همکاری بینالمللی و سازمانهای غیردولتی (سازمانهای مردم نهاد یا سمنها)
بهاصطلاح “همکاری بینالمللی”ای که از زمانی طولانی چندین دهۀ پیش قدرتمندترین کشورهای سرمایهداری (ایالات متحد، اروپای غربی، ژاپن، کانادا) به جنوب جهان (آمریکای لاتین، آفریقا، مناطق آسیایی) اعطا میکنند، همبستگی بهمعنای دقیق نیست. این “استراتژی ضدشورش غیرمسلحانه” است که از سوی ایدئولوگهای ایالات متحد در آغاز آن را در تصور داشتند، تصوری که در طول زمان تغییر نکرده است.
اولین ابتکار “همکاری” از سوی ایالات متحد اجرا شد با نام “اتحاد برای پیشرفت” که در سالهای دهۀ ۱۹۶۰/ ۱۳۴۰ و با مدیریت رئیسجمهور جان کندی راهاندازی شد، همان کندیای که هنگام مخالفت با مجتمع نظامیصنعتی ایالات متحد ترور شد زیرا نمیخواست جنگ ویتنام ادامه یابد. این استراتژی بیدرنگ پس از انقلاب کوبا در سال ۱۹۵۹/ ۱۳۳۸ بهمنزلهٔ مکانیسمی حفاظتی در برابر “التهاب بیش از حد اجتماعی” بهوجود آمد، یعنی تشکی برای کاهش ناراحتی در فقیرترین کشورها، تلاش برای اجتناب از ایجاد دیگ های زودپزی که مانند کوبا هرلحظه میتوانستند منفجر شده و از مدار سرمایهداری خارج شوند و به سوسیالیسم روی آورند. بهعبارتدیگر یک سلاح موثر برای کنترل جنبشهای اجتماعی. پس از قدرت امریکای شمالی، سایر کشورهای سرمایهداری بهاین عملیات پیوستند. بهاین ترتیب بود که در سال ۱۹۷۱/ ۱۳۵۰ مرفهترین کشورها، آنهایی که در موقعیتی برای ارائۀ همکاری با جنوب همیشه استثمارشده و فقیر هستند، در چارچوب سازمان ملل متحد متعهد شدند که سالانه ۷ /۰ درصد از درآمد ناخالص داخلیشان را به مشارکت و کمک به توسعۀ بینالمللی اختصاص دهند. امروز، یعنی۵۰ سال بعد، شمار بسیار کمی بهاین هدف دست یافتهاند. اما البته هیچ کشوری بهبرکت این “کمکها” از وضع محرومیت و یأس خارج نشد. افزون براین، اگر تعهد مبنی بر ارائۀ “کمک” بیشتر به جنوب عملاً تحقق مییافت، وضعیت جهان را هم بههیچوجه تغییر نمیداد. این “همکاری” شمال و جنوب بههیچوجه نمیتواند مسئلۀ فقر و عقبماندگی نسبی کشورهای “توسعه نیافته” را حل کند. همانطور که اسکالابرینی اورتیز۱ گفت: “جهل ما با خرد بزرگ برنامهریزی شده است.” بهاصطلاح “توسعه نیافتگی” و وابستگی جنوب جهان نسبت به مراکز امپراتوری با کارهای خیریه و صدقه رفعشدنی نیست.
بهطوراساسی غیرممکن است راهحلهای کمکی مشروط و وابسته به برنامههای سیاسیای پنهان را انتظار داشت که از همان عاملهای قدرتی ناشی میشوند که درعینحال که حدود ۶۰ هزار میلیون دلار در سال “کمک” میکنند- “کمک”ی که درواقع بیش از ۲۰ درصد آن به مردم ظاهراً “ذینفع” در جنوب نمیرسد زیرا بقیهاش به بوروکراتهای محلی و شرکتهای امپریالیستی میرسد- و درعوض ۵۰۰ هزار میلیون دلار از همان منطقه را بهمنزلهٔ سود، وصول بدهی خارجی یا درحکم غارت وحشیانۀ منابع منطقه استخراج میکنند. این حداقل همکاری است، بهاین معنا که این کار بهدلیل احساس گناه یا از روی همبستگی واقعی با “نیازمندترینها” انجام نمیشود. برعکس، این نوعی کنترل ماهرانه از درون است که دولتهایی را که این حمایت را دریافت میکنند مشروط میکند و سازمانهای غیردولتیای- “ان.جی.او”ها یا “سمن”ها (مخفف “سازمان مردم نهاد”)- را بهوجود میآورند که تا حد زیادی مسئول هزینه کردن این پولها هستند.
در میان سازمانهای غیردولتی همۀ سلیقهها، رنگها، اندازهها، و طعمها وجود دارند. آنها در همهجا یافت میشوند، در شمال درکل با بخشهای فقیر، هم در کشورهای خود و هم در جنوب همکاری میکنند، و در جنوب جهان از منابع مالیای که از شمال مرفه میآیند استفاده میکند. آنها فعالیتهای خود را به متنوعترین موضوعها اختصاص میدهند: توسعۀ پایدار، آموزش، بهداشت، حقوق بشر، ارتقای فرهنگی، محیط زیست، و جز اینها. آنها از طریق منابع مختلف مالی زندگی میکنند، یعنی افزون بر بودجۀ عمومی، از منابع مالی اهدا شده بهمنظور همبستگی، کمکهای مالی از شرکتهای بزرگ خصوصی (گفته میشود در جریان آن ممکن است پولشویی نیز وجود داشته باشد) اما مدار همیشه یکسان است و آن این است که شمال کمک میکند، جنوب کمک دریافت میکند. کمکها برخی کوچک و تقریباً آشنا هستند. برخی دیگر هیولاهایی با تأثیر جهانی هستند که گاهی تأثیری نسبتاً قوی بر سیاستهای عمومی کشورهایی دارند که در آنها فعالیت میکنند. بیشتر آنها [سازمانهای غیردولتی] سکولار هستند، اما مواردی نیز وجود دارند که به کلیساها مرتبط هستند (کاتولیک، پروتستان). بههمۀ این دلایل، با توجه به این تنوع گسترده، تعمیمهایی در مورد آنها نمیتوان قائل شد. بهعبارتدیگر، در بین سازمانهای غیردولتی همهچیز وجود دارد، مطلقاً همهچیز.
اما فراتر از هدفهای نیک، تردیدی نیست که کثرت آنها، اساساً به دلیل کوچک و جزئی بودن سئوالبرانگیز است. چرا باید کارکردهایی که بهطورعمده مربوط به دولت هستند، جایگزین گردند؟ اگرچه “همکاری برای توسعه” نیم قرن است که وجود دارد، اما ظهور سازمانهای غیردولتی همزمان با سیاستهای نولیبرالی سالهای دهۀ ۱۹۸۰/ ۱۳۷۰ بهبعد است که دولتهای ملی را کاملاً تضعیف کردند. از ایننظر، سازمانهای غیردولتی نمیتوانند فراتر از بازسازیهای موقت بروند.
برنامههای اجراشده از سوی آنها آنچه که یکی از رهبران جامعۀ Chimaltenango در گواتمالا گفته بود را بهیاد میآورد: “آنها جایی را که خراش نداشته باشد، میخراشند.” با پاسخ کامل به خطوط تعیینشده از سوی قدرتهای شمال، جایی که منابع مالی از آنجا میآیند، آنچه را آن کشورهای سرمایهداری مسلط تصریح میکنند انجام میدهند، نه آن چیزی که جمعیت فقیر به آن نیاز دارد که تلاش به سوی آنها معطوف میشود. اثری که این پولها ایجاد میکند مبارزۀ بیوقفۀ کارکنان محلی برای بهدست آوردن آنها است، درنتیجه به شکاف در رویکرد اعتراضها کمک میکند. هر گروه کوچک با ادعای خاص خود: بومشناسان اینجا، فمینیستها در آنجا، ادعاهای قومی از یکسو، تنوع جنسی از سوی دیگر، همه تلاشهای جداگانهای هستند که به “تفرقه بینداز و حکومت کن” کمک میکنند. البته بحث مبارزۀ طبقاتی و انقلاب اجتماعی مطرح نیست. سیستم را فقط تا یک نقطه میتوان زیر سئوال برد: آن نقطهای که سرمایهگذاران اجازه میدهند. اگر اعتراض بیش از حد “بالا” رود، دیگر بودجهای وجود ندارد.
عملکردهایی که ذاتی دولت هستند، نباید وصلهکاری یا جایگزین شوند، اگر خدمات اساسی را که باید ارائه کنند، ارائه میکنند. با این حال، ما میدانیم که با نولیبرالیسم، دولتها تقریباً ورشکست شدند.
نظام سرمایهداری به خوبی میداند که چه میکند. صدقههایی که به عنوان “کمک” بینالمللی میرسند، فقط برای تسکین درد و تفرقه انداختن است. با صدقه نمیتوان دگرگونیهای واقعی ایجاد کرد. آنها فقط با تودۀ مردم در خیابانها، سازماندهی شده، با یک برنامۀ واقعاً تحولآفرین انجام میگیرند. وگرنه، از اقدامهای “صحیح سیاسی” فراتر نمیرود، اما هستۀ اصلی را تغییر نمیدهند.
[نویسنده: مارسلو کولوسی (Marcelo Colussi)، منبع برگردان بهفارسی: ربلیون (Rebelión)، ۲۵ خردادماه ۱۴۰۲].——————————
۱. اسکالابرینی اورتیز (Scalabrini Ortiz)، متفکر، مورخ، فیلسوف، روزنامهنگار، و نویسندۀ آرژانتینی، تولد ۱۸۹۸ (۱۲۷۷)- درگذشت ۱۹۵۹ (۱۳۳۸).- م.
به نقل از «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۸۶، ۲۶ تیر ۱۴۰۲