به سوی آینده

درس‌های فروپاشی شوروی، بازگشت سرمایه‌داری

کارلوس مارتینز

ترجمۀ بهروز عدالت

 

فصل هفتم کتاب «پایان آغاز: درس‌های فروپاشی شوروی» (نوشته کارلوس مارتینز، ترجمهٔ بهروز عدالت، ۱۳۹۹) به بازگشت سرمایه‌داری به روسیه و دیگر ملت‌های اتحاد شوروی و اثر آن بر زندگی مردم این سرزمین‌ها می‌پردازد. مترجم  کتاب بر آن است که بازخوانی این فصل «بازگشت سرمایه داری» در شرایطی که برخی درک نادرستی یا نادقیقی از جنگ اوکراین دارند، از اهمیت بسزایی برخوردار است. او بر این نکته نیز تاکید دارد که ماهیت سلطه‌جویانهٔ پیمان نظامی ناتو و تحریک‌های دولت‌های امپریالیستی را نباید نادیده گرفت، و هم زمان باید متوجه بود که در حال حاضر شرایط روسیهٔ با گذشتهٔ دور، در زمان روسیهٔ شوروی متفاوت است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی، نظام سرمایه داری در روسیه احیا شد و حکومت آن کشور در دست طبقه‌‌ای قرار گرفت که همراه با تاراج اموال عمومی به قدرت رسیده است.

 

فصل ۷  بازگشت سرمایه داری

»هیچ صحنهای در تاریخ انسان غمانگیزتر از  انقلابی شکستخورده نمی‌تواند باشد. وقتی که شورش بردگان در روم با شکست مواجه شد، هزاران نفر از آنها در کنار جاده به صلیب کشیده شدند. این باید به ما بفهماند که انقلاب شکستخورده چیست[…] پس از شکست کمون پاریس [۱۸۷۱] نیز کشتار وحشتناک زحمتکشان رخ داد. این هم باید به ما بفهماند که انقلاب شکستخورده چیست. تاریخ به ما می‌آموزد که انقلاب شکستخورده باید هزینهٔ گزافی با خون [انقلابیون] بدهد. طبقهٔ حاکم پیروزمند، برای اضطرابی که تحمل کرده است، برای تمام منافعش که لطمه دیده یا تهدید شده است، خواهان دریافت تاوان است. ولی نهفقط پرداخت بدهیهای کنونی را میطلبد، بلکه خواهان پرداخت بدهیهای آینده با خون نیز است. سعی میکند انقلاب را از ریشه برکند.«

فیدل کاسترو، ۱۹۶۱

 

پرسش: سرمایه‌داری در یک سال چه کرد که کمونیسم در هفتاد سال نتوانست بکند؟

پاسخ: اینکه کمونیسم را خوب جلوه دهد. لطیفه‌ای که در  سال ۱۹۹۱ در روسیه گفته می‌شد.

یلتسین، که از بار خیال‌پردازی‌های سوسیال دمکراسی گورباچف روی شانه‌هایش خلاص شده بود، به نمایندگی از حلقهٔ طرفدارانش- فاسدترین و بی‌پرواترین بخش‌های تازه به ثروت رسیدهٔ روسیه، همراه با سرمایهٔ مالی آمریکا- دست به کار شد. هدف این بود که پایه‌های اقتصادی سوسیالیسم را کاملاً از بین ببرد و اقتصادی کاملاً لیبرالی بسازد که در آن سرمایه، بدون هراس از محدودیت یا مقررات، آزاد باشد که خود را بازتولید کند. او می‌خواست فضای اقتصادی خاصی برای سرمایه‌گذاران خارجی، دلال‌های مالی، بانکدارها، و گانگسترها ایجاد کند.

ولی، همان‌طور که گریگوری ایزاکس۱ می‌گفت، «بهشت ثروتمندان، جهنم فقرا است.» دولت رفاه تقریباً به‌کل از میان برداشته شده بود. مشاوران نولیبرالی که یلتسین استخدام کرده بودـ  به رهبری جفری سَکس۲ خواستار پایان دادن به کنترل قیمت‌ها شدند و این بدان معنی بود که قیمت حتی اساسی‌ترین کالاها یک شبه سر به آسمان کشید. طی چند ماه، میزان بیکاری از صفر به بیش از ۱۲ درصد رسید. تصاحب و چاپیدن دارایی‌ها به حدّ‌ سرسام‌آوری رسید. خصوصی‌سازی، مقررات‌زدایی، و فساد دستورکار هر روز بود، در حالی که تولید، مخارج دولت، درآمدها، و حتی طول عمر کاهش می‌یافت. در نیمهٔ اول دههٔ ۱۹۹۰، متوسط طول عمر مردان از ۶۵ سال به ۵۷ سال کاهش یافت که در هر حالتی، جز در جنگ تمام‌عیار، کاهش بی‌سابقه‌ای بود.

