به سوی آینده

گذار سوسیالیستی به‌منزلۀ انقلاب فرهنگی‌ای دائمی

وایلدر پِرِز وارونا

ترجمه  روزبه

سوسیالیسم به راه‌هایی بسیار متفاوت درک شده و درک می‌شود و تجربهٔ تاریخی‌اش آ‌ن‌قدر متنوع و متناقض بوده که راه‌های مختلف درکِ آن را تأیید می‌کند.

این مقاله بر کشف دو منطق متضاد تمرکز خواهد کرد: منطق سلطهٔ سرمایه‌داری در مقابل منطق رهایی اجتماعی یا سوسیالیستی. تاریخ نشان می‌دهد این دو منطق یکدیگر را طرد نمی‌کنند، بلکه در فرایندهای ضد سرمایه‌داری یا جامعه‌های انتقالی هم‌زیستی دارند. سیستم سرمایه توانایی چشمگیری برای تبدیل مقاومت‌ها و مبارزات رهایی‌بخش نشان داده است. اما همچنین ثابت کرده است که توانایی جلوگیری از ظهور مجدد این مقاومت‌ها و مبارزات در شرایط اجتماعی مشخص را ندارد.

در بررسی من، شرایطی که روند سوسیالیستی ما در کوبا را خاص کرده است نادیده گرفته خواهد شد.

 

۱)   به‌ویژه از سال‌های دههٔ ۱۹۹۰/ ۱۳۷۰ تفکر کوبا اصرار دارد که گذار سوسیالیستی را همچون تغییری دائمی یا انقلاب فرهنگی‌ای دائمی در نظر گیرد. نقطهٔ شروع [بررسی] من در این سنت است. کلاسیک‌های مارکسیسم از یک دورهٔ گذار به کمونیسم صحبت می‌کردند. یک جامعه در‌حال گذار به‌این معنی است که دورهٔ اجتماعی‌ای همگن و یک‌نواخت ندارد، بلکه گذار با ریتم‌ها و پویایی‌هایی مختلف که گذشته و آینده را به‌هم متصل می‌کند شکسته می‌شود. این دوره‌ای است که در آن منطق‌ها، روابط، نهادها، نیروهای اجتماعی به‌ارث برده شده و بازتولید شده از سوی سرمایه‌داری، با عناصر و روندهایی که جامعهٔ کمونیستی آینده را پیش‌سازی می‌کنند، هم‌زیستی و مبارزه می‌کنند.  بنابراین، سوسیالیسم به‌خودی‌خود یک هدف و یک روش تولید خاص نیست: باید آن را در قالب کمونیسم در نظر گرفت. با‌این‌حال، کمونیسم تنشی اجتناب‌ناپذیر دارد که بین سیستم امروز و سیستم آرمانشهر قرار دارد. مارکس معتقد بود حرکت واقعی آن را [سوسیالیسم را] که تمایل به غلبه بر نظم سرمایه –  که از تناقض‌های آن بر‌می‌خیزد – را دارد متوجه شده است. او همان زمان آن را همچون یک روش جدید زندگی بر اساس کار آزادانه تصور می‌کرد که می‌تواند توسعهٔ چندجانبهٔ عامل ذهنی را تقویت کند .درعین‌حال، او آن را به‌عنوان یک روش جدید زندگی بر اساس کار آزادانهٔ مرتبط که توانایی ترویج توسعهٔ چندوجهی عامل ذهنی را دارد  تصور می‌کرد که به‌منزلهٔ قطب‌نمای تصمیم‌گیری در زمان حال در اینجا و هم‌اکنون باید ترویج و تقویت شود.

گذار حتی در حالت ایده‌آل نمی‌تواند هماهنگ باشد. اگر ما با جامعه‌ای سروکار داریم که با تناقض‌ها و مبارزه‌هایی اجتناب‌ناپذیر مشخص شده است، نمی‌توان وانمود کرد که چنین انتقالی را می‌توان در مرحله‌های مختلف برنامه‌ریزی و درک کرد. این بدان معنا نیست که نباید برنامه‌ای برای مدیریت گذار وجود داشته باشد. باید چندین پروژه و برنامهٔ تغییر وجود داشته باشند. همچنین نیروها، مکانیسم‌ها (سازوکارها)، و نهادهایی باید وجود داشته باشند که مدام با فرایندهای توسعهٔ واقعی با برنامهٔ اجتماعی مستقر برخورد کنند تا آن‌ها را اصلاح، تنظیم دقیق، و بهبود بخشند. این جامعه فرض می‌کند که افراد ضمن تغییر شرایط زندگی خود، خود را نیز تغییر می‌دهند. بنابراین، شیوه‌ای که با آن ذهنیت اجتماعی شکل می‌گیرد باید در مرکز توجه باشد. مارکس سرمایه‌داری را در درجه اول به‌این دلیل مورد انتقاد قرار داد که یک ذهنیت تحریف شده ایجاد می‌کند، زیرا گسترش توانایی‌ها و نیازهای انسانی، شرایط خود زندگی، را تابع ایجاد ارزشگذاری و انباشت سرمایه می‌کند. قدرت بوروکراتیکی که در سوسیالیسم واقعی حاکم بود، جایگزینی برای این مشکل فراهم نکرد. درعوض، شکل دیگری از سلطه را بازتولید کرد که به دنبال یکسان‌سازی نیازهای جامعه و انطباق آن‌ها با هدف‌ها و برنامه‌های تعیین شده برای سیستم اجتماعی بود.

 

۲)   اگر سوسیالیسم نه‌تنها باید با سرمایه‌داری مخالفت کند، بلکه باید بر آن غلبه کند و جایگزینی برای آن سیستم باشد، طرح پرسش‌هایی ازجمله اینکه منظور از سرمایه‌داری چیست ضروری است؟ ما می‌خواهیم بر چه نوع سرمایه‌داری غلبه کنیم؟ زیرا با آن روشی که به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهیم خود تعیین می‌کند چه چیزی را می‌توانیم به‌منزلهٔ سوسیالیسم یا گذار سوسیالیستی تصور کنیم. دو تفسیر اصلی از این رابطه بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم وجود داشته است.

گسترده‌ترین تفسیر که در اردوگاه معروف به سوسیالیستی غالب بود سرمایه‌داری و سوسیالیسم را به‌شیوه‌ای اقتصادی درک می‌کرد. بنابراین، تولید را به‌عنوان تولید کالاهای مادی می‌دید و سرمایه‌داری را رد می کرد، زیرا به‌معنای توزیع ناعادلانه و درنتیجه نابرابر ثروت تولید شده به‌وسیلهٔ جامعه بود. “سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان” به‌عنوان ملی کردن وسایل تولید درک می‌شد.

دولت بورژوایی قدیمی به‌منظور ساختن دولت پرولتری‌ای جدید که به “دولت کل مردم” تبدیل شود و فقط نقش موضوع این بازسازی اجتماعی را بازی کند، باید منحل شود. بزرگی وظیفه و کژاندیشی‌ای که قرن‌ها استثمار در طبقات زیردست ایجاد کرده بود به تمرکز قدرت در دست یک پیشتاز سیاسی کمک می‌کرد. این گروه سیاسی حرفه‌ای مجبور شد تغییرات ساختاری‌ای عمیق ایجاد کند تا هم نابرابری‌های توزیعی را از بین ببرد و هم تولید را افزایش دهد تا توزیع بیشتری وجود داشته باشد.    نتیجه این فرایند به‌خوبی شناخته شده است: سوسیالیسم مجبور بود مالکیت قانونی وسایل تولید را تغییر دهد، تا مازاد اجتماعی را به‌شیوه‌ای عادلانه‌تر و برابرتر توزیع کند. از آن جا که هدف تولید بیشتر به‌منظور توزیع بهتر بود، این سوسیالیسم یک سیستم تولید مبتنی بر منطق انباشت ارزش را با یک سیستم توزیع مبتنی بر اصول عدالت و اومانیسم [انسان‌دوستی] ترکیب کرد. این سنتز [ترکیب] غیرقابل دفاع بود و به بازسازی سرمایه‌داری منجر شد که از عواقب آن هنوز رنج می‌بریم.

اما تفسیری دیگر از سرمایه‌داری و سوسیالیسم نیز وجود دارد. این تعبیر سرمایه‌داری را نه منحصراً و در درجه اول از نقطه‌نظر توزیع، بلکه به‌عنوان یک شیوهٔ تولید درک می‌کند. شیوهٔ تولید راهی برای سازمان‌دهی زندگی در جامعه، راهی برای تولید و بازتولید روابط اجتماعی است. سرمایه‌داری فقط یک سیستم اقتصادی نیست و بنابراین منطق بازتولید آن را نمی‌توان تنها از طریق فرمول‌ها و قوانین اقتصادی درک کرد.

جوهر سرمایه‌داری شامل این واقعیت است که به‌طورفزاینده تمام روابط اجتماعی را تجاری می‌کند. در طول قرن‌ها شبکه‌ای از روابط اجتماعی بازارگرا را که به سمت جهانی شدن کار می‌کند بافته است و تمام جنبه‌های زندگی اجتماعی را در خدمت تولید ارزش افزوده قرار داده است. بنابراین، سرمایه‌داری روشی است که نیازهای مادی و معنوی ما تولید می‌شود، این روشی است که ما این نیازها را برآورده می‌کنیم و جامعهٔ فعلی و خودمان را بیان و ارزش‌گذاری می‌کنیم. این پدیده یا فرایند فرهنگی‌ای به‌معنای واقعی کلمه است. این دیدگاه، سوسیالیسم را تداوم منطق تولید سرمایه‌داری نمی‌داند که باید با منطق توزیع متفاوت اصلاح یا جبران شود. سوسیالیسم به‌عنوان غلبه بر یک سیستم روابط اجتماعی تصور می‌شود که به‌شیوه‌ای بیگانه‌کننده توسعه می‌یابد، یعنی به‌گونه‌ای که از کنترل جامعه فرار می‌کند و افرادی را بارمی‌آورد که می‌پذیرند و طوری رفتار می‌کنند که گویی چنین شرایطی طبیعی است.

این دیگر فقط مسئلهٔ توزیع عادلانه‌تر یا ایجاد شرایط برای دسترسی برابرتر به کالاها و خدمات نیست، بلکه چیزی بسیار عمیق‌تر و پیچیده‌تر است: این مربوط به ایجاد شرایطی است که در آن افراد به‌طورفزاینده قادر به کنترل جمعی بر شرایط زندگی خود هستند. این امر مستلزم اجتماعی شدن روابط مالکیت و روابط قدرت است، زیرا آن‌ها دو طرف یک فرایند هستند. این به‌معنای تقویت حوزهٔ عمومی و درک این است که سوسیالیسم تنها با دموکراسی می‌تواند وجود داشته باشد و دموکراسی تنها با سوسیالیسم می‌تواند وجود داشته باشد.

 

۳)    این گذار آن‌قدر پیچیده است که نمی‌تواند از سوی یک بازیگر یا یک مرکز قدرت انجام شود چندان که بتواند پیشرفت روند را تضمین کند. در تمام کشورهایی که کمونیست‌ها به‌قدرت رسیدند، انحلال دستگاه دولتی، به‌طورکلی اولویت رهبری سیاسی نبوده است، بلکه اولویت، ساختن دولتی بوده است که بتواند تهدید دائمی انقیاد استعماری یا نواستعماری را تحمل کند و بدهی‌های قدیمی و توسعه نیافتگی را در ارتباط با کشورهای صنعتی توسعه‌یافته‌تر حل‌وفصل کند.

اما همان تجربه همچنین نشان داده است که سوسیالیسم نمی‌تواند دولت‌محور باشد. دولت به‌خودی‌خود نه غیرحرفه‌ای کردن سیاست را تضمین می‌کند، نه خلع‌سلاح دستگاه‌های کنترل و تصمیم‌گیری را و نه به‌خودی‌خود از خودمختار شدن طبقه سیاسی درارتباط با طبقات مردمی مانع می‌شود (به‌نقل از خورخه لوئیس اکاندا در مشارکت در پنل بحث “اهمیت حوزهٔ عمومی در کوبا”، ۲۸ فوریه ۲۰۱۲/ ۱۳۹۱). روابط دولتی و پولی-مرکانتیلیستی [سوداگرانه] ممکن است در طول گذار سوسیالیستی ضروری باشد، اما باید کم‌تر و کم‌تر شود.

با‌این‌حال، نباید فراموش کنیم که هر دولتی بر پایهٔ نهادینه کردن روابط قدرت: درعین‌حال، با اجتماعی کردن اصول سازمانی زندگی مادی و فرهنگی جامعه اجتماعی و مدیریت انحصاری کالاهای مشترک  تشکیل می‌شود. بنابراین، گذار سوسیالیستی باید فرایندی چندمرکزی باشد که شامل نیروهای جمعی مختلف خودسازمان یافته است که به‌طورکامل در این تنوع شناخته شده است. چنین جهت‌گیری و گرایشی برای تبدیل جامعه به مرکز واقعی فرایند سوسیالیستی، آن را به تحولی فرهنگی در محدودهٔ تمدن تبدیل می‌کند.

یکی از دلیل‌هایی که این گذار را بسیار دشوار می‌کند پیچیدگی گردش کار است. مارکس از علم اقتصاد انتقاد می‌کرد که کار را فقط به‌عنوان فعالیتی اقتصادی در نظر گرفته است. او در “مشارکت در نقد اقتصاد سیاسی”، شکل‌ها، پویایی، و گرایش‌های توسعهٔ سرمایه و عواقب آن‌ها را که خودبه‌خود آگاهی ما را شکل می‌دهد، بررسی می‌کند.

در نگاه اول، شکل‌های ارزش مانند کالا یا سرمایه به‌عنوان کیفیت اشیاء ظاهر می‌شوند. برای مثال، پول عملکردش را برای فعال کردن مبادلهٔ کالاها در مقیاس جهانی انجام می‌دهد، به‌این دلیل که جایگزین برخورد مستقیم بین تولیدکنندگان می‌شود و همچنین بر اساس انتزاع مشترک کیفیت‌های مشخص کالاها (کار انتزاعی انسان) است. بنابراین، روابط اجتماعی با انتزاع اقدام‌های مشخص تولیدکنندگان انتقال می‌یابد، استقلال می‌یابد، و  به جدایی بین آن‌هایی که در مبادله به‌عنوان تولیدکنندگان خصوصی شرکت می‌کنند اعتبار و تقدس می‌دهد.

از طریق این مبادلهٔ اقتصادی، محصولات مستقل از ما می‌شوند و ما به ضمیمه‌ای برای تبادل اجتماعی و فرایند ارزش‌گذاری آن‌‌ها تبدیل می‌شویم. بدین‌گونه ما قدرت محصولات را بر کسانی که تولیدشان می‌کنند تجربه می‌کنیم. این قدرت متناقض جوهر سرمایه‌داری است، و این چیزی است که مفهوم خصلت “فتیش” کالاها به آن اشاره دارد. بنابراین،افراد در کار خود بیش از یک فعالیت یا یک رابطه اجتماعی، مجموعه‌ای از روابط اجتماعی را تولید می‌کنند، آنان خود را تولید می‌کنند، آنان ذهنیت اجتماعی (توانایی‌ها، بازنمایی‌ها، احساسات، نیاها، ارزش‌ها) را تولید می‌کنند.

فرهنگ و تولید دو مفهوم مرتبط به‌ هم هستند: اشیاءِ فرهنگی در تمام زمینه‌های فعالیت اجتماعیِ تولید بازتولید، پخش، و مصرف می‌شوند. اشیای تولید شده، بیش از هرچیز، اشیای فرهنگی هستند. بنابراین، گذار سوسیالیستی تنها در صورتی موفق خواهد شد که تلاش کند به سمت رهایی کار حرکت کند. به‌طوردقیق، این مبارزه علیه مالکیت خصوصی سرمایه‌داری نیست، بلکه مبارزه‌ای علیه تبعیت کار از سرمایه است. آزاد کردن کار به‌این مفهوم است که آن را از هرشکلی از سلطه، از هرگونه تسلیم به منطقی بیگانه با ارضای نیازهای کارگران و جامعه رها کنیم.

همان‌طور که به‌خوبی می‌دانیم، نقش انگیزه‌های “اخلاقی” و “مادی” در افزایش بهره‌وری و آگاهی کارگران محور بحث‌های سیاسی و علمی در مورد کار در سیستم سوسیالیسم بود. به نقشی که مشوق‌های سیاسی می‌توانند داشته باشند، مثلاً کنترل دموکراتیک اقتصاد که در آن خود کارگران هستند که فرایند کار را کنترل می‌کنند، بسیار کم‌تر فکر شده است. از این منظر، تنها در صورتی که مردم در زندگی مولد خود شرکت کنند و آن را کنترل کنند علاقه و احساس مسئولیت برای آنچه به‌منظور به‌دست آوردن نان روزانه‌شان انجام می‌دهند توسعه می‌یابد. دموکراتیزه کردن تولید هم از نظر فکری و هم مادی و اقتصادی فرایندی عمیقاً سیاسی و درنتیجه فرهنگی است.

۴)  اگر ما سوسیالیسم را به‌عنوان فرایندی که در آن مالکیت و قدرت اجتماعی می‌شوند درک کنیم، می‌توانیم اهمیت دموکراتیزه شدن رو به‌رشد جامعه را درک کنیم. شکست تجربهٔ سوسیالیسم نشان داد که ملی کردن ابزارهای اصلی تولید- برخلاف آنچه چپ در طول قرن بیستم معتقد بود- ایجاد یک شیوه جدید تولید را تضمین نمی‌کند. ملی شدن به‌معنای سوسیالیسم نیست، این کار تضمین کنندهٔ اجتماعی شدن تولید یعنی به‌وجود آوردن شرایط برای خودمدیریتی‌ای چشمگیر در مقیاس اجتماعی که می‌تواند فرایند اجتماعی شدن کار را آغاز کند نیست.  ملی شدن یک لحظهٔ ضروری در فرایندهای تاریخی بوده است که جایگزینی سوسیالیستی را ارائه داده‌اند. اما این فرایندها نشان داده‌اند که ملی کردن جدایی بین مالکیت قانونی ابزار تولید به‌منزلهٔ کالایی جمعی را- با توجه به تخصیص و توزیع سود و کنترل بر استفاده و مصرف این وجوه- می‌تواند حفظ کند (و درواقع حفظ کرده است). مالکیت خصوصی سرمایه‌داری در شکل کلاسیکش سه چیز را متحد می‌کند: الف- مالکیت قانونی ابزار تولید، ب- توزیع سود اقتصادی، ج- کنترل مستقیم و غیرمستقیم بر استفاده و مصرف وسایل تولید.

ملی کردن، مالکیت قانونی را به دولت که فضای قانونی را بر وسایل تولید محدود می‌کند منتقل می‌کند، اما تخصیص مازاد اقتصادی و کنترل فرایند کار را به‌طور‌جداگانه و به‌تدریج علیه کارگران حفظ می‌کند. توزیع سود اکنون به تصمیم مدیران دولتی که محدودیت‌هایی در مورد صلاحدید استفاده و دفع آن مازاد دارند منتقل می‌شود. توزیع تابع کنترل اجتماعی کالاهای عمومی است، اما مانند کنترل فرایند تولید، از خود کارگران جدا و متمایز باقی می‌ماند. بنابراین، یک بار دیگر، شرایط عینی بیگانگی کار، استقلال وسایل تولید و قدرت، و قدرت فرایند تولید بر کارگر، شرایطی که در قلب اصلاحات کالایی و سرمایه‌داری قرار دارد بازتولید می‌شود.

بنابراین، لازم است سیستمی به‌طور‌فزاینده گسترده از مؤسسه‌ها، فضا، و شیوه‌های عملی به‌وجود آید که به کاهش رو به‌رشد بوروکراسی، یعنی توسعهٔ شکل‌های خود‌مدیریتی‌ای جمعی، شکل‌های خود‌مدیریت تولید و مالکیت منجر می‌شود. این تمرکززدایی فزاینده و خودمختاری باید هدف‌ها و گرایش‌های واقعی فرایند سوسیالیستی باشد. اگر کارکردهای دولت و حزب از هم جدا نباشند، این بوروکراسی‌زدایی ممکن نیست، در غیر این صورت ابهام‌هایی را در مفهوم و اِعمال مؤثر حاکمیت به‌وجود می‌آورد. از‌این‌روی، رسیدن به تعادل میان سانترالیسم و ​​دموکراسی در درون حزب و نیز ترویج رابطهٔ دموکراتیک بین حزب و سایر نهادها و فضاهای اجتماعی ضروری است.

یک انقلاب بی‌وقفه، دموکراتیزه شدن رو به‌رشد، و اجتماعی شدن مستلزم آن است که جامعهٔ مدنی نقشی مهم بازی کند. با‌این‌حال، ما نباید جامعهٔ مدنی را به‌معنای غالب لیبرال آن بلکه به‌معنایی که گرامشی این مفهوم را درک می‌کرد باید درک کنیم. به‌جای مخالفت مکانیکی جامعهٔ مدنی با دولت، یک رابطهٔ نفوذ متقابل بین این دو است. جامعهٔ مدنی در اینجا درمقام مجموعه‌ای از ساختارها و نهادهایی است که شرایط اجتماعی شدن و تولید اجتماعی افکار عمومی را به‌منزلهٔ حوزه‌ای که در آن ادراکات اجتماعی تولید و بازتولید می‌شود فراهم می‌آورد. بنابراین، این لنگرگاه اساسی قدرت و فضای مبارزه سیاسی است.

به‌طورخلاصه، می‌توان گفت گذار سوسیالیستی فرایندی فرهنگی است، زیرا مبارزه‌ای مداوم برای به‌وجود آوردن فضا، مؤسسه‌ها، و شیوه‌های اجتماعی‌ای را شامل می‌شود که ضد هژمونیک (ضد فرادست، ضد سلطه) هستند. یعنی خصم   کسانی است که قرن‌ها حکومت سرمایه را حفظ کرده‌اند. این به‌معنای تضعیف مداوم آنچه “عقل سلیم”، آنچه “طبیعی” و “منطقی” انگاشته و در نظر آمده است. این به‌معنای ارتقای دوران گذار به‌سوی جامعه‌ای متکثرتر و فراگیرتر، به‌سوی تفاوت‌هایی مبتنی بر قدرت مشترک و گریز از تفاوت‌های اجتماعی‌ای سلسله مراتبی، و به‌سوی برابری در تنوع است.

 

۵)   درک گذار سوسیالیستی همچون اجتماعی کردن قدرت و مالکیت و جدا کردن‌شان از ادارهٔ دولتی سوسیالیسم با پیشنهاد نولیبرال‌مآب برای تضعیف دولت، یکسان نیست. با توجه به وابستگی تاریخی و نیاز به حفظ حاکمیت ملی در رویارویی با نیروهای متخاصم عمده، هم از خارج و هم از درون، نیروهایی که هر فرایند سوسیالیستی با آن‌ها مواجه می‌شود، این کار [تضعیف دولت] خودکشی خواهد بود. درعوض، مسئله برجسته کردن نیاز به مشروعیت بخشیدن به قدرت انقلابی با تحکیم خودگردانی جامعه است. گذار سوسیالیستی مستلزم روابط، مبارزات، و یادگیری در مورد تناقض‌ها است که مداخله دولت به‌تنهایی نمی‌تواند تضمین کند، اما می‌تواند تسهیل، حمایت و ترویج کند:

سازمان‌ها و انجمن‌های بین طبقات و بخش‌های مردمی به‌منظور مشورت و مدیریت امور مشترک جامعه در تمام سطوح؛ شکل‌های جمعی کنترل بر ابزار و فرایندهای تولید از سوی کارگران در محل کار و تعامل فزاینده فراگیر آنان با سایر محل‌های کار و جامعه‌های محلی؛ دموکراتیزه کردن دائمی ساختارهای دولتی، نمایندگان و نهادهای مشارکتی آن‌ها که از این فرایندهای محلی و اجتماعی حمایت می‌کنند؛ ثبات اقتصادی که شرایط اساسی زندگی را تضمین می‌کند و برای اجرای چنین یادگیری جمعی زمان فراهم می‌کند.

این یک فرض رایج است که سوسیالیسم تاریخی بر اساس مفروضات منطقی فرموله شده در قرن نوزدهم حرکت نکرده است. این یک سوسیالیسم در حاشیه سیستم جهانی سرمایه‌داری بوده است. بنابراین، دفاع از حاکمیت ملی و ایجاد شرایط لازم برای فرهنگ مادی، توسعهٔ نیروهای تولیدی به‌منظور تضمین رهایی اقتصادی و تکنولوژیکی [فناوری] ضروری بوده است. پروژهٔ مدرنِ تمدن نمی‌تواند میراث مستقیم سوسیالیسم تاریخی باشد، زیرا جنبهٔ منفی آن ناشی از تحریف قرن‌ها سرکوب و استثمار بوده است. سیاست توسعه یا مدرن‌سازی مترقی سوسیالیسم تاریخی باعث شد که دولت به عامل و ضامن برتری هدف‌های مترقی تبدیل شود. درواقع، این دیدگاه سوسیالیستی را نمی‌توان در انزوا از انقلاب ضد استعماری در همه سطوح مشاهده کرد، هما‌ن‌طور که رهایی اجتماعی را نمی‌توان از رهایی ملی جدا کرد.

اگر آرمان کمونیستی قرار است فراتر از سطح بحث یا فراتر از سطح آرمان‌شهری وجود داشته باشد، باید ابزاری مؤثر برای ما باشد تا مرزهای خودمان را به عنوان یک جامعه بشناسیم، مشکلات گذشته و حال خود را به‌روش‌های جدید بازبینی کنیم.

– – – – – – – – – – – – – – – – – –

به‌نقل و برگردان به فارسی از: مقالهٔ وایلدر پِرِز وارونا (Wilder Pérez Varona)، دکترای فلسفه، پژوهشگر “مؤسسهٔ فلسفه کوبا”، و استادیار دانشگاه هاوانا. این مقاله در مجلهٔ نظری “حزب کمونیست کوبا، سوسیالیست کوبا”، در ۱۲ سپتامبر ۲۰۲۲/ مهرماه ۱۴۰۱ منتشر شده است.

 

http://www.cubasocialista.cu/2022/09/12/la-transicion-socialista-como-revolucion-cultural-permanente-por-wilder-perez-varona/

***

به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۴، مرداد ۱۴۰۲

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا