیچگونه تابعیتی زندگی کرد.
مارکس و انگلس در دوره زمانی ۱۸۴۴-۱۸۴۶ / ۱۲۲۳-۱۲۲۵ با همدیگر آثاری مهم را بهتحریر درآوردند که از آن جملهاند: “فقر فلسفه”، “ایدئولوژی آلمانی” (کتابی که سالها بعد از درگذشت مارکس منتشر شد)، و “خانوادهٔ مقدس” با نام دوم “انتقاد به نقدِ انتقادی” (Kritikder kritischen Kritik) نوشتهٔ برونو بائرBruno Bauer) ). هدف مارکس و انگلس از نوشتن کتاب “خانوادهٔ مقدس” اعلام دوری خود از تئوری برونوبائر و سایر جوانان هِگلی بود که با تکیه برایدهآلیسم هِگل معتقد بودند حرکت تاریخ تنها درنتیجهٔ ادامهٔ تکامل خِرَد انسانی است و بهاین دلیل هرگونه عملکرد سیاسی را رد میکردند. جواب مارکس به آنان چنین بود: خِرَد انسان بهتنهائی دست به هیچ عملکردی نمیزند. این عملکرد انسانها است که به خِرَد انسان جامه عمل میپوشاند. محتوای اصلی این تضاد عبارت است از: ایدهآلیسم هِگل از یک طرف و درک ماتریالیسم- دیالکتیکی مارکس از واقعیت عینیِ خارج از اراده انسانها و تاریخ از طرف دیگر. مارکس و انگلس همچنین در کتاب “ایدئولوژی آلمانی” با اذعان داشتن به انسانگرایی عینیِ فویرباخ اما با گسست از دیدِ متافیزیکی او، “ماتریالیسم تاریخی”شان را تعمیم دادند. مارکس در این کتاب در یازدهمین تز خود در ارتباط با انتقاد به فویرباخ بهاین نتیجه میرسد که فیلسوفان، جهان را فقط بهشکلهای مختلف تفسیر کردهاند، امّا مسئله، تغییر جهان است.
جنبشهای کارگری و تودهای در سالهای نیمهٔ نخست قرن نوزدهم میلادی، انقلابهای سال ۱۸۴۸/ ۱۲۲۷ درکشورهای اروپای غربی را بهدنبال خود داشت. مارکس و انگلس روند این جنبشها را دنبا ل میکردند و توانستند با عضویت در “اتحادیهٔ عدالتخواهان” در لندن و نفوذ سیاسی و ایدئولوژیکی خود در آن از این مجمع “اتحادیهٔ کمونیستها” را برپا دارند. کنگره دوّم این اتحادیه مسئولیت نگارش مانیفست این سازمان را به مارکس محول کرد که سرانجام این نوشتهٔ تاریخی که اسلحه فکری پرولتاریا است با نام “مانیفست حزب کمونیست” قبل از انقلاب ماه فوریه در فرانسه و همچنین انقلاب ماه مارس در پروس و اتریش در ۲۱ ماه فوریه ۱۸۴۸/ ۱۲۲۷ منتشر شد. مارکس ۳۰ ساله در این زمان از بلژیک اخراج شد و با رفتن به فرانسه فعالیتهای سیاسیاش را تعمیم میدهد. او در ماه اوت ۱۸۴۹/ ۱۲۲۸ بعد از آن که بهدلیل فشار دولت پروس از فرانسه هم اخراج میشود به لندن میرود و تا پایان زندگی در آنجا میماند.
نخستین جامعهٔ بینالمللی کارگران را که بعداً به “انترناسیونال اوّل” معروف شد مارکس در سال ۱۸۶۴/ ۱۲۴۳ پایهگذاری کرد. اعلامیهٔ تشکیل “انترناسیونال اوّل” را مارکس نوشت. این سند به برنامهٔ پرولتاریای انقلابی درقرن نوزدهم میلادی تبدیل شد.
برقراری کمون پاریس در سال ۱۸۷۱/ ۱۲۵۰ یکی دیگر از مهمترین وقایع در دوران زندگی و مبارزات مارکس بود. کمون پاریس که با قیام مردم مبارز پاریس علیه حکومت مرتجع مرکزی و اشغالگران پروسی شکل گرفت، توانست نخستین بار بهمدت بیش از دو ماه نوعی دموکراسی شورایی را برقرار کند. مارکس اثر مهم خود بهنام “جنگ داخلی در فرانسه” را در دفاع و واکنش به سرکوب خونین کمون پاریس در این زمان نوشت.
مارکس انسانی پرکار و هدفمند بود. او تحقیقات علمیاش در زمینهٔ شناخت عمیق اقتصاد و سیستم سرمایهداری را از سالهای دههٔ ۱۸۴۰/ ۱۲۲۹ آغاز کرد و نتیجه مطالعاتش را ابتدا در طرح (“گروندریسه”) نقد اقتصاد سیاسی و نظریهٔ ارزش اضافی در بیش از ۹۰۰ صفحه در خلال سالهای ۱۸۵۷-۱۸۵۸/ ۱۲۳۶- ۱۲۳۷ نوشت. این طرح یا “گروندریسه” بعدها و برای نخستین بار در ۱۹۳۹/ ۱۳۱۸ منتشر شد. مارکس در ادامهٔ چند دهه تحقیقات علمی-اقتصادیاش در ۱۸۶۷/ ۱۲۴۶ نخستین اثر سترگ اقتصادیاش یعنی “سرمایه (نقد اقتصاد سیاسی)” را منتشر کرد. مارکس در این اثر تاریخی زیر عنوان: “روند تولید سرمایه” نهتنها شیوهٔ تولید سرمایهداری بلکه تئوری بورژوایی تحمیل شده از سوی آن را هم بهطور بنیادی نقد میکند. او بهوضوح توضیح میدهد که جامعههای با شیوه تولید سرمایهداری جامعههایی با تضاد طبقاتی هستند که در آنها ثروت حاصله از مالکیت شخصی بر وسائل تولید با درخدمت گرفتن کارِمزدی انباشته میشود و این ثروت انباشته شده سرمایه را تولید میکند، اگرچه تولید کنندگان این ثروت (کارگران و زحمتکشان) از آن بهغیر از مزد خود بهرهای نمیبرند.
اِنگلس در ۱۸۸۵/ ۱۲۶۴ بر اساس نسخهٔ خطی مارکس، جلد دوم “سرمایه” را زیر عنوان: “روند گردش سرمایه” و در ۱۸۹۴/ ۱۲۷۳ جلد سوم “سرمایه” را زیر عنوان: “روند تام تولید سرمایهداری” منتشر کرد.
کم نیستند گفتمانها ،عبارات، و جملههای گزیدهٔ او که در برخورد با پدیدههای جهان هستی از عمق تفکر علمی، فلسفی، دیالکتیکی، و انتقادی او نشان دارند، از آن جملهاند نمونههای زیر:
- چیزی که وظیفه ماست نقد بیپروا از هرآنچه موجود است. بیپروا بهاین معنی که انتقاد نباید از نتایج عملکرد خود و نه از نبرد با قدرتهای موجود واهمه داشته باشد.
- نیروی مادی را باید با نیروی مادی برانداخت.
- سلاح انتقاد نمیتواند جایگزین انتقاد از سلاح شود.
مفاهیمی چون ماتریالیسم تاریخی، دیالکتیک، بیگانگی از خویشتن (اِلیناسیون)، مبارزهٔ طبقاتی، شیوهٔ تولید، کارمزدی، انقلاب، پرولتاریا، سوسیالیسم، و جز اینها، که با تفکر مارکس درپیوند هستند، نام او را برای ما زنده نگه میدارند.
در کنارفعالیتهای سیاسی (انترناسیونال اوّل) و انتشار آثار علمی، سیاسی، و فلسفی، مارکس همچنین برای امرارمعاش مدت زمانی برای نشریهٔ نیویورک دِیلیتریبون روزنامهنگاری میکرد. در این نشریه حدود پانصد مطلب و تحلیل درمورد مسائل و وقایع آن دوران با نام او بهچاپ رسید. تحولات روز و آیندهٔ روسیه نیز مورد توجه مارکس بودند چندان که او و اِنگلس بهخصوص با انقلابیون جوان روسی درارتباط بودند و به آنان در زمینهٔ احتمال روی دادن تحول اجتماعی بر پایهٔ برقراری شوراهای دهقانی در کشورشان توجه میدادند.
لنین در اثر معروف خود بهنام: “سه منبع و سه جزءِ مارکسیسم” ازجمله میگوید: آموزش مارکس قدرقدرت است زیرا حقیقی است. این علمی است هماهنگ و منسجم. این علم به انسانها جهانبینیای یکپارچهای را میشناساند که با هیچگونه خرافه، ارتجاع، و بردگیای بورژوازیی سر سازش ندارد. این علم ارثیهٔ بهحقی است که بشریت در قرن نوزدهم در شکل ایدئولوژی آلمانی، اقتصاد انگلیسی، و سوسیالیسم فرانسوی بهدست آورده است.”
در ۱۴ ماه مارس ۱۸۸۳/ ۲۳ اسفندماه ۱۲۶۱ قلب کارل مارکس از حرکت و مغز او از اندیشیدن ایستاد. روز شنبه ۱۷ ماه مارس اِنگلس در نطق خود بر سر مزار مارکس ازجمله چنین گفت:
همانطور که داروین قانون تکامل حیات طبیعت آلی را کشف کرد، مارکس هم کاشف قانون تکامل تاریخ بشر است، قانونی بیانگر این واقعییت ساده که انسانها بایستی اول بخورند، بنوشند، سکونت کنند، و خود را بپوشانند، پیش از اینکه خویش را با سیاست، علم، فرهنگ، و مذهب مشغول کنند. بهبیانی دیگر، تولید مادی در ارتباط با سطح توسعه اقتصادی هرجامعهای تعیین کنندهٔ پایه و اساس ساختار دولتی، موازین حقوقی، فرهنگی، و همچنین مذهبی آن جامعه است.
بعد از درگذشت مارکس، بهچالش طلبیدن اندیشههای او نهتنها از راست، بلکه از درون جنبش کارگری و از طرف تجدیدنظرطلبان رنگارنگ جان گرفت. فاز زمانی پایان قرن نوزدهم و تثبیت نسبی سیستم سرمایهداری در شروع فاز امپریالیستیاش به آنان کمک میکرد.
اقتصاددانان سرمایهداری بر این فکر بودند که سرمایه و کارگر (نیروی کار) دو عامل اصلی عملکرد در بازار هستند. اما مارکس کارگر (کار او) را منبع تولید ارزش میدانست. عملکرد قوانین اقتصاد سیاسیِ سرمایهداری بهطورکلی عملکردی نامعقول و بهدور از شناخت علمی است. این عملکرد مقولههای عرضه و تقاضا و سود و زیان را محرکههای بازار سرمایهداری میدانند.
سرمایه اولیهای که درنتیجهٔ سدهها استعمار، چپاول، و خونریزی در جامعههای بشری بهکار گرفته شد و با استثمار کارگران و زحمتکشان انباشته گردید و در بازار بهگردش درآمد تا بهقول مارکس بچه (سود حداکثر) بزاید، استثمار خشن کارگران و زحمتکشان و فقر آنان در سطح جهانی، روی آوردن به سرمایهٔ مالی در کنار سرمایهٔ تولیدی در جهان ازجمله بهدلیل نزول نرخ سود با نتایج مخرب آن، بیگانگی از خویشتن (اِلیناسیون) انسانها در پروسهٔ تولید سرمایهداری، بحرانهای دورهای اقتصاد سرمایهداری همراه با نابودی ثروت اجتماعی و نیروی کار، کالایی و نابود کردن محیط زیست جهت دستیابی به سود هرچه بیشتر، و جز اینها، ازجمله معضلهای این سیستم هستند.
مارکس در کتاب سرمایه با نقد بنیادی و دیالکتیکیِ این سیستمِ اقتصادیِ سوداگرانه و این شیوهٔ تولیدی مخرب و توضیح علتهای بنیادی معضلهای اشاره شده در بالا، روی دیگر سکهٔ سرمایهداری را به ما نشان میدهد.
امروزه جامعه بشری در سایهٔ تحمیل سیستم سرمایهداری با بحرانهایی چندجانبه روبروست. این سیستم کهنه با بحران اقتصادی، بحران محیط زیست، بحران رشد نژادپرستی و فاشیسم، بحران جنگ، بحران پاندمی، بحران فقر، گرسنگی، و جز اینها، توان ارائه و انجام راهحلهای استوار و آیندهنگر را ندارد.
لزوم نوآوری در جامعه بشری در دستورروز عملکرد همهٔ زحمتکشان و بشریت عدالتخواه است. مارکس با اندیشه انقلابی و مبارزش و با خصایل انساندوستانهاش راه برچیدن بساط ظلم و ستم و استثمار و بنای جامعهای عادلانه با تکیه بر کرامت انسانی را به ما نشان داده است، جامعهای که در آن کارمزدی تعیین کننده و تهدیدی برای زندگی انسانها نباشد، بلکه عملکرد خلاق انسانها (کار) با رویکرد به طبیعت، بخشی از زندگی رو بهخوشبختی آنان است (فلسفه طبیعت بشری). این نبردیست بین کهنه و نو، همانطور که مارکس به ما آموخت. مارکس در میان ماست و با آیندگان نیزخواهد بود. اکنون این ما هستیم که با دردست داشتن این ابزارها نجات آینده خود را بنا کنیم.
***
به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۳، اردیبهشت ۱۴۰۲