هم‌زمان با کاهش بودجه‌های دولتی، زیرساخت‌های مراقبت‌های بهداشتی و درمانی فروریخت و ملت‌های اتحاد شوروی سابق گرفتار همه‌گیری بیماری‌های ناشی از فقر شدند که ده‌ها سال بود خبری از آنها نبود. روزنامهٔ »لوس آنجلس تایمز« در سال ۱۹۹۴ گزارش داد که »سرخک در آذربایجان ده برابر شده است، ازبکستان گرفتار شیوع بیماری فلج اطفال گردیده است، و تیفوس دوباره در روسیه دیده شده است. بیماری‌های سل و سیفلیس شیوع گسترده‌ای یافته و شیوع بیماری‌های اطفال مانند سیاه سرفه و سرخجه شدیداً افزایش یافته است.«(افران ۱۹۹۴)۳. برای اولین بار، بعد از قرن نوزدهم، روسیه شاهد همه‌گیری وبا شد.

در چند سال نخست پس از فروریزی اتحاد شوروی، تولید ناخالص داخلی و تولید صنعتی، هر دو، ۴۰ درصد کاهش یافت. به نوشتهٔ کُتز و ویر (۱۹۹۷)۴، »در مقایسه، در دورهٔ چهار ساله کسادی و انقباض اقتصادی سال‌های ۱۹۲۹ ـ ۱۹۳۳ در آمریکا، که سرانجام اقتصاد آمریکا را به پایین‌ترین نقطهٔ خود در رکود بزرگ کشاند، کاهش تولید ناخالص داخلی ۳۰ درصد بود.«

نیازی به گفتن نیست که مزدها نیز کاهش یافت، و مردم شوروی برای اولین بار پس از ده‌ها سال، دچار فقر جدی شدند. بنا بر گزارش بانک جهانی دربارهٔ »اقتصادهای در حال گذار” (همهٔ کشورهای سوسیالیستی سابق اروپای مرکزی، اروپای شرقی، و آسیای مرکزی)، شمار افرادی که با کمتر از چهار دلار در روز زندگی می‌کردند از ۱۴ میلیون نفر در سال ۱۹۸۹ به ۱۴۷ میلیون نفر در میانهٔ دههٔ ۱۹۹۰ افزایش یافت. در روسیه، این افزایش [میزان فقر] از ۲ درصد به ۴۴ درصد، در اوکراین از یک درصد به ۶۳ درصد، و در آسیای مرکزی از ۶٫۵ درصد به ۵۳ درصد بود.

در حدود ۱۵ سال طول کشید تا تولید ناخالص داخلی روسیه بهبود یابد و به سطح سال ۱۹۹۰ برسد. در این مدت، تولید ناخالص داخلی چین در حدود ۳۰۰ درصد افزایش یافت. حتی وقتی تولید ناخالص داخلی به سطح سال ۱۹۹۰ رسیده بود، باز هم شرایط افتضاح نابرابری طوری بود که میلیون‌ها روسی هنوز در چنان سطحی از فقر زندگی می‌کردند که از زمان جنگ جهانی دوم به بعد در اتحاد شوروی دیده نشده بود. دشواری‌های جدیدی پیش آمد، که چشمگیرترین آنها بی‌خانمانی (از جمله بی‌خانمانی جوانان)، اعتیاد به مواد مخدر، بیگانگی اجتماعی، و روسپیگری بود که هنوز هم در روسیهٔ امروزی به صورت گسترده وجود دارد. یگور لیگاچف (۱۹۹۶)۵ تأسف خود در مورد فاجعهٔ پس از اتحاد شوروی را چنین بیان داشت:

»در سال‌های حکومت شوروی، داوری دربارهٔ افراد نه بر اساس کیسهٔ غارت آنها، بلکه بر اساس کار آنها بود و بر این اصول اخلاقی والا تأکید میشد: میهن‌دوستی، انترناسیونالیسم، جمعگرایی، تلاش و کاردانی، شرف، و عدالت. اکنون، همهٔ اینها دارد از ذهن و ضمیر مردم حذف میشود و آن پیوند تاریخی دارد گسسته میشود. مسئولان فعلی و رسانهها فرهنگ سودوَرزی، به پای ثروتمندان افتادن، تحقیر تنگدستان، دلالبازی، مشروبخواری مفرط، روسپیگری، و فردگرایی وحشیانه را تشویق میکنند.[…]

تمام معیارهای توسعه افت شدیدی پیدا کرده است؛ فقط مرگومیر و تبهکاری است که به‌سرعت در حال افزایش است. این وضع قابل فهم است. داراییهایی که کارگران ایجاد کرده‌اند و متعلق به آنها است، به سرقت می‌رود، جامعه پُر است از اعتیاد به نوشیدن مشروبهای الکلی، و شمار بیکاران و افراد بیخانمان رو به افزایش است. مسئولان نمی‌توانند با همان کسانی بجنگند که به آنها اتکا دارند، یعنی با دلالها و دستگاه فاسد.[…]

در دورهٔ شوروی[…] شما میتوانستید شب‌ها در هر شهری قدم بزنید، بدون اینکه نگران جان خود باشید؛ اکنون قتلها و سرقتها در روز روشن صورت میگیرد.«

فروپاشی شوروی بر روی زندگی فرهنگی و اجتماعی نیز اثری فاجعه‌بار داشت. مایکل پارنتی در کتابش (۲۰۰۱)۶ به همین مورد اشاره می‌کند:

»یارانه‌های هنر و ادبیات بسیار کاهش یافته بود. ارکسترهای سمفونی یا منحل شدند یا مجبور شدند در میهمانی‌های محلات یا در مناسبت‌های کم‌اهمیت دیگر برنامه اجرا کنند. کشورهای کمونیستی، در گذشته، و با هزینه‌ای بسیار کم، نویسندگان و شاعران کلاسیک و معاصر عالی تربیت کرده بودند، از جمله نویسندگان و شاعرانی که از آمریکای لاتین، آسیا، و آفریقا می‌آمدند. اکنون، جای [آثار] همهٔ اینها را انتشارات بازاری و درجه دو غرب گرفته است.

همراه با گسترش فقر و افزایش نابرابری، پدیده‌هایی مانند بیگانه‌هراسی و مشکلات را به گردن دیگران انداختن، جنایت‌های خشن، و اذیت و آزار افراد خانواده رایج شد. عجیب نیست که اکثر روس‌ها از فروپاشی [اتحاد شوروی] متأسف‌اند.«

جالب است که حتی بعضی از روزنامه‌نگاران غربی اکنون می‌پذیرند که سوسیالیسم وضعیت بسیار بهتری- در مقایسه با سرمایه‌داری نولیبرالی- برای مردم عادی فراهم آورده بود. آدام تیلور در مقاله‌ای که در سال ۲۰۱۶ در »واشنگتن پست« نوشت، اعتراف کرد که

»اقتصاد برنامه‌ریزی شدهٔ اتحاد شوروی ثبات مالی داشت. پس از سقوط اقتصادی سال ۱۹۹۱، خیلی زود مشخص شد که اقتصاد بازار تازه در روسیه مسیر پُر از دست‌اندازی دارد. اصلاحات اقتصادی به‌سرعت در سطح زندگی عمومی مردم اثر گذشت. روبل تقریباً بی‌ارزش شد. فساد فراگیر بود. برنامهٔ خصوصی‌سازی بسیار معیوبی که اجرا می‌شد به افتادن بیشتر اقتصاد کشور در دست الیگارشی تازه جایگیر شده و غیر قابل اعتماد کمک کرد.«

اکنون این باور رایج است که سرمایهٔ مالی زیر نظارت و کنترل آمریکا اقتصاد روسیهٔ پس از شوروی را به سمت فاجعه سوق داد، تا بتواند:

۱) با نشاندن سرمایه‌داری آنارشیستی تبهکارانه به‌جای آن، ریشه‌های اقتصادی سوسیالیسم را کاملاً بخشکاند؛ و

۲) از تبدیل شدن فدراسیون روسیه به رقیبی جدی برای هژمونی آمریکا، که در دورهٔ پس از جنگ سرد شکل گرفته بود، جلوگیری کند.

 

– – – – – – –

یلتسین که به قدرت رسید، آنچه را هر آدم عاقلی حدس می‌زد تأیید کرد: او کوچک‌ترین علاقه‌ای به دموکراسی نداشت. نولیبرالیسم بی‌رحمانه‌ای که به مردم تحمیل می‌شد هیچ‌گاه نمی‌توانست در چشم مردم از حقانیت عمومی برخوردار باشد؛ پس چگونه می‌شد پشتیبانی گسترده برای برچیدن نظام رفاه اجتماعی و انتقال دارایی‌های دولت به مُشتی بوروکرات ها و کلاهبردار را به دست آورد؟ بنابراین، نظام سیاسی ثروتمندسالار فاسدی برقرار شد که آشکارا از منافع ثروتمندان کلان دفاع می‌کرد و فعالانه فقرا را [از قدرت سیاسی] محروم می‌کرد. در تضاد آشکار با نقشی که اتحادیه‌های کارگری در دورهٔ شوروی داشتند، آنها را از فعالیت سیاسی منع کردند. رسانه‌های طرفدار کمونیست‌ها و مخالف یلتسین را دائم قدغن می‌کردند.

در پاییز سال ۱۹۹۳، یلتسین حتی در پارلمان روسیه با مخالفت جدی روبه‌رو شد. اکثر اعضای پارلمان از نتایج «اصلاحات» نولیبرالی و استفادهٔ یلتسین از قدرت اجرایی فوق‌العاده برای پیشبرد برنامه‌اش نگران و منزجر بودند. وقتی یلتسین تصمیم گرفت با انحلال قوه مقننه به مخالفت‌های پارلمانی مزاحم پایان دهد، بحران قانون اساسی پیش آمد (در این برهه، به نظر می‌آید انحلال خلاف قانون اساسی [پارلمان] به نوعی عادت تبدیل شده باشد). در جواب، پارلمان اقدام یلتسین را محکوم و او را استیضاح کرد، و الکساندر روتسکوی، معاون ریاست‌جمهوری، را رئیس‌جمهور موقت اعلام کرد. بحران فقط زمانی »برطرف شد«که یلتسین به ارتش دستور داد به شورای عالی شوروی حمله کند و رهبران پارلمانی را که با او مخالفت می‌کردند دستگیر کند. عجب گذار دمکراتیکی! استیفن کوئن۸، که در حدود نیم قرن در مورد روسیه مطالعه کرده است، نوشت:

»بانفوذترین روشنفکران هوادار یلتسین نه همراهان اتفاقی او بودند و نه دمکرات‌های واقعی. از اواخر دههٔ ۱۹۸۰، آنها اصرار کرده بودند که اقتصاد بازار آزاد و مالکیت خصوصی در مقیاس بزرگ می‌بایست به یاری رژیمی با »مُشت آهنین«و با استفاده از »اقدام‌های ضدّدمکراتیک«به جامعهٔ روسیه تحمیل شود. همانند قشر ممتاز جویای دارایی، آنها نیز نهادهای تازه‌برگزیدهٔ قانونگذاری روسیه را مانعی در سر راهشان می‌دیدند. این ستایندگان آگوستو پینوشه ۹دربارهٔ یلتسین می‌گفتند: »بگذار او دیکتاتور باشد!« جای تعجب نبود که در سال ۱۹۹۳، وقتی یلتسین تانک‌ها را علیه پارلمان منتخب عموم روسیه به کار برد، آنها (همراه با دولت آمریکا و رسانه‌های غالب) او را تشویق کردند.«

سه سال بعد، در سال ۱۹۹۶، انتخابات ریاست‌جمهوری روسیه بی‌تردید با تقلب- و با پشتیبانی آمریکا- برگزار شد تا یلتسین در مقابل گنادی زیوگانف، کاندیدای حزب کمونیست، در قدرت بماند.

 

یلتسین خود را »پدر دموکراسی روسی «معرفی کرده بود؛

در عمل، او برجسته‌ترین قاتل دموکراسی شد.

»نابودی سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی… خسارت وحشتناکی به تمام مردم دنیا وارد کرد، و به خصوص برای جهان سوم وضعیت بدی به وجود آورد.«

فیدل کاسترو

 

در رشته‌جنگ‌های امپریالیستی که در حین نابودی شوروی و پس از آن به وقوع پیوست، اهمیت نقش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، همچون وزنهٔ تعادل در مقابل امپریالیسم آمریکا و پیمان ناتو، به طور دردناکی آشکار شد. نمونهٔ نمادین این تغییر در تعادل قدرت، امید نابجای صدام حسین در اوایل سال ۱۹۹۱ بود که گورباچف برای جلوگیری کردن از جنگ‌افروزی آمریکا علیه عراق  اقدام کند. اتحاد شوروی، که مرزهای جمهوری ارمنستان آن تا دویست کیلومتری کردستان عراق ادامه داشت، قرار بود قدرتی بزرگ و متحد درازمدت عراق باشد. دولت گورباچف برای حفاظت از عراق در برابر تهاجم یک قدرت امپریالیستی درنده از آن سوی دنیا کاری نکرد. سخت بتوان تصور کرد که استالین یا برژنف مسئول چنین مضحکه‌ای باشند.

چندی نگذشت که جنگ‌های به طرز وحشتناکی ویرانگر به پیشگامی آمریکا در یوگسلاوی، افغانستان، عراق (دوباره)، لیبی، و جاهای دیگر درگرفت. مبارزه برای نابود کردن استقلال سوریه تا امروز ادامه دارد. در نبود بلوک سوسیالیستی در اروپا، بسیاری از کشورها چاره‌ای نداشتند جز این که منطق وحشیانه نولیبرالیسم را، یا آنچه را سمیر امین »نظام انحصارهای فراگیر«خواند، بپذیرند. کشورهایی که تمایلی به شرکت در این بازی نداشتند تهدید به خشونت شدند. در مورد یوگسلاوی و افغانستان و عراق، این تهدید به قتل‌عامی واقعی تبدیل شد.

همراه با جایگزین شدن اکثریت قاطع دولت‌های سوسیالیستی با دولت‌های راست‌گرایی و عضویت این کشورها در پیمان ناتو (به‌رغم وعده‌های آمریکا و آلمان غربی که ناتو به سوی شرق گسترش نخواهد یافت)، تعادل قدرت در جهان تغییری آشکار کرد. همچنین، بحران اقتصادی در اتحاد شوروی به نابودی سوسیالیسم در مغولستان منجر شد.

در حالی که هنوز چین به قدرت اقتصادی کنونی خود نرسیده بود، کشورهای توسعه‌نیافته که به سرمایه‌گذاری نیاز داشتند، چارهٔ دیگری نداشتند جز اینکه نگاهشان به آمریکا، نهادهای بِرِتُن ووُدز ۱۰ [بانک جهانی و صندوق بین‌المللی پول]، و وام‌دهندگان سوداگر باشد. در نتیجه، »تعدیل ساختاری «در دستورکار روز قرار گرفت و بسیاری از کشورهای فقیرتر، در ازای گرفتن وام‌هایی که برای پرهیز از وقوع بحران‌های حاد لازم داشتند،مجبور شدند تمام برنامه‌های نولیبرالی خصوصی‌سازی، آزادسازی [قیمت‌ها، مقررات‌زدایی]، و ریاضت‌کشی در مقیاس گسترده را قبول کنند. از میان دیگر کشورهای سوسیالیستی، به‌خصوص کوبا و ویتنام و جمهوری دمکراتیک خلق کُره در نتیجهٔ برچیده شدن ناگهانی اتحاد شوروی (و از بین رفتن شرایط مطلوب قراردادهای تجارتی‌اش با این کشورها)، لطمهٔ سنگینی خوردند. اینکه این کشورها توانسته‌اند شوک سال‌های اوایل دههٔ ۱۹۹۰ را از سر بگذارند و تجدید قوا کنند گواه بر شجاعت، خلاقیت، و بصیرت چشمگیر مردم کوبا و ویتنام و کُره است.

فروریزی اتحاد شوروی و سوسیالیسم اروپایی را به‌درستی  می‌توان بدترین شکست طبقهٔ کارگر جهانی در تاریخ این طبقه توصیف کرد. این شکست نیروی حیات‌بخش تازه‌ای به امپریالیسم داد و دستیابی به آرمان آزادی انسان را چند دهه به عقب انداخت.

 

– – – – – – – – – – – – – – – – – – –

 

توضیح‌ها:

-۱Gregory Isaacs

-۲Jeffrey Sachs

-۳Efron, Sonni. 1994. ”Infectious diseases flourishing in the former USSR as living standards fall”. Los Angeles Times, September 20.

-۴Kotz, David M., and Fred Weir.1997. “Revolution From Above: The Demise of the Soviet System.” Routledge

-۵Ligachev, Yegor. 1996. ”Inside Gorbachev’s Kremlin: The Memoirs of Yegor Ligachev.” Boulder, CO, Oxford: Westview Press.

۶- Michael Parenti, 2001. Blackshirts and Reds: Rational Fascism and the Overthrow of Communism. City Lights Publishers.

-۷ Taylor, Adam. 2016.”Why do so many people miss the Soviet Union?”. The Washington Post, December 21.

-۸Cohen, Stephen. “The breakup of the Soviet Union ended Russia’s march to democracy”. The Guardian, December

۹-Augusto Pinochet

-۱۰Bretton Woods

 

***

به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۴، مرداد ۱۴۰۲

 

 

 

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا