رادیکالیسم فراموش شدۀ هِلن کِلر – جسیکا مکس استین
ترجمهٔ ح. کوشا
در دسامبر ۲۰۲۰، بیش از ۵۰ سال پس از مرگ هِلِن کِلِر [۲۷ ژوئن ۱۸۸۰ – ۱ ژوئن ۱۹۶۸]، بحثهای زیادی دربارهٔ این زن مشهور نابینا و ناشنوا درگرفت. در زندگیاش هم اغلب چنین بود. آنیتا کامرون، فعال سیاهپوست مدافع حقوق معلولان، به مجلهٔ تایم گفت: ”هلن کلر اصلاً رادیکال نیست. او با وجود ناتواناییهایی که داشت، فقط یکی دیگر از سفیدپوستان ممتاز بود. او نمونهٔ دیگری از تاریخی است که فقط داستان آمریکاییهای سفیدپوست ممتاز را روایت میکند.“
طنز تلخ اینجاست که شخصیتهای راستگرای آمریکایی، از تد کروز گرفته تا دونالد ترامپ جونیور، در برابر سیاهپوستان هوادار جنبش ”بیداری“، به دفاع از کلر– این سوسیالیست رادیکال در تمام عمر- برخاستند. در همان زمان، در یک کلیپ ویدیویی تیکتاک که بسیار فراگیر شد، کلر شخصیتی ساختگی و ”تقلبی“ معرفی شد و چنین گفته شد که هیچ فرد نابینا و ناشنوایی نمیتواند کتاب بنویسد، (با نمرهٔ عالی) از رادکلیف [کالج تکجنسیتی هنرهای آزاد مخصوص زنان در ماساچوست، آمریکا] فارغالتحصیل شود، خلبانی کند، یا بسیاری از دستاوردهایی را داشته باشد که روایت شده است.
همانطور که همهٔ اینها نشان میدهد، مدتهاست که هلن کلر را به ”هرزه نگاری الهامبخش“ کاهش دادهاند؛ اصطلاحی که استلا یانگ، فعال دفاع از حقوق معلولان، ابداع کرد برای اینکه بگوید چگونه از افراد معلول اغلب برای ارتقای روحیهٔ افراد غیرمعلول استفادهٔ ابزاری میشود. کلر را صرفاً به کلیشهٔ معلولان سختکوش و بهتر از حدّ انتظار کاهش دادهاند که گویا معلول بودن او هیچ مانع و دردسری برای او درست نکرده بوده است.
به غیر از آن لحظهٔ ”معجزهآمیز“ در روز ۳ مارس ۱۸۸۶، چیز زیادی از زندگی هلن کلر نمیگویند. در آن روز، آن سولیوان (Ann Sullivan)، معلم هلن کلر [که خودش هم تقریباً نابینا بود ولی در مدرسهٔ نابینایان تحصیل کرد و معلم شد]، توانست آموزش دادن به این دختر شش سالهٔ دستنیافتنی را که یادآور خودش بود آغاز کند.
متأسفانه داستان زندگی شگفتانگیز و پیچیدهٔ هلن کلر تا حدّ زیادی در تاریخ پنهان مانده است. خوشبختانه، مکس والاس (Max Wallace)، محقق و مدافع حقوق معلولان، در زندگینامهٔ جدید هلن کلر با عنوان ”پس از معجزه: پیکارهای سیاسی هلن کلر“، میراث کلر را در مقام اندیشمند و کنشگری مستقل و توانمند احیا کرده است. این کتاب، بهطرزی پسندیده و خوشایند، نیرو و پویایی هلن کلر را دوباره مطرح میکند. بهرغم همهٔ کاغذهایی که در قرن گذشته سیاه شد و دربارهٔ هلن کلر نوشته شد- از زندگینامهها و رمانهای تاریخی گرفته تا نمایشنامهها و فیلمنامهها و مقالهها و مانند آن- والاس توانسته است روایت صرفاً تقویمی زندگی کلر را کنار بزند و فقط بر آنچه در نظر داشته است تمرکز کند: بازنویسی رادیکالیسم کلر.
گرچه خیلیها باعث و بانی بیداری سوسیالیستی کلر را جان میسی (John Macy)، شوهر آن سولیوان، میدانند، والاس شواهدی ارائه میدهد که او خیلی پیش از جان میسی خودش را سوسیالیست میدانست و در واقع احتمالاً او بود که جان میسی را با آرمان سوسیالیسم آشنا و به آن جذب کرد. در مقالهٔ کلر در سال ۱۹۱۲ با عنوان ”چگونه سوسیالیست شدم“، که سه سال پس از پیوستن او به حزب (سوسیالیست آمریکا) نوشته شده بود، هیچ اثری از جان میسی یافت نمیشود. در آن مقاله، او بیشتر به مطالعههایش اشاره میکند که ذهنش را دربارهٔ بیرحمی سرمایهداری، بهویژه ارتباط فقر با معلولیت، روشن کرده بود.
کلر، که شخصیت شناخته شدهای در جامعهٔ آمریکا در اوایل قرن بیستم بود، سیاستهایش را نیز بیپرده بیان میکرد. او با ورود آمریکا به جنگ جهانی اول قاطعانه مخالفت کرد، آشکارا از انقلاب روسیه (اکتبر ۱۹۱۷) حمایت کرد، به اتحادیهٔ ”کارگران صنعتی جهان“ (IWW) پیوست، و از حق رأی زنان حمایت بیامان کرد. او به نیویورک تایمز گفت: ”معتقدم که داشتن حق رأی به سوسیالیسم منجر خواهد شد و از دید من، سوسیالیسم آرمان مطلوب است.“
والاس هوشمندانه خاطرنشان میکند که با اینکه اظهارات علنی کلر بسیار ”بدتر“ از بسیاری از کسانی بود که طبق قانون ”فتنه و آشوب“ ۱۹۱۸ دستگیر، زندانی و/یا تبعید میشدند، به او کاری نداشتند. معلولیت کلر بهنوعی از او محافظت میکرد، زیرا بسیاری از مردم فرض میکردند که از این وضع او سوءاستفاده کردهاند و او را فریب دادهاند.
در سال ۱۹۱۶، وقتی که او همراه با نامهای پرشور که در آن نژادپرستی [علیه سیاهپوستان] را ”انکار مسیح“ خوانده و آن را محکوم کرده بود، یک چک به مبلغ ۱۰۰ دلار (حدود ۳۰۰۰ دلار امروز) نیز به ”انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان“ (NAACP) فرستاد، سرو صدای زیادی به پا شد. این کار او بسیار دور از ریشههای خانوادگی در زندگی او بود که در آلابامای پس از جنگ [داخلی آمریکا] بزرگ شده بود و دختر یک نظامی ”ایالات مؤتلفهٔ آمریکا“ [یازده ایالت استقلالطلب جنوبی آمریکا، ۱۸۶۱ تا ۱۸۶۵] و نوهٔ خانوادهای بردهدار بود. نامهٔ کلر نخست در خبرنامهٔ انجمن به نام ”کرایسیس“ (بحران، The Crisis) منتشر شد و سپس در ”سِلما ژورنال“ آلاباما تجدید چاپ شد. همین باعث حملهٔ بیامان رسانهها به او شد که اصرار داشتند ذهن کلر را معلمان [ایالتهای] شمالی مسموم کردهاند. در این مورد نیز معلولیت کلر باعث حفظ جان او شد. همانطور که والاس در کتابش مینویسد، اگر غیر از این بود، [در آلابامای ضدّ سیاهپوستان] او را بهعلت اعتقاداتش حتماً بدون محاکمه به زنجیر میکشیدند و میکشتند (لینچ میکردند).
در حالی که تا پیش از این رادیکالیسم هلن کلر را تا حدّ زیادی به اوایل قرن بیستم محدود میکردند، والاس در کتابش شواهدی ارائه میدهد حاکی از آنکه او در واقع پس از جنگ جهانی اول، حتی بیش از پیش به سمت چپ گرایش پیدا کرد و خود را نهفقط سوسیالیست، بلکه کمونیست معرفی کرد. او در کتاب خاطراتش در سال ۱۹۲۹، لنین و انقلاب روسیه را ستود. در همان سال، او به خبرنگاری که با او مصاحبه میکرد گفت که “سوسیالیست و بلشویک“ است.
والاس میگوید که در زمان وقوع جنگ جهانی دوم، در واقع ”مطلقاً هیچ شکی وجود ندارد که هلن همقطار [حزب کمونیست آمریکا] شده بود“ و بدون اینکه عضو رسمی حزب شده باشد، با حزب همراه شده بود. والاس به موضع کلر در مورد جنگ اشاره میکند که بسیار نزدیک به موضع حزب کمونیست بود. با وجود اینکه کلر به حدّی ضدّ فاشیست بود که از ”وفاداران“ جمهوریخواه اسپانیا در جنگ داخلی آن کشور حمایت میکرد، تا پیش از حملهٔ هیتلر به اتحاد شوروی، با ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم مخالف بود. پس از آن حمله بود که موضع کلر اساساً تغییر کرد. در پروندهٔ قطوری که افبیآی برای او درست کرده بود، دوستیهایش با کمونیستهای مظنون و شناختهشده ثبت و ضبط شده بود: از جان رید [نویسندهٔ ”ده روزی که دنیا را لرزاند“] گرفته تا هُوارد فَست و دوروتی پارکر (و البته اِما گُلدمَن، آنارشیست پُرشور و دوستداشتنی). در سال ۱۹۵۲، کلر آشکارا از گردهمایی هواداران استالین در ”کنگرهٔ خلقها در دفاع از صلح“حمایت کرد و به آنها پیام داد: ”در جنبش باشکوهتان با شما همراهم.“
اما کلر فقط یک هوادار حزبی منفعل نبود. والاس در کتابش دیدگاههای انترناسیونالیستی کلر را برجسته میکند. کلر از آفریقای جنوبی بازدید کرد و سیستم آپارتاید آن را، بیش از ۳۰ سال پیش از اینکه موضوعی جهانی شود، محکوم کرد. در آنجا، او با خانوادهٔ گاندی دوست شد و از کارزار گاندی علیه استعمار بریتانیا ستایش کرد. هلن کلر میتوانست به پنج زبان مختلف دنیا بخواند و بنویسد (البته به خط بریل!)، چند روزنامهٔ بینالمللی را آبونه بود، و رخدادها جهان را مرتب پیگیری میکرد.
[…] مهمتر از همه، والاس یادآوری میکند که کلر اندیشهها و باورهای خودش را نیز داشت. اگرچه او هرگز معلولیت را بهخودیخود عامل تمایز طبقهای سرکوبشده نمیدانست، از زمان خودش جلوتر بود و میدید که معلولیت چگونه اغلب با رنگ پوست، جنسیت، و سرکوب طبقاتی مرتبط است. او میدید که چگونه سرمایهداری میتواند باعث معلولیت شود یا آن را وخیمتر کند؛ وضعیتی که از بسیاری لحاظ با گذشت زمان بدتر شده است. کلر از رابطهٔ میان فقر و معلولیت آگاه بود و در واقع، از امتیازی هم که خودش از آن برخوردار بود کاملاً آگاه بود. نگرش و روحیهٔ باورنکردنی او به تواناییهایش نه بهخاطر ”الهامبخش“ بودن، بلکه ناشی از درک وضع خودش بود که از جمله میدانست چقدر نسبت به دیگران خوشاقبال است. او میخواست ثروتش را با دیگران تقسیم کند، یا، دقیقتر، آن را میان دیگران توزیع کند. هلن کلر در سال ۱۹۶۸ در ۸۷ سالگی درگذشت و به گفتهٔ یکی از دوستانش، ”تا آخر عمر به اصول سوسیالیستیاش وفادار بود.“
نوشتهٔ جسیکا مکس استین، در نشریهٔ آمریکایی The Indypendent، ۲۰ سپتامبر ۲۰۲۳
***
به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۵، آذر ۱۴۰۲