به سوی آینده

 درنگی بر کتاب:«سیر گفتمانی ما» نوشتۀ آقای بهزاد کریمی، و نگاه او به حزب تودهٔ ایران

 

سپهر شمیرانی

 

هرکه نامخت از گذشت روزگار              
هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

رودکی

 

 

اخیراً کتابی با عنوان: “طرح بحثی پیرامون سیر گفتمانی ما” به‌قلم آقای بهزاد کریمی از سوی انتشارات باقر مرتضوی (آلمان) در سیصدوسی صفحه منتشر شده است. در این کتاب ظاهراً به سیر تحولات جنبش فدایی از نگاه نویسنده پرداخته شده است. آقای کریمی عضو قدیمی سازمان فداییان خلق ایران-اکثریت بوده است و ‌اکنون در حزب چپ ایران فعالیت می‌کند. نویسنده در این کتاب دربارۀ دیگر حزب‌ها و سازمان‌های سیاسی از جمله حزب تودهٔ ایران نیز اظهارنظر کرده است.
نگارندهٔ این سطور که عمر سیاسی و مفیدش‌ را در صف‌های حزب تودهٔ ایران گذرانده و از نزدیک وقایع دوران‌های گوناگون فعالیت این حزب را شاهد بوده است، اعتقاد دارد عمده‌ نظرهای نویسندهٔ این کتاب دربارۀ حزب تودهٔ ایران غیرمسؤولانه، کین‌توزانه، و همراه با تحریف واقعیت ابراز ‌شده‌اند. ازاین‌روی، نگارنده بر آن شد به‌منظور یادآوری به علاقمندان تاریخ حزب و خوانندگان “به‌سوی آینده” از این منظر نکته‌‌هایی را با آنان در میان بگذارد.

 

پیش از هر چیز یاد‌آوری می شود که محتوای این کتاب که اظهارنظرها و قضاوت‌هایی فراوان دربارهٔ حزب تودهٔ ایران را دربر دارد شوربختانه بر هیچ سند و مدرکی مبتنی نیست. شاه‌بیت این کتاب، واژۀ “بحران” است. این کلمه ٩۵ بار در کتاب تکرار شده است، تقریباً هر سه صفحه یک بار! و جالب‌تر آن‌که نقطۀ پرگار این واژۀ  دوّار، “حزب تودۀ ایران” است.

نویسنده خود در صفحهٔ ۶ کتاب یادآوری می‌کند: “نیامدن اسناد در این کتاب در زمرۀ نواقص است، اما امید دارد که ارائۀ طرح کلی موضوع در قالب یک خوانش، کنکاشی شناخت‌شناسانه تلقی شود و یاری مورخینی شود که مبتنی بر اسناد تاریخ می‌نویسند.” فعلاً تا این “کنکاش شناخت‌شناسانه” به‌یاری “مورخین” بشتابد، ما به یادآوری‌های‌مان ادامه می‌دهیم.

از مشخصه‌های یک نوشتۀ تاریخی، ارائه اسناد و شواهد موثق در مورد رویدادها، ادعا‌ها، و حکم‌‌های معین در آن نوشته است. به‌طور مثال در کتاب “تاریخ الرسل والملوک۱ که در یازده قرن پیش نوشته شده است در بیش‌تر جاها یک واقعه از زبان چند نفر با هویت‌هایی معین و اعتبار تاریخی بیان شده است.

 

 

چپ پس از انقلاب – حزب تودهٔ ایران

در بخش‌هایی متعدد در این کتاب با حزب تودۀ ایران برخورد می‌شود. آقای بهزاد کریمی همراه با قضاوتی سؤال‌برانگیز می‌نویسد: “بحران چپ در ایران، بیش‌تر از هر جریان دیگر به حزب توده تعلق داشته و دارد و سخت‌تر از هر جای دیگری، سرشته در جان خود آنست” [ص ۱۰۷]. او می‌نویسد: “گر چه به دلایل بسیار این حزب شانس نمود دیگری را از دست داده است ولی واقعیتی هست و موجود خواهد بود. بنابر این هر رویکرد در قبال بحران چپ، هم وظیفه این حزب است و هم متعلق به آن.” آقای کریمی برای اثبات نظر خویش دلیلی ارائه نمی‌دهد.

تجربۀ تاریخی در مقطع انقلاب بهمن ۱۳۵۷ خلاف این نظر را ثابت کرده است. عده‌ای سالخورده و میان‌سال با کوله‌باری از کتاب و نوشته، و دنیایی از تجربه، از جاهای گوناگون جهان می‌آیند و ‌همراه رفقای انقلابی نوید و افسران سازمان نظامی و اعضای تازه آزاد شده از زندان دیکتاتوری پهلوی و نسل جوان توده‌ای‌ای که بیشتر در گروهایی غیرمتمرکز سازمان یافته بودند با قعالیت‌های‌شان چنان تأثیری بر جامعۀ ایران می‌گذارند که آقای بهزاد کریمی را مجبور به اعتراف می‌کند و دراین‌باره می‌نویسد: “در فردای انقلاب، با برنامه‌ترین و منسجم‌ترین جریان چپ که تجربۀ سه دهه و نیم مبارزۀ سیاسی را پشت سر داشت و نیز در برخورداری از یک تعداد کادرهای مجرب و ورزیده، همانا حزب تودۀ ایران بود” [ص ۱۰۳].

در ادامه، بی‌مناسبت نیست با نظر هم‌رزمان آقای بهزاد کریمی دربارهٔ حزب تودهٔ ایران که در “فردای انقلاب” در روزنامهٔ “کار” انعکاس یافت، آشنا شویم. در این روزنامه آمده است: “سران حزب تودهٔ [ایران] پس از عقب‌نشینی و فرار مفتضحانه‌شان بعد از کودتای ننگین ۲۸ مرداد، سبب تثبیت رژیم و سرخوردگی توده‌ها، به‌ویژه پیشاهنگ، در چشم توده‌ها شده بودند و عملاً به حیثیت و اعتبار ایدئولوژی طبقهٔ کارگر در جامعهٔ ایران صدمات زیادی وارد ساخته بودند، در جریانات اصلاحات دروغین شاه، که برای هموار شدن راه رشد سرمایه‌داری وابسته و به دستور امپریالیسم صورت می‌گرفت، اصلاحات ارضی و انقلاب شاه را تأیید کردند و آن را گامی مثبت وانمود ساختند. … در آن زمان، سران حزب توده امیدوار بودند که با ستایش از بورژوازی وابسته و به بهای خیانت و دشمنی با جنبش خلق‌های ایران به‌طور اعم و جنبش طبقۀ کارگر به‌طور اخص، امتیاز اختصاصی اجازۀ فعالیت علنی از رژیم بگیرند. … با اوج‌گیری مبارزات خلق‌های ایران در دو سال گذشته، حزب توده همه‌جا به تبلیغ آشتی طبقاتی و سازش با بورژوازی پرداخت و کوشید در توده‌ها این توهم را ایجاد کند که اگر با جناح دوراندیش طبقهٔ حاکمه، یعنی با بورژوازی وابسته به امپریالیسم، سازش کند، به‌نفع آن‌ها است” [روزنامهٔ “کار”، شمارۀ ۲۴، یازدهم مردادماه ۱۳۵۸].

کافی بود این دوستان فقط به مقالۀ “در میهن ما چه می‌گذرد”۲، نوشتهٔ رفیق احسان طبری و مقالۀ رفیق ملکه محمدی با عنوان: “خصلت نیم‌بند اصلاحات ارضی و تشدید تضاد در روستاهای ایران”۳ مراجعه می‌کردند تا خود را بی‌جهت خسته نمی‌کردند و مطالبی نمی‌نوشتند که خلاف واقع باشد. وانگهی از آقای بهزاد کریمی و رفقای‌شان در روزنامهٔ کار مورد اشاره باید سؤال کرد که امروز در کجای جهان سکونت دارند؟ چرا در زمانی که سازمان آنان هنوز در شرایطی علنی و نیمه‌علنی در جامعه حضور داشت “پس از عقب‌نشینی و فرار… [به‌وام‌ از مقالهٔ “کار”] بعد از” یورش‌های وحشیانهٔ گزمگان رژیم “ولایت ‌فقیه” به حزب تودۀ ایران، به شوروی [یا به‌قول آقای بهزاد کریمی “برادر بزرگ”- ‌تعبیری ساخته و پرداختهٔ ژرژ ارول– به‌معنای تحت امر قدرت بزرگ‌تر بودن] پناه بردند؟ ما نجات جان مبارزان فدایی راه آزادی را به‌هیچ‌وجه “فرار مفتضحانه” تعبیر نکرده و نمی‌دانیم. به‌علاوه، جان به‌در بردن مبارزان و فعالان حزبی و سازمانی پس از کودتا یا یورش‌های وحشیانهٔ حکومت‌های دیکتاتوری پهلوی و ولایی و “عقب‌نشینی”‌های موقت از اسلوب‌های مبارزه است.

سیر اتهام‌ها در کتاب آقای کریمی ادامه دارد. او می‌نویسد: “این حزب با منفرد شدن جناح پراکندۀ ایرج اسکندری به‌عنوان تنها جریان ناهم‌خوان با دیدگاه رهبری وقت، که عبارت بود از گروه‌بندی متشکل به رهبری کیانوری و پشت‌گرم به حمایت ”برادر بزرگ“، برای ”پاسخ‌گویی“ به اوضاع نوین و نوع برخورد با خصلت و جناح‌بندی حکومت برآمده از دل انقلاب بهمن در به‌اصطلاح ٬آمادگی  کامل٬ قرار داشت” [ص ۱۰۴].

ساختن و پرداختن داستانی برای برکناری رفیق ایرج اسکندری و نشاندن رفیق کیانوری به‌جای او با دخالت حزب کمونیست وقت شوروی به‌هدف تکرار تبلیغات مبتنی بر استقلال نداشتن حزب تودۀ ایران در زمرهٔ مبتذل‌ترین داستان‌های ضد حزب ما است که به‌طول زمان آغاز تأسیس و فعالیت حزب تودهٔ ایران قدمت دارد. آنچه مسلم است و تردیدی در آن نمی‌توان داشت این است که آقای بهزاد کریمی در جلسهٔ “برکناری” رفیق ایرج اسکندری حضور نداشته است. ایشان از جایی شنیده یا در جایی در نوشته‌های مخالفان حزب تودهٔ ایران خوانده و همین کافی بوده که آن را جزو “کنکاش شناخت‌شناسانه” خودش به‌بیان آورد. اما واقعیت ماجرا چیست؟

دربارهٔ تغییر در هیئت رهبری حزب تودهٔ ایران پیش از انقلاب بهمن و در آستانهٔ آن اسنادی وجود دارند که یک کنکاش کننده در شناخت‌شناسی حزب‌ها می‌تواند به آن‌ها مراجعه کند. شرکت رفیق کیانوری در رهبری حزب در سال ۱۳۵۳ بعد از سال‌ها دوری، بحث‌های درون‌حزبی را به‌این‌جا می‌رساند که شعار “سرنگونی رژیم شاه” به شعار مبرم روز باید تبدیل شود. رفیق طبری در مقاله‌ای در مجلهٔ دنیا با عنوان: “سرنگون‌کردن رژیم ضدملی، ضددموکراتیک و تجاوزگر موجود، هدف مبرم جنبش انقلابی ایران است۴، تیرماه ۱۳۵۳، جنبه‌های متعدد این شعار را توضیح می‌دهد. یک سال بعد، تیرماه ۱۳۵۴، در پلنوم پانزدهم کمیتۀ مرکزی، این شعار تصویب می‌شود۵. از همان ابتدا، شماری از اعضای رهبری حزب، ازجمله رفیق ایرج اسکندری، با این شعار مخالفت کردند. استدلال آنان چنین بود که رژیم شاه هنوز قدرت استقامت دارد و شعار سرنگونی محتوای واقعی ندارد. حداکثر مطالبهٔ ما می‌تواند اجرای قانون اساسی مشروطیت باشد. رفیق ایرج اسکندری به وجود شرایط انقلابی در آن مقطع زمانی باور نداشت. بخش عمده‌ای از رهبری حزب نیز میان دکتر محمد مصدق و یارانش تفاوتی اساسی قائل بود و آنان (طرفداران مصدق) را عده‌ای سازشکار و نزدیک به آمریکا و طرفدار سرمایه‌داری می‌شمرد و در مقابل، به روحانیت مبارز و در رأس آنان خمینی توجه می‌کرد. در خلال سیری چنین از اندیشه‌ها و بحث‌ها و و جدل‌های طولانی، اکثر نزدیک به همهٔ اعضای کمیتۀ مرکزی به نظر رفیق کیانوری رأی مثبت دادند.

 

نویسندۀ کتاب مورد بحث ما با تهمت برکناری رفیق اسکندری و نشاندن رفیق کیانوری به جای او از سوی شوروی، ادعای غیراخلاقی‌ای را پیش می‌کشد که با تأمل بیشتر بر آن می‌تواند حتا جرم حزب و رهبرانش در اطاعت از امر کشوری خارجی- گرچه با آرمان‌هایی هم‌گون با آرمان مبارزان توده‌ای ایران- تلقی شود. چنین ادعاهایی زیبندهٔ مبارزان چپ نیست. چپ‌ها علی‌القاعده با اعلامیۀ حقوق بشر موافق‌اند. در مادۀ ۱۱ اعلامیۀ جهانی حقوق بشر آمده است: “هر شخصی متهم به جرمی کیفری، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابر قانون، در محکمه‌ای علنی که تمامی حقوق وی در دفاع از خویشتن تضمین شده باشد، بیگناه تلقی شود.” نویسندهٔ کتاب هم علی‌القاعده با خود باید بیندیشد و از این‌گونه اتهام زنی‌ها به اشخاص (اعضای کمیتهٔ مرکزی وقت) دوری جوید.

آقای کریمی در ادامه تیغ از نیام بر می‌کشد و می‌نویسد: “این آمادگی که اساساً خودفریبنده بود و قسماً دیگر فریب بود، و به این حزب امکان داد تا بتواند طی فقط دو سال و اندی، موقعیت فائقۀ هژمونیک در چپ ایران بدست آورد” [ص ۱۰۴].

واقعاً چه‌گونه می‌شود رهبری حزبی با مشخصاتی که در آغاز انقلاب در سپهر سیاسی میهن ما حضور یافته، و هر یک تجربه‌ای فراوان در مبارزه داشتند و از هر نظر، به‌روایت  آقای بهزاد کریمی، شایسته‌تر از همه درمیان سازمان‌های چپ بوده اند، هم خود را فریب داده باشند و هم دیگران را؟ آیا رهبری، اعضا، و کادرهای سازمان فداییان که همه از کورۀ یک مبارزۀ دشوار بیرون آمده بودند آن قدر ساده‌لوح بودند که فریب حزب را بخورند؟ با این شیوه استدلال آقای بهزاد کریمی آیا رهبری و اعضای سازمان را به فریب خوردن‌شان از حزب قانع می‌کند؟

حزب تودۀ ایران جایگاه رفیع خود را – یا به‌گفتهٔ آقای بهزاد کریمی “موقعیت فائقۀ هژمونیک در چپ ایران”- را به‌دلیل داشتن برنامه‌ای دقیق و علمی برای نوسازی جامعه ایران توانست به‌دست آورد. از طرف دیگر می‌دانست این برنامه چه‌گونه به‌لحاظ عملی می‌تواند تحقق پیدا کند. شما در تمام تاریخ تحزب در ایران هیچ سازمان سیاسی‌ای پیدا نخواهید کرد که رهبری آن تا این حد آزموده  باشند.

آقای نقی حمیدیان که در آن دوران از مسئولان ردۀ اول سازمان فداییان بود، در کتاب خود به‌نام “سفر بر بال آرزو”۶ ، صفحۀ ۳۵۳‌، می نویسند: “حزب توده [ایران] با دارا بودن یک مشی سیاسی باثبات و به تبع آن تاکتیک‌های روشن و قاطع، قادر بود با همۀ نیروهای سیاسی، چه رقیبان مسلکی، و چه نیروهای مذهبی لیبرال و غیرلیبرال مخالف روحانیون حاکم با مهارت و قاطعیت درگیر شود.”

بااینهمه، جان کلام کتاب آقای بهزاد کریمی آن ‌جاست که  می‌نویسد: “اما این توان‌مندی [“موقعیت فائقۀ هژمونیک در چپ ایران”]  ظاهری بود و به‌زودی، در ناگزیری، محکوم به فروریختگی دراماتیک، که سرانجام نیز در شکل غم‌انگیزی به تماشا درآمد. در اصل، صرفاً سرکوب وحشیانهٔ حکومت [جمهوری اسلامی]‌ نبود که این حزب را از پای درآورد، بل این از درون به بن‌بست‌رسیدن خود آن بود که بر متن سرکوبی سهمگین و بی‌امان، امکان رونما شدن یافت” [ص ۱۰۴].

باید از آقای بهزاد کریمی پرسید کدام شواهد و دلایل این نتیجه‌گیری شما را تأیید می‌کند؟ آیا برنامهٔ حزب تودهٔ ایران برای نوسازی جامعهٔ ایران دلیل “از درون به بن‌بست‌رسیدن… حزب [و]… از پای درآورد”ن آن بود؟  آیا تحلیل حزب از آرایش طبقاتی جامعه ایران ناقص بود؟ آیا به‌اتکای سلسله نواقصی که زیر شلاق و دستبندقپانی و داغ و درفش “امکان رونما شدن یافت”ند بود که امروز شما چنین نتیجه‌گیری‌ می‌کنید؟

این کینه‌توزی بی‌رحمانه و غیرانسانی به حزبی که در همهٔ ۸۲ سال فعالیت‌اش فقط یازده سال امکان فعالیت علنی و نیمه‌علنی داشته است و به‌گواهی دوست و دشمن یکی از پیش‌قراولان تحزب و فرهنگ آن در ایران و منطقه است بر کدام پایه‌های معرفتی استوارند؟

یک سال و نیم بعد از اجرای آن شوهای تلویزیونی رسوا و مشمئزکننده رهبران حزب از سوی رژیم ولایی و حمایت سازمان‌های امنیتی انگلیس و آمریکا و اسراییل، کمیتهٔ مرکزی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در اسناد پلنوم مهرماه ۱۳۶۳ خود در پیامی به حزب تودۀ ایران نوشته است: “حزب انقلابی و مردمی شما با درکی روشن و علمی از صف‌آرایی طبقات در جامعه، عملکرد آنان، قانونمندی حاکم بر طبقات متخاصم و ارزیابی درست از مناسبات و توازن نیروها در انقلاب، شناختن و شناساندن دقیق نیروهای محرکه انقلاب و خواست‌های آنان، توانست مشی انقلابی خود را پی‌ریزی کند و گذشت ۶ سال از کارزار حاد طبقاتی در میهن ما اصولیت خط مشی حزب را اثبات کرده است.”

سند پلنوم کمیتهٔ مرکزی سازمان- برخلاف نظریه‌های من‌درآوردی آقای بهزاد کریمی–  اصولیت خط مشی حزب تودهٔ ایران را اثبات شده دانست و توده‌ای‌ها را چنین ستود و نوشت: “هر توده‌ای رزمنده‌ای با تجهیز کامل به ایده‌های والای خود همچون ستاره‌ای قلب تاریکی را شکافته است و چه بسیار از این ستارگان فروزان که بدست ناپاک پاسداران شب فروخفته‌اند تا صبح را به محرومان بشارت دهند.”۷ پس از سپری گشتن چند سال، یک عضو رهبری سازمان، حزب را چون همسان نظر او نمی‌اندیشد و عمل نمی‌کند، در محفل‌های عام و خاص، عقب مانده، غیردمکرات، سنتی (بر مبنای همان اصطلاح مشهور “چپ سنتی”)، دایناسور… معرفی می‌کند و از موضع بالا – یا شاید از موقعیت فائقۀ هژمونیک خودش در چپ ایران- “محکوم به فروریختگی دراماتیک” حساب می‌کند.

 

آقای بهزاد کریمی برای آنکه رهبران حزب به بن‌بست نمی‌رسیدند و چه باید می‌کردند، برای آنان و همچنین حزب تعیین تکلیف می‌کند و  راه‌حل نشان می‌دهد، و آن هم از این قرار: “آن‌ها باید در نگاه و متدشان تجدیدنظر می‌کردند و می‌بایست پوست‌اندازی می‌نمودند تا می‌توانستند جایگاه خود را در مبارزۀ طبقاتی آن‌گونه بیابند که نماد مدرنیتۀ عدالت‌جویانه جلوه کند و نه آن نماد ”رئالیسم سیاسی“ از خود‌بیگانه‌ای که از آب در آمد” [ص ۱۰۵]. این چه باید کرد یا تعیین تکلیف به‌جز ابهام در عبارت “رئالیسم سیاسی، از خود‌بیگانه‌ “، به‌لحاظ زمانی هم شفاف نیست، زیرا لحن نوشته او و زمان‌های گرامری به‌کار برده شده هم می‌تواند نسخه‌ای برای پیش از یورش رژیم به حزب باشد هم برای بعد از آن می‌تواند پیچیده شود. از این‌ها گذشته، به‌جای محکوم‌کردن شکنجه‌گران، قربانیان را سرزنش می‌کند و از تاریخ درس نمی‌آموزد. این‌طور که معلوم است، استناد او به گفته‌ها و نوشته‌های شماری افراد سال‌مند است که در شرایط عادی چیزی جز عشق به سعادت و بهروزی زحمت‌کشان میهن خود نداشتند، ولی در شرایط حبس و شکنجه به اعتراف‌هایی ناخواسته وادار شدند تا سناریوی جرمی برای آنان تنظیم شود و رژیم به‌یاری شکنجه‌گرهایش بتواند در بی‌دادگاه‌هایش آنان را با اتهام‌هایی دروغین محکوم کند. دروغین بودن همهٔ آن اتهام‌ها امروزه برای همگان- شاید نه برای آقای بهزاد کریمی– آشکار و روشن شده‌اند. البته رژیم خودکامۀ دینی هنوز پس از چهل‌وپنج سال هم‌چنان و به همان‌ شیوه به اعتراف‌گیری‌ها در دوزخ‌های جهنمی و پشت میله‌های آهنین زندان‌ها ادامه می‌دهد.

نویسنده شاید توان دریافت این نکته را نداشته که توضیح دهد اگر اعضای رهبری حزب در دوران انقلاب از هر طرف به بن‌بست رسیده بودند و گفتار ،کردار، و پندار آنان دیگر در جامعه تاثیری نداشت و راه به جایی نمی‌برد پس چه نیازی بود که سازمان‌های اطلاعاتی انگلستان و آمریکا با هماهنگی با سازمان‌های امنیتی رژیم اسلامی و سپاه برای از میدان به‌در کردن این حزب به یورش به حزب و هواداران و اعضا و رهبری‌اش دست زنند؟
اینکه آقای بهزاد کریمی با سیاست‌های حزب تودهٔ ایران در چهل سال اخیر با مطالعهٔ سندهای مصوب کنگره‌ها و پلنوم‌های حزبی (البته به‌منظور کنکاشی شناخت‌شناسانه) آشنایی حاصل کرده باشد تردید است. این سندها هم به‌صورت کتاب و هم در سایت حزب در اختیار عموم قرار داده شده است. نگارنده تا لحظۀ به‌پایان رساندن نگارش این مقاله نوشته‌های ایشان را زیر و رو کرده است، اما با کمال تأسف یک نمونه هم از نوشته‌های‌شان را که حاکی از مطالعه اسناد حزب توده ایران باشد پیدا نکرده است.

آقای بهزاد کریمی در صدور احکام قطعی دربارهٔ حزب تودهٔ‌ ایران، حکم‌هایی که هر یک از دیگری بدیع‌تر است، لحظه‌ای درنگ نمی‌کند و می‌نویسد: “این حزب در مقام پایدارترین و دیرینه‌ترین جریان چپ ایران، درست در موضوع نگاه به مقولۀ دمکراسی، محصور تام و تمام هنجارهای غیردمکراتیک بود و با محبوس کردن… آزادی و دمکراسی در قالب نفرت از لیبرالیسم سیاسی زمین خورد… همانی که در برخورد برونی زیر پرچم مشی حمایت از ”خط امام“ و یدک‌‌ کشی واپس‌گرایی حاکم متبلور گردید” [ص ۱۰۵].

جناب کریمی طوری سخن می‌گوید که گویا او و هم‌مسلکانش از عاشقان سینه‌چاک لیبرالیسم بوده‌اند. روزنامۀ “کار” از دومین شماره‌اش انتقاد به دولت بازرگان را در دستورکار قرار داد و انتقادها به آن به‌تدریج، شدتی بیش‌تر به‌خود گرفت.

آقای پیمان وهاب‌زاده، استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ فداییان، در کتاب “اودیسه چریکی”۸، صفحه ۵۴، دراین‌باره می‌نویسد: “درماه‌های نخست انقلاب، فداییان دولت موقت را ائتلاف لرزان بین خُرده‌بورژوازی سنتی (که روحانیون رادیکال آن را نمایندگی می‌کردند) و بورژوازی ملی (که مهدی بازرگان، نخست‌وزیر، آن را نمایندگی می‌کرد) ارزیابی کردند. این تحلیل طبقاتی نامرتبط سبب شد که فداییان به گروه اول با بی‌اعتمادی بنگرند و گروه دوم را لیبرال‌های خائن محسوب کنند.”

ولی بد نیست ببینیم امروز آقای بهزاد کریمی در مقام دفاع از سنگر آزادی و لیبرالیسم، آن کسانی را که با استناد به گفته‌های‌شان به حزب تودهٔ ایران حمله می‌‌کند، نظرشان در‌بارۀ مقولهٔ آزادی نزد حزب تودهٔ ایران چه بوده و عیار آزادی‌خواهی آنان تا چه حد است؟

مهندس امیر انتظام، سخن‌گوی دولت موقت، و بسیاری دیگر از رهبران نهضت آزادی، از مخالفان سرسخت فعالیت آزادانه و علنی حزب تودۀ ایران در دوران پس از انقلاب بودند. رفیق نورالدین کیانوری، دبیر اول وقت حزب تودهٔ ایران، پس از انقلاب ۵۷ و در اولین مصاحبۀ مطبوعاتی‌اش پس از ورود به ایران، در واکنش به کارشکنی‌های دولت موقت برای ورود اتباع ایرانی‌ای که از مخالفان سیاسی رژیم سرنگون ‌شدهٔ شاه بودند، گفت: “متأسفانه دولت آقای بازرگان مشکلاتی برای بازگشت ایرانی‌‌ها به‌وجود آورده است. من خودم به‌طور‌صریح بگویم که بدون گذرنامه بالاخره آمدم، پس از این‌که به سفارت مراجعه کردیم، پس از این‌که نامه به نخست‌وزیر نوشتیم، پس از این‌که تلگراف کردیم، پس از این‌که نامۀ سرگشاده در روزنامه‌‌ها منتشر کردیم، به ما اجازۀ مراجعت ندادند. من بدون هیچ‌گونه چیزی آمدم به سرحد ایران” [“نامۀ مردم”، شمارۀ ۶، ۲۹ فروردین‌ماه ۱۳۵۸]

سخن‌گوی دولت- امیرانتظام– در مصاحبۀ مطبوعاتی‌اش گفت که قوانین مربوط به غیرقانونی بودن حزب تودهٔ ایران تا وقتی لغو نشده به قوّت خود باقی است. همان زمان حزب ما اعلام کرد امیدوار است دولت موقت مهندس بازرگان توجه کند که اگر قوانین رژیم سابق به‌اصطلاح تا لغو نشده به قوت خود باقی است، می‌بایست طومار انقلاب ایران را به‌طورکامل برچید. حزب ما تأکید کرد که در پی انقلاب، آن قوانین برای همیشه لغو شده‌اند و دولت موقت نیز موجودیت خود را مدیون انقلاب است و نه محترم شمردن قوانین رژیم ساقط و ضدملی شاه.

آزادی‌خواهی آقای بازرگان و دوستانش را در اعلامیه‌ای به‌مناسبت پخش شوهای مشمئز کننده و رسوای جمهوری اسلامی از اعترافات رهبران حزب تودۀ ایران که هم‌اکنون در سایت نهضت آزادی قرار دارد.، می‌توان دید و عبرت گرفت۹.
در همان ‌زمان تلاش دولت موقت بازرگان برای سندسازی و دادگاهی‌کردن اعضای حزب تودهٔ ایران آغاز شد. سال‌ها بعد، مهندس بازرگان دراین‌باره صحبت کرد و حتی “اعدام” اعضای حزب تودۀ ایران را خواهان شد. جالب است که او در‌بارۀ وقایع کودتای ۲۸ مرداد که بر ‌اساس اسناد منتشر شدهٔ موثق با طراحی و پشتیبانی آمریکا و انگلستان صورت گرفته بود، اتحاد شوروی را پشتیبان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲معرفی کرد! سر آخر نیز آمریکا را در جنگ عراق علیه ایران تبرئه کرد و گفت: “وقتی به دست دولت مدرک زنده‌ای از جاسوسی سفارت شوروی در ایران و فرمان‌بری و عاملیت حزب توده می‌افتد، فقط اکتفا به اخراج چند دیپلمات روسی می‌کنند و سران حزب را که همگی اقرار به‌عامل‌شوروی ‌بودن و جاسوسی کرده‌اند اعدام نمی‌نمایند. مگر شعار و آرمان انقلاب سیاست موازنۀ منفی، ”نه شرقی و نه غربی“ نبود؟ مگر شوروی پشتیبان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نبود؟ چرا دائماً آمریکا را مقصر و باعث جنگ عراق می‌دانند؟” [“تجربۀ ده‌‌سالۀ انقلاب اسلامی ایران، سخن‌رانی مهندس بازرگان، ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۶۷، مجموعهٔ آثار بازرگان، جلد۲۴، ص ۴۶۴].

آنچه آقای بهزاد کریمی به‌عنوان خصلت دموکراسی و آزادی‌ستیزی به حزب تودهٔ ایران نسبت می‌دهد و شاخص آن را دفاع حزب از گرایش به خط امام در مقابله با لیبرالیسم می‌داند نیازمند توضیحاتی است که می‌تواند برای نسل جوانی که با این تاریخ آشنا نیست ‌آموزنده باشد. بر این نکته نیز ضروری است تأکید گردد که در آن برهه موضع‌گیری‌های سازمان متبوع  آقای بهزاد کریمی چه‌گونه بودند؟ تمام این جاروجنجال بر سر دو گونه برداشت از دموکراسی است. یکی برداشت آقای بهزاد کریمی است و دیگری برداشت حزب ما است که رفیق احسان طبری در کتاب “نوشته‌های اجتماعی و فلسفی”۱۰، و در دیگر آثار حزب دربارهٔ آن روشنگری شده است.

 

اعضا، هواداران، و رهبران حزب تودهٔ ایران در یورش‌های امنیتی، ماه‌ها زیر شکنجه‌های طاقت‌فرسا قرار گرفته بودند تا به آنچه رژیم برای ساختن سناریویی برای منحل کردن حزب و نابودی اعضا و تشکیلات حزبی به‌منظور فریب مردم ضروری می دانست “اعتراف” کنند. برای کسانی که این ”شوهای“ رژیم را دیده‌اند و به اخلاق سیاسی هم اندکی پایبند باشند و آنانی هم که زندان‌های جمهوری اسلامی ایران را کشیده‌اند می‌دانند که وادار کردن زندانیان به انکار عقاید خود و بر ضد خویش بنا به‌میل استبداد سخن گفتن، روال جاافتادهٔ برخورد رژیم با مبارزان علیه دیکتاتوری از هر طیفِ عقیدتی بوده و هست. اگر رفیق انوشیروان لطفی، رفیق برجستۀ جنبش فداییان و یکی از قهرمانان مقاومت در برابر شکنجه در دوران ستم‌شاهی را، در جمهوری اسلامی به شوی مشمئز کنندهٔ تلویزیونی آوردند آیا به همین دلایلی است که آقای بهزاد کریمی قطار کرده است؟

 

آقای کریمی و همفکرانش جهات مختلف “خوگیری حزب طی زمان با مناسبات دیرینۀ غیر دمکراتیک چه میان خود و چه ”احزاب برادر“ بر بستر ٬ایدئولوژی بسته٬” را با شواهد و دلایل مکفی ارائه نمی‌دهد، ولی مثل بقیۀ ادعاهایش بر دشمنی کور با حزب تودهٔ ایران مبتنی است. خصومت آقای بهزاد کریمی با حزب تودهٔ ایران سال‌هاست ادامه دارد. او در مذاکرات کنگرۀ اول۱۱ سازمان فداییان خلق-اکثریت می‌گوید: “من در کنفرانس ملی حزب توده شرکت کردم (دعوت کرده بودند. روز آخر ما را به نوعی پیدا کردند. ما هم رفتیم، نشستیم) رفقا در آن‌جا یک نفر ۷٠ ساله که از سال ١٣٢٠عضو حزب بود با من صحبت می‌کرد گفت شما مسائل تشکیلاتی را عمده می‌کنید، بروید روی مسائل تئوریک. گفت رفیق فلانی تو نمی‌دانی درد ما چیز دیگری است. در حزب ما کسانی هستند که ١۷- ١٨ نوع برنامه در آستینشان هست. هر وقت لازم شد یکی از این برنامه‌ها را رو می‌کنند. من نمی‌گویم سازمان ما تا آن درجه به فساد حزب رسیده است. حزب توده که به‌ترین انقلابیون دهۀ ٢٠، به‌ترین دانشمندان در آن فعالیت می‌کردند. این سیستم‌ها و متدها به این‌جا رساند.”

شهادت آقای بهزاد کریمی دربارۀ کنفرانس ملی غیرواقعی  و عوام‌فریبانه است . او خوب می داند که از روز اول تا آخرین روز پایانی کنفرانس ملی حزب تودهٔ ایران، آقای فرخ نگهدار، به‌عنوان نمایندۀ سازمان اکثریت، در کنفرانس حضور داشت  و در هیئت‌رییسهٔ کنفرانس نیز نشسته بود. آقای بهزاد کریمی همراه با خانم رقیه دانشگری در روزهای آخر به آقای نگهدار ملحق شدند و تا آخرین لحظه نیز ناظر بحث‌ها بودند. آن تعداد محدودی از اعضای سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) که در کابل زندگی می‌کردند آدرس مشخصی داشتند و نیازی به “پیدا کردن” آنان نبود. دعوت حزب تودهٔ ایران از سازمان اکثریت نیز نه “روز آخر”، بلکه مدت‌ها پیش انجام شده بود. هر کسی الفبای مناسبات دیپلماتیک احزاب و سازمان‌های سیاسی را بداند، می‌فهمد که روابط  دیپلماتیک به‌این صورت نیست.

 

انشعاب‌های متعدد یکی دیگر از انتقادهای آقای کریمی به حزب تودهٔ ایران است، اما او تنها انشعاب آقای بابک امیرخسروی را مثال می‌آورد که رفیق “حجره و گرمابه و گلستان” سازمان اکثریت بود و حزب “دمکراتیک مردم ایران” را بنا نهادند. اما قضاوت تاریخ و داوری زمان  و شلاق روزگار چنان بی‌رحم بود که نامی هم از چنین حزبی باقی نماند. در زمینهٔ انشعاب‌ها، فداییان سرآمد همۀ سازمان ها در تاریخ معاصرند. لیست زیر گواهی بر این مدعا است: انشعاب گروه زنده‌یاد رفیق تورج حیدری بیگوند، انشعاب اشرف دهقانی، انشعاب جناح‌های اکثریت و اقلیت‌، انشعاب مربوط به جناح چپ اکثریت، انشعاب در گروه اکثریت زیر نام بیانیۀ ۱۶ آذر، انشعابی در اقلیت و گروهی زیر نام مستعفیان، گروه‌های آزادی کار، پیرو برنامۀ هویت، هستۀ اقلیت، شورای عالی، اتحاد فدائیان کمونیست، سازمان اتحاد فدائیان، و جزاین‌ها محصول این انشقاق‌ها هستند .

آقای دکتر پیمان وهاب‌زاده در کتاب “اودیسهٔ چریکی”، صفحه‌های ۱۹۱ و ۱۹۲، انجام حدود شانزده انشعاب در جنبش فدایی را ثبت کرده است.

جناب کریمی در‌بارهٔ انشعابات در حزب تودهٔ ایران می‌نویسد: “طی سی سال گذشته بیش‌ترین انشعابات ناشی از بحران، در همین حزب صورت گرفته است. انشعاباتی با انواع سوگیری‌های فعال و مختلف‌الجهت، و بیش‌تر از انشعابات حتی، کناره‌گیری‌های منفعلانۀ بسیار گسترده، از تعیین تکلیف‌ها با هرگونه رادیکالیسم چپ تا سفت‌وسخت شده‌ها در مواضع کلاسیک پیشین حزب! با این حال هنوز هم هیچ  برآمد منتقد از تبار ”توده‌ای“ را سراغ نداریم که توانسته باشد نمادی از چپ دموکرات بودن را به‌گونه‌ای در خود ترسیم نماید که بتواند چونان جریان نافدی در سطح چپ معتبر بیفتد. … فاصله‌گیری از بحران حزب توسط انواع بحران ده‌های متشکل و منفرد در صفوف آن، گویا از هر جای دیگر آسان‌تر بوده است و در همان حال اما، پیشرفت در آنان برای حل بحران چپ و بحران درون حزب توده، دشوارتر از هر جای دیگر.”

نه تنها هیچ گروه توده‌ای این نظریات خود ساختۀ آقای کریمی را زیر عنوان چپ نو نپذیرفته، بلکه کم‌تر سازمان چپ جدی‌ای دیگر با آن توافق دارد. این نظریات نهیلیستی نه بر پایۀ معرفتی علمی بنا شده است و نه به چپ ارتباطی دارد. ساختن و رواج دادن ترکیب‌هایی با واژهٔ چپ مانند: چپ نو، چپ دمکرات، چپ سکولار، چپ لاییک، چپ جمهوری‌خواه،  و جز این‌ها، دستاویزی برای برای دفاع نکردن از حقوق محرومان و زحمتکشان است.

 ژيلبر تووی يرا، دبيراول سابق کميتۀ مرکزی حزب ‏کمونيست کلمبيا، در پاسخ به حريفانی که اشتباه‌ها و شکست‌های حزب طبقۀ کارگر را با آوايی زهرآلود در ‏شيپورها می‌دمند، اين شعر کهن اسپانیایی را می‌خواند که گویی از حنجرۀ تاريخ حزب تودۀ ايران به‌گوش ‏می‌رسد:

“شما به رخشندگی و صيقل سلاحتان غرّه‌ايد،  
   جنگ‌افزارهای من اما بی‌جلوه و کدراند،        
   آيا می‌دانيد راز اين تفاوت را؟        
   در ميدان جنگ،
   در گرد و غبار مهلکه‌ها بوده‌اند اين‌ها،           ‏
   آثار ضربه‌های سخت بر قامتشان پيداست”.

 

انشعابیون توده‌ای

آقای بهزاد کریمی دربارهٔ گروه منشعب از سازمان نیز می‌نویسد: “بنا بر روایت رفقای جان‌بدربرده از ”آن سال بد“، قبل از ضربات سنگین نیز در برخی از تیم‌های سازمان و اذهان اعضایی از آن سؤالات مدام رو به تعمیق با جدیتی بیش‌تر پیرامون مثمر ثمر افتادن یا نیفتادن مبارزۀ مسلحانه در موضوع رابطۀ پیشاهنگ با خلق، در ادامه حتی خطا و مضر بودن این مبارزه برای رشد جنبش توده‌ای مطرح بوده است. ضربات اما، چه به‌خاطر از توان‌افتادن سازمان پیشاهنگ و نابودی مرکزیت اتوریتر آن و چه آشکار شدن اصل موضوع یعنی عدم توازن قوای بسیار نابرابر بین ”انقلاب“ و ”ضد انقلاب“ در شرایط نضج‌نایافتگی جنبش مردمی و بی‌ارتباطی سازمان با مردم، کار خود را کرد و با بر جای گذاشتن اثر خویش، جریان فکری مخالف با ”مشی مسلحانه“ را در پیگیری سؤالات و تفکر خود پیگیرتر کرد… افراد این جریان که در آن شرایطِ ازهم‌گسیختگی سازمانی، می‌توانستند حتی خارج از روابط تشکیلاتی چریکی همدیگر را بیابند و تقویت کنند، بسیار زود حول نوشتۀ تورج بیگوند گرد آمدند و پرچم مخالفت با مشی مسلحانه را برافراشتند” [ص ۷۲].

همۀ ‌ نقل‌قول‌های آقای بهزاد کریمی در عبارات بالا از افراد بدون بردن نام و در زمانی‌ست که ایشان سخت پای‌بند مشی چریکی بود. اولین گروهی که تحت تأثیر اندیشه‌های حزب در سال ۱۳۵۵ راه خود را از این شیوۀ مبارزه جدا کردند و این اسلوب مبارزاتی را نفی کردند گروه منشعب بودند، ولی این گروه نیز از سوی آقای کریمی محکوم می‌شوند و شایستۀ انتقادند زیرا از نظر او “جوهراصلی حرف آن‌ها این بود که چریک‌ فدایی خلق نارودنیک‌های این زمانۀ ایران هستند و در عوض، تفکر ”توده‌ای“ تنها نماد ایرانی لنینیسم! برخورد این جریان با گفتمان فدایی خلق، به تمامی ایدئولوژیک و فاقد اندیشۀ نقاد بود و در نظرات آن‌ها چیزی از نوسازی و نواندیشی خلاقانه وجود نداشت. انشعاب آن‌ها، انشعاب در روش مبارزه بود تا در جوهر و درون‌مایۀ آن ایدئولوژی مشترکی که سازمان و حزب توده [ ایران] داشتند” [ص ۷۴].

از نگاه نویسندۀ کتاب مورد بحث ما، اندیشه و عمل این جوانان محکوم است نه به‌این خاطر که درست می‌اندیشیدند و به نتایجی درست رسیده بودند. این گروه کارشان از آن جهت سرزنش شدنی است که “فاقد اندیشۀ نقاد” بودند و ایدئولوژیک می‌اندیشیدند. آنان هم‌دیگر را یافته بودند و با هم اعلامیۀ مشترکی صادر کرده و جوانان انقلابی را از ادامۀ این مشی برحذر داشته‌اند. باید یادآور شد که اکثر قریب‌به‌اتفاق این گروه مبارزان راه آزادی زحمتکشان و منشعب از سازمان و پیوسته به حزب در فاجعهٔ ملی سال ۶۷ اعدام شدند.

 

تمام تلاشِ گرایش‌های مختلف فدایی بر این بوده که نام و اندیشه‌های این پیش‌قراولان مخالفت با مشی چریکی و اعلان سترون‌ بودن آن را پنهان نگه دارند و بی‌اهمیت نشان دهند. یکی از اعضای گروه که از زندان‌های جمهوری اسلامی جان سالم به‌در برده است کتابی در هفت‌صد و نود و یک صفحه با عنوان: “نگاهی از درون به سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران – تاریخچۀ گروه منشعب۱۲ نوشته و به‌چاپ رسانده است. این کتاب اطلاعاتی وسیع از گروه منشعب در اختیار خواننده می‌گذارد. نویسنده در مقدمۀ کتاب می‌نویسد: “رفقای سازمان از هنگام شکل‌گیری نظریات انتقادی تورج حیدری بیگوند در داخل سازمان تا وقوع انشعاب و پس از آن، طبق رویۀ نانوشته‌ای نظریات اعضای گروه و ریشه‌های آن‌ها و پیوندهای آن‌ها با سازمان و دلایل شکل‌گیری را نادیده گرفتند، انکار کردند یا دربارۀ آن سکوت اختیار کردند. آن‌ها توجه نکردند که تاریخ سازمان چریک‌های فدایی خلق بدون تاریخ گروه بزرگی از کادرهای آن ناقص است و تاریخی که بخش مهمی از موضوع تحقیق خود را حذف می‌کند ”تاریخ“ ‌نیست.”

 

هر تحلیلگر بی غرضی حتا با مطالعهٔ گذرای اسناد و مدارک رسمی حزب به‌این نتیجه می‌رسد که توده‌ای‌ها با عشقی سوزان به زحمتکشان و به‌خاطر بهروزی و سعادت مردم میهن‌شان مبارزه‌ کرده‌اند، حتی سازمانی که آقای بهزاد کریمی یکی از قدیمی‌ترین عضوهایش است، به‌این واقعیت انکارناپذیر پی‌برد. کوشش آقای کریمی در کژتابی تاریخ و مبارزۀ حزب تودۀ ایران تلاشی است عبث و بی‌هوده.

 

لاف از سخن چو دُر توان زد

آن خشت بود که پُر توان زد

نظامی گنجوی

 

منبعها:

۱.‌  تاریخ الرسل و الملوک” (تاریخ طبری) نوشتۀ محمد‌بن جریر طبری. ترجمهٔ فارسی در ۱۵ جلد، مترجم ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ، تهران، ۱۳۵۲.
۲.‌  نگاه کنید به: مقالهٔ “در میهن ما چه می‌گذرد”، نوشتهٔ احسان طبری، مجلهٔ “دنیا”، شمارهٔ ۴، زمستان ۱۳۴۱. این مقاله  با  عنوان “ماهیت و اصلاحات نیم‌بند شاه-امپریالیسم، نوشته رفیق احسان طبری”،  در کتاب “اسناد و دیدگاه‌ها”، انتشارات حزب تودهٔ ایران، تهران، ۱۳۶۰، صفحه ۴۳۷، بازنشر شد.

۳.‌ نگاه کنید به: مقالهٔ  “خصلت نیم‌بند اصلاحات ارضی و تشدید تضاد در روستاهای ایران”، ملکه محمدی، “ماهنامهٔ مردم”، ارگان مرکزی حزب تودهٔ ایران، دورهٔ ششم، شمارهٔ ۲۶. اردیبهشت‌ماه ۱۳۴۶. این مقالهٔ رفیق ملکه محمدی  با همین عنوان، در کتاب “اسناد و دیدگاه‌ها”، انتشارات حزب تودهٔ ایران، تهران، ۱۳۶۰، صفحه ۴۵۳، بازنشر شد.

۴.‌  مجلهٔ دنیا، دورۀ سوم، شمارۀ ۱، تیرماه ۱۳۵۳.

۵.‌ پلنوم پانزدهم کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران، تیرماه ۱۳۵۴.

۶.‌  کتاب “سفر بر بال آرزو”، نوشتهٔ نقی حمیدیان، انتشارات باران، استهکلم،  سال ۲۰۰۴/ ۱۳۸۳، صفحهٔ ۳۵۳.

۷.‌  اسناد پلنوم مهرماه ۱۳۶۳ کمیتهٔ مرکزی، سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)، آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران.

۸.‌ کتاب  “اودیسه چریکی”، نوشتهٔ دکتر پیمان وهاب‌زاده، صفحه‌های ۱۹۱ و ۱۹۲.

۹.‌ نگاه کنید به: بیانیه “نهضت آزادی ایران پیرامون دستگیری سران حزب  توده”، خردادماه ۱۳۶۲،

۱۰.‌  کتاب “نوشته‌های اجتماعی و فلسفی”، نوشتهٔ احسان طبری، جلد دوم، انتشارات حزب تودهٔ ایران، چاپ دوم، ۱۳۸۵، صفحه‌های ۱۹۸ و ۱۹۹.

۱۱.‌ کتاب “کنگره فداییان اکثریت”، صفحه ۷۰

۱۲.‌ کتاب “نگاهی از درون به سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران – تاریخچۀ گروه منشعب”، نوشتهٔ بهمن تقی‌زاده، نشر نی، تهران، سال  ۱۴۰۰.

 

***

به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۴، مرداد ۱۴۰۲

 

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا