به سوی آینده

شعر تابستان بر ویرانه‌هایمان گذشت – محمود درويش

ترجمه: سعید هلیچی

 

 

تابستان بر ویرانه‌هایمان گذشت

و هوس افعی را شعله‌ور کرد.

گندم دگرباره درو،

و چراگاه تشنه‌ی شبنم خواهد شد…

تابستان بازگشت، که حافظه را

با عطش وسنگ‌هایِ آتشین سنگسار کند…

سپس تبعید شده پرسشی مطرح کرد:

چگونه محصول کشت‌شده به دستم،

از دستی که چاه مرا آغشته به زهر کرد

پیروی کند؟

 

و کودکان در تبعید پرسشی مطرح کردند:

پدرانمان اینجا، شب‌های ما را مزین کردند،

شُکوهِ زرین ما را وصف کردند

از درختان انجیر و انگور بسیار گفتند…

تابستان بازگشت، اما چیزی ندیدیم!!!

 

و زندانی آه کشید:

ای تابستان آتشین، برای ما

بخششی ناچیز بودی

همچون روشنایِ آفتاب و ماسه‌ها…

و امروز ما را به تازیانه‌ی اشتیاق و ذلت می‌کشی…

 

تابستان دور می‌شود از چادرهامان،

تابستان رخت آتشین را خواهد برد

اما در وایرانه‌هایمان افعی باقی می‌ماند،

در حنجره‌هایمان عطش را،

و در خونمان

جاودانگی اشتیاق و خشم را رها می‌سازد…

‌***

به نقل از «به سوی آینده» شمارۀ ۵، آذر ۱۴۰۲

 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا