جنبش صلح جهانی در پیوند با مبارزه ضدامپریالیستی است!
م. ن
جواب این سؤال که بشریت امروز در چه فاز تاریخی قرار دارد را میتوان ازجمله در نوشتههای روزا لوکزمبورگ دید، نوشتههایی که او در سال ۱۹۱۵ / ۱۲۹۴ در زمان جنگ جهانی اول بهتحریر درآورد. او مینوشت: “جامعه سرمایهداری بر سر دوراهی قرار دارد که یا عبور به سوسیالیسم است و یا سقوط در بربریت.” او ادامهداد: “جنگ جهانی اول سقوط در بربریت است و نتیجه پیروزی امپریالیسم نابودی فرهنگ و تمدن بشریست. این نابودی نهایی تمدن بشری بهشکل پراکنده در یک جنگ مدرن و در دستآخر زمانی که شروع جنگهای جهانی مهار نشوند به وقوع خواهد پیوست. “۱
جامعه بشری هماکنون در چنین فازی قرار دارد. متأسفانه باید اذعان داشت که همه جنگهای امروزی پیشمیدانهای جنگ جهانی بعدی هستند، همچنین از دیدگاهی امپریالیستی از نظر نظامی هم هیچ لکه سفیدی بر روی زمین نمیتواند وجود داشتهباشد.
حال با توجه بهعنوان این مطلب دو مقوله دیدهمیشود که تأملی برآنها به ما شناخت بیشتری از محتوای کلی مسئله را میدهد.
در این عنوان مقولههای صلح جهانی و مبارزه ضد امپریالیسم دیده میشوند که در قطب مقابل خود مقولههای جنگ و امپریالیسم را دارا میباشند.
در ادامه، جهت دریافتن پیوند میان مبارزه ضد امپریالیستی و دفاع از صلح بهطور مختصر به پدیده امپریالیسم، دلایل موجودیت و عملکرد آن از ابتدای قرن بیستم میلادی تا امروز، وهمچنین به مبارزه نیروهای صلح و سوسیالیسم در مقابل آن و لزوم پیشبرد این مبارزه اشاره خواهد شد.
کارل مارکس در جلد اول کتاب خود “کاپیتال” پروسه تمرکز سرمایه و در جلد سوم این کتاب درباره قانون “پائینگرائی نرخ سود”، انحصاری شدن سرمایه را توضیح میدهد و به این نتیجه میرسد که سیستم سرمایهداری در تکامل خود از روند رقابت آزاد اولیه در بازار به تمرکز و انحصاری شدن سرمایه تبدیل خواهد شد.
لنین در اثر سترگ خود “امپریالیسم بالاترین مرحله سرمایهداری” منتشرشده در ۱۹۱۶- ۱۹۱۷ / ۱۲۹۵- ۱۲۹۶ خورشیدی با تکیهبر این شناخت مارکس پدیده امپریالیسم را بیانگر رقابت بیرحمانه اقتصادی انحصارات چند ملیتی در صحنه بینالمللی میداند و به این نتیجه میرسد که رقابت اقتصادی در فاز تشدید خود بهشکل رقابت سیاسی- نظامی ظهور کرده و در ادامه فرم یک سیستم جهانی متشکل ازدولتهای سرمایهداری رقیب را به خود میگیرد، پدیدهای که امروز هم ما با آن روبهرو هستیم. از این تحلیل لنین نمایان است که این رقابت سرمایهداری در سطح جهان است که سرچشمه جنگطلبی جهانی میباشد. قابلذکر است که مبارزات وجنبشهای اعتراضی را بدون درک رابطه آنها با پدیده امپریالیسم نمیتوان تحلیل و ارزیابی صحیح کرد.
وقوع جنگ جهانی اوّل نشان بارز این تضاد بین قدرتهای امپریالیستی بود و پیروزی انقلاب کبیر اکتبر ازجمله با شعار”نان، صلح، و آزادی” جوابی بود به سیاستهای جنگطلبانه قدرتهای امپریالیستی.
لذا مبارزه برای صلح درس بزرگ جنگ جهانی اوّل است. از آن زمان تا به حال تلفیق مبارزه ضد امپریالیستی با مبارزه برای صلح بخش جداییناپذیر از مبارزه و عملکرد احزاب کمونیستی و کارگری همراه با دیگر نیروهای صلحطلب در جهان بوده و هست.
در دو دهه بعد از اتمام جنگ جهانی اوّل در پی نتایج نامعقول صلح وِرسای دنیای سرمایهداری بار دیگر در بحرانی ژرف دستپا میزد. بحرانهای شدید اقتصادی و سیاسی در اروپا (بهخصوص در آلمان) و آمریکا در این دوران که نتیجه رقابت نیروهای امپریالیستی بهمنظور کنترل بازارها و منابع مواد خام در جهان بود، فاشیسم این چهره کریه سرمایهداری را پدیدار کرد. هدف از راهاندازی جنگ دوم جهانی از طرف فاشیستها با حمایت دنیای سرمایهداری انهدام سوسیالیسم بود، که آیندهای روشن را برای مردم اروپای سرمایهداری و کشورهای مستعمره نوید میداد.
با پیروزی بر فاشیسم و برقراری صلح، بشریت به یکی از دردناکترین فاجعههای تاریخش پایان داد. در این مبارزه ضد فاشیستی، کمونیستها از همان نخستین لحظه در صف مقدم مبارزه قرار گرفتند و برای بسیج و سازماندهی کارگران و مردم در جنبش مقاومت تلاش کردند. ازجمله میتوان به مبارزه ضد فاشیستی حزب توده ایران در ابتدای سالهای دهه ۱۳۲۰ خورشیدی در ایران اشاره کرد و همچنین سهم و مشارکت قهرمانانه اتحاد شوروی که با دادن حدود ۲۷ میلیون تن قربانی در این راه، در پیروزی بر تبهکاران فاشیست نقشی تعیین کننده داشت.
در پی این پیروزی و برقراری صلح بعد از سال ۱۹۴۵ / ۱۳۲۴ و با تشکیل اردوگاه کشورهای سوسیالیستی بود که میلیونها انسان در مستعمرات در مبارزهشان با سلطه امپریالیستیِ استعمار آزادی خود را بهدست آورده و از زیر یوغ استعمار و سرکوب رها شدند. نظام استعماری کهنه درهمریخت وجنبشهای آزادیبخش اعلام موجودیت کردند. در شماری از کشورها ازجمله ایران، کنگو، گواتمالا، اندونزی، و جز اینها، احزاب کمونیست و کارگری و نیروهای ملی ترقیخواه در نیمه دوم قرن بیستم میلادی راه تلاش برای تحقق دگرگونیهای ملی-دموکراتیک و دستیابی به استقلال ملی را دنبال کردند. قابلذکر است که این خواستهای ملی-دموکراتیک که در شرایط برقراری صلح جهانی میتوانند موفق باشند، با امیال و اهداف امپریالیستی و در درجه اول امپریالیسم آمریکا در تضاد بوده و هستند.
امپریالیسم آمریکا که بهدلیل دور بودن از صحنه جنگ دوم جهانی نهتنها ضرری چندان را متحمل نشده بود، بلکه با پرداخت وامهای سنگین به قدرتهای دیگر در حال جنگ و گرداندن بیوقفه چرخ اقتصادی خود بهخصوص در بخش تسلیحات، در دنیا در مقام تنها نیروی قدرتمند اقتصادی و نظامی امپریالیستی بعد از جنگ قرارگرفت. نتیجه این برتری اقتصادی و نظامی امپریالیسم آمریکا از نیمه دوم قرن بیستم را میتوان در عملکردهای او در زمینههای مختلف شمرد:
۱) تحمیل دلار بهعنوان پول بینالمللی برای معاملات، تأسیس بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول بهمنظور تأمین سرکردگی مالی بر جهان بر پایه نظام نواستعماری و از این طریق اعمال موازین اقتصادی-سیاسیِ اِسارتبار بهخصوص به کشورهای درحالتوسعه.
۲) تحمیل سیاست “جنگ سرد” و”صلح امپریالیستی” به دنیا در شکل بالا بردن مداوم قدرت و رقابت نظامی در زمین، آب، هوا، و فضا.
۳) برقراری سازمان ناتو در سال ۱۹۴۹ / ۱۳۲۸ که پیمانی جنگافروز میباشد و رُل بازوی نظامی سرمایهداری جهانی را به عهده دارد. و…
در جبهه مقابل، در نوامبر ۱۹۵۰/۱۳۲۹ “شورای جهانی صلح” با همکاری احزاب کمونیستی و کارگری وشخصیتهای مترقی جهانی با اهدافی چون “همزیستی مسالمتآمیز”، ” پرهیز از جنگ”، و “خلعسلاح اتمی” پایهریزی شد.
این نیروهای صلحطلب بهخصوص در اروپا نهتنها سهم به سزایی در پیشبرد اهداف صلح جهانی ازجمله بر ضد جنگ ویتنام، کره، در خاورمیانه و هندوچین داشتند، بلکه با مبارزه ضد امپریالیستی خود در شکل رد جنگ، رد دخالت در امور دیگر کشورها و رد تحریم اقتصادی و سیاسی، به همبستگی خود با جنبشهای آزادیبخش و مبارزه آنان برای رهایی از ظلم و استثمار عمل میکردند.
البته مبارزه شورای جهانی صلح بهدلیل قدرتمند بودن جبهه مقابل در اغلب زمینهها کاری آسان نبود و اگر چه فعالیت این شورا بعد از فرو ریزی اردوگاه سوسیالیستی محدود شد ولیکن این شورا هماکنون به فعالیت خود ادامه میدهد. در این جنبش صلح علاوه بر احزاب چپ سازمانهای مختلف مدنی ازجمله سازمانهای زنان، جوانان و دانشجویان، پزشکان، هنرمندان، سندیکاهای کارگری، سازمانهای زیستمحیطی و ضد فاشیست نیز همکاری دارند.
درنگی بر عملکرد قدرتهای امپریالیستی در خاورمیانه
آنچه مربوط به نام خاورمیانه، نقشه امروزی آن و مرزهای بین اکثر کشورهای این منطقه میباشد (ازجمله عراق, سوریه، لبنان، اردن و دیرتر اسرائیل و فلسطین، مناطقی که تا قبل از جنگ جهانی اول متعلق به امپراتوری عثمانی بود)، ارثیه شوم باقیمانده از جنگ جهانی اوّل میباشد.
همانطور که قدرتهای امپریالیستی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در کنفرانسهایی که در برلین برگزار شد، قاره افریقا را بدون حضور مردم این قاره بین خود تقسیم کردند و هر یک بنابر قدرت و نفوذش، بخشی از این سرزمین را زیر سلطه خود درآوردند، در خاورمیانه هم در ماه مه ۱۹۱۶ / ۱۲۹۵ قبل از اینکه جنگ جهانی اول به پایان برسد، قدرتهای امپریالیستی انگلیس و فرانسه طبق موافقتنامه محرمانه “سایکس- پیکو” (Sykes–Picot Agreement) بدون رعایت خواستهها و تعلقات قومی و مذهبی خلقهای این منطقه، و با دادن قولهای دروغین، این منطقه را بین خود تقسیم کردند. البته در ژانویه ۱۹۱۸ / ۱۲۹۷ روزنامه پراودا با توصیه لنین این قرارداد مخفیانه و ابعاد جاهطلبانه آن را فاش کرد. یکی از دلایل مهم وجود مسائل، بحرانها وجنگها در خاورمیانه از این عملکرد قدرتهای امپریالیستی سرچشمه میگیرد. وجود منابع طبیعی و انرژیزای فراوان در این منطقه، موقعیت ژئوپلیتیکی آن بهعنوان پل رابط بین سه قاره آسیا، افریقا و اروپا و همچنین ساختارهای ضعیف دولتمداری ازجمله دلایلی بوده و هستند که قدرتهای امپریالیستی را به چپاول، جنگافروزی، و نقض حقوق انسانی مردم این منطقه کشاندهاست. لذا حمایت و همبستگی با مبارزه خلقهای این منطقه برضد امپریالیسم و تجاوزات اسرائیل بهخصوص به حقوق مسلم خلق فلسطین بخش جداییناپذیر از مبارزه نیروهای هوادار صلح، آزادی و سوسیالیسم میباشد.
در ایران هم مبارزه مردم و بهویژه زحمتکشان برای تعیین سرنوشت خود، برای برخورداری از حقوق و آزادیهای دموکراتیک و دستیابی به استقلال سیاسی-اقتصادی بیش از صد سال است که ادامه دارد. این پیکارها به بروز جنبشهای آزادیخواهانه، ازجمله جنبش ملی کردن صنعت نفت انجامید. ولیکن امپریالیستهای انگلیسی و آمریکایی بهوسیله مزدورانشان، ازجمله محمد رضاشاه با برپایی کودتای خونین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ یعنی هفتاد سال پیش، با ادعای دروغین مبارزه با کمونیسم راه تحولات ملی-دموکراتیک در کشور را با رگبار گلولهها بستند. نتایج دیگر این مبارزات مردم همچنین به ثمر رساندن دو انقلاب مشروطیت و انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بود که هر دو آنها بهدلایل مشخص خود به شکست منجر شدند. انقلاب ضد سلطنتی و ضد امپریالیستی ۵۷ در ادامه گذار از مرحله سیاسی خود با به رهبری رسیدن نیروهای “اسلام سیاسی” و برپایی حکومت مطلقه ولایت فقیه به شکست کشیده شد.
قابل توجه است که طرحهای امپریالیسم و ارتجاع، بهویژه تحمیل جنگ با عراق در سال ۱۳۵۹ و اتخاذ خطمشی “جنگ، جنگ تا پیروزی” حاکمیت وقت جمهوری اسلامی بعد از بیرون راندن صدام از خاک ایران، زمینه را برای از بین بردن حقوق و آزادیهای دموکراتیک و سرکوب کردن همه نیروهای دگراندیش آماده کرد و شدت بخشید. حزب ما با رد سیاست ادامه جنگ در واقع به وفاداری خود برای تعمیق انقلاب در شرایط صلح صحه گذارد. حاکمیت مرتجع ولایت فقیه در رابطه با سرکوب کمونیستها، ازجمله حزب ما متحدی قابلاتکا برای امپریالیسم بوده و هست، همانطور که در سال ۱۳۶۱ با همیاری دستگاههای جاسوسی کشورهای امپریالیستی، ترکیه و اسرائیل به حزب ما یورش برد و هزاران تن از اعضا و رهبران حزب را دستگیر، شکنجه و زندانی کرد و ۶ سال بعد در جریان کشتار”فاجعه ملی” ۱۳۶۷ بسیاری از زندانیان سیاسی و صدها تن از رفقای ما را به قتل رساند.
حزب توده ایران بر پایه اسناد کنگره هفتم حزب (کنگره خاوری) مرحله کنونی تحولات در ایران را مرحله انقلاب ملی-دموکراتیک میداند. بر این پایه کشور ما نیازمند تحقق دگرگونیهای بنیادین سیاسی و اجتماعی-اقتصادی در سطح ملی است. لزوم دستیابی به این اهداف را حزب توده ایران در مبارزه علیه دیکتاتوری حاکم، مبارزه برای دفاع از حاکمیت ملی در برابر ترفندهای امپریالیسم، زیرا که محافل امپریالیستی و بهویژه امپریالیسم آمریکا همیشه در اشکال گوناگون مانع پیروزی انقلابهای ملی-دموکراتیک بوده و هستند و مبارزه برای تأمین منافع اجتماعی-اقتصادی طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان میداند، زیرا بدون حضور مؤثر جنبش کارگری سازمانیافته و تشکلهای انقلابی ملی و ترقیخواه، پیروزی انقلاب ملی-دموکراتیک احتمالپذیر نیست. این اشکال مبارزه در رابطه دیالکتیکی با هم میباشند و پیشبرد آنها در رابطه با توازن نیرو در داخل و خارج از حیطه جغرافیایی باید درنظرگرفته شود.
در صحنه بینالمللی هماکنون جنگ اوکراین مسئلهای است که همه نیروهای صلحطلب را به چالش طلبیدهاست. در این رابطه دخالتهای خطرناک ناتو و امپریالیسم به سرکردگی آمریکا در این جنگ و تلاش آنها برای فرسایشی کردن جنگ در پی حمله روسیه به اوکراین ازجمله مسائل نگران کننده میباشد. نیروهای صلحطلب در جهان بهشدت نگران اوجگیری تنشها و افزایش احتمالی برخورد نظامیاند که میتواند پیامدهای فاجعهباری برای ملتهای منطقه و جهان داشتهباشد.
حزب توده ایران سیاست نظامیگری و تهدیدآمیز گسترش ناتو بهسوی شرق اروپا را محکوم میکند و تنها راه پایان دادن این جنگ را در مذاکره مستقیم و شفاف بین اوکراین و روسیه میداند که البته تلاش نیروهای صلحطلب و نهادهای بینالمللی در این زمینه لازم و ملزوم میباشند.
در دوران موجودیت اردوگاه سوسیالیسم دعوی ما بر آن بود که هر قدر سوسیالیسم قویتر، صلح هم پایدارتر خواهد بود. این انتظار در تضاد با ماهیت سرمایهداری و امپریالیسم است. تا زمانی که امپریالیسم سهم به سزایی در تعیین سیاست جهانی دارد، دستیابی به صلح پایدار احتمالپذیر نخواهد بود.
مبارزه برای صلح، مبارزه بر ضد امپریالیست است!
صلح همهچیز نیست، ولی بدون صلح هیچچیز وجود ندارد.
—————————-
۱. روزا لوکزمبورگ، “بحران سوسیالدموکراسی”، بخش اول، “مجموعهآثار”، جلد چهارم، صفحه ۶۲، برلین ۱۹۷۴ / ۱۳۵۳، صفحه ۶۲.
***
به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۵، آذر ۱۴۰۲