ایدئولوژی و کاربرد آن در عرصههای گوناگون
سهراب اخگر
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رَهرُوی که عمل بر مَجاز کرد
حافظ
واژۀ ایدئولوژی محصول اندیشه و فلسفۀ مدرن در قرنهای اخیر و علم مطالعه و شناخت ایدههاست. این واژه را اولینبار دستوتدوتراسی، فیلسوف فرانسوی، در سال ۱۷۹۶ میلادی/ ۱۱۷۵ خورشیدی بهکار برد.
نگارندۀ این سطور بر این باور است که جریانهای عمدۀ فکری در دورانهای تاریخی را نمیتوان بدون بررسی ایدئولوژیِ آنها ارزیابی کرد. درک همهجانبه و درست از دورانهای تاریخی و شناخت منطقی و عقلانی از جامعه، مستلزم آشنایی با جنبههای گوناگون ایدئولوژیک و فکری این دورانهاست؛ در غیر این صورت، نقش مهمِ داوری در این عرصه، نارسا، یکجانبه، خشک، و بیروح میشود.
برای آن که با دیدگاههای گوناگون دربارۀ مفهومِ ایدئولوژی آشنا شویم، شایسته است به تعریفهای شماری از صاحبنظران از این مفهوم نگاهی بیندازیم:
۱. تری ایگلتون، نظریهپرداز ادبی، منتقد، و متفکر بریتانیایی در کتاب “درآمدی بر ایدئولوژی”۱ مینویسد :”برای نشاندادن تنوع درک، اجازه دهید فهرستی کمابیش تصادفی از تعریف ایدئولوژی را که هماکنون مطرح است مورد بررسی قرار دهیم:
- الف- فرایندی از تولید معانی، نشانهها و ارزشها در زندگی اجتماعی،
- ب- شاکلهای از مشخصات اندیشهای گروه یا اندیشههای یک گروه یا طبقه،
- پ – اندیشههایی که بهکمک آنها به یک قدرت سیاسی مسلط مشروعیت بخشیده میشود،
- ت- اندیشههای نادرستی که بهکمک آنها به یک قدرت سیاسی مسلط حقانیت بخشیده میشود،
- ث- ارتباطات اعوجاجیافتۀ سیستماتیک،
- ج- اندیشههایی که برای یک موضوع معین جایگاه تعیین میکند،
- چ- اشکالی از اندیشهها که توسط علائق اجتماعی برانگیخته میشوند،
- ح- شناسه و هویت طرز تفکر،
- خ- توهم ضرور اجتماعی،
- د- اتصال گفتمان و قدرت،
- ذ- فضایی که در آن وجدان اجتماعیِ اکتورها از کارشان راضی است،
- ر- مجموعه اعتقاداتی که وجه عملی دارند،
- ز- درهماندیشی و پریشانی زبانی و واقعیت محسوس،
- ژ- نمادشناسی محصور”
۲. زندهیاد رفیق احسان طبری در کتاب “الفبای مبارزه”۲ مینویسد :”جهانبینی یعنی مجموعهٔ عقاید و نظرات یک شخص یا یک جمعیت دربارۀ طبیعت و جامعه. این جهانبینی میتواند علمی و خردگرا باشد، یا غیرعلمی و خردستیز. جهانبینی غیرعلمی و خردستیز مبنایش بر روی دگم و قبول تعبدی است. جهانبینی علمی و خردگرا مبنایش بر روی استدلال عقلی و اثبات تجربی است و بر واقعیات استوار است و به نتایج پراتیک انقلابی و پژوهشهای علمی تکیه میکند.”
۳. زندهیاد رفیق امیر نیکآیین در کتاب “واژهنامۀ سیاسی و اجتماعی”۳ ایدئولوژی را اینگونه تعریف میکند:”ایدئولوژی عبارت است از سیستم نظریات و اندیشههای سیاسی، حقوقی، هنری، مذهبی، فلسفی و اخلاقی.” و در ادامه میافزاید:”ایدئولوژی بخشی از روبنا[ست] و دارای خصلت طبقاتی است و بنابراین، در آخرین تحلیل، منعکسکنندۀ مناسبات اقتصادی، یعنی زیربنایِ جامعه است.” او در سطرهای بعد، این گفته را تدقیق میکند و میافزاید: “تکامل ایدئولوژی اگرچه وابسته به مناسبات اقتصادی است، ولی درعینحال، دارای استقلال نسبی نیز هست. … بر تکامل ایدئولوژی، . . . یک دسته از عوامل که دارای ماهیت غیراقتصادی هستند نیز تأثیر میگذارند.” و آنجا که به پراتیک اجتماعی رو میکند بهدرستی اعلام میکند که: “در جامعهای که به طبقات متخاصم تقسیم شده است، یکی از اشکال مبارزۀ طبقاتی، پیکار ایدئولوژیک است.”
در همین کتاب و در صفحه ۹۲ در تعریف “جهانبینی” میخوانیم: “جهانبینی عبارت است از سیستم نظریات… عقاید فلسفی و اجتماعی و سیاسی گرفته تا اخلاقی و هنری و مسائل مربوط به علوم طبیعی و غیره.” و در ادامه: “جهانبینی ماهیتی طبقاتی دارد.”
اما گستردهتر از این دو،”فرهنگ” است. “واژهنامه سیاسی و اجتماعی” فرهنگ را در دو وجه مادی و معنوی میبیند و مینویسد:
“فرهنگ معنوی مجموعۀ دستآوردهای جامعه را در همۀ زمینههای علم و هنر و اخلاق و فلسفه تشکیل میدهد. فرهنگ یک پدیدۀ تاریخی و وابسته به فرماسیون اجتماعی – اقتصادی است.”
۴. زندهیاد رفیق امیرحسین آریانپور نیز در شرح فرهنگ۴ میگوید:” [فرهنگ] مواریث اجتماعی یا مجموع ارزشهای اجتماعی و هر دستآورد اجتماع- چه عینی، چه ذهنی- [شامل]… معتقدات، عرفان، فلسفه، هنر و علم [است].”
همانگونه که میبینید در تعاریف “ایدئولوژی”، “جهانبینی” و “فرهنگ” اندک تفاوت ظاهری دیده میشود، ولی پیوند گسستناپذیر و همپوشانی بین این سه واژه، به شکل عیان و آشکار وجود دارد. در حقیقت هر سه واژه، دربرگیرندۀ ساختار اندیشگیِ انسانهاست که بر همۀ کردار، پندار و گفتار آنها تأثیر میگذارد. از آنجا که جوامع انسانی هنوز طبقاتیاند و روبنای برآمده از آنها نیز طبقاتیاند، “ایدئولوژی” نیز ماهیتی طبقاتی دارد. نهتنها افراد جامعه، که همۀ نهادهای بشری (حاکمان، احزاب، سازمانها، گروهها، فرقهها و دیگر تشکلهای انسانی) نیز دارای ایدئولوژیاند؛ چه اقرار کنند و چه پنهان نگه دارند!
نسبتهایی مانند: حکومت ایدئولوژیک، حزب ایدئولوژیک، تفکر ایدئولوژیک و غیره، حشو و زائدند و راههایی برای فرار از اقرار به ایدئولوژیِ طبقاتیاند.
۵. محمود تجلیمهر در مقالهای با عنوان “نیاز اپوزیسیون به سازمانهای سیاسی دانشبنیاد” در سایت ایران امروز۵ در این باره نظراتی صائب دارد: “یک نماد دیگر پوپولیسم و خردستیزی در جامعۀ سیاسی ایران کاربرد واژۀ ”ایدئولوژی“ است. مد این روزها حکم میکند که بگویی: دوران حکومت ایدئولوژیک به سر رسیده است. حکومت اسلامی حکومت ایدئولوژیک است. ایدئولوژی نباید بر اندیشه حکم کند. ایدئولوژی اسلامی، ایدئولوژی چپ، ایدئولوژی فلان و بهمان… کهنه شدهاند. این گونه حرف زدن مد امروز است و هر که اینها را بگوید، امروزی است و مدرن! آیا تعریف ایدئولوژی این است؟ نه این نیست. این درک عامیانه و جاهلانه از واژۀ ایدئولوژی است. گمان میبرند ایدئولوژی یعنی تفکر جزمی و مجموعهای از دگمهای غیرقابل تغییر. بعد بیایی و حکومت اسلامی، حکومت استالین و پل پوت و کره شمالی و طالبان را بکوبی و بگویی اینها حکومتهای ایدئولوژیک هستند و مردود. چه کسی این درک نادرست از ایدئولوژی را جا انداخته، روشن نیست. اما به گونهای بدیهی و گسترده به کار برده میشود که انگار خورشید میان روز را نشان میدهند. حال به این تعریف آکادمیک از ایدئولوژی بنگرید که البته در نوشتۀ دیگری مفصلتر آوردهام: ٬ایدئولوژی مجموعهای است شبههمگون از باورها، ارزشها و نشانهها؛ که یک فرد یا گروه بر آنها توافق بدیهی دارد و شناخت از خود (فردی یا گروهی) و از واقعیت پیرامون خود را بر اساس آنها تدوین میکند.٬”
ایدئولوژیهای سیاسی
در مطالعات اجتماعی، ایدئولوژی سیاسی مجموعۀ مشخصی از ایدهآلها، اصول، مرامها، و نمادهای حرکت اجتماعی، بنیاد، طبقه یا گروه بزرگ است که توضیح میدهد اجتماع چهگونه باید کار کند؛ و برخی طرحهای کلی سیاسی و فرهنگی را در این زمینه ارائه میدهد. مخالفان ایدئولوژی عمدتاً هواداران سرمایهداری و برگشتگان از اندیشههای مارکسیستی هستند که امروز پرچم مخالفت با ایدئولوژی را برداشتهاند. هدف اصلی از این ایدئولوژیزدایی، تعرض به مارکس و مارکسیسم است.
واقعیت این است که دوران پس از فروپاشی نظام اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی، همزمان بود با تهاجم همهجانبۀ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و فلسفیِ جهانِ سرمایهداری به مارکس و مارکسیسم! تهاجم به مارکسیسم و کمونیسم و اصولاً هرگونه ایدۀ مساواتطلبانه، عدالتپژوهانه، و آزادیخواهانه، یکی از ارکان اساسی تهاجم تبلیغاتی بلوک سرمایهداریِ درظاهر “پیروز” بود. این تبلیغات تا مدتی عمیقاً گوشخراش و آزاردهنده بودند، هرچند که گاه بهحکم شرایط عینی و ضرورتهای مبارزۀ طبقاتی فروکش کردهاند، اما هنوز از بین نرفتهاند و تأثیرهایی معین بر برخی نیروهای سیاسی بهجا گذاشتهاند. در این میان کم نبودند روشنفکرانی که گویا کشفهایی جدید کردهاند، شمشیرهای چوبی خود را از غلاف بیرون کشیدند و به جنگ غولِ فکری جهان معاصر آمدند. کسی در صف این روشنفکران به جنگ ناسیونالیسم و لیبرالیسم و نولیبرالیسم و سایر ایدئولوژیها و جنبشهای طبقهٔ سرمایهداری حاکم نرفت. آماج حملۀ آنان مارکس و مارکسیسم و کمونیسم و مبارزۀ طبقهٔ کارگر بود، چهرهها، نحلهها، و طبقهای که برای رهایی و آزادی پیکار کرده و میکنند. این تهاجم تبلیغاتی تأثیراتی مشخص و انکارناپذیر در صفهای گرایشهای چپ و برخی جریانهای مارکسیستی بهجا گذاشته است. نقد مارکسیستی و ضد سرمایهداری را “انشانویسی” و “ایدئولوژیک” نامیدن از دیگر تجلیهای تلاش بهمنظور درونی کردن این فشار تبلیغاتی است. حزبهای سیاسی میتوانند بسته به هدفها، ارزشیابیها، و سیاستهایشان، از طیفی گسترده از ایدئولوژیها استفاده کنند.
در ادامه، به برخی از ایدئولوژیهای شناخته شدۀ درون حزبهای سیاسی اشاره میشود:
حمید بهلولی در سایت “ملیون ایران” در پاسخ بهاین سؤال که ایدئولوژی سیاسی چیست و چه اهمیتی در توسعۀ سیاسی و اجتماعی دارد مینویسد: “ایدئولوژی سیاسی مجموعهٔ باورهای یک حزب، جمعیت یا حرکت سیاسی، در موضوعات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و در ارتباط معنیدار با همدیگر است و نحوۀ تخصیص قدرت و ساماندهی مطلوب اجتماع را از منظر خود توضیح میدهد. ایدئولوژی سیاسی در چارچوب نوعی پارادایم فلسفی شکل میگیرد و با نظریههای کلان و بینابینی در دادوستد است و بهعنوان خروجی سیستم، دکترین، مانیفست، پلتفرم و شبکهای از سیاستها را در سطوح مختلف میسازد که وجوه کاربردی ایدئولوژی سیاسی هستند.“۶
در سالهای پس از فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک سوسیالیستی اروپای شرقی، از میان نیروهایی چپ که خود را مارکسیست مینامیدند سیل حملهها و اتهامها به این اندیشۀ دورانساز یعنی مارکسیسم وارد شد. مجلۀ “دنیا”- ارگان تئوریک کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران طیِ مقالهای نوشت:”در این سالها انبوهی از مقالات، نوشتهها، و کتب گوناگون در نفی مارکسیسم بهرشتۀ تحریر درآمد و نفی مارکسیسم و کفنودفنکردن آن به اعلام هویت برای نیروهایی بدل شد که خود را چپ نو ایران مینامند. تأملی گذرا به این اظهارنظرها… نشان میدهد که این روند بیش از آن که از سرِ درک عمیق و بررسی علمی و همهجانبهٔ مارکسیسم انجام گرفته باشد، حاصل فقر نظری و گاه در سطح تأثرانگیزی بیاطلاعی از مارکس و آموزشهای اوست.“۷
یکی از قسمخوردهترین دشمنان مارکس، فیلسوف معروف لیبرال انگلیسی کارل پوپر، در کتابش بهنام: “جامعۀ باز و دشمنان آن”۸ مجبور به اعتراف شده و مینویسد: “او [مارکس] چشمان ما را در بسیاری از عرصهها گشود. بازگشت به علوم اجتماعی پیش از مارکس غیرقابلتصور است. تمام نویسندگان نوین به مارکس مدیونند ولو خود آنها این را درک نکنند. این خصوصاً دربارۀ کسانی که با او مخالف هستند، مثل خود من، بیشتر صادق است. من بهراحتی میپذیرم که برخورد من با فلسفۀ افلاطون و هگل، مُهر و نشان مارکس را بههمراه دارد و از اندیشههای او متأثر است.”
واقعیت امر این است که آموزش مارکس، خصومت و کینۀ عظیم تمام علم بورژوازی (چه فرمایشی و چه لیبرال) را که به مارکسیسم بهمثابهٔ چیزی شبیه به یک “طریقت ضاله” مینگرد، در تمام جهان متمدن علیه خود برمیانگیزد. انتظارِ دیگری هم نمیتوان داشت؛ چه در جامعهاى که بنای آن بر مبارزۀ طبقاتی گذاشته شده است، هیچ علم اجتماعى “بىغرضى” نمیتواند وجود داشته باشد.
به هر تقدیر تمام علم فرمایشی و لیبرال، مدافع بردگى مزدوری است و مارکسیسم علیه این بردگى جنگ بىامانى را اعلام کرده است. انتظار اینکه در جامعۀ بردگىِ مزدورى، علم بیغرض وجود داشته باشد سادهلوحى و در حکم این است که در موضوع افزایش دستمزد کارگران و تقلیل سود سرمایه، از کارخانهداران انتظار بىغرضى داشته باشیم. تجربۀ تاریخی این حقیقت را بهما میآموزاند که در جهان امروزی، هیچکس نمیتواند از پیکار بینالمللیِ نیروهای مترقی و ارتجاعی بر کنار بماند. امکان و دورنمای مبارزات طبقاتی در هر کشور، جداگانه و به میزان روزافزون، به همین پیکار وابسته است. با در نظر گرفتن چنین شرایط سیاسیای، نیروهای مترقی میهن ما چهگونه باید سیاستشان را تعیین و تدوین میکردند که در آن سیاست، کاربستِ ملی و انترناسیونالیستی با هم تلفیق میشدند؟
مجموعهآثار کارل مارکس و فردریش انگلس در ۵۰ مجلد و مجموعهآثار لنین در ۵۴ مجلد به زبان انگلیسی و دیگر زبانهای زندۀ دنیا ترجمه شدهاند. بخشی از این آثار در دانشگاهها تدریس میشوند. خوب است که مخالفان این نظریات با اتکا به دلایل و شواهد علمی برای دوستان وعلاقهمندان خود بهروشنی توضیح دهند که کدام بخش از نظریات عمدۀ مارکس، انگلس، و لنین را نمیپذیرند و دلایل آنها چیست. آموزشهای مارکس، انگلس، و لنین مجموعۀ بههمپیوستهای هستند که طی صدوپنجاه سال گذشته، جزءبهجزء بررسی و ارزیابی شدهاند و تکامل یافتهاند.
لنین بارها گفته است که مارکسیستها اگر نخواهند از زندگی واپس بمانند باید تئوری انقلاب را در همۀ جهات به جلو برانند. حزبهای انقلابی از “اشتباهات کهنهای که همیشه بهدلیل غیرمترقب، بهشکلی نسبتاً تازه، در جامعهای یا محیطی که قبلاً دیده نشده بود و در شرایطی کم یا بیش نوظهور بروز میکنند، بیمه نیستند.“۹ تجارب تاریخی مانند طبیعت، آموزگار ما هستند و در پرتوِ نورافکنِ آنهاست که شیوۀ رفتن بر جادۀ تاریک زمان را میآموزیم. مارکسیسم از همان آغاز پیدایش خود، تنها گذشته را توضیح نمیدهد، بلکه طراح جسور آینده است.
در پاسخ به اینکه سالهاست برخیها میگویند: “ایدئولوژی خیلی چیز بدیست” هوشنگ ابتهاج (سایه) ستارهٔ درخشنده و بیزوال در کهکشان روشن ادبیات ایران، بهدرستی این پرسش را بهمیان میکشد و میپرسد: “مگر کسی هست که به ایدئولوژی باور نداشته باشد؟ وقتی میگوییم ایدئولوژی بد است، یعنی آن ایدئولوژی که ما دوست داریم خوب است؛ آن دیگری بد است. اصلاً آدمیزادی نیست که- بهنوعی- ایدئولوژی نداشته باشد.“۱۰
رفیق فرزانه طبری مینویسد: “مارکسیسم مجموعهای از ”جزییات لایتغیر“ نیست، دگم نیست، علم است. با آنکه یک سیستم فکری است ولی سیستم جامد نیست، سیستم فکری رشد یابنده است و با آنکه مارکس و انگلس و لنین در ایجاد و گسترش آن سهمی شگفتانگیز دارند، مارکسیسم امروزی ثمرۀ تنها اندیشۀ آنها نیست، بلکه در غنا و بسط آن جنبشهای انقلابیِ کارگری و دانشمندان و اندیشهورانِ انقلابی سراسر جهان شرکت دارند. بهعلاوه از منبع علوم طبیعی و اجتماعی و اسلوبی دمبهدم غنیتر و غنیتر میشود. برخلاف سفسطهای که میکنند، بسط و تکمیل و نوسازی مقالات و احکام و استدلال آموزش مارکسیسم- لنینیسم، ”تجدیدنظرطلبی“ نیست. ”تجدیدنظرطلبی“ اصطلاحی است برای آن نوع دگرسازیهای مزورانه در مارکسیسم که هدف آن تبدیل این آموزش انقلابی و انتقادی به یک آموزش بیآزار آکادمیک در خدمت سرمایه و ستم و خرافه است. شأنِ نزول مارکسیسم-چنانکه مارکس میگفت- تغییر جهان بود، نه تثبیت آن. و آن چه ”مارکسیسمی“ است که در بستر محافظهکاری بخزد و به افزار ستمگر بدل شود و به سپاه انبوه رنجبران جهان خیانت کند؟! از شعله، فروغ و سوزندگیش را بستانید، آن را نابود کردهاید.“۱۱
فردریش انگلس میگوید: “بینش مارکسیستی جزمیات حاضر و آماده نیست، بلکه نقاط عزیمت است برای تحقیقات بعدی و اسلوب این تحقیقات است.”۱۲ زندهیاد رفیق احسان طبری در پاسخ به چنین نظراتی که بر پایههای خطای معرفتی صورت میگیرد مینویسد: “مارکس در مکاتبات خود، مارکسیستهای فرانسوی سالهای٧۰ سدۀ گذشته [سالهای دههٔ ۱۱۵۰ خورشیدی] را مورد انتقاد قرار میدهد و در قیاس با اندیشههای جزمی و نسخهوار آنها میگوید: ”آنچه که من دربارۀ خود میدانم، من یک مارکسیست نیستم.“ و در انتقاد از مترجم روسی اثر خود با تعجب مینویسد: ٬وی میخواهد گَردۀ تاریخی تکوین سرمایهداری در اروپای غربی مرا به یک تئوریِ تاریخی- فلسفی مبدل سازد که گویا یک سیر عام و محتوم (فاتال) آن را بر همۀ خلقها تحمیل میکند، اعم از آنکه اوضاع و احوال تاریخی از چه قرار باشد، زیرا مارکس معتقد بود که بهعلت تنوع عظیم اشکال تاریخی برای درک آن باید به مصالح تحقیقی و تجربی (امپیریک) تکیه کرد و از الگوسازی پرهیز داشت.”۱۲ انگلس در اثر معروف خود “آنتیدورینگ” نوشت که ما نیک میدانیم: “تا چه حد تاریخ جهان هنوز جوان است و چه اندازه خندهآور است که ما برای بینشهای کنونی خویش ارزش مطلق قائل شویم.“۱۳
رفیق طبری مینویسد: “اگر کسی آثار مارکس و انگلس و لنین را از آغاز تا انجام مطالعه کند، آنگاه متوجه میشود که هم مقولات و هم احکام اصلی در نزد آنها تاریخ رشد و نضج صریحی را طی کرده است، امری که طبیعی است، زیرا آنها جوینده بودهاند و دعوی نداشتند که مهبط الهامات هستند و هر چه گفتهاند حقایق ازلی و ابدی است. آنها هرگز دعوی نداشتهاند که پس از آنها احدی حق ندارد در این مقولات و مفاهیم دخلوتصرف کند، آنها را حذف نماید، یا غنی سازد. آنها بزرگترین دقتهای علمی را در تحقیق و بررسی به کار میبردند ولی کمترین تعصبی دربارۀ نتایج این تحقیق از جهت ٬نرمش علمی٬ نشان نمیدادند، در عین آنکه دارای مواضع اصولی و انقلابی سخت و محکمی بودند.“۱۴
طبری در ادامه مینویسد: “مارکس و انگلس و لنین سخت مخالف آن بودند که کسی بینش مارکسیستی را یک ٬درسنامۀ ابدی٬ یا یک ٬لغتمعنی جامد٬ تلقی نماید. انگلس میگوید: ٬برای کاربرد جاری و روزمره، تدارک یک رسالۀ مختصر از مختصات هرچه عامتر و هر چه تیپیکتر آنچه که تعاریف نام دارد، میتواند غالباً سودمند و حتی ضرور باشد، این بهخودیخود زیانی ندارد، ولی بهشرط آن که از این رساله بیش از آنچه که میتواند عرضه دارد، توقع نشود. انگلس تصریح میکند، که معنی این سخن این نیست که ٬تعاریف برای علم فاقد ارزش است٬ ولی ٬تنها تعریف واقعی، تکامل و گسترشِ خودِ شیء است.”۱۵
مارکس با دقتی که خاص این آموزگار بیبدیل زحمتکشان جهان است در کلیات آثار، مجلد یک، صفحۀ ۳۸۱ مینویسد:
“تاکنون فلاسفه در کشوی میز خود حل کلیۀ معماها را حاضر داشتند و کافی بود دنیای ابله بیخبر دهن بگشاید تا “کبکهای سرخکردۀ حقایق مطلقه” را فرو بلعد. ولی ما در مقابل عالمیان بهمثابهٔ شریعتگزاران با اصول تازۀ حاضرآمادهای ظاهر نمیشویم و نمیگوییم: این است حقیقت! پس در برابر آن بهزانو درآیید! بلکه ما اصول جدید را بهخاطر جهان و بر پایهٔ اصول خودِ این جهان انطباق و گسترش میدهیم.” طبری مینویسد: “بینش مارکسیستی یک اسلوب معرفتی انقلابی و نقاد است که به عمل و واقعیت تکیه میکند. توصیۀ اساسی لنین عبارت است از تحلیل مشخصِ واقعیت مشخص. بینش مارکسیستی از حرکت تاریخی و تکامل مفاهیم احکام برد میکند و دمبهدم بارورتر میشود. حقانیت و اهمیت آن در همین باروری تاریخی اوست و همواره آن مسائلی را مطرح میکند که قادر به حل آنهاست.“۱۶
لنین در مقالۀ “سه منبع و سه جزءِ مارکسیسم” دربارۀ خلاقبودنِ جهانبینی مارکسیسم بهدرستی مینویسد: “تاریخ فلسفه و تاریخ علم اجتماع با صراحت تمام نشان میدهد که در مارکسیسم چیزی شبیه به ”اصول طریقتى“ بهمفهوم یک آموزش محدود و خشک و جامدی که دور از شاهراه تکامل تمدن جهانى بهوجود آمده باشد نیست. برعکس، تمام نبوغ مارکس همانا در این است که به پرسشهایی پاسخ میدهد که فکر پیشرو بشر قبلاً آن را طرح کرده است. آموزش مارکس بهمثابهٔ ادامۀ مستقیم و بلاواسطهٔ آموزش بزرگترین نمایندگان فلسفه و علم اقتصاد و سوسیالیسم بهوجود آمده است. علت قدرت بىانتهاى آموزش مارکس درستی آن است. این آموزش کامل و موزون بوده و جهانبینى جامعى به افراد میدهد که با هیچ خرافاتى، با هیچ ارتجاعى و با هیچ حمایتی از ستم بورژوازی آشتیپذیر نیست.“۱۷
فیلسوف کاتولیک معاصر بلژیکی و از مخالفان مارکسیسم به نام آ. دو والانس (de .A Waelhns)در اثر خود بهنام: “فلسفهٔ ابهام” دربارۀ این اندیشه چنین مینویسد: “در شرایط کنونی، مارکسیسم تنها فلسفۀ سیاسی است که مواعیدش دربارۀ هر چیزی با احساس مسئولیت همراه است. این تنها فلسفهایست که بهنام واقعیات سخن میگوید و درواقع نیز واقعیات را مورد بررسی قرار میدهد. این تنها فلسفهایست که درک میکند که سیاست را نمیتوان از تاریخ جدا کرد. زمانیکه مارکس و انگلس جامعهشناسی و تاریخ را که علم بررسی روند تکامل جامعه در تجلی مشخص و متنوع واقعی آن است با این دید عمیقاً علمی و متحرک میدیدند، دانش معاصر آنها حتی به چنین سطوحی نزدیک نشده بود.“۱۸
رفیق جانباختۀ راه آزادی، پروفسور عبدالحسین آگاهی که متأسفانه در جنبش کارگری و سوسیالیستی ایران کمتر شناخته شده است، در مقالهای در توضیح و تشریح مقالۀ معروف لنین بهنام “در بارۀ برخی از خصوصیات تکامل تاریخی مارکسیسم” در مجلۀ “دنیا” مینویسد: “انگلس در خصوص خود و دوستش هیرش چنین میگوید: آموزش ما دگم (حکم جاوید) نیست، بلکه رهنمون عمل است. در این اصل کلاسیک، آن جنبهای از مارکسیسم که از نظر دور میدارند، با قوت و صراحت شگرفی خاطرنشان گردیده است و ما با از نظر دور داشتن آن، مارکسیسم را به یک چیز یکطرفه، زشت و بیروح تبدیل میکنیم. عصارۀ حیات آن را میکشیم، ارکان اساسی تئوریک آن یعنی دیالکتیک یا آموزش مربوط تکامل تاریخی جامعالاطراف و مشحون از تضاد را منهدم میسازیم، ارتباط آن را با وظایف عملی معین زمان که در هر چرخش تازۀ تاریخ تغییر پذیرند قطع مینماییم.“۱۹
سخنان داهیانهٔ لنین در جزوۀ “مارکسیسم و رویزیونیسم” برای کسانی که گوشهای شنوا برای یاد گرفتن دارند چه آموزنده است. او میگوید: “گفتۀ معروفى است که اگر قضایای بدیهی هندسى هم با منافع افراد برخورد میکرد، حتماً آنها را رد میکردند. تئوریهای علوم طبیعی که با موهومات کهنۀ الهیات برخورد میکرد همیشه موجب یک مبارزۀ سبعانه شده و هنوز هم میشود. تعجبآور نیست که آموزش مارکس که مستقیماً به آگاهی و سازمانیابی طبقۀ پیشرو در جامعۀ مدرن خدمت میکند، وظایف پیش روى این طبقه را معین میکند و- بهحکم تکامل اقتصادی- تغییر اجتنابناپذیر رژیم معاصر را به نظموترتیب جدید به ثبوت میرساند، مجبور بوده است در تمام طول زندگیش هر قدم خود را نبردکنان بردارد.”۲۰
مدافعان ایدئولوژی ماتریالیستی هرگز ابایی از دفاع از جهانبینی و فلسفۀ سیاسی خود نداشتهاند: چه در برابر زحمتکشان، چه درمقابل دژخیمان. در مقابل، همۀ صاحبان ایدئولوژیِ طبقات دشمن زحمتکشان، گاه شرمگینانه و گاه ریاکارانه، از بیان ایدئولوژی خود طفره میروند و حتا ادعای سترونبودن ایدئولوژیک میکنند. اما حقیقت اینست که جهانبینیِ ما، فرهنگِ ما و ایدئولوژیِ ما، بخشی جداییناپذیر از زندگی ماست و چه بخواهیم وچه نخواهیم، مُهر خود را بر تاریخ میکوبد. آنچه که در برنامۀ تاریخ است عبارت است از پایان یافتنِ نظامِ فرتوت سرمایهداری که در مرحلهٔ امپریالیستی خود و در دوران اخیر، سرمایهداری انحصاری دولتی، بهرهکشی انسان از انسان، غارت کشوری از کشور دیگر را از جهت ظاهر ظریفتر ساخته، ولی از جهت محتوا به اوج رسانده و اسارت و گمگشتگیِ روحیِ انسانی را تشدید کرده است و بر روی همهٔ اینها پردههای زرتارِ سفسطه و فریب افکنده است. بهگفتۀ رفیق فرزانه احسان طبری: “خود را سالوسانه با آب مذهب تطهیر میکند،… و در واقع نظامی بیصفت و فرومایه، عرصۀ روایی انواع ستمگری ها، فشارها و اقسام دروغها و سفسطههاست. این نظام وارث اصل بهرهکشی و بهرهدهی، آقایی و چاکری است… این نظام خونینترین جنگها، خشنترین استبدادها، پلیدترین تباهیها و حیلهگریها، بزرگترین دروغها و غمانگیزترین محرومیتها، فاحشترین تضادهای تاریخ را بهوجود آورده است و بهگفتۀ لنین بر هر سکهٔ دلار، تودهای از چرک انباشته است.”۲۱
تضاد ایدئولوژیک در جهانبینی و نظرات اجتماعی همچنان باقی است و پیکار ایدئولوژیک اجتنابناپذیر است. این تضاد معلول تضادهای سیستمهای طبقات اجتماعی است. در شرایط کنونی آنچه حائز اهمیت است آموختن همزیستی با وجود این تضادها و یافتن راهحلهایی برای صلح و حل مسائل و دشواریهای اجتماعی است. در اینجاست که ماهیت عمیقاً بشردوستانۀ مارکسیسم- لنینیسم و احساس مسئولیت عظیم در برابر خلقها بازتاب مییابد.
لنین میگوید: “ما باید کسانی را که سیاست را همچون یک رشته نیرنگهای حقیر و بیارزش میپندارند و آن را اغلب با فریبکاری یکسان میشمارند قاطعانه محکوم کنیم. … طبقۀ اجتماعی را نمیتوان تحمیق کرد.”۲۲
ما اکنون در زمانی زندگی میکنیم که نهتنها مبارزه علیه نظام سرمایهداری، بلکه نقادی آزمونهای سوسیالیستی نیز دارای اهمیت است. ولی این مبارزه و نقادی تنها در یک صورت اصیل است که برای بُرّاکردن، مؤثرکردن، ثمربخشکردنِ مبارزۀ انقلابی باشد نه برای نفی آن یعنی: درپردهکشیدن، ازمحتوا تهیساختن آرمان انقلابی و پیکار انقلابی. آرمان عظیم سوسیالیستی در واقعیت خود یک آرمان سراپا انسانی است که تلاش در راه آن بهترین محتوا را به زندگی ما عطا میکند و انکار آن ارتجاعی است. مارکسیستهای عصر ما موظفند این آرمان درخشان را که گاه جریانهای ناهنجار در تاریخ و سوءِاستفادههای جاهطلبانه بر آن سایه افکنده است، با تمام تلألو خیرهکنندۀ علمی و انسانی آن همچنان تابان نگاه دارند و عامل آگاه تکامل را به حربهٔ معنوی معجزنمون برای ایجاد چرخش بنیادین به سوی سعادت بشری مجهز کنند.
برخی استنتاجات:
از مجموعۀ مطالب فوق میتوان نتیجه گرفت که مکتب فکری مارکس و لنین مکتبی است انقلابی، انتقادی، و خلاق. باید جوهر این آموزش را درک کرد و با همان اسلوب خلاق لنین آن را بر شرایط ویژۀ مبارزۀ طبقۀ کارگر و زحمتکشان ایران انطباق داد. تکیه به بنیاد خارایین اندیشههای انقلابی لنین میتواند ما را در این دریای پرتلاطم از گزند نوسانات ناسالم محفوظ نگه دارد.
کارزار پرهیاهو علیه مارکسیسم تحت عنوان مبارزه علیه ایدئولوژی از سوی نیروهای هواداران سرمایهداری و وازدگان از اندیشههای عدالتجویانه صورت میگیرد. اینکه آموزش انقلابی طبقۀ کارگر از جانب همهٔ احزاب کمونیستی و کارگری و نیروهای ترقیخواه جهان مارکسیسم- لنینیسم خوانده میشود نشانهٔ اعتراف به سهم بزرگ و خلاق لنین در نظریهٔ مارکسیسم است.
ایدئولوژی و جهانبینی، ایمان و ایقان مذهبی نیست، زندان انسان سیاسی نیست، ایدئولوژی چراغ راهنما و اسلوب و رهنمون عمل است. مارکسیسم اندیشهٔ علمی و انقلابی عصر ما است. از زبان لنین بیاموزیم که در مقالهٔ “سه منبع و سه جزءِ مارکسیسم” میگوید: “این آموزش (اندیشههای الهامبخش مارکس در منشأ خود) وارث بالاستحقاق بهترین اندیشههایی است که جامعهٔ بشری در قرن نوزدهم هم بهصورت فلسفهٔ آلمان، علم اقتصاد انگلستان، و سوسیالیسم فرانسه پدید آورده است.“۲۳
شکی نیست که جامعهٔ ما باید با ایدئولوژی علمی و انقلابیِ پیشرفته راه خود را به جلو باز کند. منتها اشاعهٔ مارکسیسم، این فلسفۀ عمل انقلابی، این فلسفهٔ سازماندهی و نبرد انقلابی، در کشور ما، بهواسطهٔ خصوصیات نسوج بغرنج اجتماعیاش، دارای فرازها و نشیبهای فراوان بوده و هست. عظمت، نیروی حیاتی، و قابلیت تأثیر مارکسیسم- لنینیسم در این است که پاسخگوی خواستی است که در برابر تئوری علمی مطرح است؛ مهمترین آموزش فلسفی، اقتصادی، اجتماعی منسجم و هماهنگی که بیش از یک قرن است انعکاس آن با دقت و اصالتی روزافزون در جامعهٔ ما شعله میکشد و ریشهٔ پلیدیها و نیرنگها را میسوزاند و قادر به حل و فصل مسائل تازۀ پیشرفت جامعه است. مارکسیسم و سیر تکاملی خود آن، جمعبست دیالکتیکیِ بهترین دستاوردهای دانشهای اجتماعی و طبیعی بشری است. نظریات مارکس– بهطور عمومی- در زمان ما نیز اعتبار خود را دارد. “شعار محبوب مارکس چنین بود: همهچیز را مورد تردید قرار ده! تردید مارکس تردیدی علمی و اسلوبی برای راهیافتن به ماهیت عالیتر و حقیقت کاملتر است نه تردید محض و عبث.“۲۴
رفیق طبری میگوید: “باری بر دوش ماست؛ بار گرانی از جور هزارهها. آیا خواهیم توانست راز عدالت اجتماعی، رمز حقیقت علمی آن را فرا گیریم و آن را در سرزمین خود پیاده کنیم؟“۲۵
منابع و مراجع:
“درآمدی بر ایدئولوژی”، تری ایگلتون، نسخۀ انگلیسی، صفحات ۱ و ۲.
۲. ” الفبای مبارزه”، احسان طبری، انتشارات حزب تودۀ ایران، چاپ جدید: تابستان ۱۳۹۰ بهمناسبت ۷۰مین سالگرد بنیادگذاری حزب تودهٔ ایران، ص ۷.
۳ . “واژهنامۀ سیاسی”، امیر نیکآیین، انتشارات حزب تودۀ ایران، چاپ دوم، ۱۳۷۸، صفحههای ۶۳، ۹۲، ۱۶۵.
۴. مقاله دربارهٔ فرهنگ، بهقلم امیرحسین آریانپور، “مجلۀ سخن”، شماره ۶۱، شهریور و مهر ۱۳۷۳، ص۱۵.
۵. “نیاز اپوزیسیون به سازمانهای سیاسی دانشبنیاد”، محمود تجلی مهر، سایت “ایران امروز”.
۶. “لزوم تبیین ایدئولوژی سیاسی و دکترین احزاب و نقش آن بر توسعۀ کشور”، محمود تجلی مهر، سایت “ملیون ایران”.
۷ . محمد امیدوار، “جهان در هزارۀ سوم، عصر تحولات شگرف اجتماعی، مدخلی بر بحث ٬مارکسیسم دوران ما٬”، مجلهٔ “دنیا”، دورۀ هفتم، سال اول، شمارۀ یک، آذرماه ۱۳۷۸، ص ۸.
۸ . “جامعۀ باز و دشمنان آن”، کارل پوپر، نسخۀ انگلیسی، ص۸۲ .
۹ . “کلیات” لنین، مجلد ۴۱، ص ۱۵.
۱۰ . “شعرخوانی” هوشنگ ابتهاج (سایه) در دانشگاه مریلند، واشنگتن، ۲۹ نوامبر ۲۰۱۲/ ۱۳۹۱.
۱۱ .”نوشتههای فلسفی و اجتماعی”، احسان طبری، انتشارات حزب تودۀ ایران، ۱۳۸۶، چاپ سوم، جلد اول، ص ۷۵ .
۱۲ .”نوشتههای فلسفی و اجتماعی”، احسان طبری، انتشارات حزب تودۀ ایران، ۱۳۸۶، چاپ سوم، جلد دوم، ص ۱۲۰.
۱۳ . “آنتیدورینگ”، فردریش انگلس، چاپ ادیسون سوسیال، سال ۱۹۷۱/ ۱۳۵۰، ص ۱۴.
۱۴ ، ۱۵ و ۱۶. “نوشتههای فلسفی و اجتماعی”، احسان طبری، انتشارات حزب تودۀ ایران، ۱۳۸۶، چاپ سوم، جلد دوم، صفحههای ١٢١ ، ۱۲۰ و ۱۲۲.
۱۷. جستار “سه منبع و سه جزء مارکسیسم”، اثر و. ای. لنین، ترجمهٔ محمد پورهرمزان،انتشارات حزب تودۀ ایران، ص ۲۶.
۱۸ . “فلسفۀ ابهام”، آ. دو دالاس، چاپ بلژیک، سال ۱۹۶۷/ ۱۳۴۶، ص ۳ .
۱۹ . مقالهٔ “دربارهٔ برخی از خصوصیات تکامل تاریخی مارکسیسم”، عبدالحسین آگاهی، مجله “دنیا”، نشریهٔ ماهانهٔ سیاسی و تئوریک کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران، شمارۀ ۹ و۱۰، سال ۱۳۵۹.
۲۰ .”منتخب آثار لنین”، جستار “مارکسیسم و رویزیونیسم”، انتشارات حزب تودۀ ایران، ص ۳۱.
۲۱ .”نوشتههای فلسفی و اجتماعی”، احسان طبری، انتشارات حزب تودۀ ایران، ۱۳۸۶، چاپ سوم، جلد اول، ص ۲۸.
۲۲ .مجموعهآثار لنین، جلد ۳۲، ص ۲۱۵.
۲۳ .”سه منبع و سه جزء مارکسیسم”، اثر و. ای. لنین، ترجمهٔ محمد پورهرمزان،انتشارات حزب تودۀ ایران، ص ۲۶.
۲۴ .مقالهٔ “کارل مارکس و برخی مسائل تاریخ و جامعۀ ایران”، احسان طبری، مجله “دنیا”، بهار ۱۳۴۷، سال نهم، دورۀ دوم، شمارۀ ۱، ص ۵.
۲۵ .”ابوالفضل بیهقی و جامعۀ غزنوی”، احسان طبری، انتشارات حزب تودۀ ایران، پاییز ۱۳۸۰، ص۵.
***
به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۵، آذر ۱۴۰۲