مسایل سیاسی روز

نگاهی به روند شکل‌گیری دیکتاتوری محمدرضاشاه و کودتای آمریکایی-انگلیسی ۲۸ مرداد ۳۲

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در یکی از مهم‌ترین برهه‌هایِ تاریخ معاصر ایران رخ داد و امکان پی‌ریزیِ شالوده‌های لازم برای تغییرهای دموکراتیک در سطح ملی و تثبیت حق حاکمیت ملی را به شکلی خشن از میان برد. این کودتا برای تأمین منافع راهبردیِ قدرت‌های سرمایه‌داری خارجی و بورژوازی ارتجاعی محلی، “حاکمیت مطلق شاه” را به کشور و ملت ما تحمیل کرد. پس از گذشت ۷۰ سال از آن رخداد فاجعه‌بار و به‌رغم سرنگون شدن دیکتاتوری پهلوی در انقلاب مردمی بهمن ۱۳۵۷، کشور ما هنوز در چنبرهٔ یک دیکتاتوری دیگر- این بار بر محور “حاکمیت مطلق ولایت فقیه”- گرفتار است.

طنز تلخ این است که امروزه هم بازماندگان همان رژیم پهلوی و جریان‌ها و محفل‌های طرفدار دوآتشۀ حکومت استبدادی و تفکرات فاشیستی آریایی‌پرستی، با در پیش گرفتن “پروژۀ آلترناتیوسازی” متکی به قدرت‌های خارجی در برابر دیکتاتوری ولایی، در صددند که خیزش‌های مردمی اخیر را از هدف‌های آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه منحرف و دور کنند. آنها باز هم دورخیز کرده‌اند که در برههٔ دیگری از تاریخ مبارزاتی مردم ایران، بار دیگر تلاش مردمی برای تحقق تغییرهای بنیادی دموکراتیک را عقیم کنند، امکان پیشرفت‌های دموکراتیک اجتماعی-اقتصادی را از بین ببرند، و حکومت خودکامهٔ دیگری را بر پایهٔ دیکتاتوری فردی به ملت ایران تحمیل کنند.

لازم به یادآوری است که محمدرضاشاه را نیز در اوضاعی حساس روی کار آوردند، یعنی بعد از اینکه انگلیسی‌ها (با توافق آمریکایی‌ها) پدرش رضاشاه را در سال۱۳۲۰، به‌دلیل سمت‌گیری‌اش در هواداری از فاشیسم هیتلری، وادار به کناره‌گیری از قدرت کردند. همان‌طور که رضاخان را با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ آورده بودند و در نهایت در ۱۳۰۴ به شاهی رساندند، در شهریور ۱۳۲۰ او را از قدرت خلع کردند و بردند. با توجه به این سابقهٔ ذلت‌بار شاهان پهلوی، تلاش امروزی هواداران رژیم پهلوی یادآور این گفتۀ کارل مارکس است که تاریخ دوبار تکرار می‌شود: بار اول به‌صورت تراژدی و بار دوم به‌صورت کمدی مسخره. نباید گذاشت که فاجعهٔ پهلوی‌های اول و دوم، در کمدی مسخرهٔ بازماندگان محمدرضا قوّت بگیرد.

در آن شهریور سال ۱۳۲۰، با توجه به اینکه رضاخان در دورهٔ سلطنت ۱۶ ساله‌اش بیشتر نیروهای سیاسی شکل‌گرفته و سازمان‌یافته در دوره جنبش مشروطه‌خواهی را سرکوب کرده بود، بسیاری از سرهای آزادی‌خواه را از دم تیغ گذرانده بود، و در حقیقت زمین سوخته‌ای بر جای گذاشته بود، قدرت‌های امپریالیستی گزینهٔ عملی دیگری جز محمدرضا برای نشاندن بر تخت پدرش نداشتند. در عرصهٔ به‌اصطلاح اهرم‌های قدرت نظامی هم فقط یک ارتش نامجهز، زخم‌خورده، و روحیه‌باخته از حکومت پدر به پسر ارث رسید که جز انگشت‌شماری از افسران و سربازان آن، بقیه از برابر نیروهای متفقین گریختند.

رضاشاه از همان زمانی که رضاخان میرپنج بود و نخست‌وزیر شد، ساختار سیاسی مطلوبش را بر سه ستون ارتش، دربار و ثروت‌های آن، و بوروکراسی دولتی استوار کرده بود. در آغاز حکومت محمدرضا، از میان این سه، دو ستون اول از سلطهٔ شاه جدید خارج بود. طبقات اجتماعی مسلط بر حکومت در دورهٔ پدرش نیز همچنان در قدرت بودند و روند ادارهٔ کشور و دربار همان بود که از پدرش به جا مانده بود. به‌علاوه، چفت‌وبست‌های دستگاه حکومت شل شده بود که می‌بایست به‌مرور مرمّت می‌شد.

از لحاظ آنچه در درون جامعه می‌گذشت، سه موضوع اساسی در دستور کار نیروهای ترقی‌خواه آن سال‌های جنگ جهانی دوم بود: ۱- مبارزه برای جلوگیری از بازگشت دیکتاتوری به سبک رضاشاه؛ ۲- مبارزه برای تأمین و حفظ استقلال سیاسی کشور و عقب راندن قدرت‌های امپریالیستی؛ و ۳- مبارزه برای تأمین عدالت اجتماعی و کم کردن شکاف طبقاتی بسیار ژرفی که از دورهٔ دیکتاتوری رضاشاه به جا مانده بود. اساس مبارزات اجتماعی در آن برهه بر این محورها بود، اگرچه پیچیدگی‌های مبارزۀ طبقاتی و مسائل ریز و درشت دیگری نیز وجود داشت که اوضاع را پیچیده و مبارزه را دشوار می‌کرد.

پس از کنار رفتن مفتضحانهٔ رضاشاه از قدرت و خروج دیکتاتور از کشور، فضایی باز برای فعالیت علنی و آزادانهٔ‌ نیروهای سیاسی در کشور پدید آمد. مدت کوتاهی نگذشت که حزب تودهٔ ایران در مهر همان سال پا به عرصهٔ وجود گذاشت. حزب نوبنیاد تودهٔ ایران، که بنیادگذاران و نخستین اعضایش شامل فعالان باتجربهٔ به‌جامانده از حزب کمونیست و سوسیالیست‌ها و حتی فعالان خوش‌نام جنبش سوسیال دمکراسی انقلاب مشروطیت و بعد از آن و نیز جوانان پرشور و آزادی‌خواه بود، با درایت و هوشمندی همان سه مبارزهٔ پیش‌گفته را در اوضاع مشخص آن زمان در دستور کار قرار داد.

در سوی مقابل، نیروهای سدّکننده و بازدارنده در برابر مسیر تحقق آن هدف‌ها و ایجاد تغییرهای ملی و دموکراتیک در آن زمان اینها بودند: ۱- دربار محمدرضاشاه و دستگاه حکومتی‌اش که برای بازسازی و بازگرداندن کامل دیکتاتوری‌ای می‌کوشید که حافظ منافع ارتش بود؛ ۲- بخشی از اشراف زمین‌دار که مورد حمایت شاه سابق بودند و در ساختار دولتی نیز جای گرفته بودند، بورژوا ملاک‌ها، و سرمایه‌داران کمپرادور، که هم خواهان بازگشت کامل دیکتاتوری و هم خواهان حفظ نفوذ قدرت‌های امپریالیستی بودند؛ و ۳- قدرت‌های امپریالیستی و در رأس آنها آمریکا و بریتانیا (و شرکت نفت انگلیس-ایران).

شاه نیز در حکم نیروی بازدارندهٔ امکان عملی شدن تغییرهای ملی و دموکراتیک در دو دورهٔ مجزا ولی پی‌درپی عمل کرد: از شهریور۱۳۲۰ تا بهمن ۱۳۲۷که هدف گلوله قرار گرفت، و از بهمن۱۳۲۷ تا کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که او دیکتاتوری سلطنتی را تثبیت کرد و در رأس آن قرار گرفت.

محمدرضاشاه جوان در آغاز سلطنتش- که خارجی‌ها به او عطا کرده بودند- می‌کوشید با به دست آوردن پایگاه اجتماعی در بین اقشار و طبقات جامعه، جایگاه متزلزلش را بهبود بخشد. در ضمن، گوش به فرمان‌های متفقین داشت. هنوز اختیاری از خودش نداشت. عده‌ای از نیروهای داوطلب جنگ و جبهه را به اروپا فرستاد و اجازه داد که مأموران متفقین در ایران پنجاه نفر از افسران ارتش ایران را که طرفدار آلمان بودند بازداشت کنند. ولی متفقین پادشاهی او را فقط به‌طور ضمنی و غیررسمی به رسمیت می‌شناختند.

در آغاز حکومت محمدرضاشاه، برخی اصلاحات در دستور کار دستگاه‌های حکومتی قرار گرفت. شاه در همان آغاز کار، به‌دلیل دیدگاه منفی جامعه در مورد دیکتاتوری رضاشاه، زیر فشار خواست‌های جامعه بیش از ۱۲۵۰ نفر از زندانیان سیاسی را آزاد کرد. او دستور داد زمین‌های وقفی- که پدرش غصب کرده بود- به روحانیان بازگردانده شود و بسیاری از زمین‌های دربار را نیز به دولت واگذار کرد که به مالکان سابق آنها پس داده شود‌. او می‌کوشید در برابر افکار عمومی جامعه خود را شاهی دموکرات و تحصیل‌کردهٔ سوییس نشان دهد. برای اینکه طبقات اجتماعی ناراضی از دیکتاتوری را آرام کند، مراسم سوگند شاهی را در برابر نمایندگان مجلس برگزار کرد. مصونیت پارلمانی را به نمایندگان مجلس بازگرداند، ژاندارمری را به وزارت کشور سپرد، و به مجلس اجازه داد طبق قانون مشروطه در تعیین دولت و وزیران تعیین‌کننده باشد.

رخدادهای بعدی نشان داد که همهٔ این اقدام‌های «شاه جوان» نه به‌علت دموکرات بودنش، بلکه به این علت بود که او هنوز قدرت کافی برای اعمال دیکتاتوری نداشت. اما،‌ بعدها روشن شد که او در همین احوال، به‌موازات بازسازی ارتش، روابطش را با ارتجاعی‌ترین محافل و ضدّدموکراتیک‌ترین طبقات اجتماعی نیز بازسازی می‌کرده و در همه حال، در مقام “رهبر”، بر ضدّ منافع ملی و به فرمان دولت‌های امپریالیستی عمل می‌کرده است.

همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، بعد از برکناری رضاخان و در سه سال اول پادشاهی پسرش محمدرضا، هدف مبارزات به‌طور عمده جلوگیری کامل از بازگشت دیکتاتوری و گسترش نهادهای مدنی برای حفظ و گسترش دموکراسی بود. اوج این مبارزه در سال‌های اول پادشاهی محمدرضا، در گشایش مجلس چهاردهم در اسفند ۱۳۲۲ بود. در کانون این مبارزه موضوع بازپس‌گیری اختیارات ارتش از دست شاه قرار داشت. پیشاهنگ این مبارزهٔ ضدّدیکتاتوری حزب نوبنیاد ولی پرطرفدار تودهٔ ایران بود، اما طیفی از نمایندگان سیاسی طبقات دیگر نیز در این مبارزه مشارکت داشتند. یکی از آنها “حزب ایران” بود که طبقهٔ متوسط تحصیل‌کرده را نمایندگی می‌کرد و هدف‌های بورژوازی ملی و بخشی از روحانیت زخم‌خورده از دیکتاتوری شاه را دنبال می‌کرد. این حزب همچنین اشراف لیبرالی را نمایندگی می‌کرد که یا زمین‌هایشان مصادره شده بود یا به‌دلیل تمایل به استقلال طبقاتی مورد غضب رضاشاه بودند.

چنین بود که در آغاز کار مجلس چهاردهم، نخست‌وزیر وقت محمد ساعد توانست با برنامه‌ای که قدرت شاه را محدودتر می‌کرد رأی اکثر نمایندگان مجلس را به دست آورد. نحوهٔ ادارهٔ ارتش در کانون این برنامه قرار داشت. دو تغییر مهم وعده داده شده بود: اول اینکه بودجهٔ سالانه ارتش نه یکجا، بلکه ماه به ماه پرداخت شود تا ارتش از نظر نیازهای روزانه به دولت محتاج باشد؛ دوم، اصلاحات سازمانی ارتش و قانونی کردن شیوهٔ اداره آن زیر نظر مجلس و دولت، نه دربار.

در این برهه مبارزات طبقاتی در حال گسترش بود، آگاهی طبقاتی زحمتکشان بیشتر می‌شد، و ضرورت سازمان‌یابی صنفی فراگیرتر می‌شد. اعتصاب و به‌دنبال آن خیزش کارگران در اصفهان در سال ۱۳۲۳نمونه‌ای از این مبارزات است. رخدادهای اصفهان هنگامی آغاز شد که کارخانه‌داران محلی، که در مقابل جنبش رادیکال کارگری عقب‌نشینی کرده بودند، دست به حمله متقابل زدند. آنها به ارتش رشوه دادند تا در اصفهان حکومت نظامی برقرار شود، اراذل و اوباش را به جان کارگران انداختند، و بدتر از همه، بخش بزرگی از کارگران را اخراج کردند و انبار غله را- که نیاز روزانه کارگران را تأمین می‌کرد- قفل کردند و از شهر بیرون رفتند. کارگران نیز در اقدامی متحدانه به انبار غله حمله کردند، درهای آن را شکستند، و غلات موجود در انبار را میان کارگران تقسیم کردند. این واقعه سبب هراس ارتجاع و اشراف و شکل‌گیری اتحاد نزدیک‌تر آنها شد.

اما هر قدر مبارزهٔ طبقاتی از یک طرف و مبارزه ضدّامپریالیستی از سوی دیگر گسترش پیدا می‌کرد، مخالفت طبقات بالایی جامعه با شاه جای خود را به موافقت با شاه و حمایت از او می‌داد. به‌رغم مخالفت اولیهٔ ارتجاع و اشراف با شاه، پس از واقعهٔ اصفهان، آنان به حامیان شاه تبدیل شدند. در این میان، مجلس چهاردهم (اسفند ۱۳۲۲ تا اسفند ۱۳۲۴) نیز در عمل به حامی شاه تبدیل شده بود.

در ادامه، شاه برای اینکه پایه‌های حکومت فردی‌اش را محکم کند، بازسازی ارتش و تبدیل کردن آن به ارگان سرکوب داخلی را آغاز کرد. بریتانیا و آمریکا نیز با ایجاد سازمان‌های موازی، مهار ارتش شاهنشاهی را به‌تدریج در دست گرفتند و طی سال‌ها، آن را به ارتشی ضدّملی و در خدمت بیگانه تبدیل کردند. سازمان جاسوسی بریتانیا (ام‌آی۶) بسیاری از افسران مستقر در ستادها و نهادهای حساس ارتش را به خدمت خود درآورد. دولت آمریکا نیز در کار تأمین اسلحه و مستشار بود. در همین دورهٔ پاگیری دیکتاتوری، سرلشکر ریاحی مأمور شد نیرو های ملی و میهن‌دوست و از جمله اعضا و هواداران حزب تودهٔ ایران در ارتش را شناسایی و از مقام‌های حساس برکنار کند یا به نقاط دوردست کشور بفرستد. در همین روند بازسازی ارتش شاهنشاهی، سرکوب خونین جنبش‌های ملی و دموکراتیک در پاییز ۱۳۲۵ در آذربایجان و کردستان به ارتش واگذار شد. شاه و حامیان غربی‌اش می‌کوشیدند روحیه و اعتماد به نفس از دست‌رفتهٔ ارتش را به آن بازگردانند.

همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، شاه در بهمن سال ۱۳۲۷ هدف گلوله قرار گرفت و راهی بیمارستان شد. همین واقعه نقطهٔ عطف دیگری شد برای قدرت گرفتن شاه و سلطنت در صحنه سیاسی کشور و تثبیت و تحکیم سلطهٔ حکومت دیکتاتوری در ایران. پس از واقعهٔ ترور شاه، حکومت عامدانه فعالیت حزب‌های سیاسی را محدود کرد و از جمله حزب تودهٔ ایران را «غیرقانونی» اعلام کرد.

دورۀ بعدی مورد نظر این نوشتار از زمان ترور نافرجام شاه در بهمن ۱۳۲۷ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. ترور شاه در عمل بهانۀ لازم را به او و دربار داد که از راه سرکوب گسترده، جایگاهشان را تثبیت و زیر پایشان را محکم کنند. همان طور که گفته شد، روز بعد از آن واقعه، حزب تودهٔ ایران را بنا بر اتهام دروغین دست داشتن در ترور «غیرقانونی» اعلام کردند. در حدود نیمی از اعضای کمیتهٔ مرکزی و عدهٔ زیادی از اعضای مؤثر حزب بازداشت شدند و بقیه اعضای مخفی کمیتهٔ مرکزی که دستگیر نشدند، به‌طور غیابی به اعدام محکوم شدند. شماری از کادرها و رهبران حزبی نیز مجبور به ترک میهن و مهاجرات ناخواسته شدند. شاه با استفاده از فرصت طلایی ترورش، املاک سلطنتی را به دربار بازگرداند، قرارداد تسلیحاتی بزرگی با آمریکا بست، و دادن امتیاز بهره‌برداری از منابع نفتی ایران به آمریکا را در دستور کار قرار داد. در آن سال، او برای اولین بار در دورهٔ حکومتش، دولت را خودش انتخاب و به مجلس معرفی کرد.

از همین زمان به بعد است که شاه، این عنصر ضدّملی، با حمایت مستقیم امپریالیسم آشکارا سر بلند می‌کند و دربارش کانون فعالیت‌های ارتجاع می‌شود.

در این دوره، اگرچه شاه و ارتجاع، با پشتیبانی و مداخلهٔ مستقیم امپریالیسم، بر گرد منافع مشترک برای مقابله با امکان تغییرهای ملی و دموکراتیک متحد شده بودند، مبارزه برای عدالت‌خواهی و استقلال هرگز از جریان نیفتاد. برای مثال، حزب تودهٔ ایران از راه سازمان‌دهی کار مخفی و ایجاد نهادهای مدنی دموکراتیک و علنی و پیوند مبارزهٔ مخفی با مبارزهٔ علنی، به مقابله با تسلط ارتجاع داخلی و امپریالیسم ادامه داد. یکی از خواندنی‌ترین بخش‌های پژوهش تاریخ و یافته‌های کتاب “کودتا” (نوشتهٔ یرواند آبراهامیان) به فعالیت و عملکرد حزب تودهٔ ایران در چند سال پیش از مرداد ۱۳۳۲ مربوط می‌شود. آبراهامیان از دیدگاه تاریخ‌نگاری علمی و بر پایهٔ سندهای متعدد نشان می‌دهد که حزب جوان تودهٔ ایران در آن سال‌ها، با وجود برخی اشتباه‌هایش، از پیگیرترین نیروهای سیاسی بوده که برای تحقق «خواست‌های مردم» و از جمله ملی شدن صنعت نفت مبارزه می‌کرده است. همان‌طور که در کتاب “کودتا” نیز آمده است، حزب ما در آن برهه در میان لایه‌های گوناگون طبقهٔ کارگر و همچنین قشر متوسط محبوب بود و از اعتبار زیادی برخوردار بود. برای نمونه، از دورهٔ اعتصاب‌های سراسری در سال ۱۳۲۶ تا اعتصاب کارگران نفت در سال ۱۳۳۰، دربار و دستگاه جاسوسی بریتانیا بسیار نگران گسترش جنبش اعتصابی کارگران از خوزستان به دیگر شهرها و مرکزهای صنعتی بودند و حزب تودهٔ ایران را عامل اصلی گسترش این اعتصاب‌ها می‌دانستند.

در گزارش «سیا» در مرداد ۱۳۳۲ آمده است: “[حزب] توده [ایران] هیچ برنامه‌ای برای حرکت‌های وسیع نظامی ندارد. […] به اعضا[یِ حزب] دستور داده شده است که از دولت در برابر کودتا دفاع کنند.” وزارت خارجه بریتانیا نیز در گزارشی با عنوان «حزب توده» می‌نویسد: “هدف آن [حزب تودهٔ ایران] تقویت مصدق و برپاییِ یک جبههٔ متحد است.”

یافته‌های کتاب “کودتا”ی آبراهامیان نشان می‌دهد که از ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به بعد، آمریکا و بریتانیا و دربار تا چه حد از اتحاد عمل نیروهای ملی و ترقی‌خواه و به‌ویژه امکان پدید آمدن «اتحادی ملی» در مقابل دیکتاتوری شاه هراسناک بودند. در آن دوره، هدف امپریالیسم جهانی، و به‌ويژه سردمداران آن در آمریکا و بریتانیا، خفه کردن هر نوع انقلاب ملی-دموکراتیک بود. امپریالیسم و دربار شاه برای حفظ دیکتاتوری سلطنتی راهی جز حذف هر امکانی برای برپایی یک «جبههٔ متحد ملی» نمی‌دیدند. با توجه به فراگیر شدن قدرت نیروهای ملی و ترقی‌خواه در دورهٔ نخست‌وزیر دکتر مصدق پس از تظاهرات مشترک نیروهای توده‌ای و ملی در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ به سود دکتر مصدق، امپریالیسم و عوامل مرتجع آن در دربار ایران، در تلاش برای از بین بردن امکان شکل‌گیری جبههٔ متحد آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان، در نهایت به کودتای نظامی متوسل شدند. در این کودتای خونین، دولت دکتر مصدق را سرنگون کردند و ضربۀ سنگینی به نیروهای ترقی‌خواه و بیش و پیش از همه به تشکیلات و کادرهای حزب تودۀ ایران زدند.

چنانچه کودتای ۲۸ مرداد شکست می‌خورد و دولت دکتر مصدق ادامه می‌یافت، حداقل زمینه‌های لازم برای شالوده‌ریزی و شکل‌گیری اتحادهای تاکتیکی مبارزاتی میان نیروهای سیاسی، به‌ویژه میان جبههٔ ملی ایران و حزب تودهٔ ایران، با هدف به ‌سرانجام رساندن اصلاحات بنیادی به سود اکثریت جمعیت زحمتکش ایران فراهم می‌‌شد.

احیای دیکتاتوری شاه در پی کودتا و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق در سال ۱۳۳۲، و بیشتر از یک ربع قرن بعد، مسلط شدن “اسلام سیاسی” بر محور دیکتاتوری ولایی و شکست خوردن انقلاب مردمی ۵۷، دو مقطع به‌هم‌پیوسته و سرنوشت‌ساز در تاریخ معاصر ایران است. در این هر دو مورد، با اعمال دیکتاتوری با دو چهرهٔ متفاوت، تلاش‌های مردمی برای آزادی و عدالت و زندگی شایسته را عقیم کردند و در نهایت وضع اسف‌بار کنونی را در کشور ما به وجود آورند. امروزه، در مبارزه برای تحقق آرمان‌های ملی و دموکراتیک، باید از رخدادهای این دو دوره درس گرفت تا ملت ایران بار دیگر ناخواسته و به‌زور به زیر سلطهٔ دیکتاتوری دیگری نرود.

به نقل از ویژه نامۀ «نامۀ مردم»، شمارۀ ۱۱۸۸، دربارۀ هفتادمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، ۲۳ مرداد  ۱۴۰۲

 

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا